احمد سیف: در دوره مصدق هیچ روزنامهای بسته نشد/ کودتای ۲۸ مرداد روز سرنگونی سلطنت بود
***
در سالهای اخیر گرایش رو به رشدی در میان برخی جریانهای خاص دیده میشود که به بهانه اسطورهزدایی از مصدق، نقدهای بیسابقهای را بر او وارد کردهاند و کل میراث مصدق را چیزی نمیدانند جز پوپولیسم. چنین حملههایی با این استدلال توجیه میشود که هر پدیدهای قابل نقد است و نقدپذیری از ویژگیهای یک جامعه مدرن و مدنی است. شما ریشههای چنین گرایشی را در چه میدانید؟
من با نقد کارنامه مصدق یا هر رجل سیاسی دیگری کوچکترین مسالهای ندارم ولی بخش عمدهای از آنچه در این سالها نوشته و ادعا شده است نقد نیست آن هم با این یادآوری ساده که اگرچه کوشش برای ملی کردن صنعت نفت بسیار مهم بود ولی سزاوار و شایسته نیست که کل میراث مصدق فقط به همین مقوله خلاصه شود. به اعتقاد من نقش مصدق در تاریخ معاصر ایران خیلی بیشتر از کوشش برای ملی کردن نفت است، زیرا بیش از ۶۰ سال در سیاست مملکت نقش فعالی داشته است و کسی که میخواهد از میراث مصدق سخن بگوید و آن را محک بزند باید به این کارنامه دراز دامن بپردازد و ربط یا حتی بیربطیاش را به مسائل مبتلا به جامعه بررسی کند. مصدق نه فقط برای کمتر از سه سال نخستوزیر ایران بود بلکه در همه این دوران درازمدت لحظهای از کوشش برای اصلاح امور در ایران کوتاهی نکرد. چه زمانی که در جوانی در کابینه مشیرالدوله وزیر میشود و کوششاش برای مقابله با فساد مالی موجب میشود که مفسدان حتی به تغییر کابینه دست بزنند و پس آنگاه مصدق هم میتواند به غیر از وزارت مالیه هر پست دیگری داشته باشد و پاسخ دندانشکن مصدق که اگر برای وزارت مالیه مناسب نباشم برای هیچ پست دیگری هم مناسب نیستم، چه زمانی که حاکم فارس میشود یا بعد به حکمرانی آذربایجان منصوب میشود در همه جا و همیشه کوشش او برای بهبود نظام سیاسی ایران غیرقابل انکار است. از منظر من میراث مصدق این مجموعه است.
اگر از آنچه باید میشد ولی نگذاشتند تا بشود، نمونه میخواهید - این جدیت بیش از ۶۰ ساله به یکسو، به دو سال و اندکی صدارت دکتر مصدق بنگرید که در کنار آن همه توطئه و جنایت و خیانت پهلویطلبان و خیلیهای دیگر نه روزنامهای بسته شد و نه کسی به خاطر بیان عقیده به زندان افتاد. یکی از اولین دستورات مصدق پس از نخستوزیری بخشنامهای است که در آن به شهربانی کل کشور مینویسد که: «در جراید ایران آنچه راجع به شخص اینجانب نگاشته میشود، هرچه نوشته باشند و هر کس که نوشته باشد نباید مورد اعتراض و تعرض قرار گیرد.»(۱) و ادامه میدهد که در سایر موارد بر وفق مقررات قانون عمل شود و تازه در این مورد هم اخطار میدهد، «به مامورین مربوطه دستور لازم در این باب صادر فرمایید که مزاحمتی برای اشخاص فراهم نشود.»(۲) از دموکراتمنشی مصدق همین اشاره کافی است که در تمام مدت صدارت خویش، به واژه واژه این بخشنامه خویش وفادار مانده بود. به گفته عظیمی «دستکم هفتاد نشریه با حکومت او دشمنی داشتند»(۳) ولی هیچ نشریهای تعطیل نشد.
حالا که دارم از مرام دولتمداری مصدق حرف میزنم پس این را هم بگویم و بگذرم که اعتقاد مصدق به دموکراسی و حق و حقوق فردی - برخلاف تهمتی که میزنند - اما و اگر نداشت. ببینید در برخورد با یکی از معاندان عقیدتی خویش، مصدق چه میکند.
هر کس که متن مذاکرات مجلس در ۱۶ اسفند ۱۳۲۲ را بخواند و به خصوص نطق مصدق را در مخالفت با اعتبارنامه سید ضیاءالدین طباطبایی از نظر بگذراند به عمق مخالفت مصدق با سیدضیاء آشنا میشود. اگرچه اعتبارنامه سیدضیاء سرانجام تصویب شد ولی اغراق نیست اگر گفته شود که عمدتا در نتیجه مخالفت مصدق، خود او به عنوان یک رجل سیاسی که میتوانست در موقع لزوم به کار دربار و احتمالا انگلستان بیاید از حیز انتفاع افتاد. ولی بنگرید دو، سه سال بعد که قوام دست به بازداشت گسترده و بستن روزنامه میزند، مصدق در اعتراضیه خویش چه مینویسد: «و اما راجع به جناب آقای سیدضیاءالدین طباطبایی که قریب ۹ ماه است به امر آن جناب توقیف و اکنون از قرار مذکور میخواهند ایشان را تبعید کنند. هرچند اینجانب نظریات خود را در مجلس شورای ملی نسبت به ایشان در پارهای از مسائل اظهار نمودهام، ولی اکنون از نظر حفظ اصول و احترام به قانون مقتضی است که به توقیف غیرقانونی یا تصمیم به تبعید ایشان و تمام اشخاصی که بدون ذکر علت تبعید یا زندانی شدهاند خاتمه داده شود. الملک یبقی بالعدل. یقین دارم که رهبر حزب دموکرات ایران که خودشان گرفتار این روزها شده راضی نخواهند شد که این اشخاص و غائله آنها ناله نموده و به حکومت دموکراسی لعنت کنند.»(۴)
حالا همین را مقایسه کنید با زمانه شاه که میگوید یا عضو تک حزب شاه میشوی یا پاسپورتت را بگیر و از ایران برو. یادتان نیست؟ حتی پیشترها، وقتی زمزمه سلطان شدن رضاخان درگرفت، مگر مصدق در همان مجلس دستچین شده نگفت: «خب آقای رئیسالوزراء سلطان میشوند و مقام سلطنت را اشغال میکنند. آیا امروز در قرن بیستم هیچ کس میتواند بگوید مملکتی که مشروطه است پادشاهش هم مسئول است؟ اگر ما این حرف را بزنیم آقایان همه تحصیلکرده و درسخوانده و دارای دیپلم هستند، ایشان پادشاه مملکت میشوند آن هم پادشاه مسئول. هیچ کس چنین حرفی نمیتواند بزند و اگر سیر قهقرایی بکنیم و بگوییم پادشاه است رئیسالوزراء حاکم همهچیز است این ارتجاع و استبداد صرف است.» و ادامه داد: «ما میگوییم که سلاطین قاجاریه بد بودهاند مخالف آزادی بودهاند مرتجع بودهاند. خوب حالا آقای رئیسالوزراء پادشاه شد. اگر مسئول شد که ما سیر قهقرایی میکنیم. امروز مملکت ما بعد از ۲۰ سال و این همه خونریزیها میخواهد سیر قهقرایی بکند و مثل زنگبار بشود که گمان نمیکنم در زنگبار هم اینطور باشد که یک شخص هم پادشاه باشد و هم مسئول مملکت باشد.» و در برابر استدلال سست کسانی که خدمات رضاخان رئیسالوزراء را دلیل کافی برای شاه شدن او میدانستند، میگوید: «اگر ما قائل شویم که آقای رئیسالوزراء پادشاه بشوند، آن وقت در کارهای مملکت هم دخالت کنند همین آثاری که امروز از ایشان ترشح میکند در زمان سلطنت هم ترشح خواهد کرد. شاه هستند، رئیسالوزراء هستند، فرمانده کل قوا هستند، بنده اگر سرم را ببرند و تکهتکهام بکنید و آقا سید یعقوب هزار فحش به من بدهند زیر بار این حرفها نمیروم. بعد از ۲۰ سال خونریزی آقای سید یعقوب شما مشروطهطلب بودید! آزادیخواه بودید! بنده خودم شما را در این مملکت دیدم که بالای منبر میرفتید و مردم را دعوت به آزادی میکردید حالا عقیده شما این است که یک کسی در مملکت باشد که هم شاه باشد هم رئیسالوزراء، هم حاکم، اگر اینطور باشد که ارتجاع صرف است. استبداد صرف است. پس چرا خون شهدا راه آزادی را بیخود ریختید؟ چرا مردم را به کشتن دادید. میخواستید از روز اول بیایید بگویید که ما دروغ گفتیم و مشروطه نمیخواستیم. آزادی نمیخواستیم. یک ملتی است جاهل و باید با چماق آدم شود. اگر مقصود این بود بنده هم نوکر شما و مطیع شما هستم ولی چرا ۲۰ سال زحمت کشیدیم؟»(۵)
حتما. آنچه که در اینجا به گمان من مهم است یکی باور انکارناپذیر اوست به آزادی و دموکراسی و حق و حقوق فردی و دیگری هم، عمل کردن اوست به قانون. من نظرم این است که قانون «بد» را میشود به قانون خوب تبدیل کرد ولی جایی که فرهنگ قانونمداری نباشد و کسی برای قوانین مملکت در هر پوششی، تره هم خرد نکند در آنجا آجر روی آجر بند نمیشود.
تاسف در این است که وقتی یک ربع قرن بعد از بیان این دیدگاهها در مجلس که به آن اشاره کردم، همین اشرافزاده مردمدوست نخستوزیر میشود و میکوشد جلو استبداد و ارتجاع را همانگونه که خود به درستی تصویر کرده بود، بگیرد و با همه سختیهایی که بود، ایران را رفته رفته به قرن بیستم برساند و امکاناتی فراهم کند تا ما هم آزادی و دموکراسی را در عمل تجربه کنیم، از شاه و گدا، «لیبرال» و مستبد، همه برای ناکام کردن کوششهای مصدق به وحدت میرسند و سرانجام بعد از دو سال و هشت ماه با همراهی و همگامی سازمانهای جاسوسی آمریکایی و انگلیسی و مرتجعان داخلی، علیه حکومت او کودتا کرده و درِ سیاست و فرهنگ ایران را بر همان پاشنه قدیمی و منحوس به کار میاندازند.
گفتم کسی که میخواهد میراث مصدق را وارسی کند، باید به این مقولهها بپردازد. مصدق در همه زندگیاش با استبداد و خودکامگی در ایران مبارزه کرد - چه در دوره رضاشاه و چه در دهه۲۰ تا زمانی که نخستوزیر شود و حتی در دوران صدارتش. خب، بررسی این جنبهها نه برای مدافعان سلطنت در ایران قابل تحمل است و نه حتی برای کسانی که به مصدق میتازند. نکته دیگری که درباره مصدق باید گفت اینکه نزدیک به ۶۱ سال از کودتایی که علیه حکومت او انجام گرفت، گذشته است. در ۲۵ سال بعد از کودتا که همه امکانات در اختیار کسانی بود که در سازماندهی و اجرای آن کودتا نقش مستقیم داشتند و پس از آن حداقل اینکه همراهان مصدق بر سر کار نبودهاند. با این وصف هنوز که هنوز است حتی یک سند هم نیست که نشان دهد مصدق و یاران نزدیکش فساد مالی داشتند یا اموال عمومی را حیف و میل کردند یا برای بستن بار خویش مقام و منصب دولتی گرفته بودند. یعنی میخواهم بر این نکته تاکید کنم صداقت و پاکدستی مصدق و دوستان نزدیکش در تاریخ معاصر ما به واقع منحصر به فرد است. یعنی پس از این همه مدت هنوز که هنوز است حتی یک سند هم از فساد و کیسه دوختن مصدق و یارانش منتشر نشده است. خب، اگر به واقع این دوستان نگران بررسی تاریخ معاصر و از جمله بررسی میراث مصدق هستند بهتر است که به این وجوه هم بپردازند و اگر هم سند و شاهدی دارند در معرض قضاوت عموم قرار دهند تا جوانان ما درک درستتری از تحولات جامعه ایران داشته باشند. در ارزیابی میراث مصدق آنچه باید مورد توجه قرار گیرد مشکلات ساختار سیاست در ایران و کوشش مصدق برای بهبود آن است. مصدق هر چه بود سیاستمداری بود که با خودکامگی و استبداد در ایران جمع نمیشد. من از «نقدی» که شماری از افراد در ایران بر مصدق مینویسند تعجب نمیکنم چون همین تجربه کوتاه ما ایرانیها با شیوه دولتمداری مصدق نشان داد که استبداد و خودکامگی در ذات جامعه و فرهنگ ما نیست بلکه به خاطر منافع خاص بر این جامعه تحمیل میشود و به همین خاطر معتقدم اگر در ایران جز این میکردند، جای تعجب داشت.
بخش مهمی از انتقادات در موج جدید حمله به مصدق به «ملی کردن صنعت نفت» برمیگردد. به این سان چیزی که در تاریخ معاصر ایران برگ زرینی در مبارزات مردمی و دستاورد بیچونوچرای مصدق به شمار میآمده به خطایی نابخشودنی بدل میشود که اقتصاد ایران را وابسته به نفت و صادرات مواد خام کرد. در گفتار این روشنفکران البته «ملی شدن نفت» معادل «دولتی شدن نفت» فرض میشود و از آنجا که اقتصاد دولتی علت اصلی مشکلات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایران است، ملی کردن نفت نیز حاصلی نداشته جز افتادن به دام اقتصاد دولتی. آیا «ملی شدن نفت» همان «دولتی شدن» آن است؟
من با فرض سؤال شما چندان موافق و همراه نیستم. یعنی بیاییم و یک نظر کلی بدهیم که اقتصاد دولتی فلان و بهمان است بدون اینکه بر شیوه کارکرد دولت تمرکز کنیم. اینکه دولت در اقتصاد نقش دارد نه تازه است و نه مختص جوامعی چون ایران. مگر در سوئد بیش از ۵۰ درصد اقتصاد در بخش دولتی نیست ولی کسی نمیآید به این صورت سخن بگوید. در دانمارک و دیگر کشورهای اسکاندیناوی هم وضعیت مشابهی وجود دارد اما در ردهبندی توسعه انسانی سازمان ملل این کشورها در ردیف ۱۰ تای اول دنیا هستند. از سوی دیگر، به گمان من مشکلی که در ایران داریم این است که نهاد دولت در این کشور به دلایل عدیده تاریخی و سیاسی کارآمد نیست و این هم اگرچه به خاطر درآمدهای نفتی ممکن است تشدید شده باشد، ولی با آن شروع نشده است. چنین ادعایی با تاریخ ایران ناهمخوان است. قبل از نفت هم - یعنی در قرن نوزدهم - شما همین مسائل و مشکلات را دارید. اینکه ما مواد خام صادر میکنیم، خب در قرن نوزدهم و حتی قبل از ملی کردن نفت نیز همین کار را میکردیم. واقعیت این است که اقتصاد در ایران خوب اداره نمیشود و این واقعیت هم درباره ایران قبل از نفت صادق است و هم بعد از نفت. یا باید از ظاهر قضایا گذشت و مسائل اساسی مطرح کرد یا باید بیتعارف «بهانهتراشی» کرد. ما تا ۱۹۰۶ که هیچگونه قانون مدون نداریم و دولت - شاه - هم در اقتصاد دست بالا را دارد و بعد هم وقتی قانوندار میشویم قانونشکنی همچنان ادامه پیدا میکند. یا باید در این حوزهها کار میکردیم که نکرده بودیم و این چیزی است که مصدق در دوره کوتاه نخستوزیریاش کوشید یا باید برای عدم توفیقهایمان «علل» قابل قبول پیدا کنیم. مگر ایران تنها کشوری در جهان است که بخش نفتش در دست دولت است؟ باز به عنوان مثال مگر در نروژ پول نفت به جیب دولت نمیرود! چرا نروژ وابسته به نفت و صادرکننده مواد خام نیست! مشکل تاریخی ما نه پول نفت بلکه شیوه هزینه کردن آن است. عدم وجود کنترل و نظارت نه فقط بر بخش نفت که بر زندگی ما به طور کلی بلیهای است که هنوز نیز برای درمانش کاری نکردهایم. در ۵۰ سال سلطنت پهلویها نه انتخابات آزاد داریم و نه مطبوعات و رسانههای مستقل و آزاد که بتوانند اطلاعرسانی کنند. اینکه به کسی پاسخگویی ندارند به این دلیل نیست که چون پول نفت در دست دولت است پس این دولت به مردم نیاز ندارد و در نتیجه به آنها جواب نمیدهد. متاسفانه رابطه بین دولت و ملت در ایران از این بسیار پیچیدهتر است و نیاز به بررسی بسیار گستردهتری دارد. از همه اینها مهمتر واقعیت این است که بر اساس قراردادی که با رشوه به امضا رسید و بعد با هزار و یک ترفند تمدید شد، منابع نفت در «مالکیت» یک شرکت خارجی باقی ماند که از هر دلار درآمد نفت اگر درست به خاطرم مانده باشد ۱۴ یا ۱۶ سنتش را به ایران میداد. از آن گذشته مداخلات متعدد همین شرکت نفت خارجی در مسائل اساسی داخلی ما هست. در این صورت کوشش برای ملی کردن نفت نه فقط وجه اقتصادی دارد که از آن شاید مهمتر وجه سیاسی آن است. در این وضعیت من نمیفهمم ایراد این دوستان به واقع به چیست. اگر قرار است از شرکت خارجی سلب مالکیت شود، خب انتظار دارند که مصدق چه میکرد؟ آیا این منابع را به مالکیت یک شرکت آمریکایی درمیآورد یا بین فامیلهای خودش تقسیم میکرد؟ یا چی! گفتم و باز هم تکرار میکنم برخلاف ادعایی که شماری از دوستان در ایران دارند مصیبت ما مصیبت منابع طبیعی نیست بلکه مصیبت به واقع خود ماییم.
در این میان ویژگیهای روانشناختی مصدق نیز برجسته میشود و بهانهای برای هجمه به او. خودخواه، لجوج، قهرمانمآب و در نتیجه پوپولیست، تنها بخشی از اتهاماتی است که در سالهای اخیر بر مصدق وارد شده است. تا چه حد این اتهامات را به مصدق وارد میدانید؟
پیشتر هم گفتم باید برای چنین قضاوتهایی درباره مصدق زندگی سیاسی بیش از ۶۰ سالهاش را در نظر گرفت. وقتی در مخالفت با شاه شدن رضاخان در مجلس آن بیانیه جاندار سیاسی را به صورت نطق ارائه میدهد آیا میخواهد «قهرمان» شود! به نطقهایش در مجلس ششم بنگرید. وقتی دوستان از «خودخواهی» مصدق سخن میگویند آیا سخن و شاهدی نباید ارائه دهند! چون خودخواهی برای خودش تعریف دارد، نمیشود تنها بر اساس شیوه خیرهسرانه ارزشگذاری شخصی کسی را خودخواه خواند. از زمان نخستوزیریاش که بگذرید احتمالا دوستان خبر ندارند که حتی در بیش از ۸۰ سال پیش وقتی مصدق از استاد فقید نصرالله فلسفی میخواهد یعنی با او قرارداد امضا میکند که در ازای پرداخت وجهی به ازای هر صفحه او یک کتاب مفید را به فارسی ترجمه کند و بعد اسنادش هست که مصدق به خصوص تاکید میکند که کسی نباید از اینکه مصدق هزینه این کار را پرداخته است باخبر باشد. خبر داریم که در یک مورد مصدق در سال ۱۳۰۸، ۳۰۰ تومان که در آن زمان پول قابل توجهی بود به استاد فلسفی اجرت میپردازد تا کتاب به طور مجانی در ایران توزیع شود. خب، چنین آدمی به گمان من نمیتواند «خودخواه» و «قهرمانمآب» ارزیابی شود. حتما مصدق هم مثل هر انسان دیگری ضعفهای خاص خودش را داشته است ولی به گمان من این تهمتها را با بهترین سریشمها هم نمیتوان به مصدق چسباند.
اتهامات دیگری نیز وارد میشود: قانونشکنی و بیاعتنایی به قانون، عدم اعتقاد به آزادی و دموکراسی از جمله آشناترین تهمتهاست، آن هم اغلب با اتکا به تصمیم مصدق در انحلال مجلس هفدهم. چنین وانمود میشود که همین قانونشکنیها زمینه را برای کودتای ۲۸ مرداد و پس از آن استقرار حاکمیت استبدادی پهلوی دوم فراهم کرد. در این میان البته شرایط تاریخی برآمدن مصدق در دوران پس از جنگ دوم جهانی و رقابت بلوک شرق و غرب در برانداختن ملیگرایان در سرتاسر جهان، از خاورمیانه و آسیای دور تا آمریکای لاتین نیز نادیده گرفته میشود- روندی که تا دو دهه پس از آن با کودتا علیه دولت آلنده در شیلی ادامه یافت. به نظر شما، آیا انحلال مجلس از سوی مصدق رفتاری غیرقانونی تلقی میشود و تاثیر آن بر کودتای ۲۸ مرداد چیست؟
من در سن و سالی نیستم که از دوره مصدق خاطره شخصی داشته باشم ولی حداقل در کتابها و اسناد دیده و خواندهام که اتفاقا حتی نخستوزیر شدن مصدق هم به یک معنا تصادفی بود؛ یعنی با توجه به انتقادات مکرر مصدق از شیوه اداره مملکت و عدم قبول پست نخستوزیری در یکی، دو مورد دیگر جمال امامی با این باور که مصدق باز قبول نمیکند و بعد میتوانند جلو انتقادات او را گرفته و عملا او را خفه کنند، مصدق را پیشنهاد کرد. اما مصدق با درایتی که داشت این بار پذیرفت و اما نکته اساسی این است که بر خلاف دوستانی که همه مسائل را به آنچه در فاصله ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ گذشت تقلیل میدهند از همان روز اول به اصطلاح جناح دیگر دست از خرابکاری در کار دولت مصدق برنداشت. اینکه نخستوزیر قانونی کشور مصدق در مجلس بست مینشیند قبل از این تاریخ است. آنچه به جریانات ۳۰ تیر منجر میشود همه پیش از این مسائل است و هزار و یک مورد دیگر. حتی وقتی مصدق از شاه میخواهد که برای نظارت و کنترل و جلوگیری از مداخلات مکرر نظامیان در مسائل مملکت خود او وزیر دفاع شود جواب شاه به او «پس من باید چمدانم را جمع کنم و بروم.» هزار نکته باریکتر از مو در خویش دارد. خب، این دوستان که از قانونشکنی مصدق سخن میگویند از خودشان نمیپرسند بر اساس کدام ماده از قانون اساسی تعیین وزیر دفاع از وظایف شاه بود که حالا مورد تعرض مصدق قرار گرفته باشد! نکته این است که نه دربار با شیوه مملکتداری مصدق همراه بود و نه عناصر و گروههای متعددی که همچون مگسان دور شیرینی دربار کیا و بیایی داشتند. در نتیجه توطئهای که سرانجام به کودتای ننگین و ارتجاعی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ میرسد به گمان من مستقل از انحلال مجلس آن هم نه به تصمیم مصدق بلکه با رای رفراندوم از همان روز اول نخستوزیری مصدق در جریان بود. از همه اینها گذشته فرمان برکناری مصدق که در جیب نصیری بود قبل از انحلال مجلس صادر شده بود. یعنی این ادعا که انحلال مجلس دست شاه را برای برکناری مصدق باز کرد متاسفانه واقعیت ندارد. چون فرمان برکناری قبل از آن صادر شده بود. به عبارت دیگر، اگر کسی در اینجا قانونشکنی کرده باشد آن کس شخص شاه بود و نه مصدق و به نظر من نپذیرفتن یک فرمان غیرقانونی، قانونشکنی نیست. ولی دوستانی که از قانونشکنی مصدق سخن میگویند متاسفانه قدرت مطلقه شاه را پذیرفتهاند و چون این را پذیرفتهاند، بدیهی است که از قانونشکنی مصدق سخن میگویند.
مجلس ایران در اردیبهشت سال ۱۳۳۰ مصدق را به نخستوزیری انتخاب کرد و اختیار ملی کردن شرکت بریتانیایی نفت انگلیس ایران را به او داد. بحران پیشآمده در مناقشه نفتی انگلیس و ایران، با تصاحب تاسیسات نفتی از سوی ایران آغاز شد. سیاست مقاومت در دستور کار دولت مصدق قرار گرفت و حتی راهحلهای سازشی و واسطهگرانه آمریکا را نیز نپذیرفت. طرح آمریکاییها و بریتانیاییها مبنی بر ملی شدن صوری (یعنی ملی شدن ظاهری نه محتوایی) به عنوان «مصالحه منصفانه» نمایش داده میشد. آیا میتوان بر اساس چنین واقعیتی ریشه کودتای سال ۳۲ را نیز در بحران نفتی میان ایران و بریتانیا در سالهای ۱۳۳۲-۱۳۳۰ دانست؟
گفتم مصدق به گمان من به درستی اعتقاد داشت مردم ایران خود میتوانند صنایع نفت خود را اداره کنند و برای مصدق به عنوان یک رجل ایراندوست این پذیرفتنی نبود که این منبع مهم در مالکیت خارجیها باشد آن هم با قراردادی که از سرتاپایش کثافت و عدم توجه به منافع درازمدت ایران میبارید. ولی احتمالا درست است که در بررسی نقش امپریالیسم و وحدتی که میان کشورهای عمده سرمایهداری - به ویژه آمریکا و انگلیس - وجود داشت کوتاهی کرده بودند. یعنی مصدق و شماری از رهبران نهضت ملی کردن نفت درباره آمریکا اشتباه کرده بودند. شوروی سابق هم دقیقا به خاطر ثبات رای مصدق در دفاع از منافع ملی ایران به دولت او روی خوش نشان نداد و در نتیجه دولت مصدق در جهان و به ویژه در میان قدرتمندان تنها ماند و ناگفته روشن است که اگر مصدق در این کار موفق میشد بیگمان بر صنایع نفت در دیگر کشورها هم تاثیر داشت. به این تعبیر با پرسش شما موافقم که برای اینکه منابع نفتی همچنان در کنترل شرکتهای نفتی جهانی باقی بماند – کمااینکه اینگونه شد - حکومت مصدق باید تغییر میکرد. ولی آنچه معمولا در بررسی ریشهها و علل کودتا به اندازه کافی مورد بررسی قرار نمیگیرد نقش نیروهای ارتجاعی داخلی است. بخش عمدهای از این مرتجعان دور شاه و دربار جمع شده بودند و البته تنها اینها نبودند. نکته این است که آنچه مصدق برای ایران میخواست - قانونمداری و دموکراسی و تعیین سرنوشت خویش ـ نه تنها با منافع امپریالیستها تناقض داشت که بخش عمدهای از داخلیها هم برنامه دیگری داشتند. برای بخش عمدهای از این عناصر یک منصب دولتی وسیلهای بود برای بارِ خود را بستن ـ خب، مصدق اینگونه نبود.
عزتالله سحابی در خاطرات خود میگوید: «عدم توافق با انگلستان و مقاومت در برابر آنها با این ارزیابی انجام گرفته بود که غرب بدون نفت ایران قادر نخواهد بود نیاز خود را برطرف کند. اما دکتر مصدق در سفر خود به آمریکا پی برد که غرب کمبود نفت خود را از منابع دیگر تامین کرده است.» آیا روی آوردن به اقتصاد بدون نفت، میتوانست راهگشای بحران سیاسی - اقتصادی دولت مصدق باشد؟ نقش اقتصاد نفتی در دولت مصدق، قبل و بعد از ملی شدن نفت را چگونه ارزیابی میکنید؟
دولت مصدق در تمام دورهای که بر سر کار بود از درآمد نفتی محروم شده بود ولی با این وصف با کوششهای دولت او ما نه شاهد تورم افسار گسیخته هستیم و نه بیکاری و رکود همه جاگیر میشود. در این راستا من فقط به یک داده آماری اشاره میکنم. در طول سه سالی که مصدق نخستوزیر ایران بود در حالی که ایران حتی یک دلار هم دلار نفتی ندارد ولی کل تجارت خارجی ایران (یعنی جمع واردات و صادرات غیرنفتی) ایران بیش از ۲۰ درصد افزایش مییابد و اما وقتی اندکی دقیق به آمارها نگاه میکنیم، متوجه میشویم در این سه سال واردات به ایران ۲۳ درصد کاهش یافته اما صادرات غیرنفتی ایران هم ۹۲ درصد افزایش داشت. اگرچه تجارت خارجی ایران در ۱۳۳۰- یعنی اولین سال صادرات مصدق هنوز کسری دارد، ولی این کسری هم در سالهای ۱۳۳۱ و ۱۳۳۲ مثبت میشود، یعنی صادرات غیرنفتی ایران از واردات به کشور بیشتر میشود. میخواهید ببینید مملکت را چگونه اداره میکردند به همین آمارهای تجارت خارجی بنگرید. تنها سه سال پس از سرنگون کردن حکومت مصدق واردات به ایران حدودا پنج برابر افزایش مییابد و اما صادرات غیرنفتی شش درصد کاهش دارد. به جای مازاد تجارت که در سال ۱۳۳۲ وجود داشت کسری تجارتی ایران در ۱۳۳۵ نزدیک به دو برابر و نیم کل صادرات غیرنفتی ایران در آن سال است. لابد خبر دارید در تاریخ صد سال گذشته ایران تنها دورهای که ایران در مبادلات خود با دنیای بیرون گرفتار کسری تراز پرداختها نیست همین دو، سه سال صدارت مصدق است؛ برخلاف ادعایی که میشود هم واردات ایران رو به رشد است و هم صادرات غیرنفتی ایران. اینکه کودتا لازم میشود گذشته از دیگر مسائلی که به اختصار اشاره کردهام اینکه دربار و حامیانش در داخل و خارج متقاعد میشوند که با بحران اقتصادی نمیتوان از «شر» مصدق خلاص شد. اینکه میگویم «شر» مصدق واقعیت این است که حکمرانی مصدق برای الگوی خودکامگی و استبداد در ایران و سیاست اقتصادی تماما وابسته به منافع کشورها و شرکتهای امپریالیستی به راستی یک «شر» بود. اگر مصدق را سرنگون نمیکردند ما ایرانیها هم در عمل یاد میگرفتیم که به شیوه دیگری زندگی و رفتار کنیم. من به جد اعتقاد دارم که کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نه فقط پایان حکمرانی مصدق است، بلکه در واقع روزی است که سرنگونی سلطنت هم در ایران رقم خورده است - اگرچه به ظاهر اینگونه به نظر نمیرسد. البته ۲۵ سال طول کشید تا این اتفاق بیفتد. در دوره زمامداری مصدق خبر داریم که حداقل ۷۰ نشریه مخالف دولت منتشر میشدند.
نقش نفت ایران را پس از بحرانهایی بعد از جنگ جهانی دوم در بازسازی اروپا و به خصوص انگلستان را تا چه حد تاثیرگذار میدانید؟ چرا که گویی ردپای حمایت آمریکا از شاه در برکناری مصدق در کودتای ۲۸ مرداد (تنها چند ماه پس از ملی شدن نفت ایران) ریشه در همین مساله داشت. حتی حفظ موضع بیطرفانه آمریکا تا پایان دوره ریاستجمهوری ترومن در برابر سرپیچی مصدق از رسیدن به توافق در مناقشه نفتی دیری نپایید.
در این تردیدی نیست که درآمد انگلستان از منابع نفتی ایران قابل توجه بود ولی با توجه به حجم انهدامی که در اروپا شاهد بودیم، بعید میدانم این درآمدها نقش قابلتوجهی در این بازسازی داشته باشد. بخش عمدهای از منابع مالی لازم برای بازسازی اروپای بعد از جنگ را آمریکاییها تحت عنوان «طرح مارشال» فراهم کردند. این روایت بیطرفی آمریکا هم به نظر من بیشتر توهم بود تا واقعیت یعنی آمریکا به عنوان مهمترین کشور سرمایهداری نمیآمد انگلستان را بگذارد و به اصطلاح طرف ایران را بگیرد. حتی طرح مارشال هم یکی از دلایلش این بود که جلو پیشروی کمونیستها در اروپا گرفته شود. در نتیجه اگرچه درست است که تغییر سیاست در آمریکا احتمالا تاثیر داشت، ولی آن را تعیینکننده نمیدانم، یعنی حتی اگر این اتفاق هم نمیافتد در تقابل نهایی من یکی تردیدی ندارم که آمریکا در کنار شرکت نفت انگلیس باقی میماند نه در کنار مصدق. مساله دیگری که باید به آن اشاره کنم این است که اتفاقا کشورهای امپریالیستی هم در مقابل تحولات دموکراتیک در کشورهایی چون ایران با نیروهای مستبد و خودکامه داخلی منافع مشترک دارند. اینکه درباره آزادی و دموکراسی شعار میدهند نباید موجب گمراهی ما «دوزخیان روی زمین» شود. با یک خودکامهای مثل شاه خیلی بهتر میتوان معامله کرد تا با آدمی چون مصدق که هر قرار و مداری را باید به اطلاع مجلس برساند و از آن گذشته به مطبوعات و رسانهها هم امکان و اجازه میدهد تا دربارهاش بحث و گفتوگو کنند. یعنی میخواهم بر این نکته تاکید کرده باشم کودتا علیه مصدق برای غرب این امتیاز اضافی را داشت که پس از آن هر کاری که میخواستند میکردند کما اینکه کرده بودند و کسی هم نبود که از جزئیات قراردادهای اسارتباری که تحمیل میکردند، خبر داشته باشد.
آیا میتوان رفتار آشتیناپذیر شرکت نفت در دولت مصدق را یکی از عواملی دانست که به کودتای ۲۸ مرداد منجر شد؛ آیا اتخاذ چنین مشیای در کنار اقتصاد بدون نفت، دولت مصدق را با بحرانهای اقتصادی روبهرو کرد؟
درباره اقتصاد ایران در دوره مصدق در پاسخ به سؤال دیگری جواب دادم. من منظور شما را از «آشتیناپذیری» دولت مصدق متوجه نمیشوم. مصدق منابع نفتی را ملی کرد و از همان روز اول هم اعلام کرد که ما میخواهیم با همه جهان رابطه داشته باشیم. خودتان هم خبر دارید این دولت مصدق نبود که به دیگران حتی به انگلیسیها نفت نمیفروخت بلکه حتی آنان که از ایران نفت خریده بودند مورد تهاجم و یورش انگلستان و قدرتهای حامی آن قرار گرفته بودند. مصدق حتی حاضر به اخراج کارگران و کارمندان انگلیسی هم نبود بلکه به همه آنها اطلاع داد که شما از این پس برای دولت ایران کار میکنید، ولی اهداف امپریالیستی انگلیس و دیگر کشورها اجازه نداد که این برنامهها اجرایی شود.
نقش بحرانهای اقتصادی دولت مصدق که به سوی اقتصاد بدون نفت پیش میرفت را تا چه حد در اتخاذ مشی سیاسی او در روزهای قبل از کودتا موثر میدانید؟ چرا که دولت مصدق نفت را ملی کرده بود، مجلس هفدهم را منحل کرده بود و در جنگی عریان با بریتانیا و در قهر سیاسی با شاه به سر میبرد و حتی به رغم آنکه با جریان چپ ایران نتوانسته بود همصدا و همآوا شود، اما به عنوان نمونه، مصدق در ۲۵ مرداد پیشنهاد فاطمی مبنی بر منحل کردن سلطنت را به طور انقلابی نپذیرفت و اعلام جمهوری نکرد یعنی پیش از رخ دادن کودتا، انقلاب نکرد؛ این روند در مسیر سیاست ایران در پرتو ملی شدن نفت و اقتصاد نفتی ایران و شکلگیری طبقه متوسطی که ۱۳ درصد جمعیت ایران را شکل میداد تا چه حد موثر بود؟
با بعضی نکتهها در این پرسش شما مشکل دارم. مصدق در هیچ دورهای در «قهر سیاسی» با شاه نبود بیتعارف این شاه بود که «نوکر خانزاد» میخواست نه یک رجل سیاسی از نوع مصدق. اینکه مصدق با پیشنهاد زندهیاد فاطمی همراه نشد به گمان من هیچ ابهامی ندارد. مصدق در همه زندگیاش سیاستمداری مدافع مشروطه باقی ماند او میخواست شاه بر اساس قانون اساسی مملکت سلطنت کند نه حکومت. درباره همراهی با چپ که منظور شما حزب توده است، من بدون اینکه به جزئیات بپردازم، معتقدم سیاست فاجعهبار حزب نه فقط کمکی نکرد بلکه وبال گردن دولت شد. وقتی میگویم سیاست فاجعهبار سخنی به گزاف نمیگویم. حزب توده میکوشید سیاست خارجی شوروی سابق را پیش ببرد به همین خاطر هم بود که مثلا تظاهرات برای صلح جهانی برگزار میکرد اینکه میفرمایید مصدق پیشنهاد منحل کردن سلطنت را به طور انقلابی نپذیرفت به نظرم به درایت عمیق او برمیگردد. مصدق با تجربه پیش از ۶۰ سالهاش در سیاست ایران از برآورد نیروها به نظر من درک وسیعی داشت و میدانست چنان کاری در آن شرایط که نیروهای دیگر اجتماعی با آن همراه نیستند تنها میتواند به صورت جنگ داخلی دربیاید که مملکت را نابود میکند. مصدق با خشونت و آدمکشی به طور جدی زاویه داشت و آن را برنمیتابید. در این دورهای که شما از آن سخن میگویید حتی گروهی از کسانی که تحت عنوان «جبهه ملی» به مجلس رفته بودند به جمع حامیان دربار پیوسته بودند. نیروهای دیگری هم بودند که عمدتا بر سر منافع شخصی با مصدق مشکل پیدا کرده بودند در نتیجه پیامد «انقلاب» در آن شرایط برای کشور فاجعهبار بود و مصدق ایران را بسی بیشتر از اینها دوست داشت که دست به چنین کاری بزند.
پینوشتها:
۱ـ نامه دکتر مصدق به شهربانی کل کشور، مورخ ۱۱ اردیبهشت ۱۳۳۰، نامههای دکتر مصدق، گردآوری محمد ترکمان، تهران، جلد اول، تهران ۱۳۷۵، ص۱۶۵.
۲ـ همان، ص۱۶۵.
۳ـ فخرالدین عظیمی، حاکمیت ملی و دشمنان آن، نشر نگاره آفتاب، تهران ۱۳۸۳، ص۲۲۴.
۴ـ نامه سرگشاده مصدق به قوامالسلطنه، پنجم دی ماه ۱۳۲۵، نامههای مصدق، جلد اول، ص۹۴.
۵ـ نطق مصدق در جلسه نهم آبان ۱۳۰۴ شمسی، به نقل از «نطقها و مکتوبات دکتر مصدق» انتشارات مصدق، ۱۳۴۹، صص۱۰-۵.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :