زیباکلام: رضاشاه نفت را ملی کرد
آقای دکتر زیباکلام! شما قبلاً در جایی گفته بودید که نگاه ما ایرانیها به تاریخ ورود انگلستان به عرصۀ نفت ایران آمیخته با افسانه است. شما معتقدید که دارسی که یک تاجر انگلیسی بوده برای کسب سود به ایران میآید، ریسک میکند و نفت پیدا میکند. در انتها نیز، میگویید که این ما بودیم که قرارداد را یکطرفه باطل میکنیم و مقصر ما بودهایم. سؤال من این هست که آیا شما امروز هم از همین دریچه به موضوع نگاه میکنید؟
بله. پیش از آن زمان، امتیاز نفت ایران در دست کتابچیخان بود که آن را از ورثۀ رویترز خریداری کرده بود. وی تلاش زیادی کرد که این امتیاز را به دولت ایران، تجار، درباریان و خیلیهای دیگر بفروشد اما هیچ کس حاضر نشد که این امتیاز را از او بخرد. کتابچیخان حتی سعی کرد که توجه آلمانیها، روسها، فرانسویها و انگلیسیها را، مقصودم تجار و سرمایهداران است، به سمت آمدن به ایران و تلاش به منظور اکتشاف و استخراج نفت جلب کند اما خیلی موفق نبود تا نهایتاً دارسی پیدا شد. دارسی تعدادی از مهندسین خود را برای مطالعۀ غرب و جنوب ایران به این کشور فرستاد و پس از انجام مطالعات، آنها به دارسی گزارش دادند که امکان یافتن نفت در ایران هست.
لازم به ذکر است که تا آن زمان نیم دوجین سرمایهگذاران خارجی که به دنبال نفت بودند به ایران آمده بودند و اقداماتی هم انجام داده بودند اما همۀ سرمایۀ خود را باخته و نفتی هم پیدا نکرده بودند. بنابراین طبیعی بود که ایرانیها به هیچوجه حاضر نباشند که روی نفت سرمایهگذاری کنند. در مورد دارسی هم دقیقاً این اتفاق افتاد؛ قرارداد دارسی در سال ۱۹۰۱ منعقد شد و اولین چاه نفت در ایران ۱۹۰۷ کشف شد. دارسی در آن شش سال به میزان زیادی هزینه کرده و از بانکها وام گرفته و مقروض شده بود. از اینرو عملاً تصمیم میگیرد که از ایران خارج شود و بخشهایی از تأسیسات و شماری از پرسنل را نیز از ایران خارج میکند و مابقی هم بناست که به تدریج طی یک برنامۀ زمانبندی کشور را ترک کنند.
اما درست در زمان خروج آخرین تجهیزات و کارمندان دارسی از ایران، یکی از چاهها در مسجدسلیمان به نفت رسید و از آن به بعد همه چیز عوض شد. منتها بر اساس امتیاز دارسی، ما تنها در ۱۶ درصد از سود شریک بودیم و نه در هیچ هزینهای. به بیان دیگر در آن شش سالی که دارسی تا مرز ورشکستگی پیش رفته بود دولت ایران طبق قرارداد وظیفهای نداشت که حتی یک ریال به دارسی بپردازد.
یعنی هیچ حمایتی از دارسی نمیشده است؟
ببینید کسانی که امروزه میگویند نفت یک برنامه استعماری و یک توطئه بوده است، متأسفانه تاریخ را به درستی نمیدانند. بنابراین من همچنان معتقدم که نفت ایران و امتیاز دارسی به هیچ وجه یک برنامۀ سازمانیافته از سوی انگلیس نبوده است. حتی جالب است که دارسی وقتی برای بستن قرارداد به ایران میآید، سفارت انگلستان در تهران وی را از انجام چنین کاری منع میکند و به او میگوید در غرب و جنوب ایران امنیتی وجود ندارد.
بنابراین، اینکه ما از توطئۀ حساب شدۀ انگلیس سخن بگوییم به نظر من پایه و اساسی ندارد. البته بعد از اینکه دارسی به نفت رسید باید یک تصمیم سرنوشتساز میگرفت و آن این بود که آیا نفت را در ایران تصفیه کنند یا آن را به روتردام یا لیورپول انتقال دهند و آنجا کار پالایش را انجام دهند. در ایران امنیت نبود و نیروی کار ماهر وجود نداشت اما در عوض مهمترین مزیتش آن بود که نسبت به انگلیس، نیروی کار فوقالعاده ارزان وجود داشت. همچنین انتقال و حمل نفتی که در ایران پالایش شده بود ارزانتر بود. نهایتاً مدیران شرکت تصمیم میگیرند در ایران کار تصفیه را انجام دهند. به این ترتیب شبه جزیرۀ آبادان را از شیخ خزعل که عملاً حاکم خوزستان بود خریداری میکنند و پالایشگاه آبادان را احداث میکنند.
برای تأمین امنیت هم شرکت با سران قبایل عرب و بختیاری وارد مذاکره میشود و ۳ درصد از درآمد نفت را به منظور برقراری امنیت منطقه به این دو قوم میدهد. از اینجا به بعد کمکم ایرانیها متوجه میشوند که نفت چه ثروت عظیمی است منتها هر زمان که آنها میخواستند تقاضای بیشتری از درآمد نفت کنند پاسخ شرکت این بود که ما طبق قرارداد عمل میکنیم و سهم شما ۱۶ درصد از سود است. همانطور که در آن شش سال گذشته نیز در ضرر شریک نبودید.
پس مشکل کجا بود؟
یکی از مشکلات این بود که انگلیسیها نه ۱۶ درصد بلکه ۱۰ درصد پرداخت میکردند زیرا شرکت ۳ درصد را به بختیاریها و اعراب میپرداختند. هرگاه هم که مقامات ایرانی اعتراض میکردند، پاسخ شرکت این بود که اگر خواهان همۀ ۱۶ درصد هستید، موظف هستید که امنیت منطقه را برای ما تأمین کنید. یادمان باشد که سالهای نخست بهرهبرداری شرکت، سالهایی بود که در هیچ نقطهای از ایران به دلیل انقلاب مشروطه و جنگهای داخلی میان مشروطهخواهان و طرفداران استبداد، امنیت برقرار نبود. در هر بخشی، جمعی اختیار امور را به دست گرفته بودند، در گیلان جنبش میرزا کوچکخان قدرت داشت، در آذربایجان شیخ محمد خیابانی و فرقۀ دموکرات بود، در کردستان اسماعیلخان سیمیتقو بود، در خوزستان شیخ خزعل بود، در خراسان کلنل محمدتقیخان پسیان بود که خرج خود را از تهران سوا کرده بود و به همین ترتیب در همه جا قدرتهای گریز از مرکز رسمی وجود داشتند.
بنابراین اقتصاد کشور متوقف شده بود، امنیت وجود نداشت و دولت مرکزی نمیتوانست در کشور امنیت برقرار کند. اما این شرایط از بعد از کودتای رضاخان سردار سپه تغییر کرد. او چکمه از پا درنیاورد تا امنیت را به تمام ایران بازگرداند و قدرتهای گریز از مرکز را وادار به تسلیم کند. خلاصه اینکه ایرانیها همواره از سهم ۱۶ درصدی خود ناراضی بودند.
رضاخان تمایلی به افزایش سهم ایران نداشت؟
رضاشاه تلاشهایی کرد تا سهم ایران را بالا ببرد. در سال ۱۳۱۲ رضاشاه نفت را به تعبیری ملی کرد، قرارداد دارسی را یکجانبه فسخ کرد و این باعث شد که نیروی دریایی انگلستان جنوب را محاصره و از ایران به جامعۀ ملل شکایت کند. در نهایت رضاشاه نتوانست در برابر انگلستان کاری از پیش ببرد اما منجر به قرارداد ۱۹۳۳ شد. این قرارداد از بسیاری جهات بهتر از قرارداد دارسی بود. به عنوان مثال میزان دریافتی ایران که در قرارداد دارسی تابع سود شرکت بود، تابع مقدار نفتی شد که شرکت استخراج میکرد. به علاوه رضاشاه موفق شده بود که بندی را در این قرارداد بگنجاند که بر اساس آن شرکت مجبور میشد که هر سال شمار مشخصی از ایرانیها را آموزش داده و وارد پستها و سمتهای مهمتر کند. به همین دلیل بود که دانشکدۀ نفت آبادان (پیش از دانشگاه تهران) به منظور تربیت مهندسین در صنعت نفت تأسیس شد.
با وجود همۀ اینها، قرارداد ۱۹۳۳ همچنان قراردادی بود که خیلی حق و حقوق ایران را تأمین نکرده بود. همین مسئله باعث شد که نهایتاً بعد از سقوط رضاشاه و ایجاد فضای باز در ایران، مردم خواستار لغو قرارداد ۱۹۳۳ و ملیشدن نفت شوند و در آخر نفت در مجلس شورای ملی و به پیشنهاد دکتر مصدق و فراکسیون جبهه ملی در ۲۹ اسفند سال ۱۳۲۹ ملی شد و بعد هم در دو سال و اندی بعد کودتای ۲۸ مرداد اتفاق افتاد.
آقای دکتر شما معتقدید که مصدق باید مصالحه را میپذیرفت و اگر چنین میکرد کودتایی هم اتفاق نمیافتاد. پرسش این است که چرا مصدق باید به دولت انگلستان که در هیچ مقطعی به عرف بینالملل پایبند نبود و در ارائۀ گردشهای مالی شرکت هیچگونه شفافیتی نداشت اعتماد میکرد؟ آیا همین که این دول خارجی در ایران کودتا کردند، درستی این بیاعتمادی را توجیه نمیکند؟
امریکاییها در ابتدای ملی شدن نفت با ایران همراه بودند و از این مسئله جانبداری میکردند. آنها تلاش زیادی کردند که یک نوع مصالحه صورت گیرد. یکی از پیشنهادات امریکاییها معروف به ۵۰-۵۰ بود؛ یعنی ۵۰ درصد درآمد حاصل از نفت نصیب ایران و ۵۰ درصد مابقی نصیب انگلستان شود. اگرچه شرکت در ابتدا با ۵۰-۵۰ مخالفت کرد اما بعد آن را پذیرفت اما دکتر مصدق هیچگاه این پیشنهاد را نپذیرفت در حالیکه همان موقع شرکتهای امریکایی در عربستان و جاهای دیگر همین مدل قرارداد را تنظیم میکردند.
مصدق بر حق مالکیت ایران بر روی نفت تأکید داشت اما حرف شرکت این بود که درست است که نفت در شرکت شماست، اما ما بودیم که در این پنجاه سال سرمایهگذاری کردیم و نفت را استخراج کردیم. بنابراین صرف اینکه نفت در مملکت شماست نمیتواند تحت مالکیت شما باشد.
فرمول دیگری که امریکاییها طراحی کردند چنین بود که بانک جهانی وارد عمل میشد و تأسیسات نفت را مدیریت میکرد. بخشی از درآمد را برای خودش به عنوان پیمانکار برمیداشت، بخشی را بابت سرمایهگذاریهای انگلستان به آن کشور و بخشی را نیز به ایران میداد تا اینکه بالاخره یک روز تکلیف مالکیت به صورت مرضیالطرفین حل و فصل شود. ناگفته نماند که دکتر مصدق قبول داشت که انگلیسیها سرمایهگذاری کردهاند و حاضر بود که به آنها غرامت پرداخت شود.
به هرحال، مصدق پیشنهاد دوم امریکاییها را نیز نپذیرفت و تقریباً از همینجا بود که امریکاییها به این جمعبندی رسیدند که این مذاکرات فایدهای ندارد و دکتر مصدق به هیچ نوع مصالحه تن نمیدهد. البته انگلیسیها از اول این را میدانستند. آنها از اول معتقد بودند که دکتر مصدق ضد انگلیسی است و هیچگاه حاضر به مصالحه نخواهد شد. انگلیسیها تصور میکردند که مصدق حتی اگر بخواهد هم نمیتواند مصالحه کند زیرا تحت فشار شدید حزب توده و نیز رقیب سیاسیاش، آیتالله کاشانی قرار دارد و هر نوع مصالحۀ دکتر مصدق از سوی این دو گروه تعبیر به خیانت خواهد شد.
از سوی دیگر، در همین زمان در امریکا انتخابات انجام شده بود و جمهوریخواهان و ژنرال آیزنهاور که اگرچه بازنشسته، اما محافظهکار و تندرو بود، به قدرت رسیده بود. سفیر امریکا در ایران تغییر کرده بود و سفیر قبلی که متمایل به دکتر مصدق و نهضت ملی شدن نفت بود ایران را ترک کرده بود. در انگلستان هم حزب کارگر در انتخابات شکست خورده و چرچیل و محافظهکاران در انتخابات پیروز شده بودند. لذا از این جهت نیز بخت با ما همراه نبود.
بالاخره امریکاییها مجاب شدند که تداوم دکتر مصدق بر سر قدرت، باعث تقویت حزب توده خواهد شد و در این صورت نه شاه و دکتر مصدق، بلکه حزب مارکسیست نزدیک به اتحاد جماهیر شوروی به قدرت خواهد رسید. این هم دغدغۀ دیگر امریکاییها بود.
از این نکته هم نباید غافل بود که خود تداوم بحران نفت و پیدا نشدن راهی برای حل آن، باعث شده بود که خیلی از مردم شور و اشتیاق اولیه در مورد ملی شدن صنعت نفت را از دست بدهند. درون جبهۀ ملی بین دکتر مصدق و آیتالله کاشانی شکافهای عمیقی به وجود آمده بود به طوری که بخشی از جبهه ملی که به آیتالله کاشانی، دکتر مظفر بقایی، حسین مکی و... تعلق خاطر داشتند و از یاران دکتر مصدق بودند به دلیل تداوم اختلافات از دکتر مصدق جداشده بودند. اینها همه زمینهساز موفقیت کودتای ۲۸ مرداد شد.
خب این دخالت مستقیم آمریکا و موید درستی موضع دکتر مصدق بود.
درست است که کودتا را انگلیس و امریکا طراحی کردند اما باید بپذیریم که امریکاییها لازم نداشتند که حتی یک سرباز هم به میدان بیاورند زیرا دهها هزار نفر از ایرانیها به خوبی با کودتا همکاری کردند، تظاهرات کردند، علیه دکتر مصدق شعار دادند.
کودتا صبح روز ۲۸ مرداد شروع شد و ظهر آن روز زاهدی در رادیو اعلام کرد که کودتا موفق شده است. سؤال اینجاست که در این مدت زمان چهار، پنج ساعته چرا طرفداران دکتر مصدق به خیابان نیامدند و با کودتا مقابله نکردند؟ چرا آیتالله کاشانی، روحانیون، حزب زحمتکشان، حزب توده و... در برابر کودتا نایستادند؟ ما نمیخواهیم به این سؤالات پاسخ دهیم، بلکه بحث بر سر این است که در این چند ساعت اندک، طرفداران مصدق در میدان نبودند. ۸۰، ۹۰ درصد از جماعت موجود در خیابانها نه ارتش، بلکه مردم عادی بودند که شعار مرگ بر مصدق سر میدادند. اینها واقعیتهای تلخ نفت هستند. بله، بنده معتقد هستم که اگر دکتر مصدق با شرکت نفت مصالحه کرده بود قطعاً کودتا اتفاق نمیافتاد. منتها تاریخ را نه اگرها، که واقعیتها میسازند.
آقای دکتر، فرض کنیم اگر مصدق مصالحه میکرد این کودتا نیز اتفاق نمیافتاد و مقداری هم بر درآمدهای نفتی ایران افزوده میشد. اما امروز که به این داستان نگاه میکنیم شاهد انباشت روزافزون سرمایۀ اجتماعی این جریان هستیم. چهرۀ مصدق، چهرهای است که بسیاری از ایرانیها در سیاستمداران محبوبشان به دنبال آن میگردند. به نظر شما کدام کفۀ این ترازو سنگینتر است؟
من چنین سرمایۀ اجتماعی نمیبینم. به عنوان مثال کافی است که شما یک نظرسنجی از مردم انجام دهید و ببینید که چند درصد آنها موافق تداوم دشمنی با امریکا هستند. من فکر میکنم که حداقل حدود ۸۰ درصد مردم ایران خواهند گفت که به هیچ وجه موافق دشمنی با امریکا نیستند. به این ترتیب من قائل به وجود سرمایه اجتماعی برای این جریان نیستم.
نظر شما :