آنچه میرزا کوچکخان در آخرین دیدار به همسرش گفت
اوضاعمان از همه جهات مغشوش و نامعلوم است. خطر از همه سو احاطهمان نموده و در معرض طوفان حوادث قرار گرفتهایم. جریانات آینده به قدر کفایت مبهم و تاریک به نظر میرسد و امکان این هست که باز تاریکتر شود و تو گناهی نداری جز اینکه همسر من هستی و سزاوار نیست بیسرپرست و بلاتکلیف بمانی و زندگیات سیاه و تباه شود یا خدای نکرده در معرض خطر قرار بگیرد. در حقیقت حیف است که هنوز از گلستان زندگی گلی نچیده دچار خزان حوادث شوی و از طراوت و جوانیات بیبهره بمانی در حالی که (طلاق) حلال همهٔ این مشکلات است و تو بعد از طلاق به حکم شرع و عرف مجاز خواهی بود شالوده نوینی را برای زندگی آیندهات بریزی.
همسرش گفت من این پیشنهاد را نمیپذیرم. زیرا مایل نیستم به پیمانشکنی و بیوفایی متهم شوم، قبول این تکلیف در حقیقت به معنی تن در دادن به ملامتها و سرزنشهای مردم است. من اگر این پیشنهاد را بپذیرم مردم به من چه خواهند گفت. آیا نمیگویند هنگام خوشی و اقبال روزگار، با شوهرش انباز بود اما زمان بروز مصیبت ناسازگار گشته است؟
نه نه – تسلیم به چنین امری به من گوارا نیست. من زن بیحقوقی نیستم و تو را هنوز روی پله شهرت و افتخار میبینم. درست است که بین زنان، افراد هوسباز و پیمانشکن نیز یافت میشوند لیکن اکثریت با افراد با گذشت و با حقیقت و با شخصیت است که لوح ضمیرشان از وسوسههای شیطانی پاک و منزه است. من که به مراتب از فرزانگیات آگاهم از آنچه بر من گذشته است تاسفی ندارم و به آنچه به من وارد خواهد شد نیز راضی هستم زیرا به خدای عادل رئوف توکل دارم و همه پستیها و بلندیها و تحولات را از سرچشمه مشیت او مینگرم.
من با زندگی ساده و شرافتمند توام با فقر و قناعت خو گرفتهام و چون آمیخته به ریا و تصنع نیست، آن را محبوب و لذتبخش میشمارم و معتقد هستم که بهترین لذات جهان هستی، راحتی روح و آسایش وجدان است.
تو اگر زنده بمانی خدای بزرگ را سپاسگزار خواهم بود از اینکه به کالبدم روح تازه دمیده است و اگر از پای در آیی که طلاق خدایی خود به خود جاری شده است- با این همه محال است به پیوند دیگری در آیم و شخص دیگری را به همسری برگزینم و مطمئن خواهی بود که عهد خود را تا لب گور ادامه خواهم داد {این را گفت و های های گریست و اشک از دیدگانش جاری شد}.
میرزا از این حالت همسرش، سخت منقلب و متاثر گردید و از او پوزش طلبید و شخصیت و نجابتش را ستود و گفت: درس ادب و انسانیت را باید از طبقه شما آموخت زیرا روح و قلبتان از درک حقایق زندگی سرشار است. من زنی به نجابت و سلامت نفس و قدرت فهم و درایت تو کمتر دیدهام با اینکه دهقان زادهای بیش نیستی معهذا میبینم که در خلال گفتههایت حقایق غیرقابل انکاری نهفته است.
از اینکه وضع مادیام اجازه نداد که یک زندگی آسودهای مطابق شانت فراهم کنم شرمندهام و از اینکه در شدائد روزگار و دشواریهای وارده بر من همچون کوه ثابت و پایدار مانده و با این همه، ذرهای از غمخواری و مهر و محبتت نکاست از تو سپاسگزارم. معنی همسر و شریک همین است نه آنچه به دروغ بعضیها ادعا میکنند، چه بسا زنان محیلی که به غلط و از روی خودستایی متظاهر به صفاتی میشوند که از آنها به کلی عاریاند و چه بسا زنان پارسایی که با داشتن همهٔ سجایای اخلاقی ادعایی ندارند و لب از لب نمیگشایند. من تو را به نام یک زن شرافتمند و انسانی که در درجه کمال است میستایم و از داشتن چون تو همسری که حقایق زندگی را با همان مقدار شعور دهقانیاش درک میکند به خود میبالم. شاید این هم جزء مشیت الهی باشد که امید و آرزوهای چندین سالهام زیر تلی از حوادث و آلام زندگی مدفون شوند ولی این آخرین کلام را باید بدانی که چون همسرت دزد نبود لاجرم از مال دنیا نیز چیزی نیاندوخت. خیلی چیزها در حقم گفتهاند اما تو که از همسرت حتی برای روزگار نامعلوم و ابهامآمیز آیندهات کوچکترین ذخیرهای در اختیار نداری بهتر از هر کس دیگر میتوانی دربارهام قضاوت کنی. من از تو راضیام که هیچگاه من را مورد مواخذه و سرزنش درباره آنچه نداشتهام قرار ندادهای و از خدای بزرگ خواهانم که از این بزرگواری و کف نفس که مظهر تقوی و فضیلت است از تو راضی باشد. تنها چیزی که از دارایی دنیا در اختیار دارم یک ساعت طلا است که یادگار هدیه انور پاشا است. من اینک آن را به تو میبخشم که هر وقت زنگش به صدا در آمد به خاطرات گذشته رجوع کنی و همسر آزرده و حسرت بر دل مانده را به یاد آوری!
این را گفت و با چشمانی اشکآلوده از همسرش خداحافظی کرد.
منبع: مجله مهر
نظر شما :