سوءتفاهم نسل من! - فریدون مجلسی
نسل من که در دهه ١٩۶٠ قدم به دانشگاه گذاشت، نسلی از شکستخوردگان تاریخی و شکستخوردگان جنگ دوم جهانی بود. ایالات متحده و اروپای غربی برندگان جنگ از توسعه صنعتی و فرهنگی و رفاه نسبی برخوردار بودند و بقیه جهان که در استیلای برندگان و غالبا تحت استیلای استعماری آنها بود، رفاه غرب را حاصل ثروتهای ربودهشده از خودشان میانگاشتند و تفکرات سوسیالیستی، با اتکا به شوروی که خود را مدافع ستمدیدگان جهان و مدافع استعمارزدگان و ضدامپریالیسم جهانخوار میدانست، بر آن نسل حاکم بود.
در واقع در آن ادعا و آن استعمارزدگی، حقیقتی آشکار نیز وجود داشت. الجزایریها در قلب پاریس با استعمار فرانسه میجنگیدند و آفریقای سیاه که همچون مال بیصاحب میان انگلیس، فرانسه، پرتغال و بلژیک تقسیم شده بود، تحت تأثیر آن جّو جهانی دست به قیام و مبارزه زده بود. هند و پاکستان، سیلان و اندونزی از استعمار رهیده بودند و در هندوچین هنوز مبارزه ادامه داشت. در ایران دولتی که پیشتر در قضیه نهضت ملی نفت با انگلیس درگیر شده بود، پس از ٢٨ مرداد و شکست جبههای که روشنفکران کشور را پشت سر خود داشت و اکنون تبلیغات شوروی و طرفدارانش نیز بر آنها افزوده شده بود، کینهای علیه غرب در دلها برافروخته بود. جهان به دو قطب سوسیالیسم و کاپیتالیسم تقسیم شده بود و آمریکا دوستان خود را در میان حکومتهای ضدکمونیست میجست، بدون توجه به اینکه تا چه اندازه فاسد و مستبد بودند. در چنان شرایطی، نسل جوان جهان سوم از هر صدایی که علیه استعمار برمیخاست و از هر اقدامی در آن مسیر استقبال میکرد؛ بهویژه اگر با پیروزی و موفقیتی همراه میبود. چنین اتفاقی در مبارزهای که در کوبا به همت گروهی از جوانان روشنفکر علیه دولت فاسدی که با پشتیبانی آمریکا حکومت میکرد، آغاز شد و به موفقیت رسید. چهرههای جوان فیدل کاسترو و رفیق آرژانتینی همراهش «چهگوارا» که فاتحانه وارد هاوانا شدند، به نماد پیروزی علیه استعمار بدل شدند و این امید را در دلهایشان پدید آورد اگر اینها در کنار خاک آمریکا در مبارزه علیه نفوذ و استیلای آن کشور پیروز شدند، پس ما نیز پیروز خواهیم شد. چه آزمایشگاه جالبی که نتیجه آزمایشش نیم قرن ادامه یافت و به بهشت موعود دست نیافت.
پیروزی تیم فیدل کاسترو - چهگوارا در میان جوانان نسل من نیز چنان امیدی را پروراند. مبارزهای که در قالب نهضت مقاومت ملی پس از ٢٨ مرداد آغاز شده بود، نافرمانی میکرد و به سمت چپ گرایید و جوانانی را که اکنون بر خلاف گذشته بیشتر از شهرهای کوچک و گروههای فرودست جامعه به دانشگاه روی میآوردند، جلب و جذب کرد و به مقاومتهای چریکی و مسلحانهای انجامید که واقعه سیاهکل را میتوان کاریکاتوری محاسبهنشده با حرکت فیدل کاسترو و چهگوارا در کوبا تلقی کرد که به سرعت به شکست انجامید.
حرکتهای مسلحانه و عملا تروریستی گروههای دیگر نیز مانند همیشه و همهجا به خشونت بیشتر نظام حاکم و تنگتر شدن حلقه فشار بر کل جامعه منجر شد. چهگوارا از سوی دوستش کاسترو به ریاست بانک مرکزی کوبا گماشته شد. چنین سمتی در قالب روح مبارز و ماجراجوی او نمیگنجید. او که شاهد و دخیل در آن پیروزی آسان در کوبا بود، اکنون حتی آن کشور جزیرهای را برای خود تنگ میانگاشت، سر به آفریقا نهاد در جنگهای به گفته خودشان آزادیبخش، در کنگو علیه استعمارگران بلژیکی و قاتلان پاتریس لومومبای شهید شرکت کرد و با مبارزان آنگولا همسنگر شد. به آمریکای لاتین بازگشت و همراه با چریکهای بولیوی برای روی کار آوردن دولتی انقلابی وارد مبارزه شد. در هشتم اکتبر ١٩۶٧ اسیر و فردای آن اعدام شد.
سالها بعد به درخواست فیدل کاسترو جنازهاش به کوبا منتقل شد تا در آنجا به یادش آرامگاهی درخور بسازند. در حالی که در زمان حیاتش احتمالا کاسترو نیز دور شدن آن جوان ماجراجو و خشن را از پیرامون خودش مغتنم میشمرد. عکس مشهوری که از چهره قهرمانانه و مبارز چهگوارا در آن سالها گرفته شد و شهرت جهانی یافت، عامل مهمی در جلب و جذب جوانانی بود که منطقی جز احساسات، محرک عملکردهایشان نبود؛ نکتهای که در آن روز مطرح نبود، این بود چه کسی از سوی ملت به دستهای ماجراجوی خشن وکالت داده است که به نام او بکشند و دیگران را نیز به کشتن دهند تا شاید روزی به قدرت دست یابند و چنینوچنان کنند.
کارنامه چهگوارا از لحاظ مشارکت در قتل و اعدام هزاران نفر از متعلقان به نظام پیشین و به کشت ندادن جان هزاران نفر دیگر در آفریقا و آمریکای لاتین، بیآنکه به توفیقی دست یابند، سیاه است. اما هنوز پرتره او زینتبخش تیشرت است یا در اتاق جوانان بسیاری نصب میشود که به جای سلاح، گیتار در دست دارند و گراس دود میکنند و عکس چهگوارا تنها نشانه و نمادی است که آنان را به ادعای روشنفکری پیوند میدهد که از ادعاهای رهاییبخشی چهگوارا نیز چندان دور نیست. اکنون زمان عقلانیت، مدارا، مسالمت، گفتوگو و پرهیز از خشونت است، زمان حساب پس دادن کسانی است که راه خشونت را بر میگزینند و عملا عرصه زندگی و بهرهمندی هموطنانشان را از بدیهیترین آزادیها نیز تنگ میکنند و اگر هم پیروز شوند، شرایطی بدتر از گذشته را بر آنها تحمیل میکنند. چند سال پیش شرکتی برای استفاده بهینه از نام او برای فروش چای تولیدی خودش که «چای گوارا» نام داشت، بر بیلبوردی در بزرگراه چمران با نقش چهره جذاب او نوشته بود: چهگوارا است چای گوارا!
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :