افسر ارتش عراق: به ما گفتند خرمشهر را راحت اشغال میکنیم
چرا در ابتدای جنگ، تلقی ارتش عراق این بود به راحتی میتواند با حمله به ایران، خرمشهر، اهواز، دزفول و سپس کل خوزستان را از ایران جدا کرده و بر منابع نفتی ما تسلط پیدا کند؟ این تفکر از کجا ناشی میشد؟
تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، کلیهٔ روابط ایران و عراق در چهارچوب قرارداد ۱۹۷۵ بود. به تبع این قرارداد، روابط خصمانهٔ دو کشور تبدیل به یک رابطهٔ دوستانه و صمیمانه شد که تا لحظهٔ سقوط شاه نیز همچنان این رابطه برقرار بود. تحت تأثیر همین قرارداد بود که صدام به درخواست شاه، امام خمینی رحمهالله را از عراق اخراج میکند و از سویی دیگر، هنگام حملهٔ صدام به کردستان عراق نیز، به درخواست صدام، شاه مرزهای ایران را بر روی کردها میبندد.
اما هر چقدر به سالهای منتهی به پیروزی انقلاب نزدیک میشدیم، عراق علائمی مشاهده میکند که میفهمد اتفاق جدیدی در ایران در حال وقوع است. بنابراین یک کمیتهٔ اطلاعاتی در بصره راهاندازی کرده و شروع به جمعآوری اسناد و اطلاعات مربوط به تحولات ایران میکند. پس محاسباتی که عراق از وضعیت ایران داشت، محاسبهای دفعی و آنی نبود؛ بلکه حاصل یک کار متمرکز اطلاعاتی و سیاسی بود. از همین روی وقتی انقلاب به پیروزی رسید آنان تصور میکردند که ایران دچار بیثباتی سیاسی- اجتماعی شده است و آنها میتوانند به راحتی از این آب گلآلود ماهی بگیرند. مخصوصاً اینکه حالا دیگر ارتش ایران که در حقیقت بازوی اصلی روی کار بودن پهلوی بود نیز فرو پاشیده و ایران دیگر از چنین توان نظامی برخوردار نبود. بنابراین صدام تصور میکرد در شرایطی که ایران از سویی درگیر بیثباتی سیاسی است و از سوی دیگر، با یک ارتش فرو پاشیده روبرو است، با یک حملهٔ نظامی میتواند اهداف خود از جمله لغو قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر و تجزیهٔ خوزستان را تأمین کند.
اما حوادث و اتفاقات آنگونه که عراق پیشبینی کرده بود، جلو نرفت.
نکتهٔ اساسی که وجود داشت این بود که عراقیها در محاسباتشان پایهٔ اصلی قدرت در ایران را ارتش کلاسیک ایران فرض کرده بودند. در صورتی که آنان متوجه نشدند که با پیروزی انقلاب اسلامی، قدرت جدیدی در ایران ظهور کرده که اتفاقاً همان قدرت هم موجب اضمحلال ارتش قدرتمند شاه شده بود؛ همان قدرتی که با مقاومت در خرمشهر، ارتش عراق را زمینگیر کرد. آن قدرت عبارت بود از «ارادههای مردمی» و «نیروی مردمی». قدرتی که مبتنی بر مؤلفههای دینی و رهبری امام خمینی رحمهالله به وجود آمده بود.
در حقیقت عراق در یک ساختار سیاسی فرو پاشیده، ارتشی را دید که یک سال در خیابانهای کشور درگیر بوده و دچار فرسایش شده و با این تحلیل به ایران حمله کرد. البته علیالظاهر هم درست میدید، چون معمولاً قدرت یک کشور به لحاظ کلاسیک مبتنی بر همین مؤلفهها محاسبه میشود. اما آنچه را که عراق ندید، این بود که قدرتی بالاتر از اینها موجب شد تا هم رژیم گذشته و هم ارتش قدرتمندش درهم بشکند. او غافل از نیروی مردمی و حضور مردم در تحولات جدید ایران شده بود. عراق در کجا متوجه این خطای محاسباتی میشود؟ آن جایی که ماشین جنگی عراق به خرمشهر میآید و ناگهان میبیند که نمیتواند از این جلوتر برود. در خرمشهر نیروی مردمی وارد صحنه شد و تازه ارتش عراق فهمید که به این سادگیها نمیتواند جنگ را به پیش ببرد.
یک زمانی من از افسری که فرمانده گردان ۲۱ یا ۲۲ نیروی مخصوص ارتش عراق بود و در ماجرای اشغال خرمشهر هم نقش داشت و بعد اسیر شده بود، همین سؤال را پرسیدم که محاسبات شما چه بود که فکر کردید میتوانید در خرمشهر پیروز شوید؟ او گفت به ما گفته بودند که شما وارد خرمشهر بشوید؛ با اجرای آتش سنگین، مردم فرار میکنند و میتوانید به راحتی با دو سه گردان خرمشهر را اشغال کنید. درحالیکه وقتی ما بررسی کردیم دیدیم که ارتش عراق بیش از یک لشکر نیرو وارد خرمشهر کرده است.
بنابراین میتوان گفت اولین سد جدی که در مقابل ماشین جنگی عراق قرار گرفت، نیروهای مردمی بودند؟
دقیقاً. ببینید در جنوب مناطق ما دو قسمت است: مناطقی که شامل دشت و بیابان و رودخانه میشد، و مناطق شهری مثل سوسنگرد و مهران و خرمشهر. عراق در مناطق شهری که مقاومت مردمی وجود داشت با مشکل پیشروی و کمبود نیرو مواجه شد. اگر مبنای شروع جنگ را بهطور رسمی از ۳۱ شهریور قلمداد کنیم، خرمشهر ۳۳ روز بعد از شروع جنگ سقوط کرد، یعنی سوم آبان. اما ارتش عراق در منطقهٔ غرب کرخه، فاصلهٔ ۸۰ تا ۹۰ کیلومتر را، به گفتهٔ عراقیها در چهار روز و برابر اسناد ارتش، در هفت روز طی کرد و به غرب رودخانه رسید. بنابراین هر جا شهر وجود داشت و نیروهای مردمی وارد عمل شدند، ارتش عراق نتوانست به اهداف خود برسد.
در سال اول جنگ عملیاتهایی که انجام دادیم همگی با شکست مواجه شد، اما در سال دوم جنگ و با برکناری بنیصدر، ورق برمیگردد و به پیروزیهای بزرگی میرسیم. چه موضوعاتی منجر به این پیروزیها شد؟
در سال اول جنگ، اشتباه رئیسجمهور وقت یعنی بنیصدر آن بود که روش جنگ کلاسیک را انتخاب کرده بود که مردم نقش چندانی در آن نداشتند. نتیجه آنکه در تمامی چهار عملیاتی که انجام دادیم شکست خوردیم. این موضوع موجب بروز فضای یأس و ناامیدی در کشور شد؛ به طوری که این احساس به وجود آمد که «ما نمیتوانیم در جنگ پیروز شویم». بعدتر البته کشور با بحرانهای سیاسی داخلی هم مواجه شد که مزید بر علت شد؛ مانند غائلهٔ ۱۴ اسفند، آشوبهایی که منافقین به راه انداختند، حادثهٔ انفجار در حزب جمهوری و بمبگذاری در دفتر نخستوزیری. یعنی بعد از آن شکستهای نظامی، کشور درگیر بحرانهای عمیق میشود و این مسأله تا مهرماه سال ۱۳۶۰ که عملیات ثامنالائمه انجام شد ادامه پیدا کرد.
بنابراین این پرسش مهم وجود دارد که چطور شد در کمتر از یک ماه پس از شهادت رئیسجمهور رجایی در هشتم شهریورماه ۱۳۶۰، عملیاتی صورت میگیرد که منجر به شکست حصر آبادان میشود؟ چرا پیش از این نتوانستیم و حالا توانستیم این کار را انجام دهیم؟ من به نظرم ما به این سؤال مهم نپرداختیم، چون که ما توانستیم آبادان و خرمشهر را پس بگیریم، اما اگر این کار انجام نمیشد یا دیرتر انجام میشد، امروزه بزرگترین سؤال ما همین بود.
در مورد شکست عراق بهطور کلی سه نظریه وجود دارد: عدهای معتقدند این کار به دست ارتش انجام شده، چون نیروی منظمی که در جنگ حضور داشت همینها بودند. عدهای دیگر معتقدند که مقاومتهای مردمی موجب شکست ارتش عراق شد. سوم اینکه تحلیلگران غربی عقیده دارند خود عراق به ارتش در حال پیشروی، دستور توقف داد. این سه نظریه هیچکدام به تنهایی کامل نیستند، چون مقاومت ارتش و مقاومت مردمی که دو چیز متفاوت نیستند. تحلیل سوم هم بیشتر به خاطر این است که مانند همیشه غربیها میخواهند نقش قدرت برآمده از انقلاب را انکار کنند.
در عین حال به نظرم فرایند گذار کشور از یک مرحلهٔ بحرانی به مرحلهٔ ثبات سیاسی تأثیر زیادی در کسب پیروزی داشت. در این موضوع نقش رهبری امام خمینی رحمهالله بسیار برجسته است. اساساً امام میتوانست دو استراتژی برای ادامهٔ جنگ و سرنوشت کشور در آن شرایط بیثباتی سیاسی که بسیاری از نیروهای درجه یک کشور شهید و ترور شدهاند در نظر بگیرد. امام یا باید جنگ را به نفع ثبات سیاسی حل میکرد و مثلاً با عراق صلح میکرد و اوضاع داخل کشور را سر و سامان میداد که این امکانپذیر نبود. یا اینکه امام ابتدا ثبات سیاسی را برقرار میکرد و از خلال آن مشکل جنگ را حل میکرد. امام گزینهٔ دوم را انتخاب کرد.
اما امام چطور ثبات سیاسی را برقرار کرد؟ مبتنی بر «حضور مردم» و فراخوان مردم برای حضور در صحنهٔ سیاسی کشور. پس پیروزی در جنگ حاصل گذار از بیثباتی سیاسی به ثبات سیاسی با فراخوانی مردم بود. با برقراری ثبات سیاسی در داخل کشور به تدبیر امام، مجدداً آن قدرتی که منجر به سقوط رژیم گذشته شد، با گسترش حضور مردم در جبههها شکل گرفت. این همان چیزی بود که ارتش عراق محاسبه نکرده بود. برای اینکه عراق فقط به ارتش نظامی ایران نگاه میکرد و میدید که نه تغییر انسانی داشته و نه تغییر تجهیزات و ادوات جنگی. اما این بُعد را نمیدید که «مردم» گروه گروه به سمت جبههها در حال حرکتاند. تا جایی که مردمی که در ابتدای جنگ به صورت «دسته»اند و نهایتاً در عملیات ثامنالائمه تبدیل به «گردان» میشوند، در طریقالقدس به «تیپ» تبدیل میشوند و در فتحالمبین و بیتالمقدس به «لشکر»! از عملیات ثامنالائمه تا فتح خرمشهر فقط ۹ ماه است، اما در همین مدت کم، لشکرهایی از مردم تشکیل میشود. این را ارتش عراق اصلاً نمیتوانست پیشبینی کند.
رهبر انقلاب دربارهٔ فتح خرمشهر فرمودهاند که «واقعهٔ خرمشهر از دور فقط یک حادثهٔ تاریخی است که برای ملت ایران هیجانآور و افتخارآمیز است؛ ولی از نزدیک، این قضیه شبیه یک معجزهٔ بزرگ بود». از این منظر، به نظر جنابعالی پیچیدگیها و شرایط فتح خرمشهر چگونه بود که از آن تعبیر به «معجزه» میشود؟
شاید ما فتح خرمشهر را از این منظر معجزه میگوییم که ذهن و عقل ما توانایی تحلیل این رخداد بزرگ را ندارد. ما دچار عجز در تحلیل فتح خرمشهر هستیم. البته من معتقدم که عراق در فتحالمبین شکست را پذیرفت. فتحالمبین از این حیث که دشمن عقبنشینی را پذیرفت و پی به قدرت و برتری ما برد، فتح بزرگی بود. اما کل عملیات فتحالمبین در شش هفت روز تمام میشود و ما جایی پشت خطوط دشمن زمینگیر نمیشویم. اما در بیتالمقدس دشمن آمده بود که بایستد و بجنگد. چون عملیات فتحالمبین در ۱۰ فروردین تمام شده بود. عملیات آزادسازی خرمشهر هم از ۲۲ اردیبهشت شروع شد. بنابراین ارتش عراق به اندازهٔ کافی فرصت داشت تا خودش را بازسازی کند و آمادهٔ جنگ شود. از این زاویه، در بین عملیاتهایی که انجام دادیم، خرمشهر سختترین بود. برای همین هم طول کشید.
در عملیات بیتالمقدس از سمت اهواز به خرمشهر پیشروی صورت نمیگیرد. قرارگاه نصر که شهید حسن باقری فرماندهاش بود، قرار بود پس از عبور از کارون، وارد خرمشهر شود، ولی موفق نشد. آن چیزی که نقطهٔ پیروزی ما شد «قرارگاه فتح» بود که با یک خیز بلند خودش را به جادهٔ اهواز- خرمشهر رساند. همان خیز موجب شد که جناح چپ و راست ارتش عراق متزلزل شود. اما وقتی به آن جاده رسیدیم، مجدداً دو سه مرحله متوقف شدیم. برای همین، این عملیات دو هفته طول کشید. در صورتی که عملیات ثامنالائمه پنجم مهر که شروع شد، هفتم مهر به پایان رسید. بنابراین طولانیترین و سختترین نبرد، در چهار عملیات آزادسازی، عملیات بیتالمقدس است.
ما برای آزادسازی خرمشهر به تمام معنا با چنگ و دندان جنگیدیم و اتفاقاً ارتش عراق هم همینطور بود و میدانست اگر سریع از مناطق عقبنشینی کند، بصره تهدید میشود و بنابراین در موضع ضعف قرار میگیرد؛ اینطور نبود که فرار کند. ارتش عراق در فتحالمبین فرار کرد اما در بیتالمقدس ماند و جنگید. فقط یک بار عقبنشینی کرد و آن هم هنگامی که قرارگاه فتح پیشروی کرد. من یادم است بنا بر تصوری که از پیشروی در عملیاتهای قبل وجود داشت، فرماندهان ما فکر میکردند که در خرمشهر هم همینگونه است. برای همین وقتی دیدند که دشمن همچنان مانده و میجنگد، تعجب کردند و از خودشان میپرسیدند پس چرا فرار نمیکنند!
حالا اینها را بگذارید در کنار شرایط طبیعی و جغرافیایی منطقهٔ عملیاتی بیتالمقدس. عملیاتهای قبلی ما همگی در فصل پاییز و زمستان بود، اما خوزستان از ۱۵ فروردین به بعد به شدت گرم میشود. در خرداد گرما به اوج خود میرسد. منطقهٔ عملیاتی هم یک دشت وسیع و بدون هرگونه عوارض طبیعی برای استقرار نیروها است. بنابراین باید سنگر درست میشد تا بتوان در برابر آتش دشمن، جانپناهی داشت. کل منطقهٔ خرمشهر را نیز ارتش عراق با اقدامات مهندسی، برای دفاع آماده کرده بود. بنابراین از نظر من، ما اولین جنگ سخت و رویارویی جانفرسا با ارتش عراق را در خرمشهر انجام دادیم. به همین دلیل بسیار دشوار و سخت بود.
منبع: پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار آیتالله خامنهای
نظر شما :