محمدمهدی جعفری: شریعتی گفت پشت سر مطهری نماز میخوانم
اما روز بوشهر متعلق به مردمیست که چهره ماندگارشان کسیست که عمری راه تبیین کلام معنای عدالت، علی(ع) پیموده. چهره ماندگارشان کسیست که سالها به جرم مبارزه با مجسمه استبداد و استبداد مجسّم، محبوس در محبس محتسبان سیاست و سرمستان قدرت بوده است. چهرههای ماندگار این مردم از مشرق عدالت طلوع میکنند نه از مغرب غرق در غبار قدرت.
گفتگوی «خلیج فارس» با دکتر سید محمد مهدی جعفری نماینده دشتستان در اولین دوره مجلس شورای اسلامیو پژوهشگر برجسته نهج البلاغه به بهانه انتشار "همگام با آزادی" که خاطرات وی میباشد را در زیر بخوانید:
***
آقای جعفری! در گفت و گویی که چندی پیش با ماهنامه «مهرنامه» داشتید اشاره کردید که مطمئن نبودید که سیدقاسم یاحسینی بتواند همه خاطرات شما را منتشر کند...
بله.در این سالها عده زیادی خاطرات نوشتند و خاطراتشان در قالب کتاب منتشر شد. عده زیادی هم از من میخواستند که خاطراتم را برای چاپ در اختیارشان بگذارم یا خودم بنویسم. البته خودم فرصت نوشتن نداشتم و اگر مینوشتم هم شاید همه مطالبی که در این کتاب آمده به نظرم نمیآمد، البته غیر از یادداشتهای زندان که مکتوب بود. از این جهت وقتی آقای یاحسینی آمدند و پیشنهاد تهیه و تألیف کتاب را مطرح کردند من نه ایشان را خوب میشناختم و نه اطمینان داشتم که همه مطالب را آنگونه که من میخواهم بتوانند منتشر کنند...
این مسئله چند سال قبل بود؟
احتمالاً سال 72 یا 73 بود...
پس در ابتدا به آقای یاحسینی جواب مثبت ندادید...
من در ابتدا هم با ایشان سرد برخورد کردم و هم پاسخ قاطعی ندادم، تا اینکه چند وقت از آن دیدار اول گذشت و در بوشهر آقای یاحسینی را از نزدیک ملاقات کردم و در این زمینه صحبت شد که من چون وصف آقای حسینی را از بسیاری از دوستان شنیدم با گرمیبا پیشنهادشان برخورد کردم و کار را شروع کردیم.
من به جوابم نرسیدم که چرا گفتید مطمئن نبودید آقای یاحسینی بتواند همه خاطراتتان را منتشر کند...
فکر میکردم بعضی از مطالب اگرچه مربوط به قبل از انقلاب بود اما سانسور شود و امکان چاپش وجود نداشته یا اینکه جناب یاحسینی نتواند این کار را انجام بدهد. اما بعد دیدم که ایشان متخصص این کار است.
در جایی اشاره کردید که اگر مطلبی را نمیخواستم بگویم، کلا دربارهاش صحبت نکردم و آنچه که در کتاب آمده از نظر خودم آنچه بوده که میدانستم. شما از زاویه دید خودتان به مسائل نگریستهاید اما آیا آنچه که گفتهاید همهی آنچه بوده که درباره آن موضوع میدانستید؟ یا درباره موضوعاتی که ورود کردهاید هنوز ناگفتههایی در ذهن شما وجود دارد؟
من مسائلی که قابل سانسور بود به این معنی که نباید گفته میشد را کلاً نگفتهام و به آن در این کتاب نپرداختم، نه اینکه بخشی از مطلب را بگویم و بخشی را بنا به هر دلیلی نگفته بگذارم... هر آنچه در این کتاب آمده همانطور که اشاره کردید از زاویه دید خودم حقیقتی است که در درون داشتم.
آن مسائلی که در جریان چگونگیاش بوده اید اما در این کتاب به آن نپرداختید بیشتر چه نوع مطالبی بوده است؟
در بعضی از مسائل که پای اشخاص یا گروههایی در میان بود یا برخی از مسائل خیلی خصوصی که آنها را نگفتهام... اما این از اهمیت و درستی آنچه گفتهام نمیکاهد.
در خاطرات شفاهی نقش پرسشگر یا مصاحبه کننده خیلی تأثیرگذار است، یکی از اشکلاتی که در این کتاب وجود داشت این بود که به جنبههایی از زندگی شخصی دکتر جعفری – که کتاب درباره خاطرات شما هم بوده- اصلاً پرداخته نشده، از جمله ازدواج شما. این خواست شما بوده یا آقای یاحسینی بدان نپرداخته است؟
آقای یاحسینی از من نپرسیدهاند. فکر میکنم 99 درصد آنچه را که ایشان پرسیده من جواب دادم... چند مورد درباره خاطرات زندان بود که ایشان پرسیدند و من ترجیح دادم که به آنها پرداخته نشود، جز این مسئلهای نبوده که ایشان بپرسد و من جواب ندهم...
اما آقای یاحسینی به من میگفت که شما نخواستید درباره مسئله ازدواجتان و مسائلی از این دست ورود شود.گویا به ایشان گفتهاید که دخترم قصد دارد اینگونه مسائل را در قالب کتابی منتشر کند...
بله، ایشان هم درست میگویند، اما این مربوط به نکات خیلی خصوصی میشد که من گفتم مسائل در این کتاب سعی شود کمتر شخصی و خصوصی باشد... من فکر میکردم که برای مردم واقعاً مهم نیست که من چگونه ازدواج کردم و چند تا بچه دارم و از این مسائل...
بحث درباره کتاب خاطرات شما با عنوان "همگام با آزادی" را از اینجا آغاز کنیم که شما در کتاب اشاراتی کردهاید اما بصورت روشن نظرتان در این باره چیست که موسسین مجاهدین خلق یعنی سعید محسن، بدیع زادگان و حنیف نژاد همگی از اعضای نهضت آزادی بودند...
بله، اینها جزء نهضت آزادی بودند و اتفاقاً جزء کسانی بودند که از نهضت کناره گیری هم نکرده بودند. تنها نکته در این زمینه این است که در سال 41 که حنیفنژاد را رژیم دستگیر کرد، ایشان در آن بازجوییها به دلیل اینکه دچار حبس طولانی مدت و اذیت و آزار بیشتر نشود به بازجوها نگفت که عضو نهضت آزادی است.
حنیف نژاد خودش را عضو جبهه ملی معرفی میکند؟
بله.
عزت شاهی در گفتوگویی میگوید پس از دستگیریهای سال 42 بین جوانان و پیرهای نهضت اختلاف بوجود آمد. به گونهای که جوانان نهضت میخواستند از آن به بعد فعالیت مسلحانه علیه رژیم را آغاز کنند اما بزرگان نهضت چون مهندس بازرگان و یدا...سحابی با این مسئله مخالف بودند و سرانجام این اختلاف آن شد که مجاهدین خلق توسط جوانان نهضت آزادی شکل بگیرد...
بله، ایشان درست میگویند. نهضت آزادی میخواست در چارچوب قانون فعالیت داشته باشد...
برپایه سخن مهندس بازرگان در آخرین دفاع در دادگاه تجدیدنظر که گفتند «ما آخرین سنگر دفاع از قانون اساسی هستیم»؟
دقیقاً... مسئله این است که بعد از دستگیریهای اعضای نهضت درسال 42 دیگر نهضت آزادی وجود نداشت که سعید محسن و بدیع زادگان و دیگران بخواهند در چهارچوب آن فعالیت کنند. علاوه بر اینکه آنها ایدههای بازرگان و دیگر بزرگان نهضت آزادی را اصلاح طلبانه از نوع منفیاش میدانستند و دیگر آن را قبول نداشتند.
مسئلهای که درباره مشی نهضت آزادی در همان سالها، البته پس از انقلاب اسلامیعنوان شد این بود که نهضت آزادی با روحانیت مرزبندی داشت. حتی عزت شاهی میگوید نهضت آزادی منهای روحانیت عمل میکرد،هرچند که آیت ا...طالقانی هم عضو نهضت بودند...
نه، اینگونه نبود. همانطور که گفتید آیت ا... طالقانی عضو نهضت بودند. مسئله این بود که نهضت میگفت در چهارچوب روحانیت مبارزه نمیکنیم وگرنه با روحانیون همکاری داشتند و حتی آقایان بازرگان و طالقانی پلی بودند میان روحانیت و دانشگاه.
اما در عمل به جز آیت ا... طالقانی از روحانیون کسی به عضویت نهضت در نیامد. از طرف دیگر آنچه این نظریه را تقویت میکند سخنی است که مهندس بازرگان پس از فوت آیت ا...طالقانی گفتند مبنی بر اینکه آیت ا...طالقانی روحانی نبود.
بله، شاید در عمل اینگونه شده باشد، اما مخالفت یا جدایی از روحانیت شعار نهضت نبود... اما سخن بازرگان درباره طالقانی این بود که "یکی از خصوصیات بارز طالقانی تعصب صنفی به عنوان یک روحانی نداشت، همانطور که ما تحت تأثیر روشنگریهای ایشان قرار میگرفتیم ایشان هم تحت تأثیر روشنفکران قرار داشت"...
با توجه به اینکه شما جزء جوانان نهضت آزادی بودید و با مجاهدین هم همکاری میکردید، اعتقاد به کار مسلحانه علیه رژیم داشتید؟
بله، صد در صد! بنده و آقای عزت ا... سحابی و ابوالفضل حکیمی که عضو نهضت آزادی و در زندان رژیم شاه بودیم حتی پیش از آنکه از مشی مسلحانه مجاهدین مطلع شویم، با هم صحبت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که در مقابل این رژیم راهی جز مبارزه مسلحانه وجود ندارد.
اما شما و عزت ا... سحابی به شکل کاملاً مشخص وارد مبارزه مسلحانه با رژیم نشدید.
بله، همینطور است.
شما در سال 48 به سربازی رفتید؟
بله.
در سال 1347 سازمان مجاهدین یک نشست مرکزی برگزار میکند و در آنجا این مسئله مطرح میشود که سازمان از لحاظ سیاسی به بلوغ نسبی رسیده است و از این پس باید اعضا با مبارزات مسلحانه آشنایی پیدا کنند و از آنجا که سازمان چنین امکاناتی در اختیار نداشته اعضایش را جهت آموزشهای مسلحانه به سربازی میفرستد. این موضوع مصادف با سربازی شما میشود. شما برپایه همین نظر سازمان به سربازی رفتید؟
بله.کاملاً همینطور بود...
اما شما در خاطراتتان تاکید دارید که عضو رسمیسازمان نبودید و در زمینه کارهای فرهنگی و ایدئولوژیک با اعضا همکاری میکردید.شما منابع اسلامی را بصورت ایدئولوژی مبارزه و تحرک تدوین میکردید و در اختیار آنها قرار میدادید؟
بله، سورههایی از قرآن که انتخاب میشد به گونه ای بود که بیشتر در برگیرنده همین مسائل که اشاره کردید باشد. مثلاً در سال 52 که دستگیر شدم بازجو وقتی درباره رابطه من و تراب حق شناس از من سوال میکرد من پاسخ دادم که ما فقط با هم قرآن میخواندیم... و او میگفت میخواهی بگویم چه سورههایی؟! و گفت شما با هم سورههای انفال، توبه و محمد را میخواندید! و اتفاقاً همینطور هم بود...
این اتفاق درباره نهج البلاغه هم میافتاد و خطبههایی از نهج البلاغه انتخاب میشد که در همین راستا باشد...
یعنی مجاهدین سورههایی از قرآن را انتخاب میکردند که به نوعی در تأیید مشی مسلحانه آنها باشد؟
دقیقاً...
شما در خاطراتتان گفتید که کتاب «انقلاب در انقلاب» رژی دبره را در آن سالها ترجمه کردید، این کتاب منتشر شد؟
نه، منتشر نشد. وقتی این کتاب را ترجمه کردم آن را در اختیار سازمان قرار دادم که گویا تنها در اختیار اعضاء قرار گرفته بود و به صورت عمومی منتشر نشده بود.
اولین رابط شما با سازمان مجاهدین یعنی تراب حق شناس درباره تغییر ایدئولوژی سازمان در سال 1354 میگوید «ما میدیدیم که تمامیتفکر مبارزه را از مارکسیسیم میگیریم و نه از اسلام و به همین خاطر گفتیم چرا به دیگران دروغ بگوییم؟!» با تحلیلهایی این چنین به این نتیجه میرسیم که آنها با شیفتگی به تبیینهای ماتریالیستی، از مبانی اسلام به این دلیل گریزان شدند که برایشان نفس مبارزه مهم بود و نه اسلام و احکام اسلامی، قبول دارید؟
درباره همه مجاهدین نه. موسسین مجاهدین به هیچ وجه توجهی به ماتریالیسم نداشتند و یا مارکسیسم. تنها اشتباهی که کردند این بود که مارکسیسم را دانش مبارزه دانستند و آن هم بعد از مدتها که خود را از لحاظ تعالیم اسلامی رویینه تن و نفوذناپذیر دانستند به آن روی آورند. این حرف آقای تراب حق شناس که ذکر کردید به نظر من حرف صادقانهای نیست و تا آنجا که من به خاطر دارم و صحبتهایی که تراب حق شناس با من داشت، ایشان همه این مسائل را مسائل اسلامی میدانست و حتی با مارکسیسم هم به شدت مخالفت میکرد...
اما علیرغم داشتن سابقه حوزوی عاقبت یک مارکسیسم دو آتشه شد!
بله، دقیقاً به همین خاطر عرض میکنم. تراب حق شناس مسلمان چندان عمیق و پایداری هم نبود...
یعنی شما معتقدید گروهی از مجاهدین وقتی با افکار مارکسیستی مواجه شدند - و مشخصاً تحت تاثیر کسانی چون تقی شهرام- مفتون یا شیفتهی مارکسیسم شدند؟
به قول مرحوم فریدون پورکشکولی و بر پایه تحلیل ایشان کسی چون تقی شهرام از ابتدا توسط ساواک در نظر گرفته شده بود و به عنوان نفوذی وارد سازمان مجاهدین شد.
یعنی بر پایه این تحلیل فرار تقی شهرام از زندان هم کار ساواک بوده؟
بله، البته در این زمینهها دلایل زیادی وجود دارد.
شما این تحلیل را قبول دارید که تقی شهرام عامل ساواک بود؟
به نظر من اگر هم از ابتدا نبود ولی درباره اینکه در ادامه عامل ساواک شده دلایل فراوانی وجود دارد.
یعنی نظر شما این است که رژیم شاه از مارکسیسم شدن مجاهدین استقبال میکرد؟
بله، صد در صد. حتی امکاناتی هم در این زمینه در اختیارشان گذاشت که به این راه کشیده شوند
شما در جلد دوم کتاب در صفحه 148 میگویید «مجاهدین خلق هیچ نقش عملی در انقلاب 57 نداشتند.» اما جای دیگر یعنی در صفحه 193 همان جلد از کتاب با ذکر خاطرهای از شهید بهشتی میگویید «ایشان گفتند نهضت بر سه پایه استوار شده است: رهبری امام، ایدئولوژی دکتر شریعتی و اقدامات مسلحانه مجاهدین» و در ادامه در همان صفحه شما این گفته شهید بهشتی را اینگونه تاکید میکنید که «هر کدام از این سه عامل اگر وجود نداشت انقلاب ما پیروز نمیشد.» به نظر میرسد که در اظهارنظرتان نسبت به مجاهدین دچار تناقض شدهاید.
نه، به هیچ وجه. حرف شهید بهشتی کاملاً درست است که مسیر طی شده تا سال 57 بر اثر آن سه مولفه بود، اما در سال 57 که جنبش تبدیل به انقلاب شد و مشخصاً از 17 شهریور 57 مجاهدین به این نتیجه رسیده بودند که این یک کار خام است و پیش زمینه برای انقلاب فراهم نیست و از آن به بعد خودشان را کنار کشیدند.
در جایی از کتاب میگویید دکتر شریعتی از من خواست نظر مجاهدین را دربارهاش بگویم. آنجا از قول شریعتی میگویید «جعفری به خدا قسم من کار خودم را تبلیغ مسلحانه میدانستم.» شریعتی در اوج مبارزات مسلحانه در اوایل دهه 50 نطقهای آتشینی در حسینیه ارشاد داشت اما در آنجا و هیچ جای دیگر نظر مثبتی پیرامون مبارزه مسلحانه «به صورت آشکار» نداشت...
بله.شریعتی شخصاً اعتقاد به عملیات مسلحانه نداشت و معتقد بود که باید فرهنگ مردم ارتقا پیدا کند و از آن طریق به آزادی برسند. اما در آن زمان که مجاهدین شروع به مبارزه مسلحانه کرده بودند، نمیآمد کار آنها را نفی کند و بگوید که اشتباه میکنند. شریعتی اقدام مجاهدین را ضربه ای میدید که بر رژیم وارد میشد. البته امید هم ندارد که رژیم اینگونه از پا در بیاید، اما کوشش میکند که هر چه بیشتر مجاهدین را به مردم معرفی کند و عملیاتشان را تبیین ایدئولوژیک کند.
اما جالب است که مجاهدین مشی شریعتی را قبول نداشتند و او را روشنفکری محفلی میدانستند...
بله، آنها حتی ضد شریعتی بودند.
گویا زمانی که شریعتی در زندان بوده ساواک به او پیشنهاد میدهد که پس از آزادی به موسسه تحقیقات و علوم اجتماعی و جامعه شناسی برود و در آنجا با احسان نراقی همکاری کند. شما درباره این مسئله چیزی از شریعتی شنیدید؟
من این را از آقای میناچی شنیدم. آقای میناچی به من میگفت که شریعتی این مطلب را به عنوان شکایت به من میگفت. از طرفی دیگر عباس توفیق (مدیر روزنامه توفیق) که در فرانسه با دکتر شریعتی آشنا بود، یک شب شریعتی را به منزل خودش دعوت میکند. وقتی شریعتی به خانه عباس توفیق میرود، میبیند که احسان نراقی هم آنجاست. شریعتی میگفت نراقی را که در آنجا دیدم ترسیدم، گفتم نکند عباس توفیق هم در راستای همان پیشنهاد ساواک تبانی کرده که من را با احسان نراقی روبرو کند. ولی بعد که شریعتی به عباس توفیق این مسئله را میگوید، توفیق قسم میخورد که من از این مسئله هیچ اطلاعی نداشتم.
شما در کتاب خاطراتتان از افراد بسیاری نام بردهاید و خاطراتی درباره آنها نقل کردهاید اما همواره جانب اعتدال در نظراتتان درباره اشخاص حفظ شده است چه درباره آنها که در قید حیات هستند و چه آنها که در میان نیستند. فقط درباره یک نفر به نظر میآید که اینگونه نیست و آن هم احسان نراقی است. شما در کتاب نراقی را تئورسین ساواک عنوان کردهاید. شما در این زمینه اطمینان دارید؟
صد در صد! من چند تا دلیل برای این مسئله ذکر کردهام که یکی از آنها همان پیشنهادی بود که بدان اشاره کردید که ساواک به شریعتی کرده بود. اما دلیل خیلی بارزتر این است که سرتیپ مقدم رئیسی ساواک تهران به سرهنگ بهرامی رئیس ساواک مشهد میگوید به دکتر شریعتی بگو که خودت را به احسان نراقی معرفی بکن...اینها جزء اسناد ساواک هست که منتشر هم شده... خود احسان نراقی هم در تاریخ شفاهی که BBC از او پخش میکرد مرتب میگفت که من از طرف شاه این کار یا آن کار را میکردم و دلایل دیگری هم در این زمینه موجود است و من مسلم میدانم که احسان نراقی تئوریسین ساواک بوده است...
درباره اختلافات مطهری و شریعتی هم در کتاب روایتهای جالبی از شما وجود دارد.اما به مسئلهای اشاره نکردهاید.اینکه گویا شهید مطهری از علامه طباطبایی بر علیه شریعتی امضا گرفته بوده.
نه، کاملاً برعکس است. شهید مطهری امضایی از علامه طباطبایی علیه شریعتی نگرفته بود، بلکه دو نفر به نامهای حیدری و بهشتی که ساواکی بودند اما در لباس روحانیت به خدمت مراجع میرفتند و نظر آنها را درباره دکتر شریعتی میخواستند... پاسخی که علامه طباطبایی به آنها داده بود این بود که «کتابهای دکتر شریعتی عموماً دارای اشکال است.» من این را از قول شهید مفتح نقل میکنم که این نامه تا به تهران رسید شهید مفتح و شهید مطهری هر دو ناراحت شدند و نمیخواستند این نوشته در بین مردم پخش شود. به همین خاطر شبانه به قم میروند و به دلیل اینکه شهید مطهری علاقه و نزدیکی فراوانی به علامه طباطبایی داشتند و نمیخواستند مستقیماً این مطلب را به علامه بگویند، منیرالدین حسینی را با خود همراه میکنند و ایشان این مسئله را به علامه طباطبایی میگوید که کتابهای شریعتی آنگونه نیست که عموماً مشکل داشته باشد و اینگونه علامه طباطبایی نامه دیگری مینویسند و نظر قبلی خود را به گونه ای تعدیل میکنند.
اما مطهری مخالفت استواری با شریعتی داشت که برای نمونه در نامهای که به امام خمینی (ره) درباره شریعتی مینویسد میتوان به عمق این مخالفت پی برد. میخواهم بگویم مطهری علی القاعده نمیبایست از نامه علامه طباطبایی بر علیه شریعتی ناراحت میشدند.
شهید مطهری همانگونه که گفتم علاقه فراوانی به علامه طباطبایی داشت و به احتمال فراوان بیشتر در جهت حفظ آبروی علمی علامه طباطبایی چنان کاری کردند تا موافقت با شریعتی... چون این سخن علامه طباطبایی که نوشتههای شریعتی عموماً دچار اشکال هستند واقعاً سخن درستی نبود...
اما علامه طباطبایی در آن نامه نوشته بود که شریعتی در کتاب «کویر» معاد را انکار میکند...
من این مطلب را تا به حال ندیده و نخواندهام...
جالب است که با توجه به مخالفتها و نظرات بسیار رادیکالی که شهید مطهری «خصوصا در اوایل دهه 50» نسبت به شریعتی داشت و اغلب ابراز هم میکرد، شریعتی در همهی آنچه از او بجا مانده از شهید مطهری به نیکی یاد میکند...
بله، حتی شریعتی با آنکه میدانست من حرفش را به شهید مطهری نمیگویم به صورت خصوصی به من میگفت که من حتی پشت سر مطهری نماز میخوانم تا دیگران بدانند که اختلاف ما اختلاف شخصی نیست. خدا شاهد است که من کوچکترین بدگویی درباره شهید مطهری از شریعتی نشنیدم...
شما در کتاب عنوان کردهاید که «برای ثبت در تاریخ میگویم که آیت ا...طالقانی نظر موافقی نسبت به ولایت فقیه نداشت»...اما سیدمهدی طالقانی(فرزند آیت ا...) میگوید «پدرم از هر جریانی جز جریان اصیل ولایت فقیه تبری میجست»...
آقای سیدمهدی طالقانی در زمان حیات آیت ا...طالقانی به هیچ وجه دنبال مسائل سیاسی نبود و از افکار پدرش هم هیچ گونه اطلاعی نداشت. من این را به خودشان هم عرض میکنم که ایشان اصلاً در جریان کارهای سیاسی و فکری و این مسائل نبودند و این سخنی را که گفتند و شما اشاره کردید را شاید به تازگی پی برده باشند. آقای سیدمهدی طالقانی باید بگویند که آیت ا... طالقانی از چه جریان دیگری تبری میجست. آیت ا... طالقانی عضو نهضت آزادی بودند. از نهضت که تبری نمیجست، از سازمان مجاهدین هم که تا زمانی که در قید حیات بود تبری نمیجست، هر چند که از افراط کاریها جلوگیری میکرد.
اینکه من در کتاب گفتهام ایشان با ولایت فقیه موافق نبود، همانگونه که گفتم چند روز پیش از رأی گیری در مجلس خبرگان درباره این اصل، ایشان فوت کرده بودند. اما من به سبب نزدیکی و همراهی که با ایشان طی سالیان داشتهام و آشنایی با رفتار ایشان و نوع زندگی و برخوردی که با مسائل داشت در کتاب آن مطلب را عنوان کرده ام...
شما در دوره اول مجلس نماینده دشتستان بودید. در آن سالها با طرح عدم کفایت بنیصدر در مجلس مخالفت میکنید و در همین زمینه در مجلس نطقی هم ایراد میکنید. جالب است که در آن نطق شما در خصوص مخالفت با این طرح صحبت میکنید اما کاملا مشخصا است که با بنیصدر مخالف هستید...
زمانی که من کاندید مجلس بودم به برازجان رفتم و در آنجا درباره رییس جمهور وقت یعنی آقای بنیصدر از من سوال کردند که من گفتم بنیصدر دو تا عیب عمده دارد که یکی «کیش شخصیت» است که عدهای به شوخی میگفتند بنی صدر این کتاب را یا درباره خودش نوشته و یا نخوانده است! یکی هم اطرافیان نامناسباش است. بعد از این ماجرا روزی در نمازجمعه برازجان خطیب جمعه که شیخ غلامحسین رحیمیبود؛ گفت فلانی پشت سر رییس جمهور غیبت میکند! درباره عدم کفایت سیاسی هم همانگونه که اشاره کردید من با بنی صدر موافق نبودم اما با طرح این مسئله در آن زمان در مجلس هم موافق نبودم. اما پس از این صحبت هم در مجلس برادر دیگر همان آقای رحیمی امام جمعه برازجان به شدت بر علیه من صحبت میکرد که جعفری موافق بنیصدر است!
نکته دیگر درباره آن سالها اینکه شما با توجه به اینکه پشتوانه سالها کار حزبی در نهضت آزادی را داشتید اما چندان با کار حزبی موافق نبودید...
بله درست است. در آن زمان حقیقتاً کار حزبی به صورت کار جناحی در آمده بود که دکتر بهشتی هم همین مسئلهای را که اشاره کردید به من گفت که «جعفری مخالف تحزب شدهای» و من در پاسخ شهید بهشتی گفتم من ضد تخریب نیستم، در این شرایط ضد حزب هستم...
منبع: پایگاه خبری خلیج فارس
نظر شما :