خاطرات فخرالدینی؛ معمای موسیقی در هارمونی انقلاب
سید نیما حسینی
دکتر محمد سریر، مراسم رونمایی از کتاب
تاریخ ایرانی: پدرش از راندهشدگان گدهبیگ [شهری در آذربایجان شوروی] بود و چون خود را ایرانی میدانست و ترک تابعیت را نپذیرفت همچون بسیاری دیگر از همدیارانش از آذربایجان شوروی اخراج و راهی تبریز شد. فرهاد چهارمین فرزند خانوادۀ محمدعلی فخرالدینی بود. شغل اصلی پدرش عکاسی بود اما به شعر و ادبیات هم عشق میورزید و به همین مناسبت مغازۀ او در خیابان پهلوی [امام خمینی] تبریز محل رفت و آمد چهرههای ادبی و هنری بود که آن دوران با شعر و موسیقی سر و کار داشتند. پدرش بود که نخستین بار او را که کودکی خردسال بود، با موسیقی آشنا کرد. هنگامی که با فرستادن برادرش به منزل، او را بعد از پایان کار در مغازه برای تماشای یک برنامۀ موسیقی به سالن شیر و خورشید تبریز برد: «بعد از کمی پیادهروی به محلی رسیدیم که بسیار زیبا و دیدنی بود، سالن کنسرت شیر و خورشید. این سالن به شکل سالنهای کنسرت اروپا ساخته شده و بسیار مجلل بود. صندلیهای مخملی قرمز پررنگ آن هنوز در خاطرم است. برنامه موسیقیای که با رقصهای محلی آذربایجانی و آواز توام بود برایم بسیار تازگی داشت و از دیدن و شنیدن این برنامه فوقالعاده خوشم آمد. پدرم فقط یک بلیت داشت و مرا روی زانوی خودش نشانده بود. فهمیدم که علت فرستادن برادرم به منزل چه بود.» (ص۲۰)
فرهاد فخرالدینی موسیقیدان برجستۀ ایرانی که سالها رهبر ارکستر ملی ایران بود، به تازگی کتاب خاطرات خود را منتشر کرده است. کتابی که خاطرات او و همسرش آزرم لاری شرقی را در برمیگیرد: «آزرم از سیزده سالگی شروع به نوشتن خاطرات خود کرده بود. من هم از مردادماه ۱۳۳۹، زمانی که او بیست و یک ساله بود، بیآنکه خود بدانم وارد خاطرات او شده بودم.» (ص۱۳)
حالا حدود ۷ سال پس از درگذشت آزرم، فرهاد فخرالدینی با استفاده از خاطرات همسرش و آنچه خود بر آن افزوده، داستان زندگیشان را از کودکی تا درگذشت آزرم تدوین و در قالب کتاب «شرح بینهایت» از سوی نشر قطره به بازار نشر فرستاده است. این کتاب نه تنها مروری بر ۷۶ سال زندگی پر فراز و نشیب یکی از برجستهترین چهرههای موسیقی ایران است، بلکه سرگذشت موسیقی ایران و خصوصا ارکستر موسیقی ملی ایران را در برمیگیرد. خاطرات فخرالدینی همچنین از آن رو که در ادوار مهمی از تاریخ معاصر ایران شکل گرفته که وقایع مهمی همچون کودتای ۲۸ مرداد و انقلاب اسلامی را پوشش میدهد، حاوی روایتهایی دست اول از شرایط اجتماعی و سیاسی آن روزگاران است.
چاقو روی گلوی پدرم گذاشتند که بگوید «زندهباد شاه!»
از آن جمله روایت او از فضای سیاسی حاکم بر جامعۀ ایران در اوایل دهۀ ۳۰ است. فخرالدینی که اوایل پاییز ۱۳۲۶ به همراه خانواده به تهران آمد، ابتدا تحصیل را در دبستان و سپس دبیرستان علامه در سهراه سلسبیل پی گرفت. آن سالها به واسطۀ مبارزات ملی شدن صنعت نفت، فضای کشور به شدت سیاسی بود، چنان که در هر کوی و برزن، بحث و موضعگیری سیاسی نقل محافل بود. فخرالدینی درباره شرایط آن روزها مینویسد: «از خاطرات این دوران بحثهای سیاسی بین بعضی از معلمها و ناظم مدرسه بود که بعد از تعطیل شدن مدرسه در پیادهرو جلو مدرسه اتفاق میافتاد. تعدادی از بچهها هم دورشان جمع شده و به بحثهای آنها گوش میدادند، بعضی وقتها چند رهگذر هم به این جمع میپیوستند و نظر موافق یا مخالف خودشان را میگفتند و بحث داغتر میشد. معمولا در پایان، این مناظرهها به مشاجرۀ لفظی منجر میشد.» )ص۴۱)
او روز کودتا و چرخش سیاسی بخشی از جامعه را این چنین به خاطر میآورد: «روزها سپری میشد و بحثهای سیاسی هم ادامه داشت، تا اینکه کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ پیش آمد. به یاد دارم یکی دو روز قبل از آن در چهارراه لشکر عدهای قاب عکسهای مصدق را به دست داشته و شعار «یا مرگ یا مصدق» میدادند، ولی در روز ۲۸ مرداد با حیرت دیدم در پیادهرو مقابل قهوهخانهای که در ضلع جنوب غربی چهارراه لشکر قرار داشت، عدهای که پاتوقشان آن قهوهخانه بود، عکسهای شاه را قاب کرده و چند دقیقۀ بعد شعار «مرگ بر مصدق» و «زندهباد شاه» دادند، دو شعار متفاوت به فاصلۀ دو سه روز در یک محل برایم حیرتانگیز و تعجبآور بود. آن روز پدر که اوضاع را ناامن میدید مغازۀ عکاسی را بسته و به سراغمان آمد و به اتفاق برادرها، پیاده، راهی منزل شدیم. در راه گروهبانی که تعادل درستی نداشت و تلوتلو میخورد! با چاقوی ضامندار خود به پدرم نزدیک شد، نوک تیز چاقو را روی گردن پدرم گذاشت، چاقو بدون آنکه زخمی بر جای بگذارد پوست گردن پدر را کمی به داخل فرو برد، ما همگی از این صحنه وحشت کردیم، گروهبان ضمن آنکه چاقو را به گلوی پدر فشار میداد میگفت: «بگو زندهباد شاه!» پدرم با خونسردی مچ دست گروهبان را گرفت و دست او را از خود دور کرد و به آرامی گفت: «خیلی خب، "زنده باد"» و او سرش را کج کرده، تلوتلوخوران به طرفی رفت. ما هم به راه خود ادامه دادیم.» )صص۴۲-۴۱)
ارزش اولین ویولنم، ۲۵ تا ماهی سفید بود
فرهاد فخرالدینی که برادرش فخرالدین تار مینواخت، در نوجوانی به پیشنهاد پدرش ویولنی خرید و آموختن موسیقی را آغاز کرد: «بد نیست بدانیم که قیمت یک ماهی سفید در آن زمان یک تومان بود و قیمت این ویولن ساخت اصفهان در واقع معادل ۲۵ ماهی سفید بود.» )ص۴۸)
او نواختن ویولن را نزد استاد صیفوری که از شاگردان استاد صبا بود آغاز کرد و از محضر اساتیدی همچون احمد مهاجر، ابوالحسن صبا، علی تجویدی و امانوئل ملیک اصلانیان بهره برد. او همزمان تحصیلات موسیقاییاش را در هنرستان عالی موسیقی ملی و «موسسه موسیقیشناسی» - که تنها برای یک دوره چهار ساله در سالهای دههٔ ۴۰ در تهران بنیاد شده بود - گذراند. هنوز تحصیلاتش در هنرستان عالی به پایان نرسیده بود که در اسفند ۱۳۴۱ از طرف حسین دهلوی (ریاست وقت هنرستان) به تدریس در آنجا دعوت شد و «مدیریت کتابخانه و صداخانه و مدیریت برنامههای هنری» را برعهده گرفت. تدریس و مدیریت در هنرستان عالی موسیقی ملی، کار در رادیو ایران و رهبری ارکستر ملی رادیو و تلویزیون از جمله مشاغلی بود که فخرالدینی طی حدود دو دهه فعالیت حرفهای برعهده گرفت.
روزهای انقلاب، حکومت نظامی و بلاتکلیفی
فخرالدینی تا حوالی انقلاب همزمان در رادیو، فرهنگستان و ارکستر رادیو تلویزیون فعال بود اما افزایش ناآرامیها و اعتراضات نسبت به رژیم شاه که به برقراری حکومت نظامی در برخی شهرهای کشور انجامید، بسیاری از فعالیتهای روزمرۀ کشور را دچار اختلال کرده بود. فعالیت هنرمندان و دستگاه فرهنگی نیز نه تنها از این امر مستثنی نبود که بسیاری از انتقادات مخالفان را به خود اختصاص میداد. این چنین بود که به گفتۀ فخرالدینی با نزدیک شدن به سالهای انقلاب و بالا گرفتن درگیریهای خیابانی، فعالیتهای هنری هم مختل و دچار نوعی سردرگمی و بلاتکلیفی شد: «ارکسترهای رادیو و هنرستان در یک حالت بلاتکلیفی به سر میبردند. در ارکستر کار جدی انجام نمیگرفت. هنرجویان و استادان به هنرستان میآمدند ولی کمتر در سر کلاس حاضر میشدند. همه در حالت انتظار به سر میبردند.» (ص۳۱۹)
او در توصیف شرایط خیابانهای تهران در آن روزهای بحرانی به بیان خاطراتی میپردازد. از جمله روزی که همراه با علی تجویدی در میانۀ تیراندازی خیابانی گرفتار شدند: «یک روز آقای تجویدی پیشنهاد کرد با هم به طرف دانشگاه تهران برویم. پیاده به طرف دانشگاه رفتیم، شهر حالت غیرعادی داشت. وقتی به نزدیکیهای در دانشگاه رسیدیم، تیراندازی شروع شد. تجویدی بلافاصله گفت: «بدو!» و شروع به دویدن کرد. در ضمن دویدن کلاهشاپوی خود را برداشت. من در حال دویدن گفتم: «چرا کلاهتون را برداشتید؟» گفت: «بیا بهت میگم.» بعد که از معرکه دور شدیم، گفتم: «خب حالا چرا کلاهتون را برداشتید؟» گفت: «راستش فکر کردم سربازی که تیراندازی میکنه بگه: او دراز دیلاق رو که کلاه سرشه بزنم!» کلی از این حرف خندیدیم.» (ص۳۱۹)
دوست نداشتم کار حرام انجام دهم
مقطع اوایل انقلاب برای اهالی موسیقی دوران خاصی به شمار میآمد. یافتن اشتراکات با دیدگاه مدیران تازه دشوار مینمود. این چنین بود که کارگزاران و مدیران فرهنگی به سختی میتوانستند خود را با این شرایط وفق دهند. به ویژه در حوزۀ موسیقی که انقلابیون نگاه چندان مثبتی به آن نداشتند و هر روز حکمی تازه دربارۀ آن به میان میآمد. از جمله مسایلی که در سالهای نخست انقلاب در تمامی عرصهها پیگیری میشد «پاکسازی» بود و ارکستر رادیو تلویزیون هم از گزند آن در امان نماند. فخرالدینی دربارۀ این دوران مینویسد: «بعد از انقلاب مسوولهای جدید اصرار داشتند من ارکستر را پاکسازی و تعدادی از همکارانم را از کار برکنار کنم. ارکستر رادیو تلویزیون ملی ایران از نظر اخلاقی و هنری یک ارکستر نمونه بود و به استثنای یک نفر که در زندان به سر میبرد و بعدا مجازات شد، همگی از افراد پاک، صالح و شریف بودند که از نظر اخلاقی هم مشکلی نداشتند و من نمیتوانستم از بین آنها چند نفری را جدا کرده و کنار بگذارم.» (ص۳۲۱)
اینها در کنار نگاه خاص و سیال آن دوران به هنر موسیقی دلزدگی فخرالدینی را در پی داشت، چنان که به کنارهگیریاش از رهبری ارکستر رادیو تلویزیون انجامید: «مسایل دیگری هم وجود داشت که عرصه را برایم تنگ کرده بود. موسیقی هم دیگر به خودی خود مورد توجه نبود و هر از چندی از حرام بودن آن صحبت میشد و من هم دوست نداشتم کار حرام انجام دهم! یک عمر با صداقت، خلوص نیت و با عشقی پاک و بدون هیچگونه آلودگی به موسیقی پرداخته بودم و روا نبود کارم حرام به حساب بیاید. بنابراین اوایل تابستان [۵۸] مصلحت را در آن دیدم که از رهبری ارکستر رادیو تلویزیون ملی ایران به خواست خود کنارهگیری کنم. به این ترتیب به همکاری پانزده سالهام با رادیو خاتمه دادم.» (ص۳۲۱)
پخش آهنگ در رادیو با داروگ شجریان آغاز شد
کناره گرفتن فخرالدینی اما دیری نپایید که این بار از سوی استادش دکتر مهدی برکشلی که آن زمان جانشین وزیر فرهنگ و هنر بود، برای سرپرستی اداره کل فعالیتهای هنری فراخوانده شد و از آنجا که حق بر گردنش داشت به این خواست گردن نهاد و از تاریخ ۵۸.۷.۱۸ با حفظ پست سازمانی، سرپرستی این اداره را عهدهدار شد. او کمتر از یک ماه بعد در کنار علی تجویدی، مصطفی پورتراب، محمود کریمی و حسن فرشاد، به عضویت شورای موسیقی منصوب شد و فعالیت خود را در عرصۀ تازه آغاز کرد.
فخرالدینی که کمی قبل از نابسامانیهای به وجود آمده در دستگاه فرهنگی کناره گرفته بود، در آغاز فعالیت تازه دست به ساماندهی این شرایط زد: «ابتدا یک ارکستر بزرگ از هنرمندان فرهنگ و هنر تشکیل دادم. با توجه به سوابقم در آهنگسازی و رهبری ارکستر خیلی زود قطعاتی برای ارکستر انتخاب کرده و به تمرین آنها با ارکستر مشغول شدم. اعضای ارکستر روحیۀ خوب و تازهای یافتند.» (ص۳۲۳)
رادیو که از نخستین روز پس از پیروزی انقلاب تنها به پخش سرودهای حماسی پرداخته بود، از ۱۲ شهریور ۵۸ آهنگهایی جز سرود یعنی «چشمهساز» و «داروگ» روی آنتن برد، که از اتفاق هر دو کار اثر فرهاد فخرالدینی بود: «هارمونی و ارکستراسیون این دو کار از من بود که با رهبری من با ارکستر ملی رادیو تلویزیون ملی ایران اجرا شده بودند. ملودی چشمهسار از حسین علیزاده و ملودی داروگ هم از محمدرضا لطفی، شعرش از نیما و خوانندهاش محمدرضا شجریان بود... جالب است که من با اعتراض رادیو را ترک کرده بودم ولی رادیو پخش مجدد موسیقی غیر از سرود را با این دو کار که من نقش مهمی در تولید و اجرای آنها داشتهام شروع کرده بود. البته بعضی از دوستان بعد از بیرون آمدن من از رادیو، همکاری صمیمانهای را با رادیو شروع کردند!» (ص۳۲۴)
هرچند حضور در اداره کل هنری برای فخرالدینی برکاتی داشت اما او همچنان نمیتوانست تغییرات به وجود آمده در شرایط را هضم کند و برایش مشکل بود تا از جبهۀ هنرمندان فاصله بگیرد و به صف مدیران بپیوندند: «کار کردن در ادارۀ کل فعالیتهای هنری برایم مشکل بود، چون روز به روز وضعیت موسیقی محدودتر میشد و امکان فعالیتهای هنری هم عملا وجود نداشت. از طرف دیگر مسوولهای رده بالای وقت، انتظار داشتند من به محدود ساختن موسیقی کمک کنم و به علاوه مانع همکاری تعدادی از هنرمندان بشوم، حال آنکه من همیشه در طرف هنرمندان قرار داشتهام و هرگز نخواستهام خود را در مقابل دوستان هنرمندم قرار دهم.» (ص۳۲۵)
همین روحیه بود که او را به ایجاد تحولاتی در شرایط مادی و معنوی همکارانش ترغیب کرد. از آن جمله اعادۀ مطالبات معوق هنرمندان بود؛ مطالباتی که قبلا دو وزیر و یک جانشین وزیر با پرداختشان مخالفت کرده بودند اما امضای آن توسط فخرالدینی و ارسالش به دایرۀ حقوقی وزارت فرهنگ و هنر، به گفتۀ خودش «مثل توپ در اداره صدا کرد.» (ص۳۲۵)
حبیبی بعد از سه بار استعفا، کنارهگیریام را پذیرفت
فرهاد فخرالدینی کمتر از یک سال در اداره کل هنری به فعالیت پرداخت و در این دوران هم به حل برخی مشکلات هنرمندان در مواجهه با ساختار تازه پرداخت و هم از سوی مدیرانش مورد تقدیر قرار گرفت. آنچنان که دکتر حسن حبیبی (وزیر وقت) به یکی از معاونهایش گفته بود: «من به چنین مدیرکلهایی نیاز دارم.» (ص۳۲۵)
با این حال شرایط عمومی موسیقی آنچنان که باید مطلوب نبود و افرادی همچون فخرالدینی هم نمیتوانستند تغییری جدی در نگاه کلی نسبت به موسیقی ایجاد کنند و این چنین بود که او نه تنها با فعالیت مداوم در سمتی دولتی سازگاری نداشت بلکه فرصت را از دست رفته و خود را از علاقۀ اصلیاش یعنی کار جدی در حوزۀ موسیقی دورتر از پیش میدید: «انجام وظیفه در سمت سرپرستی اداره کل فعالیتهای هنری و تدریس در هنرستان و هنرکدۀ موسیقی ملی مانع فعالیتهای هنری، تحقیقی و آهنگسازیام شده بود و چنان که باید و شاید به خانوادهام نمیتوانستم برسم. ضمنا با توجه به شرایط موجود کار مثبتی هم در زمینۀ موسیقی نمیشد انجام داد، امکان برگزاری کنسرت هم نداشتیم و تمرینهای ارکستری که تشکیل داده بودم بیثمر مانده بود.» (ص۳۲۸)
بدین ترتیب تصمیم گرفت از سمت خود کنارهگیری کند، اقدامی که با مخالفت وزیر وقت مواجه شد. اصرار فخرالدینی اما سرانجام حبیبی را نیز مجاب کرد: «بالاخره پس از سه بار استعفا دادن، در تاریخ ۵۹.۳.۱۴ جناب آقای دکتر حسن حبیبی، وزیر فرهنگ و آموزش عالی وقت با استعفایم موافقت کردند.» (ص۳۲۸) هرچند حبیبی هنوز هم راضی نبود: «زمانی که با اصرار من، با استعفایم موافقت کردند گفتند: من برای شما برنامههایی داشتم. ضمن تشکر گفتم: من دوست دارم در محیط هنری فعال باشم و از کارهای اداری سررشتهای ندارم.» (ص۳۲۵)
معیاری برای موسیقی وجود نداشت
فرهاد فخرالدینی بعد از کنارهگیری، چند بار برای همکاری به رادیو دعوت شد، ولی «از قبول هر نوع سمتی عذر خواست.» با این حال هر از چندی برای مشاوره از او دعوت میشد تا به بیان دیدگاههایش پیرامون موسیقی پس از انقلاب بپردازد. او در خلال خاطراتش با اشاره به یکی از همین جلسات مینویسد: «یکبار که برای اظهار نظر در مورد وضعیت نابسامان موسیقی کشور به رادیو دعوت شده بودم، در اتاق رئیس واحد موسیقی حنانه و دهلوی را دیدم که دور میز کنفرانس نشستهاند. معلوم شد از ما سه نفر دعوت کردهاند تا نظرمان را دربارۀ چگونگی موسیقی مملکت جویا شوند و در صورت توافق از همکاری ما در واحد موسیقی رادیو استفاده کنند. هیچ یک از ما نتوانستیم کمکی بکنیم چون هیچ معیار معین و مشخصی برای موسیقی وجود نداشت و ما نمیدانستیم آنها طالب چه نوع موسیقیای هستند و هر سه نفر شرایط موجود را مناسب برای همکاری نمیدیدیم. البته رئیس واحد موسیقی (آقای میرزمانی) از همۀ کارهای ما سه نفر به عنوان الگوی موسیقی سالم یاد میکرد، ولی فعالیت در زمینۀ موسیقی هنوز با مشکلاتی توام بود که با روحیات ما سه نفر سازگار نبود، در نتیجه تمایلی به همکاری نشان ندادیم.» (ص۳۴۴)
فخرالدینی همانگونه که گفته بود در «محیط هنری» فعال شد و طی چهار دهه آثار ماندگاری در عرصههای مختلف موسیقی، از جمله موسیقی فیلم خلق کرد و دو بار موفق شد جایزۀ بهترین موسیقی متن فیلم را از جشنواره بینالمللی فیلم فجر دریافت کند. فخرالدینی در سال ۱۳۷۶ از سوی عطاءالله مهاجرانی، وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی برای پذیرفتن رهبری ارکستر موسیقی ملی ایران دعوت شد و از سال ۱۳۷۷ به مدت ۱۱ سال این مسوولیت را عهدهدار شد. دوران فعالیت او در ارکستر موسیقی ملی ایران از جمله نقاط درخشان کارنامه فخرالدینی در سالهای پس از انقلاب به شمار میآید و طی آن جوانان بسیاری کنار او رشد کردند و در موسیقی ایران چهره شدند.
کتاب «شرح بینهایت» خاطرات آزرم و فرهاد فخرالدینی که با روایت کودکی این دو آغاز میشود و به شرح حدود ۸ دهه زندگی خانوادگی و حرفهای این استاد موسیقی ایرانی میپردازد، با مرگ همسرش آزرم و بیان مختصری از آنچه به کنارهگیری فخرالدینی از رهبری ارکستر ملی ایران در تیرماه ۱۳۸۸ انجامید به پایان میرسد. این کتاب به واسطۀ بیان نکات ناگفته از تاریخ موسیقی ایران پیش و پس از انقلاب که در خلال خاطرات حرفهای و شخصی فخرالدینی بیان شده است، میتواند مخزنالاسراری قابل اتکا برای درک آنچه بر این هنر پرمخاطب طی ۶ دهه گذشته رفته، به شمار آید.
***
شرح بینهایت
خاطرات مشترک آزرم و فرهاد فخرالدینی
نشر قطره
چاپ اول، تابستان ۱۳۹۲
۸۸۲ صفحه
۴۵۰۰۰ تومان
نظر شما :