شاهحسینی: دولت مصدق کمترین نقاط ضعف را داشت/ آیتالله کاشانی سرسپرده انگلیس نبود
حسین شاهحسینی، از فعالان سیاسی دوره نخستوزیری دکتر مصدق و از رهپویان وفادار او که بازمانده نهضت مقاومت ملی است، یکی از شاخصترین کسانی است که میتوان برای سخن گفتن درباره مصدق و دورانش سراغ او رفت و پاسخ برخی از این نقدها را از او خواست. شاهحسینی که خود از بنیانگذاران نهضت مقاومت ملی است میگوید دولت دکتر مصدق کمترین نقاط ضعف را داشت و سیل نقدهایی که بهسوی او روانه میشود نشان از برجستگی شخصیت تاثیرگذار او در تاریخ معاصر ایران و جهان دارد. در کنار اینها، شاهحسینی وقتی سخن آغاز میکند گویا هنوز با اعتقاد کامل به سنت فکری – سیاسی دموکراتیکش در رنجش از فرصتهای ازدسترفته است؛ زیرا نقدها را با منطق و استدلال پاسخ میگوید. گفتوگویی که میخوانید در واقع نه یک گفتوگو بهمعنای رایج کلمه است که بکوشد سراغ از جزییاتی خاص بگیرد، بلکه بیشتر نشستن پای حرفهای پیرمردی است که موی در راه مبارزه سپید کرده است؛ یک مصدقی تمامعیار! آن هم در زمانهای که مصدق، دیگر بار آماج حملات سیاسی و ضدروشنفکری واقع میشود؛ گپ و گفتی کوتاه در سالگرد برکشیدن حاکمیت ملی محمد مصدق که عمری نه دراز داشت...
آقای شاهحسینی، چند صباحی است هجمههایی بر دکتر مصدق وارد میشود پرشمار شده است. علت آن چیست؟
علت معلوم است! اما باز شما نقدها را بگویید من پاسخ میدهم.
مثلا ماجرای مجلس هفدهم که یک پای نقدها به مصدق است! خیلی از منتقدان بر این باورند که انحلال مجلس هفدهم بزرگترین خطای سیاسی دکتر مصدق بود که به کودتا ضد او منجر شد...
خیلی ساده است. بهتر است که من نمایی از آن روزها را برای شما تصویر کنم. باید در نظر داشت که علت این کار دکتر مصدق چه بود؟ دکتر تازه از دادگاه لاهه با موفقیت بازگشته بود و حالا نوبت به اصلاحات داخلی بود. اصلاحات داخلی را از مقابله با متعدیان و متجاوزان به حقوق مردم در دادگستری و در ارتش آغاز کرد؛ زیرا تا پیش از دادگاه لاهه در برنامه او اصلاحات داخلی جای نداشت و تنها محور برنامههای وی ابتدا موضوع نفت بود و خلع ید و بعد اصلاح قانون انتخابات. وی مجلس را در اختیار گرفت؛ مجلسی که شاه در انتخاباتش دخالت کرده و عناصر خود را به صورت عیان در آن وارد کرده بود. هرچند شاه به ظاهر قانون ملی کردن صنعت نفت را امضا کرده اما در حقیقت دستنشانده سیاست خارجی بیگانگان بود. شاهی که فئودالیسم، سرمایهداری و نیروهای ارتش را در اختیار داشت؛ همینطور ژاندارمری، نیروی انتظامی و ناراضیها را. شاه از طریق این عوامل شروع به دخالت در انتخابات مجلس کرد و کسانی را وارد مجلس کرد که اصلا به دولت مصدق اعتقادی نداشتند اما چون از قدرت مردم بیم داشت به سبب تجربهای که در زمامداری مصدق کسب کرده بود، به ظاهر از طریق انتخابات آنها را وارد مجلس کرد. در کنار این همه چند نفر از رفقای سابق دکتر مصدق در فراکسیون نهضت ملی مثل دکتر حسین مکی، بقایی، عبدالقدیر آزاد، حائریزاده، عبدالصائب صفایی و زهری نیز شروع به مخالفت کردند. شاه به مکی، حائریزاده، عبدالقدیر آزاد و دکتر فاطمی گفت که مصدق پیر شده است و دیگر صلاحیت اداره کشور را ندارد و به آنها وعده نخستوزیری داد. دکتر فاطمی نپذیرفت اما دیگران تحریک شده و از آن پس، از مشاوران شاهنشاه شدند! دکتر بقایی هم خود طراح این مسئله بود.
این عده و دیگر مخالفان، توامان شروع به کارشکنی در انتخابات کردند؛ طوری که بهعنوان مثال امام جمعه تهران که یک شیعه شناختهشده بود از منطقه سنینشین کردستان که زیر نظر شاه و از طرفداران ارتش بودند، انتخاب شد! همینطور در مشهد تمام رعایای آنجا زیر نظر تولیت حرم امام رضا(ع) بودند که زیر نظر مستقیم شاهنشاه بود. مردم مجبور به رای دادن بودند وگرنه باید از مزارع بیرون میرفتند. به این سبب رای مشهد و خراسان به نفع طرفداران شاه عوض شد. در نظر بگیرید مجلسی را که بیشتر نمایندگانش از سوی شاه وارد مجلس شدهاند.
از سوی دیگر مصدقی که پیروزمندانه از دادگاه لاهه بازگشته بود، «دکتر شاخت» را که متخصص اقتصاد پس از جنگ آلمان بود برای بررسی وضعیت اقتصادی کشور به ایران دعوت کرد. دکتر شاخت نیز برای برونرفت از وضعیت نامساعد اقتصادی پیشنهاد داد که برای جلوگیری از تورم و برونرفت از این وضعیت بدون هیچگونه هیاهویی مقداری اسکناس توسط بانک چاپ شود و در اختیار مردم قرار گیرد. مصدق خیلی سریع و قاطع مقادیری اسکناس را توسط دکتر نصیری، رییس وقت بانک ملی ایران، چاپ کرد. اما طبق قوانین کشور باید نمایندگان مجلس در چاپ کردن اسکناس صاحبنظر باشند. از آن سو نماینده کمیسیون مالی مجلس- حسین مکی- هم از مخالفان مصدق است. حالا حسین مکی به نفع اعلیحضرت موضع گرفته و مصدق را مورد بازخواست قرار داد که نباید بدون مشورت با مجلس اسکناس چاپ میکرد. نمایندگان به زهری شکایت بردند و در نهایت زهری طرح استیضاح دکتر مصدق را مطرح کرد. مصدق آمادگی خود را برای پاسخ به این استیضاح عنوان کرد، اما پس از چند روز که از پشت پرده استیضاحی که برای حذف او برنامهریزی شده بود مطلع شد (امام جمعه تهران حالا رییس مجلس بود!) از حضور در مجلس امتناع کرد و دکتر صدیقی را به مجلس فرستاد. این شد یک بحران! مصدق در همان ایام بود که طرح انحلال مجلس را نزد همراهانش مطرح کرد؛ زیرا میدانست این مجلس طرح استیضاح و در نهایت عزل او را در سر میپروراند تا با آمدن قوامالسلطنه یا سید ضیاء پرونده نفت را که در دادگاه لاهه هنوز باز بوده و رای آن صادر نشده بود با پس گرفتن شکایت علیه انگلستان ببندد. ابتدا همراهان مخالفت کردند اما در نهایت قانع شدند. در همین ایام بود که آقای کاشانی هم شروع به مخالفت کردند. البته باید در نظر داشت که ایشان مخالف صد درصد با انگلستان بود و ظاهرا با تحریک عدهای شروع به مخالفت کردند؛ نه اینکه او را طرفدار انگلیس بدانیم! کار به جایی رسید که وی در روز ۱۶ آذر ۳۲ به نماینده (نایب ریاستجمهوری) آمریکا که برای افتتاح دانشگاه تهران آمده بود نامه بنویسد و از او عذرخواهی کند که نتوانسته برای پیشباز بیاید. کاشانی خودش اهل این حرفها نبود. چنانچه پس از محاصره تهران در ۲۸ مرداد و تسخیر رادیو تلویزیون، یکی از نزدیکان او در رادیو حاضر شد و در حضور سپهبد زاهدی از سقوط دکتر مصدق گفت و حمایت از شاهنشاه!
یکی دیگر از مسائلی که مطرح است مربوط به مخالفت دکتر مصدق برای ملی شدن صنعت نفت است. عدهای میگویند مصدق تا آذرماه ۲۹ با ملی شدن صنعت نفت مخالف بوده و چون توفیق این امر را دیده نظرش را باز پس گرفته است. به همین دلیل از او با عنوان فردی فرصتطلب یاد میکنند. نظر شما در این رابطه چیست؟
بگذارید ریشه این مسئله را به شما بگویم. در دورهای که چهاردهمین مجلس شورای ملی که اولین دوره پس از شهریور ۲۰ بود و انتخابات آن نیز نسبتا آزاد بود، تشکیل شده بود، قوای متفقین که همان نیروهای روس و انگلیس و آمریکا باشند در ایران بودند. روسها تا منطقه شریفآباد قزوین پیش آمده بودند و آمریکاییها و انگلیسیها در شهر تهران بودند. نان جیرهبندی شده بود و هنوز جنگ خاتمه پیدا نکرده بود. کشور در بحران شدید اقتصادی و امنیتی به سر میبرد. تودهایها هم بهدلیل حضور روسها در ایران قدرت پیدا کرده بودند. مردم هنوز از ماهیت این حزب آگاهی نداشتند و تنها حزب قدرتمند که همین حزب توده باشد در این شرایط شروع به ترویج تئوریهای مارکسیستی کرد و کارگرها هم به سبب وضعیت بدی که در آن قرار داشتند جذب آن میشدند و در کنار مخالفان نظام قرار میگرفتند. علاوه بر این، حزب توده نمایندگانی را به مجلس فرستاد. شیخ حسین لنکرانی، کامبخش، یزدی و... وارد مجلس شدند. رحیمیان هم از گرگان نماینده شد. در دوره چهاردهم فضا باز شده و اعتراضات گستردهای صورت میگرفت. اما در همین دوره عدهای تجاوزاتی به قانون اساسی کردند. سیدحسن مدرس، فرخی یزدی، ارانی و سردار بختیاری هم پیشتر کشته شده بودند. چنین التهاباتی نیز وجود داشت. در چنین شرایطی رحیمیان، نماینده گرگان که بسیار خوشاندیش هم بود، مسائلی را مطرح کرد. به عقیده او باید در منافعی که انگلیسیها از نفت در این سالها میبردند تجدیدنظر میشد. پس مسئله نفت مطرح شد و موافقان و مخالفان آن در این رابطه نظر دادند. تقیزاده هم عضو این مجلس شورا بود. وقتی فشارها روی تقیزاده برای امضای قرارداد نفت زیاد شد او جمله معروفی گفت که «ما آلت فعلی بیشتر نبودیم و فرمان اعلیحضرت را اجرا کردیم.» در مقابل این حرف، رحیمیان طرحی را پیشنهاد کرد که بر مبنای آن در قرارداد نفتی که با انگلستان داشتیم تجدیدنظر شود. تودهایها پشت سر این حرف را میگیرند و مردم نیز خشنود میشوند. سیدضیاءالدین طباطبایی هم از آن حمایت میکند. ارباب مهدی یزدی واسطه میشود که فعلا این طرح پیشنهادی رحیمیان را مسکوت بگذاریم. از طرفی متفقین پیروز شدهاند و از بین سه ارتشی که در ایران حضور دارند (روس، انگلیس و آمریکا) تنها انگلستان از نفت ما بهره میبرد. در این زمان روسیه با توجه به شرایط، حرف قرارداد نفتی شمال را مطرح کرد. آمریکاییها هم در منطقه بلوچستان چنین پیشنهادی را مطرح کردند؛ درحالیکه قوای این سه کشور در ایران حضور داشتند.
مصدق آن شرایط پیشنهادی را در مجلس مطرح کرد. او عنوان کرده بود: «بهدلیل اینکه در شرایط موجود امنیت ملی ما به خطر افتاده است و متفقین خاک ایران را گرفتهاند مصلحت نیست که در شرایط موجود در مورد مسائل نفتی صحبت کنیم؛ زیرا جز اینکه «سرود یاد مستان دهیم» کار دیگری نمیکنیم. آنهایی که همیشه داعیه نفت شمال و جنوب ایران را در سر داشتند بهترین فرصت است که آن را پیگیری کنند، در حالیکه ما در کمال ضعف و سستی به سر میبریم.» عدهای از حرفهای او حمایت کردند و جلسه به روز بعد موکول شد. روزنامههای چپ و روزنامه رعد سیدضیاء از فردای آن روز شروع به سخنرانی علیه مصدق کردند و میگفتند اینها نمیگذارند ما حقمان را از دولتهای خارجی بگیریم. روز بعد مصدق در نطقی گفت که تنها مسکوت بودن این مسئله تا زمان خروج متفقین مدنظر اوست، پس از آن در دورههای بعد این طرح را مورد بررسی قرار دهیم و تاکید کرد که هر دولتی هر قراردادی در این زمینه ببندد تا زمانی که قوای متفقین در ایران هستند جنبه قانونی ندارد و هر وزیر یا رییس دولتی اقدامی در این زمینه انجام دهد به محاکمه کشیده خواهد شد. به این ترتیب طرح دکتر مصدق تصویب شد و طرح ملی کردن صنعت نفت متوقف و موکول به زمان خروج متفقین از ایران شد. حالا یک عده میگویند مصدق با قرارداد مخالفت کرده! بله در آن شرایط مخالفت کرده که بر حق هم بوده است. دکتر مصدق با این مانور مملکت را از استعمار بیشتر نجات داد. بنابراین میتوان گفت مصدق نه فرصتطلب بلکه در جستوجوی حاکمیت ملی بود برای حاکمیت ملی.
به نظر شما به عنوان یک مصدقی تمامعیار، آیتالله کاشانی در ملی کردن صنعت نفت چه نقشی داشت؟
آیتالله کاشانی تلاشهای بسیاری در راه استقلال عراق از زیر یوق انگلستان کرد. پدر او نیز از بنیانگذاران نهضت عراق بود که اعلام جهاد علیه استعمار انگلیس را در عراق داد و در استقلال عراق سهیم بود که او را از عراق به ایران تبعید کردند. ولی وی همچنان روح ضدانگلیسی خود را حفظ کرد و صریح میگویم که اگر هرکس بگوید او سرسپرده انگلیس بوده در خطاست. آیتالله کاشانی وقتی دید منافع ایران در خطر است در همان دوره چهاردهم بهعنوان نماینده تهران وارد مجلس شورای ملی شد و در کنار مبارزاتی که ملیون با رهبری مصدق آغاز کردند شدیدترین حمایتها را از آنها داشت. عدهای میگویند آیتالله کاشانی نماینده روحانیون نبوده. ملیون عبارت بودند از آحاد ملت ایران که بخشی از آن هم روحانیون بودند. ولی این نیست که آیتالله کاشانی نماینده بوده است. کاشانی یک رجل سیاسی ملبس به لباس روحانیت بود؛ وگرنه روحانی باید یا منبری باشد یا محرابی یا مدرس یا مجتهد! کاشانی یک مبارز مذهبی بود. حتی هیچیک از مراجع دوران او نظراتش را تایید نکردند. آری بخش اعظم نیروهای این نهضت را دکتر مصدق هدایت میکرد و اداره توده مذهبی هم با آیتالله کاشانی بود و در کنار هم این نهضت ثمربخش شد.
دشمنان حاکمیت ملی ایران اما حس کردند این دو نیرو در کنار هم بهزودی سرکوب نمیشوند. مصدق از ابتدای زندگیاش کار سیاسی کرده بود و به این سبب با سیاست آشنایی داشت اما کاشانی تنها مبارزه سیاسی کرده بود و رهبری مذهبیون را عهدهدار شده بود نه اینکه یک دیپلمات کارکشته یا سیاستورزی پرسابقه باشد. به این دلیل عدهای مانند حائریزاده توانستند از او سوءاستفاده کنند. کاشانی همان بود که در فراکسیون ملی کردن صنعت نفت تلاش کرد اما در مجلس هجدهم علیه آن رای داد! اگر مصدق را بد میدانست چرا علیه لایحه نفت رای داد؟ کاشانی خودش اینگونه نبود. عدهای خاص او را به این سو بردند. اما کاشانی حقا ضدانگلیس بود. در واقعه ۹ اسفند هم آقا میرسیدمحمد بهبهانی بود که از او خواست بهعنوان رییس مجلس از شاه بخواهد که تهران را ترک نکند زیرا مصلحت را در این نمیدید. باز هم عوامل خارجی بودند که او را تحریک و از او استفاده کردند. درست است که کاشانی برای ملی شدن صنعت نفت خدمتهای شایانی کرد، گلایه اما این است که اما بعد از کودتای ۲۸ مرداد و به زندان افتادن دکتر مصدق آیا نمیتوانست نهضت را ادامه دهد؟ نمیتوانست با قدرت خود در این نهضت اعتراض کند و اعتراضات را ساماندهی کند؟
فکر میکنید چرا در چند سال اخیر ادعاها بر این شده که دیگرانی بودهاند که نفت را ملی کردهاند نه مصدق؟
خیلی صادقانه بگویم به این دلیل که نظریات دکتر مصدق در جهان گسترش پیدا کرده است. وقتی وزیر امور خارجه آمریکا رسما میگوید که ما در کودتای ۲۸ مرداد نقش داشتیم و از مردم ایران عذرخواهی میکند، مخالفانش میمانند چه کنند. این است که به موشکافی دولت او میپردازند تا بالاخره ایرادی بیابند و حمله کنند! هر دولتی و هر حکومتی مطمئنا نقاط ضعفی خواهد داشت و اشتباه میکند، اما دولت مصدق کمترین نقاط ضعف را داشت. ولی میآیند و ضعفها را آگراندیسمان میکنند تا عملیات محمدرضا شاه را توجیه کنند! محمدرضا شاه اصلا اعتقادی به ملی شدن صنعت نفت نداشت. این ادعاها نشان از برجستگی شخصیت تاثیرگذار او در تاریخ معاصر ایران و جهان و ضعف مخالفان در برابرش دارد.
آقای شاهحسینی! اگر مایلید در سالروز نخستوزیری مصدق به خاطرات عهد جوانیتان بپردازید. بسیاری حکایتهای شکلگیری نهضت مقاومت ملی را نمیدانند. به هر روی حاکمیت ملیای که مصدق را نخستوزیر شدنش برکشید، شما در قالب نهضت مقاومت پی گرفتید...
من حشر و نشر زیادی با شخص دکتر مصدق در دوران نخستوزیریاش نداشتم. بیشتر پس از کودتا بود که این ارتباط برقرار بود. من جزو چهار نفری بودم که دو روز بعد از کودتا جذب آیتالله سیدرضا زنجانی شدم. حاج سیدرضا زنجانی از شاگردان درجه اول آیتالله حاج عبدالکریم حائری موسس حوزه علمیه قم بود و شخصیت مذهبی ارزشمندی داشت. آیتالله زنجانی خیلی آزادیخواه بود و به اصول ایرانیت پایبند و به مذهب هم بسیار معتقد. در زمان مرحوم دکتر مصدق یک جامعه روحانیتی در تهران بود با نام روحانیون حامی دولت دکتر مصدق. شاخصترین روحانیون این جامعه آیتالله زنجانی، آیتالله قمی، مرحوم دزفولی، مرحوم محلاتی و مرحوم خادم بودند و تعدادی دیگر از روحانیون تهران که به آن جامعه علمیه تهران میگفتند. تا زمانی که آیتالله کاشانی، دکتر مصدق را همراهی میکرد او را همکاری و حمایت میکردند. این آقایون با جامعه اصناف و بازرگانانی که در زمان دکتر مصدق تشکیل شده بود ارتباط قوی داشتند. روز سوم پس از کودتا و در حالی که خفقان موجود بیداد میکرد و خیلیها دستگیر شده بودند، من به همراه آقای کریمآبادی که مدیر روزنامه اصناف بود و آقای نخشب که رهبر گروه سوسیالیستهای خداپرست بود به خدمت ایشان رفتیم که کسب تکلیف کنیم. حاج زنجانی گفت فردا به منزل من بیایید. فردای آن روز به همراه همین دوستان و آقای عباس رادنیا که بعدها در نهضت آزادی ما را همراهی میکرد نزد ایشان رفتیم. بعدازظهری بود. آیتالله زنجانی تعدادی برگه سفید آورد و گفت تا پیش از حکومت نظامی که باید به منزل بروید، داخل این برگه بنویسید که «نهضت ادامه دارد». ما گفتیم به چه دردی میخورد؟ گفت شما بنویسید. بعد از نوشتن به ما گفت این جملات را از هم جدا و برگهها را پاره کنید. این کار را کردیم و سپس آن را لوله کردیم. گفت حالا نماز بخوانیم تا ببینیم چه میشود کرد. پرسیدیم چه کنیم؟ گفت بالاخره باید این قرق را شکست. بعد از نماز بیرون رفتیم. با فاصله از هم راه میرفتیم. آیتالله گفته بود برگهها را از پنجرهها و درهایی که باز است یا در صندوق پست بیندازیم. حاج سیدرضا زنجانی جلوتر از ما بود و تعدادی از این برگهها را داخل عمامه خود پنهان کرده بود. گفت هر وقت حس کردید من ۱۰ عدد برگه را داخل خانهها انداختم، بیایید و ۱۰ عدد دیگر از برگهها را به من بدهید. بعد از اینکه برگهها تمام شد گفت برای فردا کارمان سنگینتر است. آقای توانگر نامی هم به جمعمان اضافه شد و این روند تا سه شب در محلههای امیریه و گلوبندک و اطراف آن ادامه پیدا کرد تا اینکه به روز چهارشنبهای رسیدیم که در منزل آقای میرسید علی رضوی قمی هر هفته روضه بود. حاج سیدرضا زنجانی گفت فردا اینجا بیایید و کمی استراحت کنید. ما هم رفتیم. در آنجا علاوه بر روحانیون جامعه علمیه تهران، عدهای از اصناف و بازرگانان و طرفداران دکتر مصدق نیز حضور داشتند. همه پچپچ میکردند که برگههایی داخل منازلشان انداختند که روی آن نوشتند: «نهضت ادامه دارد.» همه در جستوجوی این بودند که ببینند کار کیست؟ ما تازه فهمیدیم که آیتالله زنجانی چه کاری دست ما داده! کلی هم ترسیدیم! بعد از مراسم، آیتالله گفت که باید کارهای بیشتری کنیم. گفت اگر ازتان پرسیدند نهضت چیست هیچگاه نگویید که ما روحانیون هم هستیم، بگویید فراکسیون نهضت ملی در مجلس است. گفت اگر بگوییم فراکسیون طرفداران دکتر مصدق است دستگاه از آنها میترسد و آنها قوی میشوند. بعد از چند وقت در شهر شایع شده بود که فراکسیون نهضت ملی دارد غوغا میکند!
بعد از یک هفته آیتالله زنجانی گفت باید یک کمیته تشکیل دهیم. من و رادنیا و ناصر رضوی قمی پسر آیتالله قمی را مامور کرد که برویم و نمایندگان احزاب را بیابیم. در ابتدا من بهدنبال داریوش فروهر، نماینده پانایرانیستها رفتم. رادنیا بهدنبال حزب ایران روانه شد و ناصر رضوی قمی برای یافتن نخشب و گروه سوسیالیستهای خداپرست راهی شد. قرار بر این بود که در روز معینی دور هم جمع شویم. بعد کمکم به دایره احزاب افزوده و کمیته تشکیل شد که در ۱۶ مهر اولین اعتصاب را راه انداختیم و شروع کردیم به ارتباط گرفتن با خانواده زندانیان سیاسی. هرازگاهی میدیدیم حرکات دیگری هم اتفاق میافتد که از این کمیته نشات نمیگیرد. بعد از یکسال فهمیدیم که حزب توده از مدتها پیش ما را شناسایی کرده بود! آنجا بود که فهمیدیم حزب توده شبکه بسیار قویای دارد. حتی بعدها اعلام آمادگی برای همکاری کردند اما آیتالله زنجانی به سبب عدم صداقتی که آنها در ماجرای دکتر مصدق نشان داده بودند آنها را نپذیرفت. کمیته در اولین اعلامیهای که صادر کرد و در منزل آیتالله زنجانی برگزار شده بود لو رفت. پسر آیتالله زنجانی چپ بود که گویا لو رفته بود. مامورها به منزل وی آمدند تا او را با خود ببرند که با یکی از جلسات کمیته همزمان شد. سرهنگ رستگار یکی از کسانی بود که من به آنها آموزش راگبی میدادم در میان نیروهای پلیس بود. من در آن زمان قهرمان راگبی و بسکتبال ایران بودم و همچنین مربی راگبی ارتش. قرار شد هرکس بگوید برای چه آمده. من نیز گفتم که حاج زنجانی وصی پدر من است. آدرسهای ما را گرفتند و رفتند و خیابان هم از محاصره درآمد. در خیابان به آقای خرگامی نماینده حزب ایران مشکوک شدند و همینطور آقای نخشب نماینده سوسیالیستهای خداپرست را. جیب آنها را گشتند. در جیب نخشب چیزی نبود اما در جیب خرگامی صورتجلسه و اعلامیه منتشرنشده فردا بود! در آن صورتجلسه آمده بود که کمیته نهضت مقاومت ملی با حضور آقایان... برگزار شد. «دستور جلسه رسیدگی به نظریات نهضت مقاومت ملی- جنبه حقوقی کودتای ۲۸ مرداد.» ریختند منزل ما چون مرا میشناختند و مرا بردند. گفتم وصی پدرم بوده و باور کردند اما فردای آن روز که خود آقای زنجانی را بردند، گفتند که ما از دوستانش هستیم. به او گفتند چرا چنین کردی گفت من مجتهدم و تشخیص میدهم که چه کنم و به شما مربوط نیست! بسیار شجاع و جسور بود. بعد از آن جامعه روحانیت کار خود را ادامه داد. در واقع بنیانگذار نهضت مقاومت ملی این جامعه علمیه بوده و مرحوم زنجانی شخص اولی بوده است که تفکر نهضت مقاومت ملی و این را که نهضت ادامه دارد باب کرد و کمکم گسترش یافت. عدهای که لو رفته بودند پنهانی کار کردند و افراد دیگر وارد میدان شدند و سپس در مرحله دوم دکتر سحابی بزرگ آمد بعد عزتالله پسرش آمد بعد رحیم عطایی آمد و از طریق آقای عطایی آقای بازرگان آمدند.
چرا نهضت مقاومت ملی پراکنده شد و احزاب از آن جدا شدند؟
احزاب دیگر که آمدند، میخواستند کار حزبی بکنند اما نهضت مقاومت ملی کار نهضتی و جبههای میکرد. یعنی تمام آحاد ملت را طرفدار اندیشههای دکتر مصدق میدانست اما وقتی کار حزبی شروع شد احزاب شروع کردند به اینکه مصدق را از آن خود کنند. در واقع رقابت احزاب در سطح بالا سبب شد که کار متوقف شود. خود مصدق هم در آن مقطع کاری حزبی به معنای اخص را قبول نداشت. او میگفت ما باید در قالب جبهه برای کسب آزادیهای مصرح در قانون اساسی به صورت مسالمتآمیز تلاش کنیم و پس از رسیدن به آن احزاب خود را از طریق روزنامهها و... به مردم معرفی کنند و آن موقع مردم خود انتخاب کنند که کدام «ایسم» را خواهند پذیرفت.
بعد از کودتای نافرجام ۲۵ مرداد و خروج شاه از کشور، آیا بهتر نبود که دکتر مصدق خود هدایت کشور را برعهده میگرفت؟ آیا چنین گزینهای برای او مطرح نشده بود؟
دکتر مصدق اعتقادی به چنین کاری نداشت. میگفت هنوز ملت ایران به جایی نرسیده که بتواند تمرین دموکراسی بکند. جمهوریت مطرح میشد اما جامعه ایران هنوز به آن رشد نرسیده بود. آقای فاطمی مطالبی در این زمینه به او گفته بود اما مصدق آن را رد کرد. حتی زمانی که حکم دادگاه او داده شده بود و ایشان حکم سه سال و نیم زندانش را در زندان لشکر دو زرهی میگذراند، شبکه افسران حزب توده که هنوز لو نرفته بود، حزب توده از آن طریق پیغامی از طرف آیتالله زنجانی برای دکتر مصدق فرستاد که ما آمادگی داریم از طریق شبکه افسران وی را از زندان بیرون بیاوریم و حتی رادیو و تلویزیون را تصرف کنیم تا دکتر مصدق از طریق آن پیامی به مردم بفرستد که من دولت ملی هستم و آمدهام تا تصدی کار را در دست بگیرم و از این جهت نیروی ارتش هم در اختیار من است و امید موفقیت بالایی وجود خواهد داشت؛ اما دکتر مصدق آن را رد کرد و گفت خونریزی بسیار زیاد خواهد بود.
منبع: روزنامه بهار
نظر شما :