چرا پس از فتح خرمشهر پیروزی نظامی بزرگی کسب نشد؟
پیروزی در فاو، آزمون استراتژی جنگ تعاقبی
۱) با فرض اینکه نتیجه نهایی جنگ، تابع استراتژی است، طراحی استراتژی در جنگ، بر پایه ادراک و محاسبه از توان خودی و دشمن، تعیین اهداف و استفاده از تجهیزات و تاکتیکهای مناسب صورت میگیرد. پیروزی در جنگ تنها به طراحی استراتژی محدود نخواهد شد، بلکه در مرحله اجراء عوامل دیگری همچون روحیه، تفکر خلاق، اراده، به همراه پشتیبانی لازم، همچنین اشراف اطلاعاتی بر دشمن، در مجموع موجب به ثمر رسیدن استراتژی خواهد شد.
۲) در جنگ با عراق، قدرت نظامی ایران حاصل آموزههای سیاسی - اعتقادی برآمده از انقلاب، همچنین برداشت جدید از مفهوم قدرت بود. علاوه بر این وجود عنصر اجتماعی، با مشارکت گسترده مردم در جنگ، به همراه اراده و ایمان فردی، برای کسب پیروزی بر دشمن، موجب شد مولفههای اصلی استراتژی ایران در دفاع و آزادسازی مناطق اشغالی، با پیروزی همراه شود.
۳) جنگ تعاقبی در خاک دشمن، مستلزم برخورداری از قدرت نظامی برای انهدام دشمن، همچنین توانایی سیاسی برای بهرهبرداری از پیروزی نظامی، به منظور تامین اهداف سیاسی در جنگ است. دستیابی به قدرت سیاسی و نظامی با مشخصههای یاد شده، مستلزم تبدیل قدرت دفاعی به قدرت تهاجمی بود که در فرایند آزادسازی مناطق اشغالی انجام گرفت ولی ارتقای آن به قدرت تهاجمی در جنگ تعاقبی به الزامات دیگری نیاز داشت که فراهم نشد.
۴) تا پیش از عملیات والفجر ۸ در منطقه فاو، آنچه انجام شد، با وجود پیروزیهای اولیه، از مشخصههای لازم برای تعیین سرنوشت جنگ برخوردار نبود. به همین دلیل پیروزیهای ایران از طریق تقویت و حمایت از عراق موازنه و خنثی میشد. در واقع برتری دشمن، به همراه نگرانی از پیامدهای پیروزی ایران بر عراق، موجب مقابله با ایران و مانع از به رسمیت شناختن پیروزیهای این کشور شد.
نظر به اینکه الزامات هر نوع اقدام راهبردی، به منظور بازدارندگی از جنگ، مقاومت در برابر حمله دشمن، آزادسازی مناطق اشغالی و جنگ تعاقبی در خاک دشمن، متفاوت است، لذا برای شناخت چالشهای هر مرحله از جنگ، باید ماهیت و مشخصههای قدرت دفاعی و تهاجمی، همچنین استراتژی و تاکتیک های نظامی و میزان پشتیبانی و تخصیص منابع برای جنگ را مورد مطالعه قرار دارد. بر پایه مفروضات یاد شده، این پرسش وجود دارد که؛ چرا استراتژی جنگ تعاقبی در خاک دشمن، در حد فاصل فتح خرمشهر تا عملیات والفجر ۱۰، با پیروزی ایران بر عراق به نتیجه نرسید؟
در پاسخ به علت عدم دستیابی به پیروزی نظامی در جنگ پس از فتح خرمشهر، تحلیلهای مختلفی ارائه میشود. گفتمان موجود در بررسی پرسش یاد شده، بیشتر درون ساختاری و تحت تاثیر مواضع و اظهارات آقایان هاشمی، به عنوان فرمانده عالی جنگ و رضائی به عنوان فرمانده پیشین سپاه، قرار دارد. مضمون نظرات آنها برابر آنچه تاکنون نوشته یا گفتهاند، به شرح زیر است:
الف) پیروزی نظامی قابل توجه و برجستهای به دست نیامد تا متکی بر آن، بتوان عراق و حامیانش را برای خاتمه جنگ تحت فشار قرار داد. (هاشمی)
ب) استراتژی کشور برای کسب پیروزی نظامی و سقوط صدام، غلط و بیشتر کوتاه مدت بود و پشتیبانی لازم از جنگ، با وجود تاکید امام خمینی، صورت نمیگرفت. (رضایی)
وجوه مشترک پاسخهای یاد شده، بر پایه این فرض قرار دارد که «امکان پیروزی نظامی در جنگ و سقوط صدام وجود داشت ولی عوامل سیاسی - نظامی مانع از دستیابی به آن شد.» با این توضیح مناقشه کنونی بیشتر درباره علت عدم دستیابی به پیروزی نظامی در جنگ است. گرچه به مسئله مورد نظر، دو پاسخ از دو منظر سیاسی - نظامی داده شده است، ولی هر دو پاسخ به دلیل اینکه ناظر بر توضیح یک مسئله مشترک است، از جهاتی یکسان و بهم پیوسته است، در عین حال نحوه پاسخ به علت عدم کسب پیروزی و مناقشه درباره آن، خود بیانگر مشکلات اساسی در جنگ و گسست مفهومی و روشی، در دو سطح سیاسی و نظامی در کشور است. این ملاحظه در تبیین و توضیح جنگ گذشته، بیانگر چالشهای مواجهه با تهدیدات و خطر جنگ مجدد، در شرایط کنونی و آینده، در دو سطح سیاسی و نظامی، برای نگرش به مسئله جنگ و استفاده از قدرت نظامی، برای تامین اهداف سیاسی است.
جنگ تعاقبی اگرچه از نظر مفهوم سیاسی - استراتژیک، پیششرط پیروزی بر دشمن و تأمین صلح پایدار است، ولی به لحاظ عملی نیازمند منابع کافی، ارتش حرفهای، روابط خارجی مطلوب و متحد استراتژیک و برخی عوامل دیگر برای استفاده از پیروزی نظامی، به منظور تامین اهداف سیاسی است. تنها با تکیه بر الگوی تجربه شده در دفاع مردمی در برابر تهاجم دشمن، نمیتوان جنگ تعاقبی را به نتیجه رساند. استراتژی جنگ تعاقبی حاصل شیوه تفکر درباره جنگ و در هسته مرکزی آن، قدرت است. هدف جنگ، کارکرد جنگ و نتیجه جنگ، سه موضوعی بود که بر پایه آموزههای دینی و تجربه انقلاب، در برابر جنگ و اشغال شکل گرفت. این تجربه با توجه به اینکه عناصر و مولفههای سیاسی - تاریخی و نظامی، پس از فتح خرمشهر تغییر کرد، باید مورد بازبینی قرار میگرفت. همچنین انتظار تامین اهداف سیاسی جنگ، با متقاعدسازی حامیان صدام به برکناری وی، از طریق دستیابی به یک پیروزی نظامی، حاصل تجربه انقلاب و پذیرش برکناری شاه توسط غرب بود. در حالیکه برتری نظامی ایران بر عراق و پیامدهای آن موازنه منطقهای را تغییر داده و موجب توسعه و تعمیق انقلاب میشد، بنابراین برای غرب مواجهه با این تحول راهبردی در منطقه، قابل پذیرش نبود.
پیروزی در فاو، صحت یا اشتباه در استراتژی جنگ تعاقبی را به آزمون گذاشت، زیرا «کسب پیروزی - افزایش فشار» در سال ۶۵ و ۶۶ نشان داد، متقاعدسازی سیاسی حامیان صدام، با یک پیروزی، حتی اگر در منطقه استراتژیک فاو باشد، امکانپذیر نیست زیرا برای پیروزی نظامی بر دشمن و تحمیل خواستههای خود، به تداوم حمله و تخصیص منابع برای موازنهسازی قدرت نیاز است. در حالیکه در ایران پس از پیروزی انقلاب، پیوستگی میزان پیشروی و پیروزی نظامی با افزایش تخصیص منابع، به صورت تدریجی موجب ظهور نوعی پارادوکس شد، به این معنا که، ضرورت کسب پیروزی، مستلزم تخصیص منابع بود. با افزایش پیروزی و تخصیص منابع برای جنگ، فشار دشمن نیز به صورت تدریجی رو به افزایش بود و این «پیوستگی دوری» میان پیروزی با منابع و هر دو با افزایش فشار دشمن، با نیازهای داخلی برآمده از یک انقلاب مردمی و محدودیتهای آن در مسیر مبارزه با آمریکا و استقرار ساختار جدید، همخوانی و انطباق نداشت.
به نظر میرسد عناصر نظامی، تاریخی و سیاسی استراتژی جنگ تعاقبی، به خوبی طراحی و انتخاب نشده بود و لذا در آزمون نهایی، پس از پیروزی در فاو، به نتیجه نرسید. هر چند در اهداف جنگ و روش استفاده از جنگ، اختلافی وجود نداشت، اما در استفاده از قدرت نظامی و محاسباتی که بر پایه کسب یک پیروزی صورت گرفته بود، همخوانی وجود نداشت. در واقع تصمیمگیری رهبران در شرایط تاریخی برای آغاز یک دوره و یا استراتژی جدید، همچنین پایان دادن به آن، حاصل چند ملاحظه است که مهمترین آن محاسبات راهبردی است که ترکیبی از تجربیات، اطلاعات و تحلیل از شرایط است. بنابراین استراتژی جنگ تعاقبی را فارغ از مناقشات کنونی، باید با بررسی موازنه میان اهداف با منابع و در نظر گرفتن شرایط سیاسی و تاریخی، و نه تاکید بر مناقشات سیاسی، مورد بررسی قرار داد.
نظر شما :