مخالفت سحابی با بازرگان خطای بزرگ تاریخی بود
گفتوگو با ابراهیم یزدی درباره رخدادهای اول انقلاب
* مرحوم شریعتی در مورد ویژگیهای جمهوری اسلامی مورد نظر خود خیلی قلمفرسایی نکرده است. چطور ما میتوانیم بگوییم این [جمهوری اسلامی] همانی است که شریعتی میگفت یا میخواست! شریعتی ایدههای شکلنگرفتهای از جمهوری اسلامی داشت. دلیل آن هم این است که هر نظامی با قانون اساسیاش تعریف میشود. من نمیدانم شریعتی نسبت به آزادی افکار و اندیشههای مخالف در جمهوری اسلامی چه نظری داشته است. یک وقت هست ما میگوییم آزادی فکر، بیان و اندیشه در دولتهای قبلی، در زمان رژیم شاه، یک وقت میگوییم حالا جمهوری اسلامی تشکیل شده است، آیا هر کسی حق دارد هرچه میخواهد بگوید؟ حالا ممکن است یکی بگوید خیر. من میگویم بله. آزادی عقیده یعنی همین. آزادی عقیده معنایش این نیست که شما هرچه من دوست دارم بگویید، من باید به هر آنچه شما اعتقاد دارید و میگویید احترام بگذارم.
* انقلاب پیروز نشد مگر به دلیل همکاری عملی بین روشنفکران دینی و روحانیون اما وقتی انقلاب پیروز شد، به دلیل اینکه رهبری انقلاب با آقای خمینی بود بسیاری از روحانیون به خصوص مرحوم آقای دکتر بهشتی میگفتند قدرت باید دست روحانیون باشد به طوری که مرحوم بهشتی به کررات گفته بود که هر کسی بخواهد کار کند، باید با ما کار کند، هر کس نمیخواهد برود. ما میگفتیم اصل برای ما جمهوری اسلامی است، معیار باید این باشد که ما در خدمت جمهوری باشیم نه در خدمت یک طبقه. ملت ایران انقلاب کرد، رهبرش هم آقای خمینی بود؛ ولی هدف انقلاب این نبود که حکومت را به دست روحانیون بدهد. سلطه و سیطره روحانیون یک حادثه مابعد پیروزی انقلاب بود و ما این را قبول نداشتیم.
* شورای مرکزی نهضت آزادی در مورد کاندیداتوری آقای مهندس بازرگان در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۵۸ رأی گرفت. در شورا مرحوم مهندس سحابی به شدت با بازرگان مخالف بود، روی همان افکار و اندیشههایی که اینها لیبرالاند و... دیگر اینکه میگفت بازرگان رأی نمیآورد. من پرسیدم خب مهندس سحابی تو فکر میکنی بازرگان رأی نمیآورد چرا رفتی سراغ حبیبی! حبیبی رأی میآورد؟! حبیبی که به مراتب رأیش کمتر است. یک مقداری دیدگاههای شخصی در اینجا دخالت کرد و این خطای تاریخی بزرگی بود. این خطا را هم من بیشتر متوجه مهندس سحابی میدانم چون در شورای مرکزی نهضت آزادی تنها کسی که به جد با مهندس بازرگان مخالفت میکرد، مهندس سحابی بود. ایشان یک رأی بود ولی در هر حال در شورای مرکزی ما یک پایگاه داشت به طوری که با یک رأی اختلاف کاندیداتوری بازرگان تأیید نشد. مرحوم مهندس سحابی با آن روحیه صادقی که داشت بعدها گفت که نامه خروجش از نهضت آزادی و انتقادات تند به بازرگان یکی از بزرگترین اشتباهات من بود.
* بنیصدر خیلی منم منم میکرد. برای یک سیاستمدار واقعگرا هیچ چیز بدتر از این نیست. متأسفانه بنیصدر به این نکات روانشناختی در فعالیتهای سیاسی دقت نمیکرد یا اعتقاد نداشت ولی از نظر تدبیر سیاسی خوب بود. در دولت بنیصدر برخی از ما و دوستان ما [در نهضت آزادی] معتقد بودند باید با بنیصدر همکاری کرد و برخی از ما معتقد نبودیم.
* اصل ولایت فقیه در مجلس خبرگان قانون اساسی پیشنهاد شد و بیشتر پیشنهاد روحانیون و مرحوم بهشتی بود. دلیل آن هم این بود که میگفتند ما باید برای آقای خمینی یک جایگاه قانونی در قانون اساسی تعریف کنیم. مرحوم امام موافق نبودند.
* مجاهدین خلق [به خاطر] درگیریها و برخوردهایی که در دوره زندان پیش آمده بود هم در میان روحانیون و هم در میان غیرروحانیون مخالفان خیلی جدی داشتند؛ اما مرحوم مهندس بازرگان و ما [نهضت آزادی] با این دیدگاه موافق نبودیم و میگفتیم در هر حال اینها یکی از کنشگران سیاسی مؤثر بودند و باید بعد از پیروزی هم یک جایگاهی برایشان باز کرد و این هم چیزی است که خیلی از آقایان به آن اعتماد نداشتند به خصوص روحانیون، علتش هم این است که اینها در دوران زندان با هم درگیری پیدا کردند.
* من در اسفند ۵۷ مسئول شورای امنیت ملی در دولت بازرگان بودم و معاون نخستوزیر در امور انقلاب. در آنجا مطرح کردم که در کشورهای زیادی بعد از پیروزی انقلاب، یک دولت به آن کشور حمله کرده است. چه کشوری این پتانسیل و ظرفیت را دارد که به ایران حمله کند به جز عراق. تنها کشوری که واجد آن شرایط بود به ایران حمله کند، عراق بود؛ بنابراین از همان اسفندماه ما معتقد بودیم که حمله عراق به ایران قابل پیشبینی و قابل پیشگیری بود. سیاست ما در دولت موقت، پیشگیری از حمله بود اما متأسفانه بعضیها تحریک میکردند و کار را به آنجا رساندند که عراق حمله کرد.
* [به نیروهای نظامی کشور] هشدار میدادیم اما آن موقع نظمی وجود نداشت که بخواهیم به جایی برسیم. ما از کانالها یا ابزارهای دیگری برای پیشگیری استفاده میکردیم، مثلاً در کنفرانس غیرمتعهدها در کوبا من رهبران عرب را جمع کردم، با صدام هم دیدار داشتم، مذاکره مفصلی با او داشتم. من در آن زمان وزیر امور خارجه بودم و صدام معاون رئیسجمهور عراق بود. صدام حرفهایی میزد که برای ما قابل قبول نبود، مثل اینکه او میگفت ایران درباره جزایر سهگانه حقی ندارد. گفتم به تو چه مربوط است، مدعی آن سه جزیره که عراق نیست اگر ادعایی باشد با دولت امارات است نه تو. او میگفت نه مگر منشور حزب بعث را نخواندی: «هر مسئله عربی مسئله ماست». گفتم تو با این حرف مرتکب یک خطای استراتژیک میشوی؛ وقتی تو میگویی هر مسئله عربی در مسئولیت ماست آقای خمینی هم میگوید هر مسئله اسلامی مسئله ماست. حالا اگر میخواهی کشتی بگیری بسمالله ولی از حالا میگویم که شکست میخوری، زمین میخوری؛ چون مسائل اسلامی فراگیرتر از مسائل ملی عربی است، ولی صدام دنبال این حرفها نبود، صدام دنبال این بود که موقعیت خود را تثبیت کند و خود را نماینده همه اعراب میدانست. یادم نمیآید که [در آن جلسه] تهدید نظامی کرده باشد ولی نیروهایش را به مرز ایران آورده بود.
* برنامههای تلویزیون ایران سراپا تحریک عراق بود به طوری که آقای دعایی که سفیر ما در عراق بود، آمد ایران، رفت در شورای انقلاب گفت آقا اگر میخواهید با عراق بجنگید من استعفا بدهم بیایم ولی اگر میخواهید مماشات کنید این روش آن نیست. تحریک عراق در تلویزیون تنها نگاه قطبزاده نبود، نگاه آقای خمینی هم این بود که تحریک کنیم به طوری که وقتی دعایی، سفیر ایران در عراق، [به خاطر این تحریکات] در جلسه شورای امنیت ملی گفت که آقا اگر شما میخواهید با صدام بجنگید من دیگر نمیروم به عراق و بلند شد که برود، آقای خمینی گفت که خیر نمیتوانی نروی، باید بروی، مجبورش کرد. آقای خمینی میگفت صدام جرات نمیکند حمله کند ولی ما این را قبول نداشتیم. ما میگفتیم بالأخره صدام به ما حمله میکند. من به آقای خمینی گفتم اگر میخواهید صدام به ایران حمله کند این کارها را ادامه دهید. این کارها چیست شما میکنید، هیچ دولتی این کارها را تحمل نمیکند؛ ولی متأسفانه ادامه دادند. ایران هم به نیروهای مخالف صدام کمک میکرد، صدام هم مخالفان زیادی داشت، [ایران] هم به کردها و هم شیعیان کمک میکرد؛ اما ما به عنوان افرادی که در آن دوره مؤثر بودیم با همه اینها مخالف بودیم. من شخصاً با آقای خمینی چند بار صحبت کردم و گفتم اگر میخواهید جنگ کنید، این کارها را ادامه دهید، ولی اینها پیامدهایش است.
* حمله عراق به ایران قابل پیشبینی و پیشگیری بود. مهندس بازرگان هم همین نظر را داشتند. ما میبایست اساس را بر پیشگیری بگذاریم. یکی از وجوه این پیشگیری این است که ما عراق را تحریک نکنیم. تلویزیون ایران که مسئولش آقای محتشمیپور و موسوی خوئینیها بودند، آنقدر علیه صدام تند و بیربط حرف میزد که دعایی آمد به ایران، با من صحبت کرد. گفتم تو میدانی که دست اینهاست برو خودت صحبت کن. رفت شورای انقلاب گفت من دیگر برنمیگردم عراق، اگر میخواهید بجنگید به سفیر احتیاج ندارید. این کارهایی که شما میکنید دعوت به جنگ است.
* پس از فتح خرمشهر ما [نهضت آزادی] مخالف ورود ایران به بصره بودیم. مخالف ادامه جنگ بودیم. من مفصل با آقای خمینی صحبت کردم. آقای خمینی میگفت نه ما میخواهیم بصره را بگیریم و بعد میگوییم که صلح میخواهیم، آن وقت شرایطمان را هم میگوییم. گفتم شما نمیتوانید بصره را بگیرید، اگر هم بگیرید نمیتوانید به این دلایل نگهش دارید و اگر نگهش داشتید صدام نمیآید با شما صلح کند، مذاکره کند؛ بنابراین بهتر است که شما صرفنظر کنید؛ ولی آقای خمینی میگفت نه ما میگیریم، مجبور میشود میآید.
* سیاست دولت موقت در رابطه با کردها درست بود. باید با مذاکره آن را حل میکرد، کردستان راهحل نظامی نداشت؛ وقتی آن راهحل نباشد باید راهحل سیاسی را انتخاب کنید. مقدمه واجب راهحل سیاسی هم این است که بنشینی با کردها مذاکره کنی. کردها در وهله اول به دنبال مذاکره نبودند؛ آخر مذاکره سیاسی قانونمندی خود را دارد؛ در شرایطی که شما در موضع ضعف قرار نداشته باشید، نمینشینید مذاکره کنید. در آن دوره کردها فکر میکردند در موضع قدرتاند؛ بنابراین حاضر به مذاکره نبودند؛ ولی ما معتقد بودیم که هیچ راهحل دیگری نیست؛ یا جنگ است یا مذاکره در حالی که کردها فکر میکردند قدرت دارند و باید از موضع قدرت صحبت کنند، ما این را قبول نداشتیم.
* من در عین حالی که طرف مشاوره آقای خمینی بودم ولی از ابواب جمعی آقای خمینی کسانی بودند که با ما به شدت مخالف بودند. سید احمد نفوذ بیشتری داشت تا من. سید احمد با روشهای ما مخالف بود... بعد از پیروزی انقلاب، قدرت نهایی دست آقای خمینی بود. بعد از یک مدت کوتاهی، جو سیاسی به شدت علیه بازرگان و ما بود. احمد جوزده شد. ایشان هم همان نگاه [سحابی] را داشت به اضافه اینکه دوست داشت او را به عنوان یک عنصر انقلابی بشناسد. حمایت از بازرگان نشانه لیبرالیسم بود. خب نه او و نه خیلیهای دیگر حاضر نبودند این انگ را بپذیرند و این یک اشتباه بزرگ بود.
* کسانی بودند که به شدت با حزب توده مخالف بودند. در موضع مذاکره و مماشات نبودند، در موضع تقابل بودند. ما این موضع تقابل [با حزب توده] را قبول نداشتیم منتها فضای آن زمان هم چندان با این نظر موافق نبود. در شورای انقلاب، کسی خیلی طرفدار این فکر نبود. عملاً هم وقتی ما این حرفها را میزدیم [مذاکره با حزب توده] کسی خریدار نبود.
* ترکیب شورای انقلاب، اکثریت روحانی بودند. روحانیون هم نه نگاه علمی به قدرت و دولت داشتند و نه آمادگی پذیرش نقش اساسی. البته ادعا یا درخواستشان این بود که نقش اساسی داشته باشند؛ ولی این متفاوت است با اینکه آیا برای پذیرش این مسئولیت آمادگی دارند یا نه.
*[در مورد اعدامهای اوایل انقلاب] اینها هر کس را میگرفتند میآوردند مدرسه رفاه. ما در یکی از کلاسها موکت پهن کرده بودیم و همه اینها را میبردیم آنجا. تنها کسی را که من جدا کردم هویدا بود برای اینکه در آن مجموعه کسانی بودند مثل جهانبانی که با هویدا بسیار بد بودند و من هم مطرح کردم، گفتم من نگرانم که شب اینها بریزند هویدا را خفه کنند؛ بنابراین باید جدایش کرد و یک اتاق جداگانه به هویدا دادیم. در مورد چیزی که آقای خلخالی در خاطراتشان نوشتند، من در آن جلسه نبودم. آقای حسین خمینی، فرزند مصطفی، آمد عقب من منزل پدرم در همان خیابان عینالدوله گفت بابا میخواهند شما بیایید، رفتم دیدم همه نشستهاند و صحبت و... آقای خمینی از من پرسید اینها کی هستند میخواهند اعدام کنند؟ گفتم من نمیدانم. خلخالی همانجا در حاشیه روزنامه اطلاعات در جلسه اسامی ۲۴، ۲۳ نفر را نوشت. آقای خمینی گفت نظر تو چیست؟ گفتم والا یک آدمی مثل هویدا باید اول محاکمه شود. گفتم شما کاری نکنید که اینها مظلوم بمیرند. بالأخره هویدا سالها نخستوزیر بوده، باید جواب بدهد و او را در یک دادگاه علنی محاکمه کنید. یادم هست که حتی پیشنهاد کردم ما جلسه دادگاه را میگذاریم در امجدیه، یک هیأتمنصفه قوی هم انتخاب میکنیم و میگذاریم در برابر صد خبرنگار که هویدا جواب دهد. موافقت نشد. فکر کردند جنجال به پا میشود. بعد هم خلخالی به نوعی شتابزدگی در اعدام اینها داشت. گروههای چپ جمع میشدند و میگفتند خلخالی اعدام اعدام. یکی از مشوقین خلخالی به این اعدامها خود گروههای چپ - حزب توده، مجاهدین، چریکها و...- بودند.
* اشغال سفارت آمریکا اندکی پیشتر نیز توسط گروههای چپ صورت گرفته بود که آقای خمینی به من گفت اینها کیاند؟ برو بریزشان بیرون. دوباره که این اتفاق افتاد آقای خمینی به من گفتند، من گفتم من دخالت نمیکنم علتش این است که وقتی آنها سفارت را گرفتند چه کسانی رفتند؟ موسوی خوئینیها، سید احمد. من از رفتن اینها به آنجا، استقبالی که ازشان شد و حرفهایی که زدند به یقین رسیدم که این ماجرا دست خودشان است و دخالت من نقشی نخواهد داشت.
* [مهندس بازرگان] چارهای نداشت، اگر میماند بدتر میشد. نمیتوانست کنترل کند. ایشان قبلاً استعفا داده بودند ولی به دلایل گوناگون پذیرفته نمیشد؛ اما این دفعه پذیرفته شد. خود من موافق بودم گفتم آقای مهندس بازرگان بهتر است شما بروی، شما زورتان به اینها نمیرسد. این قهر کردن نبود، کنارهگیری بود. بالأخره شما یک نخستوزیری، ولی نخستوزیری که نمیتواند کاری کند پس برای چه نخستوزیر بمانی! اگر عدهای بروند سفارت یک کشور خارجی را بگیرند و نخستوزیر نتواند به اینها تحکم کند که آقا برای چه این کار را کردید بروید بیرون، به چه درد میخورد؟
*[در مورد حمله اسرائیل به جنوب لبنان] موافق دخالت نظامی ایران نبودیم؛ برای اینکه میگفتیم این برای اسرائیل یک نعمت است که دایره تقابل و جنگ را از محدوده لبنان و سوریه بیرون بکشد. آن وقت میشد جنگ اسرائیل و ایران که نه به نفع ما و نه به نفع منطقه بود. ما نباید این امتیاز را به اسرائیل میدادیم.
* [در مورد نامه انتقادی نهضت آزادی به هاشمی در دولت سازندگی] خود نامه ساده بود و چیز ناجوری در آن نبود. با یک زبان بسیار نرم دیپلماتیک نوشته شده بود؛ چون من خودم در نوشتن آن حضور داشتم، اما آقایان ترس داشتند از اینکه این باب باز شود که گروههای سیاسی مطرح مثل نهضت آزادی ایران بیایند آقای هاشمی را نقد کنند. یک وقت هست که مثلاً فرض کنید مجاهدین انقلاب اسلامی میآیند آقای هاشمی را نقد میکنند، یک وقت نهضت آزادی. آنها از این میترسیدند.
* اعتقاد به مهاجرت [از ایران] نداشتیم. آقای دکتر رفیعی آمد اینجا، حالا دوستانشان رفته بودند. به من گفت فلانی تو هم بیا برو ما امکان داریم شما را میرسانیم. گفتم نه من نمیروم. گفت تو در خارج بودی، کار کردی بلدی بری خوبه. گفتم به دلیل اینکه در خارج بودم و فعالیت کردم الآن میدانم که دیگر فعالیت در خارج مؤثر نیست. هر کاری که ما بخواهیم انجام بدهیم و مؤثر باشد، در داخل ایران است؛ بنابراین من حاضر نیستم ایران را ترک کنم. خیلی هم به من نقد کردند.
* چه نیازمند باشیم چه نباشیم باید استقلالمان را حفظ کنیم. بدترین چیز برای یک جریان سیاسی این است که متهم شود به اینکه از خارجیها پول گرفته است.
نظر شما :