آیت‌الله یزدی: بازرگان آخوندی فکر نمی‌کرد/ هاشمی مجتهد نبود

۰۲ اسفند ۱۳۹۵ | ۰۰:۴۸ کد : ۵۷۴۷ دیگر رسانه‌ها
حسین دهباشی در برنامه «خشت خام»، این بار با آیت‌الله محمد یزدی به گفت‌و‌گو نشسته است. او در این گفت‌و‌گو درباره چگونگی آشنایی خود با آیت‌الله هاشمی رفسنجانی از سال ۴۲ تا اختلافاتشان بر سر مسائل فقهی و مدیریتی کشور سخن گفته است.

 

* نخستین جایی که با ایشان [آقای هاشمی] از نزدیک ارتباط برقرار کردم در فاصله بازداشت حضرت امام و تبعیدشان بود که جلسه‌ای تشکیل شد در رابطه با نامه‌های فراوانی که از اشخاص مختلف برای امام آمده بود، دفتری تشکیل شد که این نامه‌ها را پاسخ دهد. در یک جلسه‌ای مشترک دو، سه نفر شدیم و از جمله آقای هاشمی در آن حضور داشت. من و آقای هاشمی و یک نفر دیگر بودند. همه نامه‌ها را به آنجا آوردند و بعد یکی‌ یکی تصمیم می‌گرفتیم که چه عناوینی برای پاسخ به نامه‌ها بگذاریم.

 

* [با آقای هاشمی] همدرس نبودیم. من ایشان را یکی از طلاب فاضل و فعال انقلابی می‌دیدم. ایشان تهران بودند و تشکل انقلابیون تهران زیر نظر مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی تشکیل شده بود. آقای هاشمی را تحت این عنوان که یکی از اعضای فعال مبارز در مجموعه مبارزین تهران بود، می‌شناختم. ایشان با آیت‌الله بهشتی و مبارزین تهران بیشتر مانوس بودند. ما بیشتر در قم بودیم.

 

* بی‌پرده باید بگویم. من بسیار با ایشان بحث طلبگی کرده‌ام، در دو دوره رئیس مجلس بود و من نایب‌رئیس و عضو هیات‌رئیسه بودم و بخشی از ادارات مجلس و به خصوص اداره قوانین به عهده ما بود. من رئیس کمیسیون قضایی بودم که جنبه حقوقی دارد. طبعا هفته‌ای یک جلسه هیات‌ رئیسه داشتیم. مسائلی پیش می‌آمد که به مبانی آخوندی، طلبگی و شرعی می‌رسید. مکرر با هم بحث می‌کردیم و به نقطه‌هایی می‌رسیدیم که به ایشان می‌گفتم این دیگر بحث روشنفکری است و بحث اجتهاد نیست. اجتهاد مبانی خاصی دارد و باید از طریق اجتهادی بحث شود. شما از طریق روشنفکری بحث می‌کنید و من این‌ها را قبول ندارم. با هم بحث می‌کردیم و او هم قبول می‌کرد. برای من احترام قائل بود. من هم برای ایشان احترام قائل بودم. می‌گفتم حرفت درست است اما این دیگر روشنفکری است. در اجتهاد با روشنفکری نمی‌شود جلو رفت. مثلا چرا نماز صبح دو رکعت است؛ چرا نماز مغرب سه رکعت است که چرا بردار نیست. این‌ها از تعبدیات است. اینکه مباحث زمان و مکان و توجهات و آثار دیگر بخواهد بحث شود می‌تواند باشد اما دیگر فقهی نیست.

 

* ملا شدن در قم و حوزه علمیه به این صورت است که یک وقت ماهی را در جویی نگاه می‌کنید و یک وقت آن را در دریا نگاه می‌کنید. در دریا آن ماهی قابل توجه نیست. اگر در نهر نگاه کنید ماهی بزرگی خواهد بود. آقای هاشمی را اگر نسبت به حوزه‌های علمیه نگاه کنید یک شخصیت علمی دارای اجتهاد متناسب در حوزه علمیه نبود و در آن سطح هم نبود؛ اما این‌طور نبود که آخوند بی‌سوادی باشد مثل بعضی آخوندهایی که درس مختصری در حوزه‌ خوانده‌اند. مبانی علمی دستش بود، با مبانی آشنا بود و کار کرده بود اما من ایشان را در حدی که یک مجتهد صاحب فتوا و صاحب‌نظر فتوایی و فقهی باشد نمی‌دیدم. مکرر با او بحث می‌کردیم و ایشان کاملا بحث‌های طلبگی می‌کرد و وارد بود به خصوص در مباحث حقوقی که بحث می‌کردیم مسائل دستش بود اما نمی‌توانم بگویم در درجه اجتهاد قرار داشت؛ لذا در کار قرآنی که انجام می‌داد، بسیار خوش‌فکر، دقیق و زیرک بود. از نظر برداشت‌هایی از آیات و روایات، مبانی خاص خودش را داشت. او امتیازات فکری و علمی و روحی داشت.

 

* ایشان تفسیر ننوشتند. از نظر بحث‌های موضوعی و در عنوانی که چاپ شده برخی برداشت‌های ایشان موضوعی است. ایشان از فرصت زندان استفاده کرد، یکی‌ یکی آیات را نگاه می‌کرد که از این آیه چند چیز می‌شود استفاده کرد. این چند برداشت عالمانه است؛ نه اینکه تفسیر کرده باشد.

 

* برداشت‌های مرحوم هاشمی در این مجموعه قرآنی ربطی به رسوبات غربی ندارد. خود آیات را نگاه می‌کند و با اطلاعات علمی روایی و با شرایط زمان و مکانی می‌گوید این نکته را از این آیه می‌توان استفاده کرد. شاید منظور ایشان این بود که بعد بتوانند تفسیری تهیه کنند. به عنوان یادداشت‌های مقدماتی و فیش‌برداری‌های معمول محققین، برداشت‌های ایشان حوزوی، آخوندی و طلبگی بود. این برداشت‌ها در بحث‌های قرآنی به تفاسیر ما و نظرات علامه بسیار نزدیک است و برخی هم اصلا در تفاسیر دیگران وجود ندارد.

 

* من خودم تحت تاثیر حرکت مرحوم شهید نواب صفوی بودم. ایشان به قم آمدند و من آن زمان طلبه بودم. مرحوم واحدی شخص دوم مجموعه فداییان اسلام حساب می‌شد. کتابی در حکومت اسلامی و سبک آن نوشته شده بود، قبل از اینکه امام در نجف بحث حکومت اسلامی را تدریس کنند، نواب صفوی و فداییان اسلام این کتاب را تهیه کرده بودند به نام حکومت اسلامی که فصل‌بندی هم داشت. من نسخه‌ای از این کتاب را تهیه کرده بودم و خودم سخت تحت تاثیر آن کتاب بودم.

 

* یادم نمی‌آید که آیت‌الله هاشمی با نواب صفوی ارتباط داشته باشد؛ ولی علی‌القاعده آشنایی و ارتباط داشتند، چون مرحوم نواب مدتی تهران بود و بعد به قم آمد. از نجف که آمد تهران چند جلسه داشت. فداییان اسلام در تهران و قم دوستانی داشتند.

 

* موقعی بود که امام آمده بود ایران و در قم بود. مجاهدین انقلاب یک محلی را گرفته بودند که الان به محل ورزشگاه حیدری معروف است، محل بزرگی بود. عده‌ای آن را تصرف کرده و سلاح جمع کرده بودند. در قم دوستان انقلابی با من خیلی همکاری می‌کردند. در قم در جلسه‌ای با سران آن‌ها بحث را شروع کرده بودیم (چند نفر متاسفانه با بیت مرحوم اشراقی خیلی نزدیک بودند. معذورم از اینکه اسم ببرم) مادر شهید رضایی هم در آن جمع بود. در آن جلسه به مادر شهید رضایی گفتم که به نظر شما این پرچم مقدس‌تر است یا اسلام. گفت این پرچم. من بلند شدم و به دوستان گفتم که اسلحه‌هایشان را می‌گیرید و همه‌شان را بیرون می‌کنید. آن زمان موقعیتی در قم داشتیم که ظرف ۲۴ ساعت با آن‌ها برخورد شدید کردیم که حاج غلامی بود و همراهی می‌کردند. آنجا را از آن‌ها گرفتیم. سلاح‌های زیادی را از آن‌ها گرفتیم. در عین حال برخی را در فاصله‌هایی جابه‌جا کرده بودند. بعد دیگر من علیه‌شان بودم تا جایی که یک نفرشان که نمی‌توانم اسم ببرم که با مرحوم اشراقی نزدیک بود آمده بود دفتر امام. به چشم خودم دیدم که به دفتر امام رفت. من رفتم و به امام گفتم این فرد جزو مجاهدین است. امام بلافاصله آقای صانعی را صدا کرد و گفت فلانی اینجا چه کار می‌کند و نباید اینجا رفت‌وآمد کند.

 

* وقتی امام به قم آمدند، منزل ما اقامتگاهشان شد. من به حاج احمد آقا گفتم جایی را تهیه می‌کنم و می‌روم. گفت نه برو منزل آقای اشراقی که خالی است. امام آن زمان به بازدید افراد می‌رفتند از جمله منزل ما آمدند، جمعی از دوستان هم بودند. آقای شرعی هم حضور داشتند. دو نفر از دوستانی که با تشکیلات آقای شرعی همکاری داشتند و یک نفر نخستین فرماندار قم پس از انقلاب اسلامی شد نیز حضور داشتند. در حضور امام ذکر آقایان مجاهدین شد. من میزبان بودم و حرفی نمی‌زدم. امام به آن آقا فرمودند که من همه کتاب‌هایشان را خوانده‌ام و حرف‌هایشان را می‌دانم. این‌ها تا دست به اسلحه نبردند کاری با آن‌ها نداشته باشید. یادم هست یکی دیگر از این دوستان که اسم نمی‌برم تشکیلاتی در قم داشت، گفت که این‌ها خطرناک‌تر از کمونیست‌ها هستند. امام فرمودند من همه‌ چیزشان را می‌دانم حتی کتاب‌هایشان را اسم بردند که در نجف خوانده بودند. بعد از این با اشخاصی هم برخورد کردند. رفت‌وآمدشان را در دفتر امام کنترل می‌کردند.

 

* [موضع آیت‌الله هاشمی در قبال مجاهدین] را دقیقا نمی‌دانم. انقلابیون در زندان غالبا با مواضع آن‌ها آشنا شدند و معلوم شد که آن‌ها به دنبال حکومت هستند و کاری به اسلام ندارند و اصلا معتقدند آخوندها نه می‌توانند انقلاب کنند و نه می‌توانند حکومت را اداره کنند. فکر می‌کردند حکومت را به کمک آخوندها باید گرفت ولی بعد خودشان باید حکومت را داشته باشند. این تفکر آن‌ها برای اکثر آقایان روشن شد. آقای هاشمی این برخورد را با سازمان مجاهدین داشت. بعد منافقین نام گرفتند و واقعا دوگانه عمل می‌کردند. می‌گفتند باید از آخوندها استفاده کرد و حکومت را گرفت. این تفکر برای انقلابیون دینی روشن شد و طبعا جناب آقای هاشمی هم یکی از شخصیت‌هایی بود که در زندان این مسئله را فهمیدند و موضعشان عوض شد. حسابشان با دولت موقت جدا بود تا منافقین. هاشمی با دولت موقت تا این اواخر همراهی داشت. شاید حتی در آوردن آقای بازرگان در شورای انقلاب و مراحل دیگر بعدی و ریاست دولت موقت آقای هاشمی و بهشتی خیلی نقش داشتند. پیش امام گفتند که این‌ها شناخته‌ شده هستند و کتابی که بازرگان درباره طهارت نوشته بود و من خودم آن را خوانده بودم، معرفی کرد. من همان مواقع که این کتاب را خوانده بودم فکر می‌کردم که آقای بازرگان آخوندی هم فکر می‌کند اما بعد دیدم که آخوندی فکر نمی‌کند. البته با آخوندها خیلی رفیق بودند.

 

* اختلافات بین بنی‌صدر و مرحوم رجایی که پیش آمد حضرت امام هیات سه‌ نفره‌ای را برای رفع اختلاف تشکیل داد. مرحوم اشراقی از طرف بنی‌صدر و مرحوم آیت‌الله کنی که آن موقع وزیر کشور بود از طرف خودشان و من از طرف سه قوه مامور شدم. آقای هاشمی رئیس قوه مقننه بود و من نایب‌رئیسشان بودم، آقای بهشتی که رئیس شورای قضایی بود که آن موقع دستور قضایی شورایی بود و آقای بهشتی رئیس دیوان عالی بود. یادم هست که اتاق کار من بالا بود و هفته‌ای یک جلسه در دفتر آقای هاشمی جلسه هیات‌رئیسه انجام می‌شد. همان روزهایی که این برنامه تنظیم شده بود به اتاق هیات‌رئیسه که می‌رفتم مرحوم بهشتی از بالا به پایین و از پیش آقای هاشمی می‌آمد به من گفت کارت را شروع کرده‌ای؟ گفتم نه شروع کردم و نه می‌کنم. علتش را پرسیدند که گفتم حکم دستم نیست. آقای بنی‌صدر را که می‌شناسید که چطور بهانه‌گیری و فتنه‌انگیزی می‌کند. من تا حکم دستم نباشد، نمی‌روم. ایشان برگشت پیش آقای هاشمی و حکمی نوشت که من کار را شروع کردم. من دبیر جلسه سه‌ نفره بودم. به آقای کنی از روز اول گفتم مطالبی که گفته می‌شود باید ضبط شود. مرحوم زواره‌ای را که معاون سیاسی‌اش بود، مسئول این کار قرار داد. وقتی این جلسه هیات سه‌ نفره تمام شد، آقای اشراقی گفت این نوار را به من بدهید. من گفتم نمی‌شود این نوار از اینجا بیرون برود. ما دو نفر درگیر شدیم.

 

* من با آقای هاشمی در کارهای مثبتش همراه بودم و کمک هم می‌کردم. ایشان هم یکی از انقلابیونی بود که در دوران امام و با امام مسئولیت‌های سنگینی به عهده گرفت. به خصوص در دوران جنگ به عنوان جانشین فرمانده کل مسئولیت داشت. مکرر می‌شد که به خاطر این مسئولیت به جبهه می‌رفت و ناچار من مجلس را اداره می‌کردم، چون معاون اول بودم و گزارش‌ها و جریان‌هایی که برای اداره مجلس پیش می‌آمد، مطرح می‌کردم. او را شخصیت فعال انقلابی خدومی نسبت به انقلاب و رهبری می‌دانستم و می‌دانم اما سلیقه‌های ایشان را در برخی جاها نمی‌پسندیدم و به خودشان هم صریحا می‌گفتم. سعی می‌کردم در افکار عمومی هم نیاید. می‌گفتم در بین افکار عمومی باید احترام اشخاص حفظ شود. الان هم همین اعتقاد را دارم. الان هم به شما نمی‌گویم چه چیزهایی به ایشان گفتم. شما هم اصرار کنید و کلاه سر من بگذارید، سعی می‌کنم این کلاه سر من نرود. نگویم که چه گفت و چه جوابی دادم. من نکات مثبت را می‌گویم و نکات منفی را نمی‌گویم.

 

* او یکی از شخصیت‌های انقلابی و خدوم بود اما همه مردم می‌دانند که چرا ایشان بعد از نماز جمعه نیامد. همه مردم می‌دانند که وزارت اطلاعات با زحمت همان نماز جمعه را اداره کرد. بیشتر از این نمی‌توانم بگویم. با خود ایشان خیلی صحبت کردم. هاشمی به من می‌گفت ادبیاتت را قبول ندارم اما مطلبت را قبول دارم، مثلا یعنی به این تندی قبول ندارم اما اصل مطلب درست است. ایشان تا لحظات آخر هم به آقا علاقه‌مند بود اما نه آن‌طور که ما دلمان می‌خواست، در جاهایی سلیقه‌هایشان با هم تفاوت داشت که آثارش را ما می‌دیدیم. من از کسانی بودم که مکرر به او تذکر می‌دادم.

 

* آقای هاشمی در همه طول عمر مسئولیت‌هایی داشت. همین مسئولیت اخیرش که رئیس مجمع تشخیص مصلحت بود یکی از مسئولیت‌های این مجمع طبق آیین‌نامه داخلی خودشان موارد اختلاف بین شورای نگهبان و مجلس بود که بعد از دو بار رفت‌وآمد بین شورای نگهبان و مجلس به مجمع می‌آمد. ما از طرف شورای نگهبان مکرر با آقای جنتی و یکی دو نفر از حقوقدان‌ها شرکت می‌کردیم و بحث می‌کردیم. ایشان گاهی می‌گفت اجازه دهید در جلسه بحث کنند که چرا خلاف شرع است. من مخالفت می‌کردم و جلویشان را می‌گرفتم. می‌گفتم حق شما نیست. شما حق ندارید بحث کنید که چرا خلاف شرع است. خلاف شرع بودن یا نبودن مال شورای نگهبان است. شما حق دارید بحث کنید که این خلاف شرع را باید ضرورتا مرتکب شد یا موقتا. ایشان می‌گفت شما موافقید؟ می‌گفتم نه، اجازه نمی‌دهم. من به عنوان یک عضو شورای نگهبان و در دفاع از نظریه شورای نگهبان در مجمع حاضر بودم. البته این اواخر به دلیل شرایط جسمی توفیق نداشتم شرکت کنم. کار آقای هاشمی در مجمع سنگین بود. خیلی جاها گفت‌وگوهای اعضا و ایشان به اینجا منتهی می‌شد که این خلاف شرع را نباید مرتکب شوند و حکم شورای نگهبان را می‌پذیرفت یا گاهی معتقد بود اعتبار میثاق ملی نباید شکسته شود و حق با شورای نگهبان است. جاهایی هم مجموعه اکثریت آن‌ها نظر می‌دادند که این خلاف قانون اساسی موقتا اینجا باید انجام گیرد، چون مصلحت کشور است.

 

* آقای هاشمی به هر حال یک وزنه انقلابی و آدمی فعال برای نظام و انقلاب با سلیقه‌های خاص خود اما خدوم به نظام بود. او هیچ‌گاه برخلاف نظام حرکت نمی‌کرد. طبیعی است که وقتی یک شخصیت مفید و موثری از دست برود، آدم ناراحت می‌شود اما درجه مفید و موثر بودن افراد مختلف است. ایشان در درجه‌ای مفید و موثر بود، بیشتر از این نمی‌توانم صحبت کنم. به خصوص در مسئله همراهی یا عدم همراهی با رهبری بحث جدایی است که باید در جای خود بررسی شود. آقای احمدی‌نژاد زمانی قهر کرده بود و خانه‌اش نشسته بود. من به خانه‌اش رفتم و گفتم آقای احمدی‌نژاد می‌دانی معنای این کارت چیست؟ این است که رودرروی رهبری ایستاده‌ای. یعنی چه خانه نشسته‌ای؟ این اواخر کمی هم تند شده بودم. او گفت شما خاطرت جمع باشد و من این را اصلاح می‌کنم. گفتم کارت عملا به این معنا است که داری با رهبری مخالفت می‌کنی. در افکار عمومی این برداشت می‌شود. این قبیل چیزها وجود داشت که با آقای احمدی‌نژاد برخورد می‌‌کردیم. یک زمانی با آقای حسن خمینی در یک ملاقات صد درصد خصوصی اینجا دعوتش کردم. متاسفانه خود ایشان یا دوستانش آن را از خصوصی بودن درآوردند. چیزهایی به او گفتم و بخشی از وصیت پدرشان را برایش نقل کردم که سخت منقلب شد. البته بعد گفته بود که گریه کرده است اما این‌طور نبود و گریه نکرد؛ اما منقلب و ناراحت شد. گفت چرا این حرف‌ها را زودتر برای من نگفتید؟ گفتم من که نمی‌توانستم در جلساتی که شما دارید بیایم؛ با آن وضعیتی که جلساتتان دارد. من اخلاقم این است که آنچه درک کنم با کسانی که بتوانم ارتباط برقرار کنم، بی‌پرده می‌گویم. به آقای هاشمی خیلی علاقه داشتم چون آدم خیلی فعالی بود. به همین دلیل صریح‌تر با او صحبت می‌کردم. از گفتن برخی نمونه‌ها معذورم.

 

* نظام فردی را از دست داد که می‌توانست خدمت بیشتر و بهتری به نظام کند ولی خدوم به نظام بود. خداوند آنچه مصلحت دانست همان خیر بوده است.

 

 

منبع: روزنامه اعتماد 
 

کلید واژه ها: آیت‌ الله محمد یزدی هاشمی رفسنحانی بازرگان


نظر شما :