ایران در آستانه جنگ جهانی دوم - تورج اتابکی
استاد تاریخ اجتماعی و پژوهشگر ارشد در پژوهشکده بینالمللی تاریخ اجتماعی آمستردام
جنگ دوم جهانی دو سالی پس از آغازش در اروپا به ایران رسید. ساختار سیاسی ایران در آن زمان، ساختاری یکهسالار بود. هر چند که بر متن قانون اساسی مشروطه قرار بود پادشاه سلطنت کند و نه حکومت، اما روال حکومتداری دیگر بود. تقریبا ده سالی میشد که رضاشاه با تکیه بر تجدد آمرانه، بخشهایی از قانون اساسی مشروطه را به کناری نهاده بود. کارنامه نوسازی عصر رضاشاهی را جایی دیگر به دست دادهام و از او در هیات معمار ایران نوین نوشتهام. ایرانی که در فاصله بین دو جنگ جهانی اول و دوم، یعنی عصر رضاشاهی تجربه گستردهای از تجدد آمرانه را پشت سر گذاشت که حاصلش شکلگیری نهادهای نوین قدرت و دگرگونی چشمگیر در زندگی اجتماعی ایرانیان بود. در این نوشته اما به سپهر سیاسی اشاره خواهم داشت و از تاثیر پیآمدهای جنگ دوم جهانی بر این سپهر خواهم گفت.
دوران سلطنت رضاشاه را از تاجگذاری تا اشغال ایران از سوی متفقین و خلع شاه از سلطنت را میتوان به دو دوره بخش کرد: از تاجگذاری در سال ۱۳۰۴ تا پنج – شش سالی پس از آن، که دوران سامان دادن حکومت مقتدر و متمرکز است و هنوز استبداد جا خوش نکرده است. احزاب سیاسی و اتحادیههای صنفی که از پی انقلاب مشروطه پا گرفته بودند و در جریان جنگ اول جهانی و سالهای پس از آن رشد چشمگیری داشتند، همچنان نیم نفسی میکشند و حیاتی پنهان دارند. ده سال پایانی سلطنت رضاشاه دوران یکسره یکهسالاری و استبداد است. در این دوره اقتدار و تمرکز حکومت که خواست انقلاب مشروطه بود، به استبداد آلوده میشود. حکومت مقتدر و متمرکز و مستبد، جان مایه مشروطیت را که حکومت قانون بود و صیانت از حقوق فردی و اجتماعی مردم و برابریشان در برابر قانون را بر نمیتابد و چون بسیاری از حکومتهای آن زمان در اروپا و آسیا، از شوروی استالینی گرفته تا آلمان هیتلری و ایتالیای موسولینی و ترکیه آتاتورکی، سرمست از اندیشه تجدد آمرانه، انسان و حقوق فردی و اجتماعیاش را به مسلخ نوسازی آمرانه میبرد. در این ده سال حکومت حتی تحمل نیروهای خودی را ندارد. بسیاری از آنان که در کنار رضاشاه به تحکیم سلطنتش یاری کردند، مغضوب او میشوند و آرام آرام از صحنهٔ سیاسی کنار گذاشته میشوند؛ به حصر خانگی محکوم میشوند، تبعید میشوند و تنی چند هم کشته. دگراندیشی جایی ندارد. یا با منی، یا بر من.
گرچه ایران در آستان جنگ دوم جهانی، برابر با ایرانی برآمده از جنگ اول جهانی نیست و تمامیت سرزمینی ایران در قیاس با امپراتوریهای فروریخته همسایه، روسیه تزاری و ترکیه عثمانی حفظ شده است و نوسازی در همه عرصهها جاری است، اما معمار و مهندس این نوسازی تنها به آمرانه بودن این نوسازی رای داده و استبداد را ضامن اجرای آن میداند. خلع رضاشاه از سلطنت از پی اشغال ایران، پایان این دورهٔ یکهسالاری و به گونهای بازگشت به دوران نخستین مشروطه، به ویژه مجلس دوم و سالهای پایانی جنگ جهانی اول بود. در این بازگشت، جامعهٔ مدنی در ایران دوباره جان میگیرد و نفسی تازه میکند.
۲.
زایش جامعهٔ مدنی ایران، به دوران انقلاب مشروطه و به ویژه دوران جنگ جهانی اول و سالهای نخست پس از آن بر میگردد. این جامع با افت و خیزهایی توانست پویای خود را تا دهه ۱۳۱۰ حفظ کند، اما در آخرین ده سال سلطنت رضاشاه جامعه مدنی دیگر خودمختارانه فعال نبود. با کنار رفتن رضاشاه ما به نوعی به سالهای پس از جنگ جهانی اول بازمیگردیم. در این شرایط جامعه مدنی از انفعال تحمیلی تجدد آمرانه رها میشود، جان میگیرد و در هیات نهادهای سیاسی و صنفی به طرح خواستهایش مینشیند. تمام نیروهای رانده از صحنه سیاسی مجددا به صحنه میآیند و کارورزان طبقاتی در اتحادیههای صنفی به طرح خواستهایشان بر میخیزند. روزنامهها با آزادی به نقد رفتار حکومت مینشینند و روزنامهنگاران قلم از نیام میکشند و عشق به آزادی را از پستوی خانه برون میآورند. مجلس، نهادی میشود منتخب مردم و پاسخگوی آنان. رای مردم آخرین کلام است. زندانیان آزاد میشوند و دادگستری نه تنها استقلالش را باز مییاید، بلکه از این هم فراتر، آنانی را که حقوق مردم را پایمال کرده بودند، زبان منتقدان را بریده بودند، قلم روزنامهنگاران را شکست بودند، منتقدان و کارورزان سیاسی را به تبعید و حصر خانگی محکوم کرده بودند، معترضان را شکنجه داده و به خاک افکنده بودند را تک به تک به پای میز محاکمه میکشاند و جزایشان را میدهد.
در این صحنه البته احزاب و سازمانهای سیاسی را نیز داریم که برکشیدهترینشان حزب توده است. حزب توده با حمایت شوروی در مهر ۱۳۲۰ تشکیل میشود، آن هم در هیاتی ضد فاشیستی، غیرطبقاتی و غیرکمونیستی. حزبی که خیلی زود پر صداترین نیروی صحنه سیاسی ایران میشود و بسیاری از خبرگان و نخبگان را به خود جذب میکند. با پیروزی شوروی در نبرد استالینگراد در ماههای پایانی سال ۱۳۲۲، حزب توده دیگر سر از پا نمیشناسد و بیشتر از گرایشش به کمونیسم روسی سخن میگوید و همچون بسیاری از احزاب کمونیست در سراسر جهان، پیروزی شوروی در نبرد را همسنگ پیروزی خود در صحنه سیاسی کشورش میداند و حمایت بیقید و شرط از منافع شوروی را واجب عینی میخواند. تک صدایی را تبلیغ میکند و هرگونه خوانش سیاسی که در راستای منافع اتحاد شوروی نباشد را مردود میداند. خوانش خود از کمونیسم استالینی را به پای سوسیالیسم میگذارد و صاحبان صداهای غیرخودی را کارگزار غرب استعمارگر. اما این صحنهآرایی دیرپا نیست و با رویدادهای آذربایجان و امتناع شوروی از ترک خاک ایران و اصرار در کسب امتیاز نفت شمال، ستاره حزب توده رو به افول میگذارد و نامآورانی از این حزب، به اعتراض از آن جدا میشوند.
داستان آذربایجان و حمایت حزب توده از خواست شوروی برای داشتن امتیاز نفت شمال، لطمهٔ بزرگی به انسجام و اعتبار حزب توده میزند و به شکلگیری نیروی سیاسی دیگر در هیات جبهه ملی ایران، به رهبری دکتر مصدق یاری میرساند. نیروی سیاسی که با بسیج مردمی و در ادامه نهضت ملی ایران برخاسته از انقلاب مشروطیت، نهضت ملی کردن نفت ایران را سامان میدهد.
۳.
ساختار سیاسی در ایران، از پی ورود استعمار روس و انگلیس که تقریبا به دو صد سال پیش بر میگردد، متکی بر چهار رکن استعمار، حکومت مرکزی، حاکمان ایلات، ولایات و خوانین و سر آخر جمهور مردم است. این چهار رکن کمابیش صحنهٔ سیاسی ایران را همیشه پر میکنند، با تعامل و تخالفی معمول. با به روی کار آمدن سلطنت پهلوی و تشکیل حکومت متمرکز، ساختار سیاسی به گونه مثلثی در میآید که در سه راس آن استعمار، حکومت مرکزی و مردم را داریم. این یعنی کنار رفتن نقش حاکمان ایلات و ولایات و خوانین. شاید بهترین نمونه برای شهادت از این گذار، تاریخ صنعت نفت ایران باشد. در نخستین سالهای تاریخ این صنعت، شرکت نفت ایران و انگلیس، حکومت مرکزی، شیخ خزعل، خوانین بختیاری و کارکنان این صنعت را داریم که گاه در تقابل و گاه در مدارا با یکدیگر سکان این صنعت را نه با سهمی برابر در دست دارند، اما با برپایی سلطنت پهلوی و تشکیل حکومت مقتدر و متمرکز، شیخ خزعل و خوانین بختیاری به کناری میروند و میماند شرکت نفت ایران و انگلیس، حکومت مرکزی و کارکنان این صنعت.
استعمار انگلیس نگران از گسترش کمونیسم روسی در آسیا، از تشکیل حکومتهای مقتدر و متمرکز در همسایگی اتحاد شوروی استقبال کرد. انگلیس گمان بر این داشت که حکومت رضاشاه میتواند نه تنها سدی در برابر کمونیسم باشد بلکه نگهبانی بیچون و چرای منافع انگلیس را نیز به دوش کشد و هیچگاه رای به استقلال عمل ندهد. یکهسالاری سلطنت رضاشاه پهلوی هرچند مانعی بود در برابر کمونیسم، اما رفته رفته با تحکیم این یکهسالاری، رضاشاه راه خویش در پیش گرفت. ادعای سهم بیشتر از درآمد نفت، ابطال قرارداد دارسی و از همه مهمتر ابطال قرارداد کاپیتولاسیون (حق رسیدگی قضایی جرایم اتباع خارجی به نمایندۀ حقوقی دولت خارجی) به هیچ رو پسند دولت انگلیس نبود. در سالهای پایانی سلطنتش، رضاشاه حتی اعتنایی به اعتراض شوروی و انگلیس برای پرهیز از بسط رابطه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی با دیگر قدرتهای مطرح جهان آن روز از جمله آلمان نداشت. همه اینها دو همسایه شمال و جنوب، روس و انگلیس را به ارایه طرحی برای تعویض رژیم در ایران کشاند. جنگ دوم جهانی و حضور تنی چند مستشار اقتصادی و سیاسی آلمانی بهترین بهانه برای اجرای این طرح شد. به داوری من، برای کشاندن ایران به همکاری با متفقین نیازی به اشغال ایران و شکستن کمر ارتش نبود. میشد از راههای دیپلماتیک به این مقصود رسید. اما هدف فراتر از این بود. از تبلیغات بیوقفه بیبیسی علیه رضاشاه در آستانه اشغال ایران بسیار شنیدهایم. اجازه بدهید اینجا به جمله آخرین از متن کتابچهای اشاره کنم که در آغاز جنگ از سوی اداره تبلیغات انگلیس درباره تاریخ روابط ایران و انگلیس در ایران پخش شد. کتابچهای که مهر مطبعه کلکته هندوستان را دارد: «براستی باید به آغاز و انجام حکومت پهلوی عصر سیاهی و ظلمت گفته شود.»
با خلع رضاشاه، اما پرسشی که پیش آمد، نوع حکومت جانشین بود و نوع گذار به نظام نو. از بازگشت قاجار گفتند و یا برپایی جمهوری. اما همه این گزینهها پر هزینه درآمد، با پیآمدهایی غیرپیشبینی. شاهزاده قاجار که اصلا فارسی نمیدانست. نیروهای متفقین در پی یافتن معدود مردان سیاستی شدند که هنوز در ایران مورد اعتماد مردم بودند تا این گذار را به انجام برسانند. از اینان شمار زیادی باقی نمانده بود و فروغی از جمله کسانی بود که هر چند در حاشیه، اما همچنان به شایستگی مطرح بود. فروغی با هدف حفظ تمامیت سرزمینی ایران در آن روزهای پر آشوب پا پیش گذاشت و توانست به هر شکل این مهم را به انجام رساند. نه از ایران، ایرانستانی زاده شد و نه هندوستان.
* این مقاله پیشتر در هفتهنامه «صدا» منتشر شده بود که با اعمال تغییراتی از سوی نویسنده محترم، در «تاریخ ایرانی» بازنشر میشود.
نظر شما :