موحد: مصدق نفت را دولتی نکرد/ فقط آشپز کودتا خارجی بود
***
اسفندماه امسال همزمان با پنجاهمین سالگرد درگذشت مصدق و همچنین شصت و پنجمین سالگرد ملی شدن صنعت نفت است. به همین خاطر برخی نقدهایی را که به دکتر مصدق درباره طرح ملی شدن نفت میشود، در محضر حضرتعالی مورد بررسی قرار میدهیم. یکی از مهمترین نقدهایی که به مصدق میشود این است که اساسا وی چرا به ملی کردن صنعت نفت مبادرت ورزید؟ چه بسا بدون ملی کردن صنعت نفت، شرایط بهتری برای ایران رقم میخورد.
راجع به این مطلبی که گفتید به مصدق ایراد میگیرند که چرا نفت را ملی کرد؟ اگر نفت را ملی نکرده بود، آیا وضع ما بهتر بود؟ من نمیفهمم اگر ملی نکرده بود، چه اتفاقی میافتاد که وضع ما بهتر میشد؟ یعنی همان قرارداد امتیاز ۱۹۳۳ امتداد پیدا میکرد! قرارداد امتیاز ۱۹۳۳ قراردادی بود که اگر هم با حُسن نیت اجرا میشد، منافع ایران را تامین نمیکرد؛ کجا مانده که حسن نیتی اصلا در کار نبود. قرارداد در عمل طوری اجرا میشد که موجب سلطه انگلیس بر کلیه شئون سیاسی و اجتماعی ایران شده بود. شرح ماجرا در کتابهای پژوهشگران و مورخان ثبت است. بنده هم در جلد نخست «خواب آشفته نفت» و نیز در جلد چهارم آن، مطالبی را در این زمینه آوردهام.
وقتی منتقدان میگویند بهتر از ملی شدن نفت بدیلهایی بوده، بهتر است آن بدیلها را معلوم کنند. من شخصا از هیچ فردی نشنیدهام که بگوید که اگر آن قرارداد همانطور ادامه پیدا میکرد، وضع ما بهتر میشد. بلی، ممکن است بگویند که روزگار و زمانه داشت عوض میشد و اگر ما این کار را نمیکردیم و میگذاشتیم روزگار عوض میشد و با تغییرات زمانه قراردادمان را تطبیق میدادیم، به لحاظ مالی بیشتر به نفع ما بود. این البته ظاهرا حرف معقولی به نظر میرسد، اما سوالی که فورا در ذهن میآید این است که تحولات زمان با چه عواملی صورت میگیرد؟ از موثرترین عواملی که این تحول را در زمینه نفت ایجاد کرد، همین ملی شدن نفت ایران بود. زمان که به خودی خود عوض نمیشود؛ بالاخره اوضاع و احوالی پیش میآید که موضوع خاصی در محیطی برجستهتر میشود و یک آدمهایی اقداماتی میکنند، در نتیجه این اقدامات میگویند تحول حاصل شد. چیزی که هست، ما در صف اول مبارزه با استعمار بودیم. بعدها عصر امتیازات نفت به سر آمد و تقریبا میشود گفت که از ۱۹۷۰ به این سو امتیازات به آن صورت که بود دیگر وجود ندارد. کشورهای نفتخیز دیگر، حداکثر استفاده را از فداکاریهای ملت ما یعنی ملی شدن صنعت نفت در ایران بردند. ما بعد از سه سال مبارزه و مقاومت ضربهای هم در کودتای ۲۸ مرداد خوردیم و این ضربه آسیب فراوان به ما وارد کرد. کودتا برای چه بود؟ اساس کودتا برای نفت بود. البته کودتا برای بانیان آن هم ریسک داشت. هر دولت و ابرقدرتی که باشد، وقتی برای پیشبرد مقاصد خود به کودتا متوسل میشود، اصول اولیه حقوق بینالملل را زیر پا میگذارد و این ریسک بزرگی است که ننگ و بدنامی آن را عالما و عامدا قبول میکنند. کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ اولین اقدامی بود که ابرقدرت تازهنفس آمریکا دست به آن زد. بعد البته قبحش مقداری ریخت و بعد از اینکه در ایران موفق شدند، در جاهای دیگر هم تکرار کردند. موفقیت خودش را توجیه میکند. هر چقدر طرف متجاوز اقدام نادرستی در پیش گرفته باشد، به یک نحوی وقتی موفق میشود، میآیند آن را توجیه میکنند! تاریخ هم گواه این مدعا است. سرکوب ملتی را، به عنوان نجات آن ملت از خطر کمونیسم یا حفظ آزادیها و حقوق بشر جا میزنند.
آری، در قلمروی صنعت نفت، در نتیجه مبارزه ملت ایران تحول بنیادینی صورت گرفت و کشورهای دیگر از آن استفاده کردند. اگر ما جلو نمیافتادیم و یکی دیگر جلو میافتاد و این پروسه صورت میگرفت، شاید ما هم در وضعیتی قرار میگرفتیم که بدون پرداخت هزینه منفعت بیشتری میبردیم. نکته مهم این است که اگر کسی جلو نمیافتاد، آن سد نمیشکست. بالاخره آن سد یاجوج و ماجوج باید یک زمانی، یک جایی شکاف برمیداشت و البته آن کسی که جلوتر میرود، ضربه میخورد؛ در آن حرفی نیست.
جناب دکتر! از نقدهایی که اینجا و آنجا درباره ملی شدن نفت مطرح میشود، این است که دکتر مصدق با ملی شدن صنعت نفت قصد دولتی کردن این صنعت را داشت. نظر حضرتعالی در این زمینه چیست؟
مسئلهای که من در برخی نوشتهها دیدم، این بوده که اعتراض میکنند که دکتر مصدق آمده نفت را ملی کرده، ولی در واقع دولتی کرده است نه ملی و حال آنکه ثابت شده است که دولتها در اعمال تصدی موفقانه عمل نمیکنند. طرفداران این تز به گرفتاریها و بنبستهای کشورهای سوسیالیستی اشاره میکنند و البته این حرف در جای خود قابل توجه است؛ یعنی اصل اینکه دولت تا کجا در قلمروی اقتصاد دخالت کند؛ اما در طرح این مطالب هم یک مقداری مد زمانه تاثیر دارد. یک وقتی میگفتند که دولت حافظ منافع عامه است و نباید اجازه داده شود که یک قشر ممتاز سرمایهدار ابزار تولید را در اختیار خود بگیرد. یک دوره دیگر پیدا شد که مسئله برعکس شد و نگرشهای دیگری رواج یافت، بر مبنای بازار آزاد و اینکه بازار خودش را تنظیم میکند و دولت باید دولت حداقلی باشد و نباید در هیچ کاری جز امور حاکمیت دخالت کند و تصدی امور دیگر را باید به مردم بسپارند. این هم یک دوره بود. هر کدام از اینها له و علیه دارد. حالا احساس میشود که این دوره هم دارد سپری میشود. دوباره با وقایعی که در عرصه جهانی شاهد آن هستیم، میبینیم ما باز به گذشته برمیگردیم که دولت حیطه تصرفاتش بیشتر میشود؛ اما آنچه در مورد ایران و مسئله ملی شدن نفت میتوان گفت، این است که تقریبا شصت و پنج سال پیش اتفاقاتی افتاده و به تاریخ پیوسته است. ما وقتی راجع به رویدادی تاریخی حرف میزنیم، باید بتوانیم ذهن خود را تا آنجا که ممکن است، فارغ از حب و بغض نگاه داریم. متاسفانه در مورد دکتر مصدق و ملی شدن نفت، قضاوتهای خالی از حب و بغض خیلی نادر و دشوار است. معمولا تاریخ را با نوعی مناقبنویسی یا لجنپراکنی و ناسزاگویی اشتباه میکنیم. به تاریخ از آن رو میپردازیم که یک آدمی را بکوبیم یا دیگری را به مقام قدیسی برسانیم. اولا تاریخ را دوباره نمیتوان نوشت. سروکار ما با رویدادی است که در گذشته اتفاق افتاده و تمام شده است. وقتی میگوییم تمام شده و گذشته، منظور آن نیست که گذشته اهمیت ندارد؛ چنین چیزی نیست. گذشته تنها چیزی است که تثبیت شده و خودش را یکباره و قطعا تحمیل کرده است و ما نمیتوانیم آن را تغییر بدهیم. ما راجع به آینده میتوانیم فکر کنیم. آینده هنوز نیامده و فقط در عالم تصور ما جلوهگری میکند. راجع به حال هم تا بخواهیم تصمیم بگیریم و قدمی برداریم، تبدیل میشود به گذشته! «گذشته» میشود تیری که رها و پرتاب شده است؛ اما نکته مهم در بررسیهای تاریخی این است که دقت کنیم ببینیم اگر در گذشته خبطی، خطایی صورت گرفته، برای آیندهمان بخواهیم از آن بر حذر باشیم و چون به هر حال وضعی که الان داریم مولود و محصول همان گذشته است، بنابراین باید بگوییم که آن گذشتهها چه تاثیری در وضع امروز ما دارد، نه اینکه بخواهیم یک آدمی را فرشته و قدیس و دیگری را اهریمن و ملعون قلمداد کنیم.
من کتابهایی دارم که مولفین آنها برای دکتر مصدق مقامی در حد امام معصوم قائل شدهاند. مولفینی هم گفتهاند که اینها پدر در پدر خائن و عامل اجنبی بودهاند. در زمان خودش هم میگفتند. مصدق دشمنانی داشت از دو جبهه، یکی جبهه دست راست بود که میگفتند این انگلیسی است؛ یک جبهه دیگر چپی بود که او را جزو اشراف پوسیده میدانستند که خون مردم را مکیدهاند، حالا آمده به دستور اربابها این بساط را راه انداخته و شما خواهید دید که چطور آخر سر دستوپای ما را بسته تحویل ارباب خواهد داد. اینها را تمام نوشتهاند، شعر گفتهاند، فحش دادهاند؛ هجونامهها هست؛ اما مورخی که الان در آن ماجرا نگاه میکند، باید ببیند مصدق چه آلترناتیوهایی داشت.
در همان زمان که پیشنهاد ملی شدن نفت مطرح شد، آیا پیشنهادهای دیگری نیز وجود داشت؟
در کمیسیون نفتی که مصدق رئیس آن بود [در مجلس شانزدهم] تقریبا فکر میکنم بین شصت یا هفتاد (دقیقا ۶۷) پیشنهاد آمد. یکی از آن میان، «ملی کردن صنعت نفت» بود. پیشنهادهای مختلف دادند از نمایندگان مجلس و دیگران؛ هیچ کس نگفت که همان قرارداد پیشین (قرارداد ۱۹۳۳) ادامه پیدا کند یا الحاقیه گس ـ گلشائیان مورد قبول قرار گیرد. همه متفق بودند که قرارداد از بیخ و بن باید تغییر کند. حال باید دید که آن پیشنهادها چه بود و چه راهی در پیش پای ما میگذاشت و چه مقدار و در کدام یک ما امکان پیشرفت داشتیم و اگر میرفتیم به کجا میرسیدیم؟ یک عده بدون اینکه مطالعهای کنند، بدون اینکه اطلاع داشته باشند، حرف میزنند. دو هفته پیش از تصویب پیشنهاد ملی شدن نفت در مجلس، یعنی در شانزدهم اسفندماه حاجعلی رزمآرا نخستوزیر ترور شد. آن نیمه اول اسفندماه دوران حساسی در تاریخ ایران است. مسائل زیادی در این دوره رخ میدهد. چالشی همواره بین قوه مقننه و قوه مجریه بود. در اوایل اسفندماه رزمآرا میبیند که پیشنهاد ملی شدن نفت خیلی طرفدار پیدا کرده است. فکری که میکند این است که در شرایط موجود نمیشود با آن جنگید. این پیشنهاد را قبول کنیم برای مطالعه، ولی برای عملی کردن و اجرای آن فرصتی قائل شویم، مثلا یک فرصت یک ساله و شاید این فرصت یک ساله را پیش خودش اینطور توجیه و تحلیل میکرد که مردم تا آن زمان از تبوتاب میافتند، به مردم میگوییم ما یک سال فرصت میخواهیم تا مطالعه کنیم و مقدمات فراهم آوریم، برای فروش نفت باید در کشورهای دیگر agent داشت، باید وسایل فروش و ارتباطات لازم فراهم کرد. این فکری بود در کله رزمآرا که آن را با سفیر انگلیس در میان نهاد و گفت میخواهد چنین مهلتی از مجلس بگیرد و در شرایط حاضر موافقتنامه موقتی بر اساس پنجاه - پنجاه بین طرفین امضا شود؛ اما دولت انگلیس سخت با این نظر مخالفت میکند؛ رسما نامه مینویسد که هیچگونه طرحی که متضمن گرایشی به سوی ملی شدن باشد، مورد قبول نخواهد بود.
عذر میخواهم این قضیه پنجاه ـ پنجاه دولت رزمآرا در اسناد هم آمده؟
اینها تمام اسناد است. اسناد اینها تمام درآمده و هست. آن زمان اینها مخفی بود، ولی حالا خیلی روشن شده. دولت انگلیس رسما مخالفت میکند که اظهار گرایش به ملی کردن ولو به عنوان مطالعه، برای ما قابل تحمل نیست و به کلی با این مخالفت میکند. رزمآرا متاسفانه جا میزند و ما میبینیم که دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم اسفند سخت در مقابل مجلس و کمیسیون نفت موضع میگیرد. در طی همان مدت چند روزه پیشنهادی داریم از طرف اکثریت مجلس که بیایند یک ترتیب موقتی قائل شوند بر این مبنا که بیست و پنج درصد از درآمد شرکتهای فرعی که در خارج فعالیت میکنند و پنجاه درصد از درآمد مستقیم نفت ایران به دولت داده شود.
یعنی کمیسیون نفت مخالفت کرد یا شرکت نفت یا دولت انگلستان؟
نشد دیگر. جریان اینطور شد که روز پانزدهم اسفند بود که رزمآرا آمد یک نطق شدید کرد. ماحصل نطقش این بود که مسئله من مسئله کارشناسی و امکانات است؛ فروش نفت بدون دست داشتن به وسایل حملونقل ممکن نیست. حرفش هم درست بود. همینطور نمیشود و باید این مطالعه شود؛ از طریق کارشناسها مطالعه بشود و ما واقعا ببینیم که میتوانیم پالایشگاه را اداره کنیم؟ مسئله اداره است و مسئله امکانات عملی و اقتصادی و اطلاعات فنی است و از این حرفها.
رزمآرا به ملت ایران توهین هم کرد. گفت ملت ایران توانایی ساختن یک...
بله یک آدم سیاسی نباید این حرف را بزند؛ ولی گفت من کمیسیونهایی تشکیل دادم از متخصصین و مهندسین که در این زمینه کار کنند و هیچ تصمیمی پیش از اظهار نظر قطعی کارشناسان امکان ندارد. فردای آن روز یعنی شانزدهم اسفند رزمآرا را ترور کردند. هفدهم اسفند دکتر مصدق لایحه ملی شدن نفت را از کمیسیون گذراند و برای تنظیم مواد اجرایی آن خواستار دو ماه مهلت شد. پیشنهاد کمیسیون به همین مضمون در روز بیست و چهارم اسفند ۱۳۲۹ در مجلس شورای ملی تصویب شد، ۲۹ اسفند نیز به تصویب مجلس سنا رسید.
برای اینکه طرح ملی شدن نفت را راستیآزمایی کنیم، بهتر است فضای آن زمان نیز بررسی شود. همچنین یاران مصدق چقدر نسبت به شرایط آگاهی داشتند؟ و از سوی دیگر رقیبان مصدق چه شیوهای برای مقابله با این طرح درانداختند و خود چه روش و مشی را اتخاذ کردند؟
بله باید بررسی شود که مصدق در این فضا چه کرده است. مصدق از یک سو تحت فشار چپها بود. وقتی میگوییم چپ، حزب توده و سمپاتهای حزب توده را منظور داریم. اینها تشکیلاتی بسیار قوی داشتند. حزب توده مصدق را در فشار گذاشته بود که قرارداد را الغا کنند. آنها با اصل قرارداد مخالف بودند. با هرگونه راهحل و کنار آمدن با انگلستان مخالف بودند، مگر آنکه نظیر آن امتیاز که انگلستان داشت، به شوروی هم داده شود. اشتباه مصدق در آن بود که خطر بایکوت یا تحریم نفت ایران از سوی دشمن را دستکم میگرفت و مطمئن بود که مشتریهای نفت ایران در آبادان صف خواهند بست و وسایل حملونقل آن را خود فراهم خواهند آورد.
خب مصدق از چند جهت تحت فشار بود؛ ولی حق این است که مصدق با احتیاط تمام عمل میکرد، گرچه حسابهایش درست نبود. مصدق آن روز حرفهای رزمآرا را مردود دانست. حسین مکی هم در ۱۴ اسفند در مجلس صحبت کرد و گفت مشتریهای نفتی حتی حاضرند کارشناسان خود را مجانا در اختیار ما بگذارند. دانش یاران مصدق نسبت به وضع جهانی نفت اندک و محدود بود. اطلاعاتشان محدود بود. فکر نمیکردند که یک کارتل نفتی در جهان هست و از حدود قدرت و تسلط کامل کارتل و بند و بستهای آن بیخبر بودند.
مصدق چه کار کرد؟ مصدق آمد در قدم اول یک هیات مختلط بنیان نهاد. اینجا است که نشان میدهد که نگاه مصدق به نفت دولتی بود یا غیردولتی. در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۳۳۰ لایحه موسوم به «طرز اجرای اصل ملی شدن صنعت نفت» به تصویب مجلس شورای ملی رسید. مطابق ماده اول این قانون، هیات مختلطی مرکب از پنج نماینده مجلس شورا و پنج نماینده مجلس سنا به اتفاق یک نماینده از دولت ماموریت یافتند که اصل ملی شدن را به موقع اجرا بگذارند. نماینده دولت در این هیات مهندس کاظم حسیبی بود؛ یک آدم فنی و دانشگاهی. یک ماه دیگر، یعنی در ۱۱ خرداد ۱۳۳۰ هیات مدیره موقتی برای شرکت نفت تشکیل شد که سه نفر عضو داشت: مهندس بازرگان، دکتر علیآبادی و مهندس بیات. اینها هم دولتی نبودند. مصدق در درجه اول دکتر حسابی را برای ریاست هیات مدیره موقت در نظر گرفته بود ولی حسابی خواستار اختیارات بود و مصدق حاضر نبود اختیارات بدهد؛ بنابراین از حسابی صرفنظر کرد و بازرگان را به جای او گذاشت. مصدق میخواست حداکثر انعطاف را تا تعیین تکلیف قطعی مذاکرات حفظ بکند. بازرگان در میان یاران مصدق بیش از همه با مسائل فنی و اقتضائات یک صنعت مدرن جهانی آشنا بود. وی به آبادان که آمد، من آنجا بودم و دیدم که در آن فضای پرالتهاب چگونه در برابر هوچیگریها مقاومت به خرج میداد. یک مقاله مهم او که در روزنامه شرکت چاپ شد، یادم نمیرود که بر ارزش بیبدیل نیروی انسانی تاکید داشت و این اندیشه را تبلیغ میکرد که داراییهای نفت تنها یک مشت لوله و آهنپاره نیست. این متخصصان و کارشناسان را که مدتها کار کرده و تجربه اندوختهاند، پاس دارید؛ اینها سرمایههای اصلی ملت هستند.
بازرگان مرد شجاعی بود. بعدها در جریان انقلاب اسلامی هم نشان داد که مطابق موازینی که به آنها معتقد بود، عمل میکرد و با کمال صداقت و صراحت موضع میگرفت. خلاصه آنکه مصدق چه در انتخاب هیات مختلط و چه در انتخاب هیات مدیره موقت نهایت احتیاط را مراعات کرد. او نمیخواست که نفت به صورت یک موسسه دولتی دربیاید. قرار بود هیات مختلط اساسنامهای برای شرکت نفت تدوین کند اما عملا این کار تا یک سال و نیم دیگر به انجام نرسید و اولین اساسنامه شرکت نفت در پنجم آذر ۱۳۳۱ تصویب شد. در این اساسنامه یک شورای عالی برای نفت در نظر گرفته شده بود مرکب از هفت نفر: چهار نفر از قوه قانونگذاری، دو نفر از دولت و یک نفر مدیرکل بانک ملی ایران که در آن زمان کار بانک مرکزی را میکرد؛ اما هیات مدیره شرکت مطابق این اساسنامه پنج نفر بودند. مدیرعامل میبایستی ایرانی باشد اما چهار نفر مدیران دیگر ممکن بود از کارشناسان غیرایرانی، یعنی از خارج استخدام شوند و این نکته خیلی جالب توجه است.
نکته جالب توجه دیگر آنکه در مصوبه کمیسیون نفت تاکید شده بود که ملی شدن نفت، یعنی «تمام عملیات اکتشاف، استخراج و بهرهبرداری در دست دولت قرار گیرد.» این عبارت در مصوبه کمیسیون نفت بود ولی در قانونی که در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ به تصویب مجلسین رسید، چنین عبارتی دیده نمیشود و از همین رو پژوهشگران خارجی که راجع به جریان نهضت ملی نفت ایران کتاب نوشتهاند، به قابل انعطاف بودن قانون در این باره اشاره کردهاند.
نقد مشخص منتقدان به مصدق این است که مصدق باید نفت را به بخش خصوصی واگذار میکرد.
مصدق چه کار میباید میکرد که نکرد؟ کدام بخش خصوصی؟ بخش خصوصی کجا بود؟ بخش خصوصی ایران در آن زمان با صنعت و تجارت مدرن آشنا نشده بود، نه سرمایه داشت و نه امکانات. اقتصاد ایران بر همان مبانی سنتی میچرخید. شاید این حرف را جوانهایی میزنند که اطلاعات اقتصادی بسیار اندک دارند و راجع به بخش عمومی و بخش خصوصی حرفهایی از این سو و آن سو شنیدهاند.
برخی انتقاداتی که به دکتر مصدق میشود، در ارتباط با عدم پذیرش پیشنهادهای میانجی آمریکایی به ایران است که مثلا از طرف هیات آمریکایی (اورل هریمن) داده میشود.
من در پاسخ سوالات پیشین اشاره داشتم هم به قابل انعطاف بودن قانون ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ و هم به عملکرد بسیار محتاطانه دکتر مصدق که فضای لازم و کافی برای تحرک و مانور را در مذاکرات حفظ میکرد. متاسفانه جریان روزگار به شکلی درآمد که هرچه جلوتر رفتیم، آن فضای لازم را که برای موفقیتآمیز بودن هر مذاکره جنبه حیاتی دارد، از دست دادیم. من دوران مصدق را به سه بخش تقسیم کردهام: بخش اول دوران امیدواریها که در آن دوران تصور میشد انگلیس راه دیگری ندارد و بالاخره تسلیم میشود و ماجرا در جهت تحقق آرمان ملی ما فیصله مییابد. بخش دوم را دوران سرخوردگی و بخش سوم را دوران نحس، نامگذاری کردهام. بخش اول، یعنی در هشت ماهه اول امیدواریها، ما دچار خوشبینی افراطی بودیم؛ بنابراین یک تفسیر حداکثری از قانون داشتیم و تظاهر به آن میکردیم که قانون دستوپای ما را بسته است و هیچ پیشنهادی را که با آن تفسیر حداکثری سازگار درنمیآمد قبول نمیکردیم. مصدق استثنائا در نیویورک پیشنهادی را بحث کرد که فقط با تفسیر حداقلی قانون قابل قبول بود و اگر انگلیس آن پیشنهاد را میپذیرفت، مصدق در بازگشت به تهران مورد هجمه و فحاشی قرار میگرفت. میگفتند: دیدید که عامل امپریالیسم بالاخره ذات خود را بروز داد! هم چپها و هم راستها به او میتاختند.
انگلیسیها حاضر نبودند به هیچ قیمتی با مصدق کنار بیایند. مسئله این بود که زخم ناسور شد. زخم را اگر فورا نبندی، میماند و ناسور میشود. مسئله شخصیت و حیثیت در میان آمده بود. اصلا نسبت به شخص مصدق آلرژی پیدا کرده بودند. انگلیسها به هیچ وجه با مصدق رفتار درستی نداشتند؛ میگفتند مسئله طرح ملی شدن نفت مصدق چنان است که باید آن را از بین ببریم تا برای دیگران درس و الگو نشود. حرفی که به آمریکا میزدند و بالاخره آیزنهاور را (به کودتا بر علیه مصدق) قانع کردند این بود که در صورت کنار آمدن با مصدق شما نمیتوانید کلاهتان را نگه دارید. از دید انگلیس مسئله یک قرارداد تنها نبود، بلکه رژیم امتیازات در سرتاسر دنیا وابسته به آن بود. اگر مصدق فاتح میشد، رژیم امتیازات در سرتاسر جهان خلل برمیداشت؛ فاتحه امتیازات در همه جا خوانده میشد؛ بنابراین انگلیس معتقد بود که باید جلوی آن را گرفت.
یک انتقادی که در فصل بیستم کتاب «خواب آشفته نفت» شما میشود این است (البته به صراحت این نکته را نمیگویید) که یکی از دلایل کودتا علیه دولت مصدق، عدم مصالحه با پیشنهادهای نفتی است؛ یعنی اگر مصدق کمی روحیه تسامح میداشت، چه بسا کودتا نمیشد.
خیر من اینطور نگفتم. من گفتم مصدق خوب بود که آن آخرین پیشنهاد مشترک آمریکا و انگلیس را که هم امضای چرچیل و هم امضای آیزنهاور را داشت، میپذیرفت. البته این پیشنهاد دو روایت داشت، دو بار این پیشنهاد شده بود: اول به امضای ترومن بود، بعد روایت دوم که کمی هم در آن تعدیل شده بود به امضای آیزنهاور بود. من گفتم کاش این را قبول میکردند. وزیر دارایی (وارسته) خود به دکتر مصدق نامه نوشته و معتقد است که همان پیشنهاد جکسون را باید میپذیرفتیم. آقای فواد روحانی در تجزیه و تحلیلی که کرده، میگوید که پیشنهاد بانک بینالمللی را بایستی قبول میکردیم. به نظر من مصدق به درستی این پیشنهادها را رد کرد و اشکالی هم نمیتوان بر آن گرفت؛ اما آن پیشنهاد آخری معلوم بود که آخر خط است که هم انگلیس و هم آمریکا آن را امضا کرده بودند. پیشنهادهای پیشین از طرف دو دولت داده نشده، آن هم دو دولتی که هر دو در شرایط خاص بودند. دولت چرچیل یک دولت محافظهکار پرداعیه و خشونتطلب بود، دولت آیزنهاور هم یک دولت جمهوریخواه بود؛ بنابراین شرایط یک شرایط خاص بود.
پذیرش این پیشنهاد آخر به مثابه نفی ملی شدن صنعت نفت نبود؟
هیچ وقت، هیچ پیشنهادی که صد درصد، یعنی با تفسیر حداکثری از اصل ملی شدن مطابق باشد، در آن زمان ممکن نبود. من با چه مقایسه میکنم؟ با آن قراردادی که بعد از کودتا بر ما تحمیل شد. ما هم ضربه کودتا را که دیکتاتوری شاه با آن فضایح برای ما به ارمغان آورد، متحمل شدیم و هم گرفتار کنسرسیوم شدیم. اگر کودتا نشده بود، مصدق هنوز مرد میدان بود؛ در میدان سیاست باقی میماند و صرف وجود او در صحنه از خیلی اتفاقات ممانعت میکرد. من حتی راجع به قضایای تیرماه ۱۳۳۱ گفتم که اگر قوام موفق میشد، باز برای ایران بهتر بود. چون مصدق هنوز به عنوان مخالف در میدان بود، با او کاری نمیشد کرد. باز در آن فضا یک اهرم فشار توسط یک نیروی قدرتمند داخلی حفظ میشد؛ اما در مورد پیشنهاد مشترک چرچیل ـ آیزنهاور، دکتر مصدق با خود میاندیشید که اینها میخواهند از من امضا بگیرند و وقتی امضا گرفتند، ما را از میدان بیرون میکنند؛ بنابراین من چرا این امضا را بدهم؟ بگذار آدم خودشان که سر کار میآید آن را امضا کند. مصدق حق داشت و درست فکر میکرد، اما وقایع بعدی نشان داد که ای کاش مصدق ازخودگذشتگی نشان میداد و آن پیشنهاد را امضا میکرد. کاش او فحشها را به جان میخرید و ایران دچار آن جریانات بعدی نمیشد؛ ولی مصدق چرا این کار را نکرد؟ من خودم را جای او هم میگذارم. مصدق فکر نمیکرد که آن دو دولت بزرگ پیشنهادی را که به او دادهاند، از آدمی که خودشان میخواهند بیاورند (زاهدی) دریغ خواهند داشت و مضایقه خواهند کرد. او فکر کرد آن مقدار که حاضرند به من بدهند، به آدم خودشان حتما کمی هم بهتر میدهند. اگر هم بهتر نبود، از این کمتر نمیشود. در حالی که وقتی زاهدی و تیمش بر سر کار آمدند، آمریکا و انگلیس از آن پیشنهادها عدول کردند. مذاکرهکنندگان قرارداد گفتند: «آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت»؛ آن پیشنهادها دیگر تمام شد و رفت. هیچ کس فکر نمیکرد که اینطور بشود و شد.
خارج از بحث پیشنهادها، به هر حال یک کودتای تمامعیار شد. کودتای بسیار سنگینی که در تاریخ ما بسیار موثر بود. کودتایی که توسط انگلیس و آمریکا صورت گرفت.
طراح کودتا، سرمایهگذار، فرمانده و مدیر آن خارجی بود؛ اما عوامل اجرایی آن از داخل بودند؛ از مردم این آب و خاک. آشی که برای ما پختند، دیگش را در ایران بار گذاشتند. هیزمش از ایران بود، برنج و بنشن و آب و روغنش هم از ایران بود، فقط آشپز خارجی بود. جالب است! الان یک فضایی در اروپا و به خصوص آمریکا پیدا شده، وقتی وزیر خارجه دولت آمریکا مسئولیت کودتای ۲۸ مرداد را قبول کرد، برخی از آقایان ایرانیتبار در آمریکا راضی نشدند و گفتند آمریکا بیخود ماجرا را به ریش گرفته است. این آقایان میگویند ۲۸ مرداد از سوی عناصر داخلی به خصوص روحانیون و افسران راهاندازی شد. اینها کاتولیکتر از پاپ هستند و من در جای دیگر جوابشان را داده و سستی و نامعقول بودن تحلیلشان را روشن کردهام. پژوهشگران محقق دیگر هم در این باره به قدر کافی سخن گفتهاند و بحث بیشتر ضرورت ندارد.
منبع: مجله «ایران فردا»
نظر شما :