روایت جلالالدین فارسی از آخرین نظر امام درباره مصدق
آقای دکتر! لطفا در ابتدا بفرمایید که وجه تمایز کتاب «زمانه و زندگی امام خمینی» با سایر کتب نگاشته شده در این موضوع چیست و چه ضرورتهایی شما را تشویق به انجام این کار کرد؟
من توضیحی را در مقدمه کتاب در این مورد عرض کردهام؛ ما قصد داشتیم که کتاب درسی برای درس انقلاب اسلامی در مقطع کارشناسی ارشد تدوین کنیم که از تولد تا رحلت امام را در برگیرد. کتابهای دیگری هم در این زمینه منتشر شده که از جمله «نهضت امام خمینی» اثر آقای سید حمید روحانی با کمک مجموعه اسنادی که در اختیار ایشان بوده تنظیم شده و طبعاً حالت درسی ندارد و علاوه بر آن ایشان تحلیلهایی خاصی دارند که در این اثر نیز منعکس شده است، به طور مثال درباره شخصیتهایی چون دکتر شریعتی که دیدگاه خاص ایشان است.
اولین کتاب در خصوص امام خمینی بعد از انقلاب، کتاب دکتر رجبی است که تا سال ۱۳۴۳ را در برمیگیرد. کتاب دیگر، کتاب حدیث بیداری اثر دکتر حمید انصاری که مجمل است و سر فصلهای کلی زندگی امام را بررسی کرده و جامع نیست.
در کتاب خود سعی کردم تا هم مختصر شود و هم اینکه نثر توصیفی- تحلیلی داشته باشد تا دانشجو بتواند از آن استفاده کند. البته قطعا نواقصی هم دارد و از کارشناسان میخواهم تا با اظهارنظرات خود، در چاپهای بعدی اصلاح شود.
شما در این کتاب شخصیت امام را از کدام بعد و با چه رویکردی بررسی کردهاید؟
طبیعتا چون کتاب درسی و تاریخی است، وجه سیاسی شخصیت امام را مورد توجه قرار داده و به معرفی آثار علمی و فقهی امام پرداخته است. کتاب عمدتاً رویکرد تاریخی، سیاسی و توصیفی، تحلیلی دارد. البته برخی بحثها مانند وقایع دهه ۲۰ و موضع امام در خصوص جبهه ملی را با تحلیل مفصلتری مورد بررسی قرار داده و حتی موضع امام بعد از پیروزی انقلاب در قبال این گروه را نیز در همان جا تشریح کردم؛ چون موضع متفاوت امام در خصوص مصدق و جبهه ملی در دهه ۲۰ و بعد از انقلاب برای بسیاری از افراد سوالبرانگیز است و ما میخواستیم تا دلیل این تفاوتها را مشخص و زمینههای تاریخی موضعگیری ایشان را بازگو کنیم.
به نظر میرسد این اثر از یک چارچوب علمی در بررسی زندگی امام خمینی بهره برده است. لطفا مبنا و ملاک تقسیمبندی تاریخی زندگی امام را در اثرتان توضیح دهید.
با توجه به اینکه از ابتدا، نهضت امام خمینی را در پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی تدریس میکردم، زندگی ایشان را به ۴ دوره تقسیم کردم: دوره اول، از تولد تا کودتای سوم اسفند که عمده منابع آن خاطرات امام، آقای پسندیده، همدرسها، تاریخ خمین و... است. خوشبختانه اخیرا دو جلد کتاب خاطرات پسر عمه والده امام (سید محمد کمرهای) توسط آقای مرادینیا جمعآوری شده که رابط امام و خانواده ایشان و تحولات مشروطه بوده و اهمیت زیادی دارد.
دوره دوم، تا سقوط رضاشاه را در بر میگیرد، امام فردی در حال تحصیل و رشد یافته است که کتاب شرح دعای سحر، مصباحالهدایه، سرالصلوة و... را در همین مقطع مینویسد. از شهریور ۱۳۲۰ تا سال ۱۳۴۰ که آغاز نهضت اسلامی است، در آن سالها جمعیت کثیری در درس امام شرکت میکردند که در گزارشهای ساواک و شهربانی آمده است. نکته جالب این که در آن سالها شخصیت سیاسی امام از جانب منابع امنیتی رصد نشده است؛ با اینکه حوزویان و دوستان میدانستند که ایشان فعالیتهای سیاسی دارد و حتی در آن دوره امام با عنوان حاج آقا روحالله، به یک معنا مشاور سیاسی آیتالله بروجردی بوده است و در برخی مناقشات از جمله قضیه آقای برقعی که در کنگره سوسیالیستها در لوزان سوئیس شرکت کرده بود و مراسم استقبال او توسط تودهایها موجب اعتراض گسترده روحانیون شده بود، آیتالله بروجردی خبرنگاران را به امام ارجاع میدادند.
دوره سوم، دوران مبارزات امام را در برمیگیرد و دوره چهارم مربوط به سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی است که به یاری خدا در جلد دوم بررسی خواهد شد.
در این اثر موضوع جدیدی که به آن پرداخته شده است، بستر تاریخی شکلگیری اندیشه سیاسی امام خمینی، بحث ترورها و روشهای مسلحانه که همه جوانان تحت تاثیر آن قرار داشتند و حتی روحانیون سرآمد امروز مانند آقای هاشمی هم تا سال ۵۴ تحت تاثیر آنها بوده و کمک میکردند. اما امام به طور قطع با عملیات مسلحانه مخالف بودند؛ مرحوم آیتالله انواری هم چند سال پیش در گفتوگو با آقای رسول جعفریان گفتهاند که وقتی برای موضوع ترور حسنعلی منصور نزد امام رفته و این خواسته جمعیت موتلفه را به اطلاع ایشان رسانده بود، امام با این روش مخالفت کرده بودند.
در مورد مجاهدین خلق هم، حسین روحانی و تراب حقشناس در نجف نزد امام رفته بودند و امام آنها را تایید نکرده بودند. این از کارهای ماندگار امام است و اهمیت زیادی در آن مقطع دارد؛ زیرا در آن زمان اگر کسی با حرکتهای مسلحانه مخالفت میکرد، انگ ارتجاعی بودن میخورد. هر چند امام دأبی برای علنی کردن این مخالفت نداشتند و آقایان بعدها متوجه شدند که امام در این زمینه پیشرو بودند. اگر شاه هم یک سند پیدا میکرد که امام در قتل منصور مشارکت داشتهاند، علیه اسلام و مرجعیت میتوانست فضاسازی زیادی کند. در این کتاب، در دو بخش امام و سازمان مجاهدین خلق، امام و ترورهای سیاسی توضیحاتی دادهام که در کتابهای قبلی به آن پرداخته نشده است.
یکی از نکات قوت این اثر پرداختن تحلیلی و مستند به دوره ابتدایی زندگی حضرت امام است و تاثیر آن در شکلگیری شخصیت سیاسی حضرت امام است. به نظر شما چه مسائلی در این زمینه موثر بوده است؟
سوالی که عمدتا از طرف دانشجویان با آن مواجه بودهام، این است که «چرا رویکرد سیاسی امام نسبت به سایر مراجع که همدوره و همدرس بودهاند، کاملاً متفاوت است؟» همانطور که در مقدمه کتاب اشاره کردهام، از دو ناحیه این موضوع را مورد بررسی قرار دادهام؛ یک شکلگیری شخصیت و هویت سیاسی امام از منظر حوادثی که در آن زمان رخ داده و بر روی ایشان اثر گذاشته است. دیگری هم نبوغ امام که روی نگاه ایشان به اسلام و فقه سیاسی اثرگذار بوده است.
قسمت اول را سعی کردهام باز کنم و در این راستا اجداد و خانواده امام را بررسی کردهام. پدر امام و جد چهارم ایشان در هند (دین علی شاه) شهید شدهاند و در شاکله شخصیتی و روحیه امام به عنوان پدرانی که در مواجهه با ظالمین زمان به شهادت رسیدهاند، تاثیر داشتهاند. مادر ایشان هم که تا ۱۵ سالگی امام در قید حیات بودهاند طبعا در انتقال این پیشینه اجدادی به امام اثرگذار بودهاند و لذا میبینیم که وقتی شناسنامهها صادر میشد امام به یاد پدرشان عنوان «مصطفوی» را برای نام خانوادگیشان برمیگزینند و بعدا اولین فرزند ذکورشان را مصطفی نامگذاری میکنند. این نشان میدهد که امام به شدت تحت تاثیر پدرشان بودهاند.
در منطقهای هم که ایشان بزرگ شدهاند از زمان اجدادشان تا زمان خود امام خانه پدری ایشان ملجأ مظلومان بوده و مانند دژ است. امام هم در خاطراتشان بیان میکردند که در آن زمان زلقیها (طایفهای از لرها) حمله و تیراندازی میکردند و خود ایشان هم که نوجوانی بودند تفنگ داشتهاند و دفاع میکردهاند. طبعاً اینها در شخصیت سیاسی و اجتماعی امام اثرگذار بوده است و میتوان تفاوتها را نسبت به سایر هم صنفان ایشان در همین جا دید، زیرا ایشان روحیه نترس بودن، اعتماد به نفس و اتکال به خدا را از همان جا به صورت عملی تجربه کردهاند.
تا زمانی که امام در خمین بودند کانال ارتباطی خود و خانوادهشان با تهران و حوادث آن، سید محمد کمرهای است که خود از رجال برجسته پشت صحنه سیاست است. مثلا وقتی پدر امام به شهادت رسید و امام کمتر از پنج ماه داشتند، مادرشان در آن دوران ظلم حکومت و سران عشایر آن قتل را پیگیری کرد. آیتالله پسندیده نقل میکند که در آن زمان ۸ سال داشتم و برادر وسطیمان نورالدین ۶، ۷ سال، مادرمان ما را به تهران برد و در کنار خانه امینالسطان صدراعظم بست نشستیم تا هر روز هنگام ورود و خروج او موضوع پیدا کردن عاملان قتل پدرمان را پیگیری کند. این کار در آن زمان کار خیلی بزرگی بود! در نهایت هم آن قدر در آنجا نشستند تا قاتلین پدر امام قصاص شدند.
سید محمد کمرهای قضیه قتل سید مصطفی خمینی را در روزنامه ادب که زمان ناصرالدین شاه قبل از صدور فرمان مشروطیت پیگیری کرد و موضوع را وسعت داد که همین وسعت بخشیدن احتمالا باعث شد تا حکومت موضوع را پیگیری کند. حوادث منطقه مانند اولتیماتوم روس، دولت در تبعید و نقش مدرس در این تحولات هم از اتفاقات مهم آن دوره بود که امام میگفتند برای اولین بار در همان زمان مدرس را دیدهاند.
از میان شخصیتهای معاصر نیز امام بیشترین علاقه را به مدرس داشته است و اگر در جلد ۲۲ صحیفه امام (نمایه) دیده باشید، موارد متعددی از ارجاعات مطالب مربوط به مدرس در بیانات امام است. در واقع مدرس الگوی تمام عیاری برای امام است و علت آن هم این است که امام خیلی به دنبال کار مدرس میآمد و حتی وقتی به قم رفته بودند به تهران و مجلس میآمدند تا در جلسات مجلس شرکت کنند؛ حتی بعد از جلسه مجلس مدرس را تعقیب میکردهاند تا به مدرسه سپهسالار بروند و در مجلس درس او شرکت کنند. البته امام محتوای صحبتهایشان با مدرس را تعریف نکردهاند. همین که چرا امام جذب مدرس میشود و بعدها میگویند که نمایندگان مجلس باید مانند مدرس باشند داستان جالبی است که میتوان بحث مفصلی در مورد آن انجام داد.
تمام اینها در شکلگیری شخصیت سیاسی امام موثر بوده است. من در مقالهای در فصلنامه متین که در همین مورد بود، اینگونه بحث را مطرح کردم که وجه ضد استبدادی مشروطه پررنگ است و وجه ضد استعماریاش پررنگ نیست؛ نهضت ملی هم وجه ضد استعماری پررنگی دارد و آن وجه دیگر در آن پررنگ نیست. اما امام همزمان از سال ۱۳۴۲ با هر دو وجه کاملا مقابله میکرد و در واقع این رویکرد را از همان شرایط تاریخی که رشد کرد پیدا کرد؛ روسها را در خمین دیده بود و استبداد را به طریق اولی در زمان پهلوی دید و لذا انقلاب اسلامی هم رویکرد ضد استعماری داشت و هم ضد استبدادی.
با این وضعیت یقین دارم که امام در بیست سالگی اندیشه سیاسی دارد و به موضوع خودسازی نیز اهمیت زیادی میدهد. حتی آقابزرگ تهرانی در کتاب الذریعه که به معرفی نویسندههای شیعه، اختصاص دارد امام خمینی را هم معرفی میکند؛ با اینکه امام در آن زمان شخصیت برجسته سیاسی نبودند.
امام در ذکر خاطرات خود نشان میدهد که از یک ذوق، نبوغ و هوش سیاسی برخوردار و مسائل را به خوبی تحلیل میکردند. مثلا ایشان در خصوص آن دورهای که گفته بودند روحانیون باید امتحان دهند وگرنه نمیتوانند لباس روحانی بپوشند، میگویند من کنار حوض فیضیه ایستاده بودم که مرحوم فیض هم آنجا بود و گفت حالا این هم بد کاری نیست و میخواهند آدمهای ضعیف را از ما جدا کنند. امام میگویند که من پاسخ دادم، بله. اینها میخواهند خوبها را جدا کنند، بدها را تقویت کنند!
یا مثلا امام میگویند یکی از آقایان گفته بودند که من با توجه به موضوع امتحان دیگر از خانه بیرون نمیروم، برای اقامه نماز جماعت هم نمیروم. امام هم به او گفته بودند که نخیر! اگر گفتند لباست را در بیاور، من با همان لباس شخصی به مسجد میروم... ما که نباید به این راحتی سنگرها را خالی کنیم. در آن زمان امام هنوز بروز و ظهور سیاسی نیافته بودند، اما پیداست که آدم باهوشی است و مسایل را به خوبی رصد میکند.
گاهی امام اشاره میکند که ما رادیو گوش میکردیم و مثلا خبر سقوط رضاشاه را از رادیو انگلیسیها که از هند پخش میشد، شنیدیم. شما میدانید که داشتن رادیو تا همین اواخر، قبل از انقلاب برای طلاب و حوزویان دشوار بود اما امام همان زمان رادیو داشتهاند.
شما به موضوع شکلگیری شخصیت سیاسی امام اشاره کردید؛ وقتی به دهه ۲۰ تا ۴۰ نگاه میکنیم میبینیم که نوشتن کتاب کشف اسرار، دوستی با آیتالله کاشانی و... که حرکتهای سیاسی امام محسوب میشوند، مربوط به همین دوره است. لطفا در خصوص آن برای ما توضیح دهید.
بعد از رضاشاه، فضای سیاسی به شدت باز شد و جامعه مثل فنر از آن اختناق رهانیده و تشکلهای قوی سیاسی مانند حزب توده با حضور نخبگان و نویسندگان پرقدرتی چون احسان طبری و جلال آلاحمد شکل گرفت. از طرفی به این دلیل که علنا موضع خود را در خصوص دین اعلام نکرده بودند زمینهای را فراهم کردند که حتی افراد متدین هم به حزبشان بپیوندند. به خصوص آن که خود را مدافع محرومان میدانستند. شوروی هم هنوز به عنوان کعبه آمال محرومان مطرح بود. حتی اسکندر میرزا اولین دبیر حزب توده از شاهزادگان قاجاری و مسلمان است که در سفر حج نیز با امام خمینی همسفر بوده است.
در آن دوره روزنامههای متعددی منتشر میشد، متفقین هنوز در ایران حضور داشتند و حوزه علمیه هم در این شرایط بیسرپرست مانده بود و به نظر میرسد که اولویت امام در آن زمان تقویت حوزه برای تدارک دیدن حرکتهای بعدی بود. آیتالله بروجردی در همان زمان عالم بزرگی بود و وقتی که برای درمان به بیمارستان فیروزآبادی تهران میآیند، امام و جمعی از طلاب به دیدنشان رفته و از ایشان میخواهند که به قم بیایند. پیداست که امام در آن زمان اهداف بلند مدتی داشتهاند.
بعد هم میبینیم که با حضور آیتالله بروجردی حوزه علمیه قم نظم یافته و شاگردان زیادی تربیت میشوند که از اطرافیان امام در سالهای بعد بودند. یعنی کادرسازی، شاگردپروری و تربیت نیروهای قوی در این دوره صورت میگیرد. در این کتاب ما از اسناد موجود در این زمینه استفاده کردیم. در گزارشهای ساواک نکات جالبی وجود دارد که از جمله آن در خصوص درس علمای بزرگ است. در آن گزارشها هست که درس امام از سایر آقایان پرجمعیتتر بوده و حدود ۵۰۰ نفر طلبه در آن شرکت میکردند، یعنی امام از آن زمان کمکم به عنوان یک چهره بزرگ علمی مطرح شدند و مورد توجه شاگردان قرار گرفتند. در نجف هم همین اتفاق افتاد و با وجود علمای دیگر که مشهور هم بودند درس امام رونق میگیرد. در حالی که هدف ساواک از تبعید امام منزوی کردن ایشان بود. دلیل رونق گرفتن درس امام هم نگرش باز ایشان در مسائل فقهی بود.
اما آن خودسازی امام زیرساخت حرکتهای فکریاش بود و پیداست که بدون آن بخش، چنین فردی ساخته نمیشد. توکل و توحیدی که امام هنگام دستگیری یا زندانی شدن در عشرتآباد داشتند از نمونههای بارز این قضیه است. من گفتوگویی با مرحوم عزتالله سحابی داشتم، زیرا او هم همزمان در عشرتآباد زندانی بود. او میگفت که من در اتاق دیگری بودم و یکبار که به راهرو آمدم، آقا روحالله را که میدانستیم به آنجا آوردهاند، با لباس سفید دیدم و آرامش عجیبی در چهره ایشان بود. ایشان از من پرسید شما سیگار ندارید؟ گفتم چرا؟ گفتند که این رفیق ما سیگار میخواهد. رفیق امام هم آیتالله قمی بود که از مشهد دستگیر شده بود. سحابی میگفت که آن قدر آرامش عجیبی در امام دیدم که روحیهمان تقویت شد.
موضوع پرواز امام از پاریس به ایران هم از نکات جالب است. یکبار که با آقای ابراهیم یزدی در خصوص دوران حضور امام در پاریس گفتوگو میکردیم و نکتههای بسیار زیبایی گفت، از من پرسید شما دیدید وقتی آن خبرنگار خارجی از امام پرسید شما چه حسی دارید، امام گفتند: هیچی؟! آن «هیچی» را میدانید امام برای چه گفت؟ آن کلمه را امام از موضع یک شخصیت عرفانی گفت. در حالی که شخصیتهای سیاسی هیجانزده میشوند که بعد از پانزده سال به کشور بر میگردیم، میخواهیم حکومت تشکیل دهیم و هزاران تصور دیگر.
آقای بهشتی سرشت! با توجه به مطالعهای که در زندگی امام داشتهاید فکر میکنید که کدام مقطع زندگی امام بیشتر مورد غفلت قرار گرفته است و به آن پردازش چندانی نشده است؟
نمیتوان کلمه غفلت را به کار برد. اما در خصوص دوره سال ۴۰-۱۳۲۰ یک خلأ داریم و همچنان دنبال اسناد، روزنامهها، خاطرات و... از آن دوره هستیم.
گویا امام اصلا اهل دوستیهای خیلی صمیمی یا به اصطلاح خودمان رفیقبازی نبودهاند و لابد همین عامل در این خلأ موثر است..
ظاهر قضیه حلقههای دوستی را در اطراف امام نشان میدهد. البته امام به آقای لواسانی خیلی علاقه داشتند، اما ایشان هم فردی سیاسی نبود. من یادم میآید که در زمان بچگی به مسجد ایشان میرفتیم. آیتالله سلطانی طباطبایی هم از دوستان ایشان و از مشاورین آیتالله بروجردی بود. البته بعدها که مبارزه شروع شد برخی افراد به خواست خودشان به نجف همراه امام رفتند.
پدر همسرم که کربلایی است نقل میکند وقتی به بازار نجف میرفت، امام را میدید. زیرا ایشان هر روز به زیارت امیرالمومنین(ع) میرفتند؛ اما امام همیشه تک و تنها میرفتند و همه کسبه هم ایشان را میشناختند. بعدها هم آقای فردوسیپور نقل کردند که امام اصلا اجازه نمیدادند که ما پشت سر ایشان حرکت کنیم و ما برای مراقبت کردن مجبور بودیم ده تا بیست قدم پشت سرشان برویم. به قول شما که نکته خوبی است و میشد در کتاب به آن بپردازیم، امام اهل رفیقبازی نبود؛ برخلاف آقا مصطفی که حلقههای رفاقتی زیادی داشت.
بعد از فوت آیتالله العظمی بروجردی ما شاهد پررنگ شدن تحرکات سیاسی امام خمینی هستیم؛ چه اتفاقی افتاد که بعد از دوره خلأیی که به آن اشاره کردید امام وارد بطن مبارزات میشوند؟
واقعیت این است که امام از دوران نوجوانی و جوانی تا زمان شروع مبارزه که ۶۰ سال داشتند، دنبال مسائل سیاسی بودند. از طرف دیگر شرایط سیاسی و تاریخی را هم باید در نظر گرفت. به دو دلیل امام تا قبل از آن وارد مبارزات نشدند؛ یکی اینکه شرایط فراهم نبوده است. شاه، آن زمان دوران جوانیاش را میگذراند، لذا باید خودش را بیشتر جمع میکرد و مردم هم او را بیشتر میشناختند. ضمن اینکه او در دهه اول اسیر شخصیتهای قدیمی بوده است و از طرف دیگر هنوز درگیر تبعات برخی تصمیمات پدرش بود. لذا فرصتی فراهم بود تا گروههای معارض سلطنت مانند تودهایها، ملیها و مذهبیها از جمله آیتالله کاشانی خود را نشان دهند. دکتر مصدق هم دولت ملی تشکیل داده بود که ضعف و آسیبهای خودش را داشت. از کودتا به بعد، تازه شاه میخواست کار خودش را شروع کند.
اخیراً هم که این کتاب خاطرات پرویز ثابتی منتشر شد دیدید که وی ادعا میکند شاه میخواست طبق قانون اساسی مشروطه حکومت کند، اما مصدق نگذاشت! و به دنبال تبرئه شاه است و ادامه میدهد لذا بعد از کودتا شاه مصمم شد تا با کسب قدرت فائقه فراتر از قانون اساسی و برای اصلاح کشور وارد شود. ساواک را از سال ۱۳۳۵ تاسیس کرد و همه گروهها مانند حزب توده، اعضای دولت مصدق و... را سرکوب کرد تا آب خوشی از گلویش پایین برود. در آن مدت شاه سعی میکرد که با آیتالله بروجردی با احترام برخورد کند و آیتالله کاشانی هم منزوی شده بود، لذا هیچ مخالف جدی که او را نگران کند، وجود نداشت. در اسناد ساواک و شهربانی ما هیچ گزارشی را تا قبل از سال ۱۳۴۱ در مورد امام نمیبینیم و در گزارشهای سال ۴۱ میبینیم که آمده است اعلیحضرت تعجب کردهاند که خمینی کیست؟ پس چرا قبلا به ما معرفی نکرده بودید؟! خودم این داستان را گاهی در کلاسهای درس به داستان موسی(ع) و فرعون تشبیه میکنم که فرعون میخواست همه فرزندان ذکور بنیاسرائیل را نابود کند اما موسی در دربار خودش رشد کرد و امام خمینی بدون آنکه حساسیت دستگاه امنیتی شاه برانگیخته شود به عنوان یکی از زعمای حوزه علمیه قم شناخته شد.
دلیل دیگر اینکه امام تا زمان آیتالله بروجردی سعی میکرد احترام و شأن آیتالله بروجردی را نگه دارد؛ در حالی که آیتالله کاشانی حرف و حدیثهایی به ایشان زد و حتی فداییان اسلام به ایشان فحش میدادند؛ زیرا ایشان طلبههای فداییان اسلام را از حوزه بیرون کرد. اما امام نمیخواست حرمت آیتالله بروجردی شکسته شود زیرا حوزه تضعیف میشد. پس تا ایشان در قید حیات بود امام موضع سیاسی متفاوت با ایشان اتخاذ نمیکرد.
اما بعد از فوت آقایان بروجردی و کاشانی در سال ۱۳۴۰ که شرایط اختناق کودتا حاکم بود و دموکراتها نیز در آمریکا روی کار آمده بودند و نمیخواستند کمونیستها در کشورهای بسته نفوذ کنند، امام احساس میکند که میتواند فعالیت کند. البته امام از اول همانطور که در کتاب کشف اسرار مشخص است اساسا برای سلطنت مشروعیتی قائل نبودند، اما به عنوان تاکتیک، در ابتدا این نظر را بیان نکردند. ایشان در کشف اسرار به ضرورت توجه حکام به نظر فقها تاکید میکردند اما شعار حکومت اسلامی را هم نمیدادند، زیرا باید در میان علما و مردم اقبالی نسبت به او پیدا میشد. در روز ۱۵ خرداد هم حتی میگفتند ما حرفی نداریم اگر شاه همین قانون اساسی را اجرا کند. اما از سال ۴۳ بدین سو میگویند که حکومت دیگر اصلاحناپذیر است. از آن طرف شاه هم در سخنرانیهای خود از جمله در قم حملات تندی به علما و روحانیون میکند.
تا اینکه در سال ۱۳۴۸ امام درس ولایت فقیه را مطرح میکنند که عدل را از مهمترین ویژگیهای این مقام میداند که هم خودش در برابر مردم و هم مردم در برابر او مسئولیت دارند و حتی میگویند مردم میتوانند ولی فقیه را استیضاح کنند. حتی بعد از انقلاب یکی از نمایندگان مجلس امام را به عنوان «مقام کبرای ولایت» یاد میکنند، اما امام در جا تذکر میدهند که این مقام فقط متعلق به ائمه است که موارد مشابه این، باز هم وجود دارد که به این موضوعات در کتاب هم اشاره شده است.
آقای بهشتی سرشت! اگر بخواهید موضوع تدوین زندگینامه امام را بررسی کنید، در کتب منتشره در این زمینه مهمترین آسیبها و ایرادات کدام است؟
اینکه بخواهیم امام را یک بعدی بدانیم آسیب است. شخصیتهایی مانند امام جامعالاطراف هستند؛ البته طبعا اشکالاتی دارند. اما تقطیع افکار امام، کار اشتباهی است. برخی بیانات امام را بدون توجه به مقدمه و موخره موضوع و دلیل آن، تقطیع میکنند و میگویند نظر امام در مورد مطبوعات این بوده است. در حالی که این ظلم به امام است، زیرا ما برای هر موضوعی باید بستر تاریخی آن را بررسی کنیم.
آسیب این است که نسل جوان ما رهبری امام و جامعیت رفتار امام را ندیدهاند. به همین دلیل هم بود که من موضوع جبهه ملی و جملهای که در مورد مصدق گفتند (مصدق مسلم نبود) را در کتاب باز کردم. زیرا اگر کسی پیشینه موضوع را بازگو نکند، مخاطبان از این بیان امام تعجب میکنند. در گفتوگوی من با آقای جلالالدین فارسی، او میگفت حدود یک سال بعد از اینکه امام آن جمله را گفتند به اتفاق اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی به دیدن امام رفتیم تا اینکه بعد از اتمام جلسه من و آقای شریعتمداری در اتاق ماندیم و گفتم که شما با وجود آن که این جمله را در مورد مصدق گفتید، در مدرسه کمال که در آن تدریس میکردم، سندی وجود دارد که دکتر محمد مصدق اجازه گرفته است تا از محل وجوهات شرعی به مدرسه کمک کند. امام هم گفتند یکی از علمای اصفهان مطلب را این جور به من رسانده بود و اگر اینگونه است که شما میگویید، من از حرفم برگشتم. در کتاب نیز این موضوع را به تفصیل نقل کردهام و شرایط قبل از سخنرانی امام در مورد جبهه ملی و مصدق را گفتهام و با سخنان امام به آقای فارسی هم بحث را به پایان رساندم.
منبع: پایگاه اطلاعرسانی و خبری جماران
نظر شما :