نوروز در خاطرات زندانیان سیاسی/ اعتصاب غذا را شکستیم
نوروز به واقع روزی نو بود...
محمد علی عمویی(۱) از زندانیان قدیمی حزب توده خاطره خود از نوروز ۱۳۴۰ را چنین شرح میدهد: «زندانبان اجازه دادهاند کودکان خردسال روزهای جشن نوروز را با پدرانشان در زندان بگذرانند. جنب و جوش بیسابقهای در هر چهار بند به چشم میخورد. مراسم جشن امسال رنگی دیگر دارد. حضور بچهها در بند تمامی برنامههای سنتی را درهم میریزد. برنامه جشن را میبایست برای بچهها و هماهنگ با ذائقه آنها تنظیم میکردیم. زندان حال و هوای زنده و شاد یافته است. بچهها تک تک و چند نفری به داخل زندان هدایت میشوند. پدرها به استقبالشان میروند و پس از بوسهای و در آغوش گرفتنی، دیگران پیش میروند و با محبتی نه کمتر از مهر پدر، بچه را که با حیرتی آشکارا، به در و دیوار، به آهن و بتن و به ساختمان خیره شده است نوازش میکنند. نوروز به واقع روزی نو بود و حیاطهای زندان عرصه تجلی زیباترین و به یادماندنیترین لذت بشر، عشق و محبت بود. زندانیان طعم شیرین محبت کودکان را پس از وقفهای چند ساله بار دیگر مزه مزه کرده بودند.»(۲)
همو از نوروز ۱۳۴۶ نیز چنین مینویسد: «برگزاری جشن نوروز، بحث روز است. طبیعت زیبای حیاط، هوای آرام و مطبوع بهار و مهمتر از همه، ترکیب متجانس و مناسبات دوستانه زندانیان شماره چهار، اندیشه برگزاری مراسم مشترک را تقویت کرده است. بعضی از دوستان نهضتی هم این فکر را پی میگیرند. تائید آقای طالقانی کار را تمام میکند. خانوادهها بیش از حد نیازمان میوه و شیرینی آوردهاند. اولین ناهار سال نو همگانی است و از بیرون آورده میشود. از مدیر زندان میخواهیم اجازه ورود کودکان خردسال را به داخل زندان و شرکت آنها در جشن و شادی بزرگترهایشان را تحصیل کند. خبر موافقت رئیس زندان قصر، مشروط به حفظ آرامش و پرهیز از تظاهرات سیاسی با استقبال زندانیان روبرو میشود. مراسم رسمی و سنتی عید در حیاط برگزاری میشود. سفره هفت سین با میوه و شیرینی بر میزی در وسط محوطه گسترده است. آقای طالقانی در چند جمله سال نو را تبریک میگوید و به دنبال آن روبوسی همگانی.»(۳)
عمویی از نوروز ۱۳۵۴ تجربه متفاوتی دارد: «از پاییز ۵۱ که به زندان عادلآباد انتقال یافتهام، تنها یک بار شادی فرارسیدن نوروز را مزه مزه کردهایم. در بعضی از اتاقها مختصر جنب و جوشی آغاز شده و بشقابهای سبزه عدس و گندم جوانه زده است. اتاقها هنوز دربسته است. ناچار مراسم تحویل و تدارک سبزه و سفره هفت سین جداگانه است. اما امسال، هر چند وضع بند غیرعادی و اتاقها دربستهاند، امکانات بیشتر است و ماموران رفتاری دوستانه دارند. علاوه بر ما چند اتاق دیگر نیز به استقبال نوروز رفته، سبزهای ترتیب دادهاند. با تعجب میبینیم که در قفل نیست. دیگر اتاقها هم قفل ندارند. شماری از دوستان به اتاق ما میآیند. سدشکنی میشود و پس از دو سال، رفت و آمد و نشست و برخاستی افزون بر اهالی اتاق انجام میگیرد. محبت و اشتیاق دیدارکنندگان نوروزی وصفناشدنی است. تنها همین باز بودن اتاق و امکان رفت و آمد آزادانه را پیروزی و دستاوردی ارزشمند به حساب میآورند.»(۴)
خودمان جشن گرفتیم...
سیدمحمدمهدی جعفری نویسنده، مترجم، پژوهشگر متون دینی و زندانی سیاسی دوران پهلوی که در سالهای ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳ همراه با سران و اعضای نهضت آزادی ایران در دادگاههای بدوی و تجدیدنظر نظامی، محاکمه و به چهار سال زندان محکوم شد، خاطره خود را از نوروز ۱۳۴۶ چنین بازگو کرده است: «با توجه به اینکه دکتر مصدق در چهاردهم اسفند ۴۵ درگذشت، کام ما تلخ بود و از این رو جشن نوروز در فقدان پدر ملت ایران سپری شد. علاوه بر این سر ملاقات با برخی از اولیای زندان درگیر شدیم و از این رو ما دست به اعتصاب زدیم و اعلام کردیم که امسال به ملاقات نزدیکانمان نمیرویم. عید نوروز سال ۱۳۴۶ بود که مقامات زندان به ما اعلام کردند برعکس سالهای قبل که ملاقاتی رودررو و در فضای باز برگزار میشد، این سال ملاقاتها باید از پشت میله زندان صورت بگیرد. ما هم اعتصاب کردیم و به ملاقات نرفتیم. این عمل باعث همبستگی بین ما شد. به جای آن، خودمان جشن گرفتیم. آقایان مهندس بازرگان و محمدجواد حجتی کرمانی در این جشن سخنرانی کردند. من هم شعری از فرخی سیستانی در آن مجلس قرائت کردم.»(۵)
نفری یه دونه شیرینی بردارین...
مهین محتاج(۶) خاطره خود را از نوروز ۱۳۵۵ در حبس چنین شرح میدهد: «روز جمعه بود که عید آمد؛ بعد از ناهار. سلول زیاد روشن نبود و هوا به نظر ابری میآمد. ناهار که خوردیم، کمی بعد نگهبان در را باز کرد و کاسهای را که دستش بود جلو آورد و گفت: بیاین نفری یه دونه شیرینی بردارین، عید شده و به هر کداممان یک دانه شیرینی خشک داد... روز اول فروردین سال ۵۵ بود. من فکرم به زندگی بیرون بود. به عید پارسال؛ روز عید، تهران بودیم و بعد از آن با طاهر رفتیم همدان... طبیعتش تازه و بکر بود. همه جایش بوی عطر سبزه و گل میداد. بوی طبیعت را در همدان باید شنید. نسیم سردی سیدی آمد و موجی در گندمزارها انداخت و صدای برگهای درختان را درآورد. داشتم از غنچههای تازه رنگارنگ دسته گلی درست میکردم.»(۷)
باز هم نوروز با شادی قرین شد...
مهدی غنی از مبارزین پیش از انقلاب خاطره خود را از ایام نوروز برای نگارنده چنین مینویسد: «نوروز ۵۷ یکی از خاطرهانگیزترین سالهای زندان دوران ستمشاهی بود. کسی نمیدانست این آخرین عید نوروزی است که خاندان پهلوی بر ایران حکومت میکند، اما تنش میان مردم و حاکمیت از اواخر سال قبل اوج گرفته بود و هر روز وارد فاز تازهای میشد. در این میان اعتصاب غذای ۲۹ روزه زندانیان در زندان قصر اهمیت ویژهای یافت. در اسفندماه ۱۳۵۶ زندانیان با اعلام خواستههای خود که حقوق اولیه هر زندانی بود همچون ملاقات حضوری، روزنامه و رادیو و... دست به اعتصاب غذا زدند. اما این اعتصاب تا نوروز به درازا کشید. بعد از ۲۲ روز اعتصاب تر، اعتصاب خشک که لب بستن بر همه چیز حتی آب بود، آغاز شد. در این ایام پلیس شهربانی و ساواک به تکاپو افتاده بودند و از هر ترفندی برای شکستن این اعتصاب یاری میجستند. اما مهمتر از مقاومت زندانیان، تلاش پیگیر مادران آنها در بیرون زندان بود. آنها عید نوروز را بر خود حرام کرده و به صورت جمعی به منزل مراجع میرفتند یا در وسط خیابان بست مینشستند و مردم را به یاری میطلبیدند که فرزندانمان در حال مرگند. آنها عید و نوروز و هفت سین را از یاد برده بودند و تنها به این میاندیشیدند که هر آن ممکن است خبر مرگ یکی از فرزندانشان از داخل زندان به بیرون درز کند. این مادران در آستانه نوروز ۵۷ از طریق اداره پست، تلگرافی به شاه مخابره کردند و او را تهدید کردند که اگر آسیبی به فرزندانمان برسد خواب خوش را از شما سلب میکنیم. عدهای از آنها در مقابل زندان قصر تجمع کرده بودند. سرانجام مقاومت زندانیان از یک سو و تلاش و پیگیری مادران از بیرون ساواک را به زانو درآورد و طی مذاکره با زندانیان خواستههای آنها را پذیرفتند و اعتصاب پس از ۲۹ روز پایان یافت. مادرانی که عید نوروز را بر خود حرام کرده بودند با شنیدن شکستن اعتصاب، بین مردم نقل و شیرینی توزیع کردند و نوروز را در مقابل زندان قصر جشن گرفتند. به این ترتیب باز هم نوروز با شادی قرین شد.»
میخواهم به تو عیدی بدهم...
آیتالله هاشمی رفسنجانی خاطره خود را از عید چنین نوشته است: «یک بار عضدی آمد و گفت: من میخواهم به تو عیدی بدهم تو هم یک عیدی به ما بده. عیدیای که من به تو میدهم این است که آزادت میکنم، عیدیای که تو به ما میدهی این است که ما را در ریشهکن کردن این تروریستها کمک کنی و اطلاعاتی را به ما بدهی. من چون شنیده بودم که آقای حکیم دخالت کردهاند و بناست اینها مرا آزاد کنند، تا حدودی پشتگرمی داشتم، محکم ایستادم و تندی کردم و گفتم: شما جلادید، این چه برخوردی است که با من کردید؟ برگشت و گفت: تو خیال کردی ما از آقای حکیم یا از آقایان دیگر میترسیم؟ دوباره برنامه شدیدی در مورد من اجرا شد و مرا شکنجه سختی دادند.»(۸)
حس تازگی و بهار را در وجودم زنده کرد...
طاهره سجادی(۹) خاطره خود را از ایام نوروز چنین یاد میکند: «من در مجموع سه چهار عید را در زندان بودم، یکی را در کمیته مشترک و بقیه را در زندان اوین بودم. آزار و اذیتها بیشتر مربوط به کمیته مشترک بود. در ایام عید کمیته مشترک خلوتتر میشد، کمتر صدای فریاد ناشی از شکنجه میآمد، چون اکثر بازجوها به مرخصی میرفتند. آنهایی هم که بودند کمتر اذیت میکردند. عید ما در کمیته مشترک این بود که در فروردین اجازه یک ملاقات داشتیم. کلاً حال و هوای عید در هر یک از زندانهای اوین، قصر و کمیته مشترک با هم فرق داشت. مثلاً کمیته مشترک فضای بستهای داشت که اصلاً نمیشد از بیرون مطلع شد، اما در اوین میشد شاخه درخت یا پرندهای را دید که نوید بهار و تازه شدن را بدهد. با کمک خمیر نان و آب دهان، هواپیماهای کوچک و گلدان درست میکردم. یادم هست یک شاخه شکوفه درست کردم که حس تازگی و بهار را در وجودم زنده کرد. از آن چیزهایی که درست کردم چیزی نماند.»
وی در پاسخ به این سئوال که به یکدیگر عیدی هم میدادید؟ پاسخ میدهد: «معمولاً وقتی بچهها را برای ملاقات میآوردند هواپیماهای کوچک و مثل اینها و نقاشیهایی را که در اوین میکشیدم، به عنوان عیدی و هدیه به آنها میدادم. برای رنگ کردن چیزهایی که با خمیر میساختم از قرصهای رنگی که از بهداری برمیداشتم استفاده میکردم. در زندان اوین که آزادی بیشتری داشتم نقاشی میکردم. البته نقاشیهای ابتدایی و سادهای بودند که بعضیها آنها را به دلیل اینکه یادگار آن روزهاست نگه داشتهاند. حتی یادم هست در دورهای که در اوین بودم بخصوص سال ۵۷ گلدوزی هم میکردم که یکی از آنها را به دختر خواهرم دادم. در سال ۵۶ برای اولین بار به ما گفتند: «میتوانید برای بچههایتان نامه بنویسید!» مدتی که از فضای کتاب دور بودم و اکثر کلمات از ذهنم پریده بودند، کمکم که اجازه دادند کتاب بخوانیم کلمات را به خاطر میآوردم و میتوانستم حرفهای دلم را در نامهها به بچهها بزنم. هنوز هم آن نامهها را دارم. وقتی هر چند وقت یک بار آنها را میخوانم متوجه میشوم که با اشاره به بعضی چیزهایی که در زندان میدیدم و نشانهای از بهار و عید بود، برایشان از عید میگفتم. هنوز سایه روشن خاطره آن کبوتر که کنار پنجره زندان لانه ساخته بود، صدای مرغ شباهنگ و حتی پرتو نوری که از پنجره به درون زندان میتابید در ذهنم هست، همینها هم به من شادی و امید میدهد. آن لحظه که در زندان بودم، زیبایی و شیرینی آن اتفاقات کوچک و دلپذیر را درک میکردم و سرشار از احساس امید و شادی میشدم.»(۱۰)
باید برود و به سال تحویلاش برسد...
محسن چینیفروشان از دیگر زندانیان سیاسی پیش از انقلاب خاطره خود را از روز اول سال چنین شرح داده است: «در داخل سلول منتظر تحویل سال نشسته بودم. چهار ساعت به آغاز سال ۱۳۵۴ باقی مانده بود که ناگهان در سلول باز شد. نگهبان در آستانه در ایستاده بود و به من نگاه میکرد. پس از مکث کوتاهی گفت: بلند شو بیا بازجویی داری! به هیچ وجه انتظار بازجویی، آن هم در آن موقع نداشتم. همانطور که به همراه نگهبان به سمت اتاق بازجویی میرفتیم در دل به این موضوع فکر میکردم که چه مسئله مهمی پیش آمده که شب عید هم دست از سر من بر نمیدارند. به محض ورود به اتاق، برادرم را دیدم که روی یکی از صندلیها نشسته بود. بازجو همانطور که قدمزنان طول اتاق را طی میکرد رو به من کرد و گفت: خوب میبینی! این داداشت الان دارد میرود خانه. بله داریم آزادش میکنیم. برای اینکه مثل بچه آدم نشست و همه حرفهایش را زد. فکر میکنم یک ساعت دیگر هم سر سفره هفتسین کنار بقیه اعضاء خانوادهات، نشسته باشد پیش پدر و مادرت. ولی تو، بدبخت بیچاره، حالا حالاها مهمان ما هستی! او همینطور با فحشهای رکیک مرا تحقیر میکرد. در آن لحظات فضای عاطفی عجیبی در اتاق بازجویی ایجاد شده بود و من سخت تحت تاثیر آن محیط قرار گرفته بودم. بازجو آخرین حربهاش را به کار برد. او قصد داشت در بحرانیترین لحظات با روحیه من بازی کند. بعد از چند دقیقه صحبت، به من نزدیک شد و گفت: حالا اگر میخواهی میتوانی با او خداحافظی کنی. زود باش که او باید برود و به سال تحویلاش برسد! از روی صندلی بلند شدم و برادرم را محکم در آغوش گرفتم.»(۱۱)
مجید قرآن بخوان!
مسعود ستوده از مبارزین پیش از انقلاب روز اول عید سال ۱۳۵۳ در زندان اولین را چنین شرح میدهد: «شب عید فرا رسید. ما که از قبل برای این مراسم برنامهریزی کرده بودیم مقداری میوه آماده کردیم و در وسط سلول روی زمین چیدیم. این میوهها را چندی قبل ملاقاتکنندگان آورده بودند و ما آن را برای چنین شبی کنار گذاشته بودیم. همزمان با تحویل سال، از بلندگوهای داخل سالن سخنرانی شاه پخش شد. این عمل روسای زندان بیشتر برای ایجاد جنگ روانی صورت میگرفت. باید کاری میکردیم تا مثل همیشه حضور و موجودیت خود را بیشتر جلوه دهیم. رو به مجید کردم و گفتم: «مجید، قرآن بخوان!» او که گویی منتظر چنین کاری بود، گفت: «کدام سوره؟» من نیز مخصوصاً گفتم سوره «الم ترکیف...» را بخوان او نیز با صوت زیبایش شروع کرد. آن قدر زیبا تلاوت کرد که همه حاضران را تحت تاثیر قرار داد. ناگهان دو مامور با عجله وارد شدند تا از این مراسم جلوگیری کنند و بدون هیچ اعتنایی برنامه خود را ادامه دادیم. این دو مامور نیز آن چنان محو برنامه و حالات معنوی بچهها شده بودند که هیچگونه مخالفتی نکردند. پس از پایان تلاوت قرآن، طبق سنت دیرینه به طرف بچههای دیگر رفتیم و با آنها روبوسی کردیم و عید را تبریک گفتیم.»(۱۲)
روز اول عید خانوادهها با کلی غذا و خوراکی آمده بودند...
عاطفه جعفری(۱۳) از زندانیان چپگرا پیش از انقلاب خاطره خود را از نوروز ۵۲ چنین شرح میدهد: «نزدیک عید از خانوادهها شنیدم که زندانیان مرد درخواست ملاقات حضوری کردهاند. ما هم بعد از بحث تصمیم گرفتیم رقیه را به نمایندگی از خودمان پیش رئیس بفرستیم و درخواست ملاقات حضوری کنیم. اگر درخواستمان را نپذیرفت متوسل به اعتصاب غذا بشویم. آن زمان هم سختگیری در زندانها کمتر بود. بالاخره به ما هم برای پنج روز عید ۵۲ اجازه ملاقات حضوری دادند. روز اول عید خانوادهها با کلی غذا و خوراکی آمده بودند ملاقات. به جز خانواده درجه یک، چند نفر دیگر هم آمده بودند.»(۱۴)
به سبزی بهار خیره ماندم...
فریده لاشایی(۱۵) نیز که در سال ۵۲ دستگیر و فروردین ۵۴ آزاد شده است خاطره خود را از دوران حبس در ایام عید چنین بازگو کرده است: «چند هفته مانده به عید در جلسه عمومی بحث بر سر جشن عید بود و مخالفت با اجرای مراسم نوروز در زندان. چند نفری میگفتند ما نباید از جشنهای سنتی طرفداری کنیم. بعضیها میگفتند که جشن عید را جمشید شاه در ایران رسم کرده و جشن شاهان است. به نظرم این حرفها، نوعی الگوبرداری از انقلاب فرهنگی چین بود که در جریانهای چپ ایران نفوذ زیادی داشت. هر چه استدلال میکردیم که جمشید شاهی وجود نداشته، بلکه در اسطوره آمده و جشن نوروز، سنتی مردمی است، فایدهای نداشت. جروبحث بر سر اینکه در ملاقات آن هفته چه نوع خوراکیهایی میتوانستیم از خانوادهها درخواست کنیم، به درازا کشیده بود. شیرینیِ تر و میوههای نوبر جزو خوراکیهای لوکس و بورژوایی به حساب میآمدند. اما مراسم عید در بند ما برگزار نشد. چند روز به عید مانده تو دانههای جارو را که یواشکی جمع کرده بودی، ته دو بطری پلاستیکی سبز کردی و گذاشتی لب پنجره راهرو. در آن فضای خاکستری، ساعتها کنار پنجره میایستادم و به سبزی بهار خیره ماندم. اما بعد از دو – سه روز ناگهان سبزیها سر به نیست شد.»(۱۶)
پانوشتها:
۱- محمدعلی عمویی از باسابقهترین زندانیان سیاسی در ایران است که ۲۵ سال از عمر خود را در سالهای قبل از انقلاب ایران در زندان بسر برد. در اسفند ماه ۱۳۵۷، پلنوم شانزدهم حزب توده، عمویی و پنج تن دیگر از اعضای سازمان افسری حزب که ۲۵ سال در زندانهای حکومت پهلوی بودند را، غیابا به عضویت کمیته مرکزی انتخاب کرد. هیأت سیاسی حزب در خرداد ۱۳۵۸ عمویی را به عضویت هیأت دبیران (و به تبع آن هیأت سیاسی) درآورد. در فروردین ۱۳۶۰، پلنوم هفدهم عضویت وی را در هیأت دبیران ابقاء نموده و او را به عنوان مسئول روابط عمومی و روابط بینالمللی برگزید.
۲- درد زمانه، خاطرات محمدعلی عمویی، نشر اشاره، چاپ پنجم، ۱۳۸۷، ص ۲۰۱.
۳- درد زمانه، همان، ۲۸۷.
۴- درد زمانه، همان، ۴۸۳.
۵- همگام با آزادی، خاطرات شفاهی دکتر مهدی جعفری، مصاحبه و تدوین قاسم یاحسینی، صحیفه خرد، ۱۳۸۹، ص ۲۵۳-۲۵۲.
۶- معصومه (مهین) محتاج در دوران رژیم پهلوی بهمدت دو سال بازداشت و تحت شکنجه و زندانهای مختلف قرار گرفت. وی خاطراتش را به سبک رمانگونه به رشته تحریر درآورده است. مهین محتاج پژوهشگر، مترجم و ویراستار کانون پرورش فکری نگارش کتاب «ساعت ۴ آن روز» را از سال ۶۲ آغاز و سال ۶۶ به پایان رساند، اما کتاب عملا در ۷۸ منتشر شد. نویسنده در این کتاب تمام اتفاقات را جزءبهجزء شرح داده و با ریزبینی و دقت نظر خاصی حتی جزئیات مکالمهها و ۶۳ بار رفتن به اتاق بازجویی را شرح میدهد.
۷- ساعت ۴ آن روز، مهین مهتاج، قصیدهسرا، ۱۳۸۱، ص ۱۸۶-۱۸۵.
۸- شب را نهایت است، به کوشش یعقوب لطفی، سایت موزه عبرت، ۱۳۹۱، خاطرات آیتالله هاشمی رفسنجانی.
۹- طاهره سجادی به عنوان یکی از نیروهای مبارز مسلمان در کنار همسرش مهدی غیوران فعالیتها و مبارزات سیاسی خود را از دهه پنجاه آغاز کرد. وی و همسرش به دلیل ارتباطات گسترده با سازمان مجاهدین خلق و در اختیار گذاشتن خانه و زندگی خود و بویژه به اتهام ارتباط با پرونده ترور آمریکاییها از سوی ساواک دستگیر و تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفتند.
۱۰- سایت موزه عبرت، عید از دریچه زندان، ۲۸ اسفند ۱۳۹۰.
۱۱- خاطرات زندان، سعید غیائیان، سوره مهر، ۱۳۸۸، ص ۲۵۰-۲۴۹.
۱۲- خاطرات زندان، همان، ۲۵۶-۲۵۵.
۱۳- عاطفه جعفری در سال ۱۳۵۰ دستگیر شد. وی از نخستین زندانیان سیاسی زن در زمان شاه محسوب میشود. وی در جریان درگیری با ساواک دستگیر اما سه همراه وی در درگیری کشته شدند. وی به پنج سال زندان محکوم شد اما پس از شش سال و اندی و در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی از زندان آزاد شد.
۱۴- داد بیداد، ویدا حاجبی تبریزی، بازتاب نگار، چاپ سوم ۱۳۸۴، ص ۱۴۳.
۱۵- فریده لاشایی در سال ۱۳۲۳ در شهر رشت متولد شد. وی دوران کودکی خود را در شمال ایران سپری کرد. پدرش فرماندار لنگرود بود و او تحت تأثیر قیام میرزا کوچکخان جنگلی رمان «شال با مو» را به تصویر کشید. در طول حیات هنری خود به عنوان نقاش برجسته و نویسنده، آثار فراوانی را به یادگار گذاشت. از وی به عنوان یکی از برجستهترین نقاشان سه دهه اخیر نام برده میشود. وی ششم اسفند ۱۳۹۱ درگذشت.
۱۶- داد بیداد، همان، ص ۲۷۳-۲۷۲.
منبع: سایت تاریخ شفاهی ایران
نظر شما :