جواد منصوری: سپاه با تسخیرکنندگان سفارت آمریکا همکاری کرد

۱۳ مهر ۱۳۹۲ | ۱۷:۱۶ کد : ۳۶۱۲ از دیگر رسانه‌ها
تاریخ ایرانی: جواد منصوری، نخستین فرماندۀ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می‌گوید انفجارهای دفتر نخست‌وزیری و حزب جمهوری اسلامی توسط شبکه‌ای از عوامل نفوذی منافقین در ارتش صورت گرفت که تا همین دو سه سال پیش هنوز نیروهایی در ایران داشت و بعد از وقایع سال ۸۸ هم چند نفرشان بازداشت شدند. او در گفت‌وگو با روزنامۀ «اعتماد» دربارۀ دخالت برخی نیروهای سپاه پاسداران در جریان تسخیر سفارت آمریکا در تهران هم می‌گوید سپاه خبر نداشت که این کار بدون اطلاع امام انجام می‌شود و به اعتبار اینکه موسوی خوئینی‌ها و آیت‌الله لاهوتی نمایندگان امام این موضوع را اطلاع داده بودند، «دوستان سپاه همکاری کردند و این کار اتفاق افتاد.»

 

منصوری که بعد از استعفا از سپاه سال‌ها در بخش‌های مختلف دستگاه دیپلماسی حضور داشته، از خروج اسناد روابط ایران و اسرائیل در دوران شاه از وزارت امور خارجه خبر داده و می‌گوید عامل این کار، تقوی رئیس دفتر بنی‌صدر بوده است.

 

به گزارش «تاریخ ایرانی»، بخش‌هایی از گفت‌وگوی تفصیلی منصوری با روزنامه اعتماد را در ادامه می‌خوانید:

 

* صبح ۲۳ بهمن ۵۷ به مدرسه رفاه رفتم. مردم هم سران رژیم را دستگیر کرده و به مدرسه تحویل می‌دادند. من یک ماه قبل از زندان آزاد شده بودم. نشستم و از این افراد بازجویی کردم. یعنی در مدرسه رفاه که به هم ریخته بود از آن‌ها بازجویی کردم! خواجه نوری، زندکریمی، خلعتبری وزیر خارجه، زیاد بودند. چند برگ بازجویی اولیه می‌شد و با تشکیل پرونده به دادگاه‌ می‌رفت.

 

* در بخش اطلاعاتی سپاه از ساواک استفاده نکردیم. البته دولت موقت از تعدادی از اداره هشتم ساواک استفاده کرد. اداره هشتم هم اداره‌ای مختص ضد جاسوس‌های خارجی بود و ربطی به مسائل داخلی نداشت. در نتیجه این‌ها اصلا با مسائل داخلی درگیر نبودند و به اداره هشتمی‌ها معروف بودند.

 

* مدتی از اداره هشتمی‌ها در اوایل انقلاب استفاده شد، به همین دلیل گروه‌های ضدانقلاب به تمام نیروهای انقلابی که در سرکوب نیروهای ضدانقلاب فعال بودند می‌گفتند «ساواما»، یعنی به ما در سپاه می‌گفتند «ساواما» یعنی ساواک جمهوری اسلامی! در حالی که ما اصلا با ساواک کاری نداشتیم فقط نخست‌وزیر از تعدادی از اداره هشتمی‌ها استفاده کرد.

 

* محمد منتظری از جمله کسانی که به کار گرفت سید مهدی هاشمی بود. ایشان در غرب تهران محلی که قبلا محل گارد شهربانی بود را گرفت. از یکی از کمیته‌های غرب تهران آن مکان را گرفت و محل استقرار خودش قرار داد. بنابراین سومین تشکیلات پاسداران هم به این ترتیب شکل گرفت و ایشان هم نام خودش را گذاشت پاسداران انقلاب اسلامی و مخففش هم شد «پاسا».

 

* مهدی هاشمی منطق نداشت و افراطی بود. راحت تهمت می‌زد و راحت دروغ می‌گفت. یکی از خصوصیاتی که ما از زندان آموختیم این بود که افراد را زود می‌شناسیم. با یک نفر دو، سه جلسه نشست و برخاست می‌کنیم می‌فهمیم چه کاره است. این یکی از نتایج زندگی کردن زیر یک سقف است. من با مسعود رجوی سه سال در زندان زندگی کردم بنابراین الان خوب می‌فهمم چه روحیه‌ای دارد. زمانی که از زندان بیرون آمدم به مقامات گفتم، به رهبر انقلاب گفتم این آدم برای رسیدن به حکومت اگر به من بگویند یک پرورشگاه را با ۵۰۰ بچه شیرخواره آتش زده باور می‌کنم اما آن‌ها باور نکردند و گفتند چون شما در زندان با هم دعوا داشتید این حرف را می‌زنید. گفتم صبر کنید تا ببینید... به شهید بهشتی، به آقای هاشمی و... حتی به مرحوم حاج احمد آقا به وسیله‌ای این مطلب را رسانیدم. اما آن‌ها می‌گفتند نه این‌طور هم نیستند. به هر حال این‌ها هم در انقلاب بوده‌اند، شکنجه شده‌اند. مدام می‌گفتم که این‌ها فرصت‌طلب و قدرت‌طلب هستند و مبانی دینی ندارند اما نمی‌پذیرفتند تا اینکه در سال ۵۹ پذیرفتند که دیگر دیر شده بود.

 

* آقایان می‌گفتند که ما دولت هستیم و کل مملکت باید در دست ما باشد. اتفاقا یکی از حرف‌هایی که آقای بازرگان می‌گفت این بود که گروه‌های غیردولتی و غیرمسوول می‌خواهند در کار دولت دخالت کنند... یکی از آن‌ها قطعا همین پاسداران بود. ایشان خیلی روی این قضیه حساسیت داشت و لذا تا آخر هم با سپاه همکاری نکرد. یعنی بعد از اینکه سپاه رسما تشکیل شد دیگر با سپاه همکاری نکردند.

 

* نخستین کار بعد از تشکیل سپاه پاسداران تلاش برای تثبیت نظام بود. این اساس فعالیت ما بود بنابراین اصلی‌ترین کار ما مبارزه با گروه‌های ضدانقلاب بود اما به این هم اکتفا نمی‌کردیم. در بخش کارهای تبلیغاتی، سیاسی، کارهای آموزشی بسیار فعال بودیم. یعنی دفتر سیاسی درست کردیم که گروه‌های سیاسی را یکی یکی افشا کردیم. سوابق و افکار و عملکردشان را افشا کردیم.... [رئیس وقت دفتر سیاسی] آقای ابراهیم محمدزاده خدمت مهمی کرد و شاید در آن مقطع در این دفتر به بیش از ۱۰ هزار پاسدار که به انقلاب خدمت کردند آگاهی و آموزش می‌داد و ماهیت این گروه‌ها و سوابق را مشخص کرد. اهداف، ماهیت و عملکرد کومله، مجاهدین خلق، دموکرات و... چه قصدی دارند و می‌خواهند چه کنند.

 

* چند نفر را داشتیم که از درجه‌داران گارد ارتش شاهنشاهی بودند و اتفاقا خیلی هم در آموزش و سازماندهی نیرو‌ها موفق بودند. چون افرادی بسیار ورزیده و مسلط بودند و در عین حال هم اصالتا مذهبی و متدین و از قشر متوسط جامعه بودند. حتی فردی بود که در جریان جنگ تحمیلی ۱۰ سال به اسارت عراق در آمد.

 

* اطلاعات سپاه در شورای فرماندهی سپاه و در درون بخش پرسنلی دیده شده بود. بعد ما متوجه شدیم که نه، کار اطلاعات خیلی وسیع‌تر است و ما نیاز شدید به این کار داریم لذا بنده با تایید قبلی شورای فرماندهی، از آقای محسن رضایی که در سازمان مجاهدین انقلاب بود خواستم مسوولیت اطلاعات سپاه را به عهده بگیرد.

 

* دوران فرماندهی من در سپاه تا دوم اسفند ۵۸ دقیقا ۱۰ ماه شد. آن روز امام فرماندهی کل قوا را به بنی‌صدر داد. من چون می‌دانستم بنی‌صدر خائن است و یقین داشتم، گفتم نمی‌خواهم دیگر در این سمت کار کنم و استعفا دادم.

 

* چند شماره تلفن اعلام کردیم که مردم اطلاعات خودشان را به این شماره تلفن‌ها بدهند و تقریبا ۲۴ ساعت این شماره‌ها مشغول بود و افراد گزارش‌ها را یادداشت می‌کردند. در ستاد مرکزی سه‌، چهار خط تلفن داشتیم و چند نفر شیفتی پشت این تلفن‌ها بودند... مرکز اتحادیه کمونیست‌های ایران را از طریق همین تلفن‌ها پیدا کردیم. جایی بود که قبلا متعلق به CIA بود که بعد از انقلاب بلافاصله به شبکه آمریکایی داده بودند تحت عنوان اتحادیه کمونیست‌های ایران، همان‌هایی که به آمل حمله کردند. البته عوامل دفتر را دستگیر کردیم و بقیه در شمال کشور بعد‌ها دستگیر شدند. گروه‌های فداییان خلق، مجاهدین خلق و فرقان هم تماما با گزارش‌های تلفنی دستگیر شدند. اول یک تلفنی به ما شد درباره یک خانه مشکوک در کرج که وقتی به آنجا رفتند دیدند مقدار زیادی اسلحه وجود دارد و مدارکی هم بود که ارتباطشان را با فرقان نشان می‌داد و افرادی در آن خانه رفت‌و‌آمد داشتند دستگیر شدند و این سرنخی شد برای دستگیری کل گروه فرقان.

 

*منافقین از‌ همان ابتدای پیروزی یک شبکه نفوذی در سازمان‌های مختلف کشور از جمله ارتش درست کرده بودند و‌ همان شبکه نفوذی است که فاجعه هفتم تیر سال ۶۰ را در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و فاجعه هشتم شهریور در ریاست‌جمهوری را به وجود آورده بود. شهید قدوسی را در دادستانی و شهدای محراب را شهید کردند. این آن شبکه نفوذی است و تا دو، سه سال قبل افرادی از آن دستگیر شدند. در وقایع سال ۸۸ چند نفر از این شبکه دستگیر شدند.

 

*در آن زمان (موعد تسخیر سفارت امریکا) تصورمان از آقای موسوی خوئینی‌ها و آقای لاهوتی این بود که چنین کاری را بدون نظر امام انجام نمی‌دهند. ما اشتباه کرده بودیم یا سادگی بود، نمی‌دانم، به هر حال این اتفاق افتاد... به طور معمول وقتی می‌گویند نماینده امام در سپاه، تصور این است که اگر موردی باشد ایشان با امام مشورت می‌کند. نه اینکه بدون نظر ایشان کاری انجام دهد. این‌طور بود که این اتفاق افتاد. دوستان سپاه همکاری کردند و این کار اتفاق افتاد. در حفاظت و نگهداری سفارت فعالیت کردند. به هر تقدیر تا پایان کار همکاری کردند.

 

* آقای یزدی که وزیر خارجه بود با امام تماس گرفت. آقای صدر حاج سیدجوادی که وزیر دادگستری بود با آقای لاهوتی تماس گرفت. آقای مهدی چمران که معاون نخست‌وزیری بود با من تماس گرفت. رئیس شهربانی هم با یکی دیگر از دوستان تماس گرفت. همه این‌ها اصرار داشتند که سفارت را تخلیه کنید و آبروی ما می‌رود. من به آقای چمران گفتم اولا شما می‌توانید به شهربانی بگویید این کار را انجام دهد. گفت شما که می‌دانید این کار را نمی‌کند. شهربانی که در مقابل نیروهای انقلابی نمی‌تواند کاری انجام دهد. گفتم من هم نمی‌توانم به پاسدار‌ها بگویم برگردند و دیگر اینکه این کار با هماهنگی‌های قبلی انجام شده اما به او نگفتم از کجا می‌دانم؟ ایشان عصبانی شد که شما خودتان در این کار دست دارید. گفتم شما این‌طور فکر کنید و به این ترتیب مکالمه را تمام کردیم. چهار، پنج روز بعد از قضیه در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی که من عضو بودم آنجا آقایان گفتند امام اطلاع نداشته و تا ۲۴ ساعت هیچ تائید و تکذیبی نکرده‌اند و موضعی نداشتند. اما بعد از ۲۴ ساعت وقتی موضع دولت موقت را دیدند که این‌طور مخالف است و این‌طور برخورد می‌کند و اصرار می‌کند، ایشان چون از دولت موقت هم خیلی نارضایتی داشت و قبلا هم چند بار انتقادات تندی از دولت موقت کرده بود، اما اصرار امام این بود که بگذارید انتخابات ریاست‌جمهوری و مجلس صورت بگیرد و دولت قانونی تشکیل شود و بعد این دولت تحویل بدهد و برود. امام می‌خواست خلائی در دولت به وجود نیاید. اما وقتی این‌طور شد و دولت استعفا داد امام هم استعفای دولت را پذیرفت و هم به شدت این حرکت را تایید کرد.

 

* انتهای خیابان مدرس نزدیک میدان هفت تیر. فروردین ۶۱ بود که آن زمان من معاون وزیر خارجه بودم و با ماشین به سمت وزارت خارجه می‌رفتم که با لباس بسیج بزرگراه را بسته بودند. راننده هم به گمان اینکه این افراد بسیجی هستند خواست آهسته از کنارشان رد شود که این‌ها ناگهان از سه طرف ماشین را به گلوله بستند و به من گلوله خورد. از مچ پا تا شکم و دستم گلوله اصابت کرد. هنوز یک گلوله در دستم مانده است. گفتند اگر درآورده شود به عصب دستم ضربه خواهد خورد.

 

* زمانی که من فرمانده سپاه بودم قضیه کردستان اوج گرفت و یک مقدار کنترل شد. گفتند ترور من به خاطر قضیه کردستان بوده و قضیه سران خلق ترکمن هم بود که آن هم به نام من تمام شد... [آقای خلخالی] حکم امام را داشت و رئیس دادگاه انقلاب بود. آن‌ها هم مفسد و محارب بودند و در درگیری‌های مسلحانه افرادی را کشته بودند ولی به درست بودن یا نبودن اعدامشان نظری ندارم. می‌خواهم بگویم چه اتفاقی افتاد. البته بعد از یکی، دو هفته سران گروهک‌ها متوجه شدند که این اتفاق بر عهده آقای خلخالی بوده و من نبوده‌ام. حالا یا دیده بودند یا شنیده بودند هر چه بود، نمی‌دانم. یا شاید آقای خلخالی جایی تعریف کرده و به گوش آن‌ها رسیده بود. لذا بعد از ۱۰ روز با من کاری نداشتند و درباره آقای خلخالی صحبت می‌کردند. اما آقای فرخ‌نگهدار، رهبر فداییان خلق شدیدا من را مورد حمله قرار داد و گفت این مرتجعی است که در زندان هم علیه ما کار می‌کرد.

 

* می‌دانید که روابط ایران و اسرائیل در دوره شاه روابط بسیار مهمی بود. تمام مسایل سری و فوق سری بوده و حتی در وزارت خارجه پرونده‌های مربوط به روابط ایران و اسرائیل به نام «برن ۲» بوده. این اسم رمزش بود. اسناد عادی مثلا درباره روابط ایران و پاکستان و کشورهای دیگر بوده اما درباره اسرائیل به شکل ویژه به نام «برن ۲» بوده. داستان این است که سفیر ایران در سوئیس با سفیر اسرائیل در سوئیس بسیاری از مسایل دوجانبه را با هم هماهنگ می‌کردند... از سال‌های ۳۲ به بعد. اطلاعات و برنامه‌ها و سفر‌هایشان را هر چه بوده. سفیر ایران در سوئیس در حکم سفیر ایران در اسرائیل هم بوده ضمن اینکه در اسرائیل هم دفتر داشتند. حتی برای اینکه در اسرائیل هم مبادا توسط سفارتخانه‌های دیگر از روابط ایران و اسرائیل چیزی دیده شود این کار را نکردند. لذا در سوئیس این دو سفیر همه کار‌ها را با هم رد و بدل می‌کردند. لذا «برن یک» مربوط به روابط ایران و سوئیس و «برن ۲» روابط ایران و اسرائیل بود. مسوول این پرونده هم شخصی به نام تقوی بوده که بعد از انقلاب رئیس دفتر بنی‌صدر شد!!

 

* الان ما وقتی به وزارت خارجه برویم و پرونده‌های قبلی را بگردیم فقط جلدهای پرونده‌ها موجود است و اسناد داخلش موجود نیست. الان در داخل پرونده‌های زیادی درباره روابط ایران و اسرائیل و ایران و انگلیس و شاه و اعراب نیست و جمع‌آوری شده و حداقل تا جایی که می‌دانیم ۱۹ کارتن از وزارت خارجه خارج شده است. بر اساس اعترافات آقای ناطقی که آن زمان مدیرکل کنسولی وزارت امور خارجه بود و از اعضایی هم بوده که دولت در فاصله بین دوره دولت موقت تا زمانی که ما به وزارت خارجه بیاییم، مدیرکل بوده و به اتفاق چند نفر دیگر در وزارت خارجه برنامه پرونده‌دزدی را اجرا می‌کردند.

 

* آقای تقوی که فرار کرد، ناطقی دستگیر و به ده سال زندان محکوم شد که بعد از پنج سال آزاد شد. شخصی هم به نام فضلی‌نژاد بود که او هم سه سال زندانی بود و بعد آزاد شد. یکی، دو نفر هم بودند که فرار کردند و شاید از کارمندان بخش بایگانی بودند که بر پرونده‌ها تسلط داشتند و قبل از ورود ما به وزارت خارجه رفته بودند. قبل از اینکه ما در فروردین ۱۳۶۰ وارد وزارت خارجه شویم یک عده رفتند. چون می‌دانستند که وقتی ما بیاییم دیگر جای آن‌ها نیست و رفته بودند... در اعترافات آقای ناطقی بوده که تا به حال ۱۹ کارتن را خارج کرده‌ایم و به فلان جا تحویل داده‌ایم و به بلژیک رفته و مقصد نهایی هم فرانسه است. منتها چرا به بلژیک فرستادند شاید برای رد گم کردن بوده است. به نظرم یک مقدار هم پرونده‌های سری مالی بود. یعنی پول‌هایی که به مقامات دنیا می‌دادند چون این‌ها مقادیر زیادی پول را رسما به مقامات دنیا می‌دادند و روزنامه‌نگارهایی بودند که رسما ماهی مثلا ۵ هزار دلار از سفارت ایران حقوق می‌گرفتند که در روزنامه‌هایشان به نفع شاه و ایران صحبت کنند. در آمریکا که زیاد بوده و افرادی بودند که رسما از ایران حقوق می‌گرفتند که در روزنامه‌هایشان به نفع شاه صحبت کنند.

کلید واژه ها: جواد منصوری سپاه پاسداران سفارت آمریکا


نظر شما :