هویت ایرانی و حلقه برلن به روایت جمشید بهنام و مناف زاده
درمیان مردم، موضوع هویت معمولاً با تمایلات ناسیونالیستی و آمیخته به "غیرت ملی" مطرح میشود. به کلام دیگر، مفهوم هویت بدون نازیدن به میراث پرافتخار گذشتگان معنایی نمیگیرد: مخلوطی از داریوش و کورش کبیر و فردوسی و حافظ، که اگرچه در میدان هویت ایرانی جایگاه مهمی دارند اما نمیتوانند به تنهایی این میدان را تعریف و تحدید کنند.
باید پذیرفت که بدون توسل به روش محکم و تفکر منظم نمیتوان این کلاف به هم پیچیده را از هم گشود. چنین بحثی، بدون روش و جهتگیری روشن، در همان گام نخست، یعنی در مرحلۀ تعریف مفهوم هویت، به بن بست خواهد رسید.
اما اخیراً در پاریس کتابی به زبان فرانسه منتشر شده که نویسندۀ آن علیرضا منافزاده عنوان آن را چنین به فارسی برمیگرداند: "ساخت و پرداخت هویتی در ایران".*
این کتاب به خوبی روند شکلگیری هویت ما ایرانیان را تشریح، یا به قولی "واسازی" میکند، به این معنا که اجزاء آن را از یک دیگر باز میکند تا به خواننده نشان دهد که این هویت چیزی ازلی نیست و در روند تاریخی مشخصی شکل گرفته است. حرف اصلی کتاب به چند دهۀ نخست قرن بیستم مربوط میشود. دورهای که طی آن گروهی از روشنفکران تلاش کردند هویت ملی ما، یا "ایرانیت" را تعریف کنند.
برای گفتوگو پیرامون این کتاب و مباحث اصلی آن، علاوه بر نویسنده، علیرضا منافزاده، از صاحبنظر دیگری دعوت کردیم تا به مناظره ما بپیوندد: دکتر جمشید بهنام، جامعهشناس. بر شرکت جمشید بهنام در این گفتگو اصرار داشتیم، زیرا وی در کتاب معروف خود "برلنیها"**، کارنامۀ آن دسته از روشنفکران ایرانی را که در سالهای نخست قرن بیستم به آلمان رفته بودند- نظیر تقی زاده یا کاظمزاده ایرانشهر- به دقت بررسی کرده است. روشنفکرانی که در کتاب ساخت و پرداخت هویتی در ایران نیز مفصلاً در بارۀ کار و تأثیر فکری آنان سخن رفته است.
هویت یا هویتها؟
برای آغاز بحث از علیرضا منافزاده میخواهیم که خود، حرف اصلی کتاب، یا درونمایۀ مرکزی آن را خلاصه کند.
علیرضا منافزاده: البته در این کتاب منظور از هویت، هویت ملی یا هویت جمعی ایرانیان است. این هویت از نظر خیلیها گویا همیشه در تاریخ ایران وجود داشته و اینان اعتقادی ندارند که این هویت زمانی، در یک دوره ای از تاریخ مدرن ما ساخته و پرداخته شده است.
ایدۀ اصلی کتاب اینست که ایرانیتی که ما از آن صحبت میکنیم، یا این "ایماژ"، یا این تصویر ذهنی که امروزه در میان همۀ ایرانیان هست، زمانی به وسیلۀ مشتی روشنفکر و سرآمدان فرهنگی و سیاسی ایرانی ساخته و پرداخته شده و در دورۀ پادشاهی رضاشاه و محمدرضا شاه از طریق آموزش چنان در ما ایرانیان درونی شده که گمان میکنیم این تصویر و این هویت را از پدرانمان به ارث بردهایم، در حالی که با مطالعۀ این کتاب متوجه میشویم که پدران ما چنین تصویری از ایران و ایرانیت نداشتهاند و این تصویر در زمان مشخصی ساخته و پرداخته شده است. من سعی کردم در این کتاب نشان دهم که هویت ملی یا جمعی ایرانی چگونه گام به گام به وسیلۀ این روشنفکران ساخته و پرداخته شده است.
ار.اف.ای: آقای بهنام، آیا شما با حرف اصلی و مرکزی کتاب موافقید؟
جمشید بهنام: من کتاب آقای منافزاده را به دقت خواندم. خودم هم در این باره زیاد خواندهام و زیاد کار کردهام. بین کارهایی که ایرانیان نوشتهاند، فکرمیکنم ایشان خواستهاند با روش علمی کار را انجام دهند. فقط جای تأسف دارد که کتاب به زبان فرانسه نوشته شده است. بدیهی است که این کتاب باید در مرحلۀ اول ایرانیها را با مسئله آشنا کند. امیدوارم که این کار انجام بگیرد و کتاب به فارسی هم دربیاید.
اما این مسئلۀ هویت، از اول دچار ابهام است. این لغت از کجا پیدا شده؟ از چه وقت شروع شده؟ امروز هویت به چه میگویند؟... اگر اشتباه نکنم، این هویت را ما، بدون این که متوجه باشیم، از زبانهای خارجی گرفتهایم. در قدیم ما هیچوقت به این صورت در بارۀ مساله بحث نمیکردیم. این یک چیز تازه است.
آقای منافزاده به هویت ملی و هویت جمعی اشاره کردند. باید گفت که ما امروز در بارۀ دو نوع هویت بحث میکنیم. یکی هویت ملی است و دیگری هویت فرهنگی. هویت ملی که میشود گفت جنبۀ سیاسی دارد، در همه جای دنیا مسالۀ تازهای است. یعنی بعد از انقلاب فرانسه که موضوع ملت مطرح شد، مسالۀ هویت ملی هم مطرح شد. وقتی ملتها ایجاد شدند و دور خودشان مرزهایی ایجاد کردند، این سئوال پیش آمد که آن کسانی که در داخل مرزها هستند، چگونه آدمهایی هستند [چگونه تعریف میشوند]؟
دو مکتب اصلی در این زمینه هست که در کتاب آقای منافزاده هم به آن اشاره شده: اول، میشود گفت مکتب فرانسوی است. فرانسویها به تبعیت از افکار دوران روشنگری، معنی ملت را حتی بر اساس زادگاه یا بر اساس تبار نگذاشتند، بلکه مقصودشان از ملت مجموعهای از آدمها هستند که با ارادۀ آزاد خود با هم جمع میشوند- که شهروند نام میگیرند- و گروهی را با خصوصیاتی [و با تکیه به یک قرارداد اجتماعی] تشکیل میدهند. این تز فرانسوی است که تا قرن نوزدهم، تنها تز بود.
اما بعد در مقابل این تز، شاید به خاطر اتفاقاتی که در اروپا افتاد، مثل جنگهای ناپلئونی، یک تز آلمانی هم پیدا شد. "هردر"، فیلسوف آلمانی، به کلی حرف دیگری زد. او گفت ملت آن نیست که فرانسویها گفتهاند، بلکه ملتها مجموعهای از آدمها هستند که ارزشهای مشترکی آنها را ایجاد کرده. ارزشهایی که باعث میشود میان هر ملت با ملل دیگر تفاوتهای اساسی وجود داشته باشد. او حتی اصطلاح "روح ملی" را مطرح کرد. این عبارت بعداً در جاهای دیگری هم شنیده شد. مثلاً در ژاپن از "روح ژاپنی" صحبت میشود. یقیناً تحت تأثیر همین افکار آلمانی، کاظمزاده هم از "روح ملی ایرانی" صحبت کرد. بنابراین فکرمیکنم ما هم باید با توجه به این دو نگاه موضوع را مطرح کنیم و ببینیم به کدام یک بیشتر گرایش داریم.
ولی در این اواخر، هویت یک معنای سوم هم پیدا کرد. این معنا بعد از رهایی کشورهای استعماری، بعد از جنگ دوم جهانی شکل گرفت. این کشورها مرزهایی داشتند که معمولاً همان مرزهای استعماری بود، یعنی مرزهایی که برای آنها درست کرده بودند. اما وقتی این مردم، در داخل این مرزها آزاد شدند و اسمی برای خود گذاشتند، به فکر افتادند که چگونه برای خود هویت بسازند. و این کار بسیار دشواری بود، برای این که مثلاً در آفریقا، مجموعهای از قبیلهها بود. و گاهی اوقات یک قبیله در دو سوی مرز افتاده بود: یکی در این مملکت و دیگری در آن مملکت. در اینجا، مساله شکل فرهنگی به خود گرفت. باید گفت که سازمان یونسکو در این زمینه خیلی کار کرد. نمیدانم که نتیجه خوب بوده یا بد، ولی در هر صورت آمد و برای آنها هویت فرهنگی ایجاد کرد. این هویت باعث شد که آدمها از هم جدا شدند و شاید در مواردی با هم دشمن شدند. این هویت یک گرفتاری دیگر هم داشت و آن این بود که مسالۀ نژاد را مطرح کرد که تا آن زمان مطرح نبود. گفتند هویت ما چنین است، نژاد و تبارمان چنین است، پس با بقیه متفاوتیم.
اما در ایران، به عقیدۀ من، ما احتیاجی نداشتیم که اینقدر پایبندی به موضوع داشته باشیم. البته باید [هویتمان] را میشناختیم، اما این که مدام سئوال کنیم که "هویت ما چیست"، یا "هویتمان را از دست دادهایم"، یا "هویت ما چه شد"... این بیم و هراس به عقیدۀ من بیمعناست. ایرانیها همیشه خود را ایرانی میدانستهاند و هویتی هم برای خود قائل بودهاند.
اما وقتی اتفاقی میافتاد، این احتیاج پیدا میشد که موضوع به زبان آورده شود که "هویت ما چیست"؟ دفعۀ اول، بعد از حملۀ اعراب بود. یعنی یک اتفاق سیاسی باعث شد که همه به فکر افتادند که زبان فارسی چیست، باید شعر فارسی بگوییم، و بعد فردوسی پیدا شد و همۀ این حرفها... این بار اول بود. دفعۀ دوم، در مقابل تمدن غرب بود. در این مورد هم باز این بحث پیش آمد که "هویت ما در حال از بین رفتن است". در حالی که این هم هراس بیهوده بود. هویت چیزی نیست که فوری از بین برود! یا به قول فلان نویسنده "اگر تراکتور به مملکت بیاید، هویت ایرانی از میان خواهد رفت"... هویت که یک روزه از بین نمیرود!
بعد هم باب شد و عدهای گفتند ما "هویتگرا" هستیم. هیچکس هم تعریف نکرد که اصلاً "هویتگرا" یعنی چه... ما میبینیم در کتابهایی که امروزه چاپ میشود، نوشتهاند "جامعهشناسان هویتگرا" یا "فیلسوفان هویتگرا"... یعنی چه؟ آیا منظور اینست که ایرانی هستیم؟... این ابهامات باید به عقیدۀ من روشن شود. و آقای منافزاده در کتابشان ریشههای این مسائل را پیدا کردهاند. البته اگر بخواهند ادامه دهند باید به ابهامات امروزی هم برسند: که چرا ما اینقدر راجع به هویت صحبت میکنیم. آیا درست است یا خیر؟ تازه در این میان بعضیها آمدهاند هویت را با "بومگرایی" یکی کردهاند، یا با ناسیونالیسم قاطی کردهاند... مسائل خیلی زیاد است...
سه "لحظۀ تاریخی": سه تلاش برای هویتسازی
ار.اف.ای: آقای منافزاده، آقای بهنام اشاره کردند که آیا "بیم و هراسی" در کار بوده که ایرانیان به فکر طرح این بحثها افتادهاند؟ به عقیده شما به چه دلیل مسالۀ هویت به شکل حاد در ایران مطرح شده؟ آیا واقعاً از ترس بوده؟
علیرضا منافزاده: هویت زمانی مطرح میشود که آدمی، یا یک ملت، یا یک گروه، در برابر دیگری قرار بگیرند. یعنی در برابر "غیریت" قرار گیرند. هویت در برابر "غیریت" معنا پیدا میکند. آقای بهنام به ساخت و پرداخت هویت ایرانی پس از حملۀ اعراب اشاره کردند. این موضوع کاملاً درست است. من در کتابم سه "لحظۀ تاریخی" را بررسی، و سعی کردهام نشان دهم که ایرانیان سه بار به طور جمعی دست به ساخت و پرداخت هویتی زدهاند.
پس از حملۀ اعراب، ایرانیان زبون اعراب شده بودند. در زمان خلافت بنیامیه، اعراب تمام اقوامی را که تحت سلطه در آورده بودند، تحقیر میکردند. به ایرانیها "عجم" میگفتند و عجم یعنی الکن، یا کندزبان. یعنی اعراب خود را برتر از اقوام زیرسلطه میدانستند. این رفتار واکنشی در میان مردمان دیگر برانگیخت و از دل این اعتراض، جنبش شعوبیه بیرون آمد که بیشترین فعالین آن ایرانیان بودند. و چون بنیعباس با بنیامیه در ستیز بودند، از این جنبش حمایت کردند. در نتیجه این جنبش در ایران خیلی پا گرفت و در زمان مأمون و منصور عباسی به ایرانیان اجازه داده شد که در دربار، به زبان مادری خود بنویسند و دیوان هم به زبان فارسی نوشته شد. نوروز را هم جشن گرفتند. این جنبش ادامه پیدا کرد و از دل آن شاهنامه درآمد، که امروزه ایرانیان آن را شناسنامۀ فرهنگی و هویتی خود میدانند. پس شاهنامه نتیجۀ واکنش در برابر دیگری بود که تحقیر میکرد.
بار دوم، جریانی در هند به وجود آمد. پس از صفویه، وقتی که نابردباری دینی در ایران به اوج خود رسید، بسیاری از زرتشتیها به هند کوچ کردند. وقتی درجامعۀ هندی قرار گرفتند، که جامعهای است با هویتهای دینی و قومی گوناگون، آنها هم کوشیدند برای خود هویتی بسازند. این معروف است به جنبش "آذر کیوانیه". آذر کیوان اهل فارس، و رهبر دینی زرتشتیها بود. آنها در هند جامعۀ زرتشتیان را به وجود آوردند.این جنبش آذر کیوانیه هم به نوعی دست به ساخت و پرداخت هویتی زد. برای این که مجبور بود در جامعهای که هویتهای گوناگون وجود داشت، هویت مشخصی برای خود بسازد.
بار سوم، ساخت و پرداخت هویتی زمانی شروع شد که ایرانیان برای اولین بار با غرب مواجه شدند. میشود گفت که این روند هویتسازی نوین از زمانی شروع شد که ایران در جنگ با روسیه شکست خورد و بخشی از خاک خود را از دست داد. من سعی کردهام که در کتاب بیشتر به این مرحلۀ اخیر، به هویتسازی نوین بپردازم. من گام به گام نشان میدهم که چگونه ایرانیها در برخورد با غرب میبایست دوباره خود را تعریف، و چارچوب هویتی خود را تعیین میکردند. مسئلۀ زبان و تاریخ بود. من سعی میکنم نشان دهم که ایرانیان، تاریخ پیش از اسلام خود را به صورتی که امروز ما میشناسیم، نمیشناختند. مثلاً هخامنشیان را نمیشناختند. در نتیجه تحقیقات شرقشناسان و ایرانشناسان اروپایی کمک کرد تا ایرانیها تاریخ را برای خود بازسازی کنند.
روشنفکران "برلنی" و انگیزههای آنان
ار.اف.ای: آقای منافزاده، قبل از این که جلوتر برویم، بپردازیم به بحث اصلی کتاب شما، یعنی دورۀ اخیر که اگر اشتباه نکنم بعد از انقلاب مشروطه شروع میشود و دورۀ اوج آن هم، سه دهۀ نخست قرن بیستم است. خوب است که راجع به روشنفکران این دوره بیشتر صحبت کنیم و ببینیم آنها چه کسانی بودند و چه انگیزههایی داشتند...
علیرضا منافزاده: بیشتر این روشنفکران از دل جنبش مشروطهخواهی بیرون آمدند. روشنفکرانی مثل تقیزاده، کاظمزاده ایرانشهر، تربیت، ارانی، جمالزاده و خیلی از روشنفکرانی که پیرامون مجلۀ "کاوه" در برلن جمع شده بودند که آقای بهنام هم در کتاب "برلنیها" به آنها پرداختهاند. اما جنبش مشروطهخواهی چه بود؟ در این جنبش، ایرانیان در پی "ایرانیتی" بودند که با ایرانیت پیش از مشروطه تفاوت داشته باشد. روشنفکران این دوره با غرب آشنا شده بودند. از طرف دیگر، ایران هم کشوری در حال از هم پاشیده شدن بود. این روشنفکران میخواستند ایران را جمع و جور بکنند. در نتیجه آنان مجبور بودند هویتی بسازند که دربرگیرندۀ تمامی ایرانیان باشد. پس یکی از علل این هویتسازی، همین ترس از همپاشی ایران بود.
دومین علت نفوذ غرب در ایران بود. ایرانیها و به ویژه روشنفکران ترس از این داشتند که ایران به عنوان یک کشور مستقل از بین برود. چنان که میدانید در آن زمان ایران میان روسیه و انگلستان تقسیم شده بود. این هویتسازی کمک میکرد که ایرانیان احساس غرور، و به ایرانیت خود افتخار کنند. و همچنین نسبت به یک دولت ملی احساس تعلق داشته باشند. این روشنفکران رفتند و در حوزۀ تاریخ، در حوزۀ سیاست و نظام سیاسی، در حوزۀ رابطۀ ایران با غرب و با جهان مدرن و تمدن اروپایی... در بارۀ همۀ اینها اندیشیدند.
من سعی کردهام نشان دهم که این روشنفکران چگونه دربارۀ نظام سیاسی اندیشیدهاند. البته ما در کتاب میبینیم که همۀ آنها به یک گونه نمیاندیشیدهاند. ولی به هرحال بر اساس همین اندیشهگری، آنان با هم توافق کردند که یک نظام جدید بر سر کار بیاید، که همان دولت و حکومت رضا شاه است. یا مثلاً دربارۀ غرب، دیدگاههای آنان متفاوت بود و با یکدیگر در کشاکش بودند، اما همۀ این دیدگاهها در نهایت به این نتیجه رسید که باید چیزهایی را از غرب گرفت و در عین حال پافشاری کرد بر عناصر فرهنگ ایرانی، به ویژه بر زبان فارسی. و بالاخره این روشنفکران باید تاریخی میساختند که ایرانیان امروز را به نیاکان پرافتخار خود متصل میکرد.
ار.اف.ای: آقای بهنام، دورهای که شما هم دربارۀ آن پژوهش کردید، حدوداً از چه سالهایی آغاز میشود؟
جمشید بهنام: اگر منظور دورۀ "برلنیها" است، باید دقیقاً بگویم از روز اول ژانویۀ سال ۱۹۱۵، یعنی روزی که تقیزاده "کمیتۀ ملیون ایرانی" را در برلن تشکیل داد. او با نوعی فراخوان، از همۀ دوستانش دعوت کرد که به برلن بیایند و البته در پشت این قضیه، آلمانیها و مخالفتشان با انگلیسیها هم بود. در آن زمان جنگ هم شروع شده بود. اولین هدف این آدمها، آزاد کردن ایران بود. به همین جهت، به غیر از تقیزاده و محمدخان قزوینی که مسنتر بودند، همگی به کرمانشاهان رفتند، یعنی در مرز ایران و عراق، جایی که در آن سو عثمانیها حضور داشتند. آنان در این محل مستقر شدند و میخواستند به شکل واقعی با قوای خارجی مبارزه کنند.
در یادداشتهای جمالزاده آمده است که صبحها که بیدار میشده، پارابلوم [یک نوع سلاح کمری] میبسته است! یعنی اولین انتلکتوئل ایرانی بوده که با پارابلوم حرکت میکرده! علاوه بر این، هر شب برای تقیزاده گزارش مینوشته که گاهی اوقات شبیه به گزارشهای جنگی است. من در کتاب "برلنیها" مثالی آوردهام: میگوید "فلان روز رفتیم و با سیصد سوار فلان تپه را تصرف کردیم"...
اما خب بعد که اوضاع عوض شد و آلمان در جنگ شکست خورد و کمیتۀ ملیون هم ضعیف شد، این گروه به برلن برگشت و در آنجا مسائلی را مطرح کرد: همانطور که آقای منافزاده هم گفتند، آنها میخواستند هویتی برای ایران بسازند. برای این کار به پیشینۀ تاریخی ایران برگشتند. در این زمینه، کسی که بسیار کار کرد، ابراهیم پورداوود بود...
ار.اف.ای: از جمله با ترجمۀ متون اوستایی...
جمشید بهنام: بله با متون اوستایی و البته بعد که دولت رضاشاهی تشکیل شد، همه به تاریخ قدیم ایران علاقهمند شدند. از جمله کتاب "ایران باستان" حسن پیرنیا منتشر میشود یا زبان فارسی موضوع بحث قرار میگیرد. گروه "ایران کوده" که مقدم و کیا و دیگران تشکیل دادند، همگی کار پیشینهسازی تاریخی را ادامه دادند. [نشریه "ایران کوده" توسط دکتر مقدم و با همکاری ذبیح بهروز و دکتر صادق کیا به راه افتاد و اساساً به کار بررسی زبانها و لهجههای ایرانی پرداخت.]
اما بعضی دیگر از این روشنفکران به جلو، و به آینده نگاه میکردند و از خود میپرسیدند "ما به کجا میرویم و چه خواهیم شد"؟ یعنی هویت ما در آینده چه خواهد شد؟ از جمله اینان تقیزاده بود و البته کاظمزاده، منتهی با مدلهای فکری متفاوت. آیندهنگری این افراد باعث شد مسائلی را مطرح کنند که بعدها به درد رضاشاه خورد. یعنی وقتی دولت رضاشاه شروع به کار میکند، تقریباً نتایج کارهای آنان را که در بیانیۀ "انجمن ایران جوان" مطرح شده بود، به کار میبندد. حتی دکتر علیاکبر سیاسی حکایت میکند که برخی اعضاء "انجمن ایران جوان" که از اروپا برگشته بودند، بیانیهای تهیه کرده و به نزد رضاشاه بردند که البته هنوز به پادشاهی نرسیده بود [سردارسپه]. دکتر سیاسی میافزاید بعد از این که سردارسپه بیانیه را خواند، گفت: "من هم همین چیزها را میخواهم، منتهی باید کمی صبر کرد"...
ار.اف.ای: پس رضا شاه به هر حال با این روشنفکران ارتباطی داشته؟
جمشید بهنام: بله ارتباط داشت. البته رضا شاه با این روشنفکران رابطه داشت اما همزمان، با بزرگان و رجال دورۀ قاجار، امثال مؤتمنالملک و مصدقالسلطنه هم جلسه تشکیل میداد. یعنی هر دو طرف را میسنجید. اما حرفهایی که این روشنفکران میزدند، زمانی در عمل انجام گرفت که رضا شاه به فکر ایجاد دولت- ملت افتاد. البته معنای عبارت دولت- ملت خیلی وسیع است. ما نمیدانیم که آیا در حال حاضر به این دولت- ملت رسیدهایم یا نه، پس بهتر است اصلاً از تشکیل "دولت جدید" صحبت کنیم. برای تشکیل این دولت جدید، لازم بود که اولاً تمرکز ایجاد شود. در آن زمان در ایران، اقوام مختلف به کلی پراکنده بودند. اما برای ایجاد تمرکز میبایست نوعی ناسیونالیسم ایجاد میشد که پشتوانۀ تمرکز باشد.
به دنبال مسالۀ تمرکز، موضوع ملیت و ملت مطرح شد. یعنی در اینجا یکمرتبه با موضوع هویت و ملیت مواجه میشویم. و پس از آن، لغت "میهن" را مطرح کردند. لغت میهن قبل از این دوره و بعد از آن، خیلی کم استفاده شد. ولی در آن دوره واژۀ مهمی بود. شعار "خدا، شاه، میهن" در آن زمان روی دیوارهای مدارس و در آغاز کتابها، همه جا نوشته میشد. در حالی که لغات ملت و ملیت از عثمانیها برای ما آمده بود. پس به طور خلاصه، یعنی ما "ملت" هستیم، و "ایرانی"، با پشتوانۀ ایرانیت. و آن مرحلۀ بسیار مهمی بود...
* La construction identitaire en Iran : Alireza MANAFZADEH – L’Harmattan 2009 Paris.
** برلنیها: اندیشمندان ایرانی در برلن- نشر فرزان روز، 1386- تهران
نظر شما :