اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ و پیامدهای آن

تورج اتابکی٬ پژوهشگر ارشد پژوهشکده بین‌المللی تاریخ اجتماعی در آمستردام
۲۰ شهریور ۱۳۹۴ | ۰۲:۲۸ کد : ۵۱۷۳ وقایع اتفاقیه
تورج اتابکی٬ پژوهشگر ارشد پژوهشکده بین‌المللی تاریخ اجتماعی در آمستردام
اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ و پیامدهای آن
تاریخ ایرانی: در بازخوانی شهریور ۱۳۲۰، چون هر رویداد مهم تاریخی در یکصد سال گذشته ایران، اشاره به انقلاب مشروطیت و دستاورد‌ها و ناکامی‌هایش، ناگزیر می‌نماید. انقلاب مشروطیت هم سرفصل است و هم راهنمایمان برای درک درست‌تر رویدادهای دیگر. قرار انقلاب مشروطیت، نشاندن تجدد بود در پیوندی تنگاتنگ با فرایند نوسازی جامعه. برای حفظ حقوق فرد و روا داشتن روح انتقادی، باید از دامنه اقتدار نهاد‌های اصلی نظم کهن کاسته می‌شد و تا جایی که توان بود، قوانین عرفی تابع متغیرهای اجتماعی، جای قوانین شرعی را می‌گرفت. نقش دولت مشروطه نیز پیش از هر چیز نگهبانی از حقوق و کرامت انسان ایرانی بود در برابر نهادهایی که برای قرن‌ها محدودیتی بر دامنهٔ قدرت خویش نمی‌شناختند. در فرایند نوسازی نیز حکومت مقتدر مقید به قانون، و نه خودکامه، قرار بود مجری طرح‌هایی باشد که مجلس مشروطه پیشنهاد می‌کرد. جان‌ مایهٔ تفکیک قوا همین جا بود. در فرایند نوسازی آنچه به جد مطرح بود، استقلال سیاسی کشور، مشارکت شهروندان در حیات سیاسی جامعه، امنیت اجتماعی شهروندان، سامان دادن ارتش نوین، نوسازی سازمان‌های اداری، رشد تجارت و اقتصاد و صنعتی کردن کشور، ایجاد راه‌های سراسری برای تسهیل و تسریع ارتباطات، گسترش آموزش عمومی علمی و از این دست نوآوری‌ها و نوسازی‌ها، چه بسیار‌ها.
 
هم در مجلس اول مشروطه و هم در مجلس دوم که از پی استبداد صغیر شکل گرفت، می‌توان به روشنی گفتمان تجدد را پی گرفت. گفتنی است که استبداد صغیر هر چند فعلیت مشروطیت را مختل کرد، اما خواست‌های آن را به عمق کشاند. از پی بازنشاندن مشروطیت اما دخالت قدرت‌های بزرگ آن روز، روس و بریتانیا، پایان نیافت. اولتیماتوم روس اوج این دخالت بود و بعد جنگ جهانی اول که به اشغال میهنمان منجر شد. این‌ها سدی بودند در برابر انکشاف به سامان مشروطیت در ایران. با همهٔ این مشکلات، اما خواست‌های مشروطه همچنان جاری بود و رفته رفته شاهد زایش جامعهٔ سیاسی‌ای در ایران شدیم که با تکیه بر تجدد، دل در گرو نوسازی ایران داشت. خواست‌های جمهور مردم از چهار گوشهٔ کشور که در شکل شکوائیه‌ها به مجلس می‌رسید، نشان از حضور مردمی در صحنه داشت که خود را صاحب حق می‌دانستند و مدعی گرفتن آن بودند. مجلس نیز دولت را ملزم به پاسخگویی به این شکوائیه‌ها می‌دانست. این‌ها همه دستاورد مشروطیت بود.
 
در گفتمان مشروطیت از پی اولتیماتوم روس و اشغال ایران در جریان جنگ جهانی اول، شاهد رویکردی نو و چشمگیریم که بیشتر بر استقلال ایران و تمامیت ارضی این سرزمین اشاره دارد تا نگهبانی از حقوق فرد. نخست و بالا‌تر از همه حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران و آن نیز در گرو استقرار حکومت متمرکز و مقتدر. در گفتمان این دوران، تجدد رایزنانه رفته رفته رنگ می‌بازد و نیاز به تجدد آمرانه و حامل و عامل آن، یعنی مصلح اجتماعی که چکمه‌ها را به پا کند و کمر به نوسازی کشور ببندد، بسیار جاری است. از این منظر، برآمدن رضاشاه پهلوی و اقدامات او در امتداد خواست‌های نهضت مشروطیت بود که از جمله نوسازی ایران را می‌خواست. نوسازی عصر رضاشاهی خواست مشروطه بود و از این رو دوران رضاشاه را می‌توان تداوم منطقی هر چند محدود و مخدوش فرایندی دانست که با انقلاب مشروطه فراگیر شد.
 
اما اگرچه خواست مشروطه استقرار نظام مقتدر و متمرکز پایبند به حکومت قانون بود، اما در بستر تحولات دوران حکومت رضاشاه، تمرکز و اقتدار با استبداد توام شد. دولت نوبنیاد که رسالت نوسازی آمرانه جامعه را از آن خود می‌دانست، از‌‌ همان آغاز چنان در سپهر تمرکز و اقتدار پیش رفت که به استبداد رسید. استبدادی که در آن کمتر نشانی از فردیت و خودمختاری فردی می‌شد سراغ گرفت. رضاشاه اگرچه بسیاری از خواست‌های مشروطه در قلمرو نوسازی جامعهٔ ایران را بجا آورد، اما اعتنایی به جان مایه تجدد، یعنی فردیت و خودمختاری فردی و مشارکت فرد در زندگی اجتماع نکرد. خرد نقاد نیز به سایه رفت. در سپهر تجدد آمرانه، کارنامهٔ نوسازی عصر رضاشاهی را جایی دیگر به دست داده‌ام و از رضاشاه در هییت معمار ایران نوین نوشته‌ام (تورج اتابکی، تجدد آمرانه: جامعه و دولت در عصر رضاشاه. ترجمه مهدی حقیقت‌خواه. تهران: ققنوس، ۱۳۸۵)؛ ایرانی که در فاصله بین دو جنگ جهانی اول و دوم، یعنی عصر رضاشاهی، تجربهٔ گسترده‌ای از تجدد آمرانه را پشت سر گذاشت که حاصلش شکل‌گیری نهاد‌های نوین قدرت و دگرگونی‌هایی چشمگیر در زندگی اجتماعی ایرانیان بود.
 
اشاره‌ای هم به ساختار سیاسی ایران و تحولات و تطورات آن بکنیم. ساختار سیاسی در ایران، از پی ورود استعمار روس و بریتانیا که تقریبا به دو صد سال پیش برمی‌گردد، متکی بر چهار رکن استعمار، حکومت مرکزی، حاکمان ایلات، ولایات و خوانین و سر آخر جمهور مردم است. این چهار رکن کمابیش صحنهٔ سیاسی ایران را همیشه پر می‌کنند؛ با تعامل و تخالفی معمول. با تاسیس سلطنت پهلوی و تشکیل حکومت متمرکز، ساختار سیاسی به هیئت مثلثی در می‌آید که در سه راس آن استعمار، حکومت مرکزی و مردم را داریم. این یعنی کنار رفتن حاکمان ایلات و ولایات و کاهش قدرت خوانین. شاید بهترین نمونه برای این گذار، تاریخ صنعت نفت ایران باشد. در نخستین سال‌‌های تاریخ این صنعت، شرکت نفت ایران و انگلیس، حکومت مرکزی، شیخ خزعل، خوانین بختیاری و کارکنان نفت صنعت را داریم که‌ گاه در تقابل و‌ گاه در مدارا با یکدیگر سکان این صنعت را نه با سهمی برابر در دست دارند. اما با برپایی سلطنت پهلوی و تشکیل حکومت مقتدر و متمرکز، شیخ خزعل و خوانین بختیاری به کناری می‌روند و می‌ماند شرکت نفت ایران و انگلیس، حکومت مرکزی و کارکنان این صنعت.
 
استعمار بریتانیا نگران از گسترش کمونیسم در آسیا، از تشکیل حکومت‌های مقتدر و متمرکز در همسایگی اتحاد شوروی استقبال کرد. بریتانیا گمان بر این داشت که حکومت رضاشاه می‌تواند نه تنها سدی در برابر کمونیسم باشد، بلکه نگهبانی بی‌چون و چرای منافع بریتانیا را نیز به دوش کشد و هیچگاه رای به استقلال عمل ندهد. یکه‌سالاری سلطنت رضاشاه پهلوی، هر چند مانعی بود در برابر کمونیسم، اما رفته رفته با تحکیم این یکه‌سالاری، رضاشاه راه خویش در پیش گرفت. ادعای سهم بیشتر از درآمد نفت، ابطال قرارداد دارسی و از همه مهم‌تر ابطال قرارداد کاپیتولاسیون (حق رسیدگی قضایی جرایم اتباع خارجی به نمایندۀ حقوقی دولت خارجی) به هیچ رو پسند دولت بریتانیا نبود. در سال‌های پایانی سلطنتش رضاشاه حتی اعتنایی به اعتراض شوروی و بریتانیا برای پرهیز از بسط رابطه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی با دیگر قدرت‌های مطرح جهان آن روز از جمله آلمان نداشت.
 
با آغاز جنگ در اروپا و کشیده شدنش به خاک شوروی، حمایت از این کشور در برابر آلمان نازی در دستور کار متفقین قرار گرفت. خاک ایران راهرویی بود که متفقین می‌توانستند از آن به راحتی برای رساندن کمک‌های لجستیکی به جبهه شوروی بهره گیرند و ایران را پل پیروزی بنامند. اما پافشاری دولت ایران بر بی‌طرف ماندن در جنگ، سدی بود برای اجرای این طرح‌؛ طرحی که با گسترش جنگ، نیاز به انجامش بیش از پیش در دستور کار متفقین قرار می‌گرفت. همه این‌ها شوروی و بریتانیا را به ارائه طرحی برای تعویض رژیم در ایران کشاند. جنگ دوم جهانی و حضور تنی چند مستشار اقتصادی و سیاسی آلمانی، بهترین بهانه برای اجرای این طرح شد. به داوری این قلم، برای کشاندن ایران به همکاری با متفقین، نیاز مبرمی به اشغال ایران و شکستن کمر ارتش نبود. شاید می‌شد از راه‌های دیپلماتیک نیز به این مقصود رسید. اما هدف فرا‌تر از این بود. هدف کنار گذاشتن رضاشاه بود. در آستانهٔ اشغال ایران، کتابچه‌ای از سوی اداره تبلیغات بریتانیا درباره تاریخ روابط ایران و بریتانیا چاپ می‌شود که مهر مطبعه کلکته هندوستان را دارد. در این کتابچه، دولت بریتانیا به صراحه به نقد رفتار رضاشاه می‌نشیند و به تلویح از برکناری او می‌نویسد.
 
جنگ دوم جهانی دو سالی پس از آغازش در اروپا به ایران رسید. ساختار سیاسی ایران در آن زمان، ساختاری یکه‌سالار بود. هر چند که بر متن قانون اساسی مشروطه، قرار بود پادشاه سلطنت کند و نه حکومت، اما روال حکومتداری دیگر بود. تقریبا ده سالی می‌شد که رضاشاه با تکیه بر تجدد آمرانه، بخش‌هایی از قانون اساسی مشروطه را به کناری نهاده بود. در این دوره، اقتدار و تمرکز حکومت به استبداد آلوده شده بود. حکومت مقتدر و متمرکز و مستبد، جان مایهٔ مشروطیت را که حکومت قانون بود و صیانت از حقوق فردی و اجتماعی و برابری آحاد ملت در برابر قانون، بر نمی‌تافت و چون بسیاری از حکومت‌های آن زمان در اروپا و آسیا، از شوروی استالینی گرفته تا آلمان هیتلری و ایتالیای موسولینی و ترکیه آتاتورکی، سرمست از اندیشه تجدد آمرانه، انسان و حقوق فردی و اجتماعی‌اش را به مسلخ نوسازی آمرانه می‌برد. در ده سال آخرین سلطنتش، رضاشاه حتی تحمل نیروهای خودی را نداشت. بسیاری از آنان که به تحکیم سلطنتش یاری رساندند، مغضوب او شدند و آرام آرام از صحنهٔ سیاسی به کنار رفتند و یا به کنار گذاشته شدند؛ تنی به حصر خانگی محکوم شدند و تنی دیگر روانه تبعید و تنی چند هم بر دار. گرچه ایران در آستانه جنگ دوم جهانی، برابر با ایرانی برآمده از جنگ اول جهانی نیست و تمامیت سرزمینی ایران در قیاس با امپراتوری‌های فروریختهٔ همسایه، روسیه تزاری و ترکیه عثمانی حفظ شده است و نوسازی در بسیاری عرصه‌ها جاری است، اما معمار و مهندس این نوسازی تنها به آمرانه بودن این نوسازی رای داده و استبداد را ضامن اجرای آن می‌داند.
 
با اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ و کنارگیری رضاشاه از سلطنت ایران، اما پرسشی که پیش آمد، نوع حکومت جانشین بود و نوع گذار به نظامی نو. از بازگشت قاجار گفتند و یا برپایی جمهوری. اما همه این گزینه‌ها پر هزینه درآمد، با پیامدهایی غیرقابل پیش‌بینی. حمید میرزا شاهزاده قاجار که اصلا فارسی نمی‌دانست. نیروهای متفقین در پی یافتن معدود مردان سیاسی شدند که هنوز در ایران مورد اعتماد مردم بودند تا این گذار را به سرانجام برسانند. از اینان شمار زیادی باقی نمانده بود و فروغی (ذکاءالملک) از جمله کسانی بود که هر چند در حاشیه، اما همچنان به شایستگی پرآوازه بود. فروغی با هدف حفظ وحدت ملی و ساختار حکومتی ایران در آن روز‌های پر آشوب پا پیش گذاشت و توانست این مهم را به انجام رساند. نه از ایران، ایرانستان‌ زاده شد و نه هندوستان.
 
در این زمان، که بی‌شباهت به سال‌های پس از جنگ جهانی اول نیست، جامعه مدنی از انفعال تحمیلی تجدد آمرانه‌‌ رها می‌شود، جان می‌گیرد و در هیات نهاد‌ها و شبه نهادهای سیاسی و صنفی به طرح خواست‌هایش می‌نشیند. تمام نیروهای رانده شده از صحنه سیاسی، مجددا به صحنه می‌آیند و کارورزان طبقاتی در اتحادیه‌ها‌ی صنفی به طرح خواست‌هایشان بر می‌خیزند. روزنامه‌ها با آزادی به نقد رفتار حکومت می‌نشینند و روزنامه‌نگاران قلم از نیام می‌کشند و عشق به آزادی را از پستوی خانه برون می‌آورند. مجلس، نهادی می‌شود منعکس‌کننده افکار عمومی و سپس منتخب مردم و پاسخگو به آنان. رای مردم آخرین کلام است. زندانیان سیاسی آزاد می‌شوند و دادگستری نه تنها گام‌های بلندی به سوی استقلال برمی‌دارد، بلکه از این هم فرا‌تر، شماری از آنانی که حقوق مردم را پایمال کرده بودند، زبان منتقدان را بریده بودند، قلم روزنامه‌نگاران را شکسته بودند، منتقدان و کارورزان سیاسی را به تبعید و حصر خانگی محکوم کرده بودند، معترضان را شکنجه داده و به خاک افکنده بودند را به پای میز محاکمه می‌کشاند و جزایشان را می‌دهد. دوران تازه‌ای در تاریخ ایران آغاز می‌شود که نوید پایان یکه‌سالاری است و می‌توان آن را دوران مشروطهٔ دوم نامید. در این باززایش تاریخی، جامعهٔ مدنی در ایران دوباره جان می‌گیرد و نفسی تازه می‌کند. شهروند برآمده از رعیت، بار دیگر به خیابان‌ها می‌آید و بر بستر بحران اقتصادی ناشی از حاصل جنک، بر مطالبات اجتماعی و سیاسی‌ای پای می‌فشرد که بیش از دو دهه پیش و در جریان انقلاب مشروطه، به طرحش نشسته بود.
 
پیامد مستقیم اشغال ایران و فروپاشی نظم پیشین، تورم فزایندهٔ اقتصادی بود که نصیب ایران شد. تورمی ۱۰ برابر پیش از جنگ. تورم بالا همراه با قحطی گسترده و افزایش شاخص هزینهٔ زندگی، بودوباش اقشار تهیدست کشور را به شدت تهدید می‌کرد. سهم بالایی از مواد غذایی نصیب سربازان بیگانه‌ای می‌شد که شمال و جنوب کشور را در اشغال داشتند. نمونه‌ای به دست دهم: بین سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ عرضهٔ فراورده‌های دامی برای مصرف داخلی به شدت کاهش یافت. تنها از اهواز روزانه ۱۰۰۰ راس گوسفند برای تامین خوراک سربازان بریتانیا روانه سلاخ‌خانه می‌شد. در شمال کشور که زیر اشغال سربازان شوروی بود، مصادره برنج برای تامین خوراک سربازان ارتش سرخ و نیز صادرات آن به شوروی، زندگی را برای مردم گیلان و مازندران توانفرسا کرده بود. در نتیجه شهرهای بزرگ کشور هر روزه شاهد اعتراضات گستردهٔ مردمی برای تامین مواد ابتدایی خوراکی شدند. گاه این اعتراضات به خشونت هم می‌کشید که در یک نمونهٔ آن، تهران سال ۱۳۲۱ است که به بلوای نان شهره شد و به مرگ ۲۰ تن و زخمی شدن ۷۰۰ تن انجامید.
 
در صحنهٔ سیاسی ایران پس از شهریور ۱۳۲۰، البته احزاب و سازمان‌های سیاسی نیز داریم که برکشیده‌ترینشان حزب توده است. حزب توده با حمایت شوروی در مهر ۱۳۲۰ تشکیل می‌شود، آن هم در هیاتی ضد فاشیستی، غیرطبقاتی و غیرکمونیستی. حزبی که خیلی زود پر صدا‌ترین نیروی صحنه سیاسی ایران می‌شود و بسیاری از روشنفکران و نخبگان را به خود جذب می‌کند. با پیروزی شوروی در نبرد استالینگراد در ماه‌های پایانی سال ۱۳۲۲، حزب توده دیگر سر از پا نمی‌شناسد و بیشتر از کمونیسم روسی سخن می‌گوید و همچون بسیاری از احزاب کمونیست در سراسر جهان، پیروزی شوروی در نبرد را همسنگ پیروزی خود در صحنهٔ سیاسی کشورش می‌داند و حمایت بی‌قید و شرط از منافع شوروی را ضرورت تاریخی می‌خواند. تک صدایی را تبلیغ می‌کند و هرگونه خوانش سیاسی که در راستای منافع اتحاد شوروی نباشد را مردود می‌داند. خوانش خود از کمونیسم استالینی را به پای سوسیالیسم می‌گذارد و صاحبان صدا‌های غیرخودی را کارگزار غرب استعمارگر می‌خواند. اما این صحنه‌آرایی دیرپا نیست و با رویداد‌های آذربایجان و امتناع شوروی از ترک خاک ایران و اصرار در کسب امتیاز نفت شمال، ستاره حزب توده یک چندی رو به افول می‌گذارد و نام‌آورانی از این حزب، به اعتراض از آن جدا می‌شوند.
 
پایان جنگ در ایران اما خوش‌تر از آغازش نبود. گرچه بر بنیاد توافق کنفرانس تهران که بین رهبران شوروی، انگلستان و آمریکا در آذر ۱۳۲۲ امضا شد، قرار بر این رفته بود که در فاصلهٔ شش ماه پس از جنگ نیروهای نظامی اشغالگر سه کشور، خاک ایران را ترک کنند، اما با پایان جنگ و خروج سربازان بریتانیا و آمریکا از ایران، دولت شوروی همچنان از تعهدش برای خروج سربازانش از ایران طفره می‌رفت و آن را منوط به کسب امتیازهایی از جمله نفت شمال از ایران کرده بود. در همین راستا دولت شوروی برای تحت فشار گذاشتن ایران بی‌محابا از حرکت‌های جداسرانه در آذربایجان و کردستان حمایت کرد. بحران آذربایجان و حمایت حزب توده از خواست شوروی برای داشتن امتیاز نفت شمال، لطمهٔ بزرگی به انسجام و اعتبار حزب توده زد و به شکل‌گیری نیروی سیاسی دیگر در هیات جبهه ملی ایران، به رهبری دکتر مصدق یاری رساند.

کلید واژه ها: رضاشاه اشغال ایران شهریور 1320 تورج اتابکی


نظر شما :