زیباکلام: روح انگلستان هم از کودتای رضاخان خبر نداشت/ رضا شاه ضد دین و اسلام نبود
به گزارش خبرآنلاین، در بخشی از این گفتوگو آمده است:
* مخالفین رضاشاه ابطال امتیاز دارسی و انعقاد قرارداد ۱۹۳۳ با انگلستان را یکی از دلایل اصلی وابستگی رضاشاه به لندن میدانند. در حالی که انگلستان با ابطال امتیاز دارسی به شدت مخالفت کرد و حتی لندن خیلی جدی به فکر اشغال نظامی تاسیسات نفت خوزستان و آبادان بود. مگر اینکه ما بگوییم همه آن برنامهها جنگ زرگری بود و بریتانیا برای رد گم کردن آن همه مخالفتها را انجام داد. ثانیا امتیاز ۱۹۳۳ دارای برخی ابعاد بود که آن را به مراتب بهتر از امتیاز دارسی میکرد.
* خیلی از بندهای قرارداد ۱۹۳۳ به مراتب پیشرفتهتر و بهتر از امتیاز دارسی بود. البته در قرارداد جدید انگلستان هم مفادی گنجاند که بالطبع به نفعش بود.
* مخالفین رضاشاه نه علم و اطلاع زیادی از امتیاز دارسی دارند و نه از قرارداد ۱۹۳۳. ببینید در فرهنگ سیاسی ما فرض بر آن است که رضاشاه را انگلیسیها بر روی کار آوردند. بنابراین میبایست هر تصمیم و سیاست و اقدام رضاشاه در جهت مصالح و منافع انگلستان باشد از جمله قرارداد ۱۹۳۳.
* خیلیها که قرارداد ۱۹۳۳ را سند خیانت رضاشاه و وابستگی او به انگلستان میدانند حتی زحمت اینکه چند دقیقه آن را بخوانند و با امتیاز دارسی مقایسه کنند را به خودشان نمیدهند. رضاشاه از نظر مورخین ما خائن بوده و بر روی کار آمدنش توسط انگلستان بوده است پس بنابراین هر کاری هم کرده یا نکرده به دستور انگلستان و در جهت منافع انگلستان بوده است.
* برخی از موارد اتهامی مورد ادعای شما را من نمیدانم که اساساً چه ربطی به انگلستان پیدا میکند؟ مثلاً اینکه در زمان رضاشاه از نظر فرهنگی به فرهنگ و تمدن ایران قبل از اسلام خیلی توجه میشود و با ایجاد فرهنگستان زبان فارسی یا پارسی سعی میشود که لغات عربی را از زبان فارسی کنار بگذارند و به جای آن لغات و اصطلاحات فارسی بیاورند، این چه ربطی به انگلستان پیدا میکند؟ اگر واقعاً شما اعتقاد دارید که این کار نقشه انگلستان بوده؟ آن وقت با ادامه آن در جمهوری اسلامی چه جوری میخواهید کنار بیایید. تلاش در جهت احیای فرهنگ قبل از اسلام در ایران اسلامی امروز اگر شدیدتر از زمان رضاشاه نباشد که یقیناً کمتر هم نیست.
* فرهنگستان زبان فارسی جمهوری اسلامی هم هر روز یک دو جین لغت عربی را حذف میکند و جای آن لغات و اصطلاحات فارسی میآورد. یعنی همان کاری که رضاشاه میکرد. توجه به عید نوروز و آداب و سنن ایران قبل از اسلام اگر امروز در جامعه ما از زمان رضاشاه بیشتر ترویج نشود کمتر هم ترویج نمیشود. صدها مؤسسه و شرکت دولتی، بانک، شرکتهای دولتی، هتل و غیره بعد از انقلاب ایجاد شده و اکثر آنان نامهای قبل از اسلامی دارند. پاسارگاد، پرسپولیس، آریا، داریوش، پارسیان، اهورا، مزدک و.... پر از نامهای این چنینی است. اینها تازه موسسات دولتی جمهوری اسلامی هستند.
* من در جای دیگری هم گفتهام که ما ایرانیها نسبت به اعراب یک بغض و کینه و نفرت تاریخی داریم. فرق هم نمیکند که رضاشاه باشد یا جمهوری اسلامی. یا در مورد راهآهن که شما میفرمایید، احداث راهآهن در ایران یک آرزویی بوده در میان ایرانیان از زمان امیرکبیر تا به امروز. از جمله مفاد امتیاز رویترز در زمان حاج میرزا حسینخان سپهسالار احداث راهآهن بوده. مقدمات احداث راهآهن در زمان رضاشاه در سال ۱۹۱۰ آغاز میشود. یعنی ۱۰ سال قبل از آغاز جنگ جهانی دوم و اشغال خاک ایران و استفاده انگلستان از آن راهآهن برای رساندن کمک به جبهه شرق در روسیه. میدانید اینها یعنی چی؟... یعنی دولت انگلستان به کمک آیینهبینی، رمالی، کفبینی یا فال قهوه پیشبینی کرده بود که ۱۰ سال دیگر فاشیستها به رهبری آدولف هیتلر در آلمان به قدرت میرسند، بعد جنگ جهانی دوم میشود یا بعد آلمانها موفق میشوند که همه اروپا را اشغال نمایند.؛ بعد هیتلر علیرغم پیمان عدم تجاوز با استالین، رهبر روسیه به آن کشور حمله میکند؛ بعد در استالینگراد غول نیرومند ارتش آلمان متوقف میشود. روسها در دفاع از مملکت و انقلابشان حماسهآفرینی میکنند و به کمک زمستانهای معروف روسیه برای اولین بار از آغاز جنگ جهانی دوم موفق میشوند تا ارتش آلمان را متوقف نمایند، بعد انگلستان متوجه میشود که از این فرصت باید استفاده کند و به جبهه شرق یا به روسیه کمک و تسلیحات و سوخت برسانند و تنها مسیر ممکن از خلیج فارس به شمال ایران و روسیه است! و در نهایت از راهآهن ایران که رضاشاه از جنوب کشور به شمال کشیده بود استفاده کردند. یعنی انگلستان همه اینها را در سال ۱۹۱۰ میدانست و پیشبینی کرده بود و به رضاشاه دستور داده بود که راهآهن ایران را از جنوب به شمال بکشد که ۱۰ سال بعدش انگلیسیها بتوانند از آن در جنگ بهرهبرداری کنند...
* یک مسالهای که شما میگویید آن راهآهن اقتصادی نبود و باید به شکل دیگری و مسیر دیگری احداث میشد. این ظاهراً نظر دکتر مصدق بوده که رضاشاه به دلیل مستبد و یک دنده بودن نظر دیگری را برنمیتابد و بر روی نظر خودش اصرار میکند. این یک مساله است اما آنچه که شما دارید میگویید آن است که انگلستان به رضاشاه میگوید که آن مسیر را انتخاب کند. چون بعدا خودش میخواسته از آن مسیر استفاده کند. این دو تا خیلی با هم فرق میکند. کسانی که قائل به نظر دوم هستند مطمئنا رضاشاه هر مسیر دیگری هم که انتخاب میکرد باز میگفتند که به دستورات انگلستان بوده و اگر فیالمثل رضاشاه مسیر شرق به غرب یعنی مسیر خرمشهر، کرمان، زاهدان و پاکستان را انتخاب میکرد، باز مخالفان وی میگفتند که او به دستورات انگلستان این کار را کرده چون انگلستان میخواست دو منطقه اصلی مستعمراتیاش یعنی عراق و منطقه خلیج فارس را به منطقه مهم مستعمراتی دیگرش که شبه قاره هند بوده متصل کند.
* رضاشاه ضد دین و ضد اسلام نبود.... اتفاقاً رضاشاه کاملاً دارای اعتقادات سنتی دینی بوده است. برای شفای پسرش محمدرضا که بعداً شاه شد، و به واسطه بیماری مهلکی که پیدا کرده بود و اکثرا قطع امید کرده بودند، رضاشاه به مشهد میرود و متوسل به حضرت امام رضا(ع) میشود.... مدت کمی بعد از توسل رضاشاه به امام رضا(ع) تب پایین میآید و چند روز بعدش قطع میشود و پسرش بهبود مییابد.
*رضاشاه به زعم خودش مصمم بود و داشت چهره ایران را تغییر میداد. ایران عقبمانده و درمانده عصر قاجار را میخواست بدل به یک جامعه مدرن نماید. برای همین بود که صنایع مدرن تاسیس کرد، راهآهن کشید، دانشگاه تهران را ایجاد کرد. آموزش و پرورش اجباری تاسیس کرد، دادگستری مدرن تاسیس کرد، صدها کیلومتر راه شوسه کشید، یک نظام اداری جدید شامل ۱۳ وزارتخانه که تمامی کشور را در بر میگرفت ایجاد نمود، ژاندارمری و نیروی انتظامی مدرن ایجاد کرد، یک ارتش مدرن شامل نیروی زمینی، هوایی و دریایی برای اولین بار در ایران ایجاد نمود، ثبت اسناد، ثبتاحوال، شناسنامه، نام و نام فامیل، کت و شلوار واکسیناسیون، نظام وظیفه و بیمارستان تاسیس کرد، بسیاری از قبایل و عشایر را که مایه بیثباتی و هرج و مرج و ناامنی میشدند به خصوص در مواقعی که دولت مرکزی ضعیف میشد را وادار به اسکان اجباری نمود، برای روحانیون امتحان اصول و فقه گذارد و فقط روحانیونی که این امتحانات را با موفقیت گذرانده بودند، میتوانستند ملبس به لباس روحانیت شوند و سایر امور دیگری از این دست. بخشی از مدرنیزاسیون رضاشاه شامل زنان میشد یعنی او معتقد بود که زنان بایستی از خانه به در آیند و در وهله نخست تحصیل نمایند و در مرحله بعدی وارد خدمات اجتماعی و بازار کار شوند. از نظر رضاشاه نمیشد زنان در حالی که با روبند و چادر و چاقچور بودند وارد خدمات اجتماعی شوند، کارمند شوند، پزشک شوند، پرستار شوند، معلم شوند و غیره. بنابراین در سال ۱۳۱۴ دستور داد که کشف حجاب شود و زنان در ملاءعام با چادر و حجاب ظاهر نشوند.
* من با همه وجود با وجود این روشهای رضاخان را محکوم میکنم و با آن مخالفم. ولی حرفم چیز دیگری است. حرفم این است که اینها چه ربطی به انگلستان پیدا میکند؟ اینکه در ایران زنان چادر به سر کنند یا نکنند چه سودی و چه تأثیری برای انگلستان دارد؟ وانگهی اگر انگلستان اینقدر مخالف اسلامی شدن و اسلامی بودن و حجاب زنان است در مملکت خودش همواره انگلیسیهای مسلمان محجبه هستند و سرکار و بیرون از منزل با حجاب ظاهر میشوند. دولت انگلیسی هم هیچ کاری به کارشان ندارد. در بسیاری از ادارهجات دولتی خانمهای مسلمان با حجاب دارند کار میکنند و حتی یک نفر هم از آنها تا به امروز نگفته که من چون محجبه بودم، من چون مسلمان بودم، من چون نماز میخواندم کارفرمایم مرا اخراج کرد. فیالواقع اگر چنین اتفاقی بیافتد آن خانم یا آن آقا میتواند علیه کارفرما اعلام جرم نماید. آن وقت چگونه میشود که انگلستان که خودش کاری به کار حجاب و اعتقادات و دین شهروندانش ندارد در مملکت دیگری ۶۰۰۰ کیلومتر آن طرفتر بگوید که رضاشاه دستور بده که زنان در ایران دیگر محجبه در ملاءعام ظاهر نشوند؟
* مشکل شما این است که فرضتان را بر روی این قرار دادهاید که در زمان رضاشاه یک سیاست مشخص، طرحریزی شده، برنامهریزی شده و منظم و با حساب و کتاب وجود داشت که با اسلام مبارزه شود و بالطبع فرضیتان هم این است که انگلیسیها رضاشاه را به روی کار میآورند که او این کارها را انجام دهد. من با اصل و فرضیه شما مشکل دارم. من اساساً قائل به این نیستم که رضاشاه به دنبال اجرای یک برنامه ضداسلامی یا ضددینی بالفرض مثل استالین یا برخی رژیمهای کمونیستی دیگر بوده است. عرض کردم مساله کشف حجاب یا برخی سیاستهای دیگر که به اجرا گذارده میشود را میباستی در چارچوب برنامه مدرنیزه کردن رضاشاه دید. نه به عنوان اینکه رضاشاه مشکل خاصی با مذهب و روحانیون داشته باشد. اصلاً تنها چیزی که بر سر راه اقدامات و سیاستهای رضاشاه نبود و مقاومت نمیکرد، مذهب و روحانیون بودند. شما یک مورد به من نشان بدهید که رضاشاه میخواست آن را به اجرا بگذارد و به واسطه نقش مذهب و اسلام یا مخالفت اسلامگرایان یا روحانیون نتوانست یا نشد یا آشوب و درگیری و زد و خورد با مذهبیها پیدا شد و او نتوانست آن کار یا آن سیاست را به اجرا بگذارد؟ حتی مساله کشف حجاب هم عرض کردم به دلیل مبارزه با دین یا اسلام نبود، این جوری نبود که مشکل رضاشاه با مذهب و اسلام باشد و او به واسطه آنکه خواسته باشد اسلام را تضعیف کند و مردم را بیدین کند، خواسته باشد تا زنان حجاب را کنار بگذارند. مشکل او یا هدف او این بود که گفته میخواست زنان وارد عرصه فعالیتهای اجتماعی شوند. برای او اصلاً مهم نبود که زنان نماز بخوانند یا نخوانند، به اسلام اعتقاد داشته باشند یا نداشته باشند، به زیارت بروند یا نروند، روزه بگیرند یا نگیرند، او هیچ کاری به این کارها نداشت. حکومت او به هیچ روی علیه اسلام تبلیغ نمیکرد. بلکه هدفش این بود که زنان با برداشتن حجاب بتوانند وارد عرصههای کار در بیرون از خانه شوند. قرآن، شرعیات و فقه جز دروس آموزش و پرورش رضاشاه بود و در همان دانشگاهی که تأسیس کرد یکی از نخستین دانشکدههایی که ایجاد شود همین دانشکده الهیات و معارف اسلامی امروز بود که البته اسمش دانشکده معقول و منقول بود. هر کس میتوانست به مکه میرفت، هر کس میخواست به زیارت حضرت امام رضا(ع)، حضرت معصومه(س) و سایر مراکز زیارتی میرفت و حکومت رضاشاه مطلقاً مانعی برای کسی قائل نمیشد. حالا شما هم کدام اینها را نمیخواهید ببینید و برای خودتان یکسری افسانه ساختهاید که رضاشاه از طرف انگلستان مأموریت داشت که با اسلام مبارزه کند. از شما میپرسم که مگر مشکل انگلستان با اسلام چی بود؟ شما جوابی ندارید. میپرسم آن سیاستهای ضداسلامی که رضاشاه به قول شما به دستور انگلستان اجرا میکرد کدام بود جوابی ندارید. میفرمایید کشف حجاب، میگویم که کشف حجاب ربطی به خصومت با اسلام نداشت. آن زنان اگر به هر دلیلی و بنا به هر اعتقاد دیگری هم آن جوری محجبه بودند رضا شاه باز هم سعی میکرد که حجابشان را بردارد تا بتوانند بروند بیرون از خانه کار کنند.
* شما و دیگران خیلی استناد به اسناد و مدارک و دلایل میآورید که رضاخان را انگلیس سرکار آوردند. اما بگذارید خدمتتان یک نکته بنیادی را عرض کنم. اگرچه برای شما پذیرش و باورش سخت است، ولی زمانی که رضاخان میرپنج از قریه آقبابا قزوین به راه میافتاد به طرف تهران که کودتا کند، روح دولت انگلستان و وزارت خارجه آن کشور هم در جریان این کار نبود.
* ببینید من و شما میتوانیم تا صبح بنشینیم با هم صحبت کنیم اما ببینید دکتر سیروس غنی کتابی نوشته تحت عنوان «ایران: برآمدن رضاخان، بر افتادن قاجار و نقش انگلیسیها» که اصل کتاب به زبان انگلیسی میباشد و حسن کامشاد آن را به فارسی ترجمه کرده و انصافاً هم ترجمه خوب و روانی است. همانطور که از عنوان کتاب برمیآید در خصوص وقایع و تحولات ایران در سالهای حول و حوش کودتا ۱۲۹۹ است. یعنی یکی، دو سال قبل از کودتا دو، سه سال بعد از کودتا و تثبیت رضاخان. البته یک نکته هم دارد که مربوط به پایان حکومت رضاشاه است... محور اساسی کتاب آن است که کودتا چگونه اتفاق میافتاد و رضاخان چگونه ظرف چند سال بعد آن موفق میشود قدرتش را کاملاً تثبیت کرده و تبدیل شود به رضاشاه. نکته بسیار بسیار مهم این کتاب آن است که کلاً بر روی مکاتبات و اسناد و مدارک آرشیو رسمی حکومت انگلستان نوشته شده است. یعنی بر روی آنچه که مسئولین سفارت انگلستان در تهران برای لندن مینویسند و متقابلاً پاسخهای لندن با وزارت خارجه انگلستان به سفارت در مورد مسائل و تحولات ایران. یعنی کتاب مبتنی بر روی صدها سند، گزارش و مستندات رسمی حکومت انگلستان در آن چند سال قبل و بعد از کودتاست. شما وقتی این کتاب را مطالعه میکنید یک اتفاق مهم برایتان میافتاد... یک سطل آب سرد بر روی همه باورها و ذهنیتتان مبنی بر اینکه رضاخان را انگلیس روی کار آورد ریخته میشود. یعنی همه شما متوجه میشوید که چرا بنده میگویم حتی روح دولت انگلستان در لندن هم از اینکه رضاخان رهبر آینده ایران خواهد شد خبر نداشت. چه برسد به اینکه دولت انگلستان آن را طراحی هم کرده باشد. مگر اینکه ما بگوییم که همه آن اسناد و مدارک و گزارشات دروغ هستند. در غیر این صورت اگر اسناد و مدارکی که در آن کتاب آمده درست باشد یعنی واقعیت داشته باشد، در آن صورت و در یک جمله به روی کار آمدن رضاشاه اصلا به انگلستان ارتباطی پیدا نمیکند.
* از نظر توسعه سیاسی و آزادیهای مدتی ما پس رفتیم و عقبگرد کردهایم، حکومت رضاشاه مصداق کامل یک حکومت ترس و وحشت، یک حکومت پلیسی و دیکتاتوری محض بود. من در عین اینکه میگویم رضاخان سردار سپه ناجی ایران شد، در عین حال هم همواره گفتهام که من اگر در زمان رضاشاه بودم نه یک بار بلکه ۵۰ بار حداقل اعدام میشدم. رضاشاه مطلقاً و بالمره چیزی چون قیام، انتقاد، اغراض، انتقاد سازنده و این خبرها را قبول نداشت. در آن دوره او فکر میکرد هر چه میکرد درست بود و به نفع مملکت. چون واقعاً اینگونه تصور میکرد که همه اقداماتش به نفع و برای پیشرفت مملکت است. بنابراین اگر شما از او و برنامهها یا سیاستهایش انتقاد میکردید از نظر وی آدم خائنی بودید چون آن برنامه و آن اقدامات جملگی در جهت پیشرفت، آبادانی و ترقی مملکت بود. بنابراین اگر شما انتقاد و اعتراضی به کارها و اقدامات او میکردید در حقیقت مخالف پیشرفت و ترقی ایران میبودید. خصوصیتی که همه دیکتاتورها در طول تاریخ داشتهاند و خود را مظهر درستی و خدمت برای مملکت و مردمشان میپندارند. رضاشاه هم قطعاً از این منظر تفاوتی با استالین، پل پوت، رهبر خمرهای سرخ، صدام حسین، معمر قذافی، حسنی مبارک و مابقی نداشت.
نظر شما :