شمس اردکانی: افسر عراقی نقشه جنگ را برای من آورد/ بهزاد نبوی مانع توافق با آمریکا شد/ از رجایی خواستم پایشان را نشان ندهند
در هشت سال گذشته که اواخر شهریور ماه محمود احمدینژاد عزم سفر به نیویورک برای حضور در نشستهای عمومی سازمان ملل کرده است؛ از نحوه حضور روسای جمهور قبل در امریکا یاد شده و میشود. از تعداد اعضای تیم همراه گرفته تا اعلام مواضعشان و... در این بین همه ساله از سادهزیستی شهید رجایی یاد میشود که تنها نخستوزیر ایران در مقر سازمان ملل پس از انقلاب بود و به جای هتل در محل دفتر نمایندگی ایران در سازمان ملل رحل اقامت گزید تا در هنگامه جنگ تحمیلی برای کشور خرج نتراشد. اما اینکه رجایی با هیاتی بیست و چند نفره به نشست شورای امنیت سازمان ملل رفته بود تا در حاشیهاش توافقنامهای از پیش تعیین شده با امریکا را نهایی کرده و روابط گسسته دو کشور پس از تسخیر لانه جاسوسی را بازیابی کند؛ حرف نویی بود که علی شمس اردکانی نماینده ویژه ایران در سازمان ملل و سفیر وقت کویت آن را در گفتوگو با «خبرآنلاین» عنوان کرد.
روابطی که نه در سال ۵۹ برقرار شد و نه سه دهه پس از آن، تاکنون دیپلماتهای متعددی را به خود مشغول کرده است. شمس اردکانی یکی از این دیپلماتهاست که بخشی از تلاشهایش را بازگو کرده و از مذاکرات همزمان صادق طباطبایی برای برقراری این رابطه از طریق آلمانها در سالهای ۵۸-۵۹ خبر میدهد.
او در بازخوانی خاطراتش از آن سالها از افراد زیادی یاد کرد که برخی از آنها دارفانی را وداع گفته و برخی هم مقیم ایران نیستند. گردآوری تاریخ شفاهی ادوار گذشته در فضایی که اسناد مکتوبی در دست نیست، با مضییقات خاص خود همراه است که گاه دستخوش سلایق شخصی افراد میشود و گاه بیم فراموشی و از قلم افتادگی بخشی از آن میرود.
مشروح گفتوگوی «خبرآنلاین» با شمس اردکانی که اقتصاددانی با سوابق دیپلماتیک از خطه اصفهان است را در ادامه بخوانید. گفتوگویی که از نحوه خروج امام خمینی(ره) در عراق آغاز شده، به زوایایی پنهان از حضور شهید رجایی و هیات همراهش در امریکا و چراغ سبزهای کارتر میرسد و با نقد دستگاه دیپلماسی کشور، پایان مییابد. او که رئیس مجمع ایران برای فردا، مشاور وزارت نفت، عضو هیات مدیره بانک مسکن در امور بازرگانی و مالی در اردن، رئیس هیات مدیره شرکتهای گروه سرمایهگذاری و تبدیل گاز به مایع نارکنگان، رئیس اجرایی هیات مدیره شرکتهای آسیای آرام و صنایع خودرو کویر و گروه بینالمللی ساروج بوشهر، دبیرکل اتاق بازرگانی ایران، عضو بنیانگذار منطقه آزاد قشم و... بوده است، این روزها دفتری در سندیکای برق ایران دارد و مشاوره اقتصادی میدهد.
***
شما در مجمع عمومی سی و پنجم سازمان ملل متحد نماینده ویژه کشورمان در نیویورک بودید. پیش از آن فعالیت دیپلماتیک را از چه زمانی آغاز کردید؟
از یک سال و نیم پیش از انقلاب من در مرکز تحقیقات علمی کویت مسئول بخش انرژی بودم و در دانشگاه کویت اقتصاد انرژی درس میدادم. همان زمان از فرصت استفاده میکردم و در روزهای تعطیل از راه زمینی به عتبات عالیات مشرف میشدم، و در تشرف به نجف به دیدار امام(ره) و آقا مصطفی میرفتم. وقتی انقلاب اوج میگرفت و در تابستان ۱۳۵۷ قرار شد امام از عراق خارج شوند و به کویت سفر کنند ویزای امام (ره) را آیتالله مهری گرفتند و من هم ویزای برخی از همراهان را از طریق روابط عمومی دانشگاه کویت فراهم کردم. امام و همراهانشان پس از خروج از مرزبانی عراق و درج مهر ورود به کویت، در کنار ساختمان مرزبانی کویت مشغول اقامه نماز شدند. در این فاصله مرزبان عراقی به مرزبان کویتی هویت ایشان را توجه داده بود که این روحالله مصطفوی، همان روحالله خمینی است. مرزبان کویتی هم موضوع را تلفنی به وزارت کشور کویت گزارش کرده بود و آنها هم دستور ابطال ویزای ایشان و همراهان را صادر کردند. ما دیدیم که کاروان به سوی مرزبانی عراقی باز میگردد. ساعتی بعد دو نفر از دوستان کویتی که برای همراهی با ایشان تا نجف رفته بودند و حالا دست خالی در نقطه صفر مرزی به ما میپیوستند از واقعه خبردار شدیم. به یاد میآورم که بعدا گفتند رئیس مرز عراقی به همردیف کویتیاش گفته «هو الذی اهتزت عرش الشاه» یعنی این همان کسی است که تاج و تخت شاه را به لرزه درآورده است.
کویتیها پس از پایان نماز امام، ویزای ایشان را باطل کردند و امام نتوانستند وارد کویت شوند. نیروهای امنیتی کویت هم فردای آن روز دستاندرکاران و مستقبلین که تا نقطه مرزی رفته بودیم را دستگیر کردند و به من گفتند خلاف تعهد کار دولتیام در کویت عمل کرده و در امور سیاسی دخالت کردهام. طی دو روزی که زندانی بودم، امام(ره) به فرانسه رسیدند و استقبال شایستهای از ایشان در فضای رسانهای و سیاسی بینالمللی شد. کویتیها هم که خجالتزده شده بودند، مرا آزاد کرده و عذرخواهی کردند و از من خواستند که به پاریس بروم و پیام عذرخواهی آنها را به گوش امام(ره) برسانم. من هم همان هفته به فرانسه رفتم و پیام مقامات کویتی را به امام خمینی عرض کردم، ایشان هم پذیرفتند و در سخنانی گفتند از کسی گله ندارند. این نخستین کار دیپلماسی بینالمللیام بود.
و به این ترتیب وارد جریان انقلاب شدید...
بله. اوائل بهمن ۵۷ تظاهراتی بیسابقه از سوی ایرانیان مقیم کویت به راه انداختیم و سفارت ایران را تسخیر کردیم و به انقلاب ایران پیوستیم. این نخستین سفارتخانهای بود که به انقلاب پیوست. اواخر بهمن هم پس از ۱۱ سال به ایران بازگشتم و به عنوان کارشناس بینالمللی نفت در شورای نفت مشغول شدم. اما متاسفانه تصمیمات اشتباهی همچون کاهش تولید نفت در آنجا اتخاذ میشد که من با آن مخالف بودم. آن زمان معتقد بودم که با کاهش تولید نفت در ایران، کویت و عربستان بر تولید خود میافزایند و به این ترتیب اگر ما یکطرفه و داوطلبانه استخراج نفت را کاهش دهیم در جهت منافع اقتصادی آنها گام بر میداریم، نه منافع خودمان. مضاف بر اینکه کاهش برداشت از مخازن نفت، لزوما منجر به ذخیره آن نمیشود بلکه در اغلب موارد به اصطلاح نفت خام در زیرزمین پس میزند.
و چگونه به وزارت خارجه پیوسته و نخستین سفیر جمهوری اسلامی ایران آن هم در کویت شدید؟
در آن زمان موضوع برخی قراردادها همچون قرارداد الجزایر و برخی موافقتنامههای رژیم سابق با دیگر کشورها، بحث برانگیز شده و نگرانیهایی را در عرصه دیپلماتیک به وجود آورده بود. خاطرم هست که مرحوم حاج احمدآقا روزی به من گفتند که امام فرمودهاند در شرکت نفت جدل نکنید و تو برگرد برو کویت به عنوان سفیر و همزمان مسئولیت سرپرستی چند سفارتخانه دیگر در دیگر کشورهای عربی خلیج فارس را هم داشته باش تا برای آنها سفیر تعیین شود. این را هم بگویم که این پیشنهاد هم به دلیل سابقه حضور من در کویت و ادامه استقرار خانوادهام در آنجا بود. من به دلیل تحصیلاتم - که لیسانس اقتصاد از دانشکده حقوق دانشگاه تهران و یک فوقلیسانس اقتصاد و دیگری در روابط بینالملل از دانشگاه اوهایو و دکترای اقتصاد انرژی از ایلنوی امریکا بودم - برای این پست در نظر گرفته شدم. البته من در اقتصاد، تجارت و فاینانس بینالملل هم کار کرده بودم. تحصیلات من برای حضور در چنین پستی اصطلاحا «مطلوب» خوانده میشد. چرا که حداقل شرط برای استخدام در این وزارتخانه داشتن لیسانس مرتبط و دانستن حداقل یک زبان خارجی بود. که من دو زبان خارجی میدانستم و از نظر تحصیلات مرتبط نیز چند درجه بالاتر داشتم و چند سالی هم در امریکا و کویت سابقه تدریس و تحقیق داشتم. اما متاسفانه بعدها فارغالتحصیلان مهندسی و دیگر رشتههای نامرتبط به این وزارتخانه ورود یافتند و کار دیپلماسی را در دست گرفتند که حداکثر مطلوبیت آنها را میتوان با دندانسازان تجربی مقایسه کرد. چون بسیاری از آنها اصلا تحصیلات آکادمیک مرتبطی نداشتند و حتی احاطهای به تاریخ و زبان فارسی هم نداشتند. نیمچه مهندسینی که ادعای تحصیل در خارج را داشتند در حالی به این وزارتخانه راه یافتند که حتی زبان انگلیسی را هم به درستی نمیدانستند.
البته این مشکل فقط در سطح کارکنان این وزارتخانه نیست و به جز آقای صالحی که تسلط کامل به انگلیسی و عربی دارند، به نظر نمیرسد که دیگر وزرای خارجه پیشین چنین تسلطی داشته باشند.
بله آقای صالحی هم زبان میدانند و هم هوش و هنر دیپلماتیک دارند. چیزی که برخی مدعیان فاقد آن بوده و هستند! به خاطر همین ضعف بود که در دوران وزارت آقای ولایتی به ایشان پیشنهاد دادم که دانشگاهی زیر نظر این وزارتخانه برای تدریس روابط بینالملل تشکیل شود و دروسی هم به زبان انگلیسی تدریس شود. ایشان هم الحق برای این کار وقت و همت گذاشت. بنده و آقای عادلی در آنجا درسهای تجارت، اقتصاد بینالملل و اقتصاد انرژی را به زبان انگلیسی درس میدادیم.
برگردیم به دوره سفارت شما در کویت. به غیر از کویت سرپرستی چه سفارتخانههای دیگری را بر عهده داشتید؟
من از اردیبهشت ۵۸ سفیر ایران در کویت شدم و آقای دعایی هم که پیش از انقلاب گوینده صدای روحانیت در رادیو بغداد بودند، سفیر ایران در عراق شد. ما دو نفر تنها سفرای ایران در کشورهای عربی بودیم. یادم هست که آقای دعایی در ابتدا رابطه خوبی هم با عراقیها داشت. ما ارتباط گستردهای هم با مخالفین صدام داشتیم. به ویژه اعضای حزبالدعوه که در کویت هم پایگاه داشتند.
اما فارغ از مسئولیتهای سفارت ایران در حوزه کشورهای عربی، من عملا به سخنگوی وزارت خارجه ایران هم بدل شده بودم. چون سفیر فعال دیگری در منطقه نداشتیم. کسانی همچون آیتالله صادق روحانی و شیخ صادق خلخالی با موضعگیریهایی که اصلا به آنها ربطی نداشت، عملا در حوزه روابط بینالملل کشور اخلال ایجاد میکردند. مثل همان که آقای روحانی گفته بودند قرارداد شاه با بحرین را ما قبول نداریم! برخی موضعگیریها مشکل آفرین میشد. من با رسانههای خارجی آشنا بودم، هر بار که چنین افرادی با موضعگیریهایشان دردسر ایجاد میکردند، وارد عمل میشدم کمااینکه در همین مورد هم یادآور شدم که بر اساس حقوق بینالملل هر معاهده و یا قراردادی ولو اینکه در رژیم سابق منعقد شده باشد، لازمالاتباع و قابل احترام است و جمهوری اسلامی هم خود را به آن پایبند میداند. این همان چیزی بود که امثال آقای خلخالی آن را قبول نداشتند. به دلیل همین مواضع بود که از تابستان ۵۸ تا تابستان ۵۹، علاوه بر دیدار رسمی با سران شش کشور عربی در حاشیه خلیج فارس و یک شیخ امارات متحده، پیام انقلاب اسلامی و امام(ره) را به روسای کشورهایی چون لیبی، تانزانیا، هند، نیجریه، گابن و... میبردم و اینها ماموریتهای ویژه دیپلماتیک من بود که لزوما ربطی به ماموریت سفیر مقیم در کویت نداشت.
در آن زمان آقای «آندرو یانگ» که یک کشیش سیاهپوست و صاحب نفوذ در ایالت آتلانتا بود، به عنوان یکی از همولایتیهای کارتر به سمت سفیر امریکا در سازمان ملل منصوب شده بود. من از دوران تحصیل و کارم در امریکا او را میشناختم. هر وقت در امریکا میخواستیم علیه رژیم شاه امضا جمع کنیم او نه تنها امضا میکرد بلکه از برخی دیگر نیز امضا میگرفت، وقتی هم که در اوایل دولت کارتر سفیر امریکا در سازمان ملل شد.
آن هم در چه زمانی! زمانی که امریکا انقلاب ما را به رسمیت نشناخته بود و ما درگیر مساله گروگانگیری از سفارت امریکا بودیم!
نه این پیام دو سال و اندی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بود و تقریبا سه سال پیش از تسخیر لانه جاسوسی بود. من هنوز به دانشگاه کویت نرفته بودم، تلگرافی برای این پست به او تبریک گفتم. این امر مربوط به زمانی بود که دولت کارتر تازه سرکار آمده بود و من هنوز در واشنگتن یونیورسیتی بودم و هنوز به کویت نرفته بودم. آندرو یانگ به دلیل مبارزه با آپارتاید یک چهره سرشناس در امریکا بود. او در یک سخنرانی در سازمان ملل به دفاع از فلسطین و نقد آپارتاید اسرائیل پرداخت. صهیونیستها با این سخنرانی او را هو کردند و به کارتر فشار آوردند تا او را برکنار کند. در این زمان غوغای گروگانگیری در اوج بود، با این حال او یکی از نزدیکان به کارتر بود و پس از آن وقتی برای بازدید از کشورها عربی منطقه و ایراد سخنرانی آمده بود، طی تماسی از من خواست که ملاقاتی با هم در کویت داشته باشیم.
و این شد اولین ملاقات دیپلماتیک بین دو مقام ایرانی و امریکایی پس از گروگانگیری؟
بله شاید ولی در این زمان آندرو یانگ سمتی در دولت کارتر نداشت. برای ایشان یک برنامه سخنرانی در دانشگاه کویت ترتیب داده شده بود که من هم در آن شرکت کردم و در آنجا با او دیدار کردم که نه در محل استقرار خودمان او را ببینم و نه در محل استقرار آنها. او در آن دیدار خواستار حل مشکلات فیمابین دو کشور شد که به او گفتم که این کارتر است که در تله افراطیها و صهیونیستها افتاده و باید با لغو تحریمها و رفع توقیف اموال ایران پیش قدم شود. نگاه او به این مساله مثبت بود و قرار شد با کارتر در این رابطه صحبت کند.
اما چند روز بعد، حادثه تجاوز امریکا و رسواییشان در طبس رخ داد که خلاف وعده او بود. من به او زنگ زدم و گفتم که یا حرف تو بیمایه بود یا اینکه دیگران بر تو پیروز شدهاند! او هم از این مساله ناراحت بود و دقیقا یادم هست که با تلخی تمام گفت متاسفانه همه چیز را خراب کردند.
پس از حادثه طبس در خرداد ماه که من به تهران بازگشتم به دلیل آنکه آیتالله مهری را کویتیها در تابستان ۵۸ از کویت تبعید کردند و در نبود ایشان وجوهات و حوالهها را من در کویت جمعآوری میکردم و به بیت امام(ره) میرساندم و لذا به آنجا رفت و آمد زیادی داشتم. همان زمان در آنجا شنیدم که آقای صادق طباطبایی هم از طریق «گنشر» وزیر خارجه آلمان مامور مذاکرات مشابهی با امریکاییها بودهاند. اما آن مذاکرات هم به دلیل حادثه طبس متوقف شده بود. مرحوم بهشتی هم در جریان این موضوع بود. ایشان همان زمان (خرداد ۵۹) به من پیشنهاد دادند که وزیر امور خارجه بشوم. در آن زمان رئیسجمهور بنیصدر بود و پروسه انتخاب نخستوزیر به دلیل اختلافهای او با اعضای شورای انقلاب و حزب جمهوری اسلامی طولانی شده و کابینهای تشکیل نشده بود. به یاد دارم که به آقای بهشتی گفتم که انقلاب، صف اولیها را میخورد و من نمیخواهم وزیر شوم! اما او گفت که کسی در جمع خودیها نیست که به خوبی شما دیپلماسی دنیا را بشناسد و به همین خاطر مرا به عنوان یکی از گزینههای پیشنهادی به کمیسیون سیاست خارجی مجلس معرفی کردند.
در آن زمان کمیسیون سیاست خارجی اعضای برجستهای داشت. مقام معظم رهبری در آن زمان عضو این کمیسیون بودند و چهرههایی چون آقای خاتمی و ابراهیم یزدی که خودش سابقا وزیر خارجه دولت موقت بود هم آنجا بودند. به نظرم شیخ صادق خلخالی هم عضو این کمیسیون بود. من با اغلب آنها سابقه آشنایی داشتم.
پس چه شد که آقای میرحسین موسوی وزیر خارجه دولت آقای رجایی شدند؟
در آن زمان من و موسوی به عنوان دو گزینه برای این وزارتخانه به جلسات کمیسیون سیاست خارجی دعوت شده بودیم. معیار اعضای این کمیسیون این بود که وزیر خارجه باید حداقل یک زبان خارجه را بداند که من دو زبان انگلیسی و عربی را خوب میدانستم و از این منظر پیشتر از آقای موسوی بودم. یادم هست که صادق خلخالی به دلیل آنکه من قبلا پاسخ حرفهای نسنجیده او را در مورد کشورهای خلیج فارس میدادم، مخالف من بود و به قول معروف در آن جلسات «میرفت تو شکم من»!
در آنجا شروع کردم با ایشان به عربی صحبت کنم. میدانستم اغلب روحانیون ما تنها میتوانند زبان عربی کلاسیک را بخوانند و مسلط به زبان گفتاری عربی مدرن نیستند. او درباره همان موضوع آندرو یانگ از من سوال کرد و من پاسخ دادم «اتصلت بهی هاتفیا». «هاتف» در عربی کلاسیک یعنی سروش و پیامآور، ولی در زبان عربی مدرن یعنی تلفن. خلخالی اصلا نفهمید که من چه گفتم!
دکتر یزدی هم از من خواست که نظرم را راجع به سهم ایران از انرژی در دنیا به زبان انگلیسی بگویم که پاسخ دادم. بعدها به من گفتند که در رایگیری این کمیسیون، من ۸ رای و آقای موسوی ۴ رای کسب کرده بودیم. در آن زمان کابینه شورای انقلاب امور را در دست داشت و تا زمانی که بنیصدر بالاخره مرحوم رجایی را به نخستوزیری پذیرفت و تا قبل از تشکیل کابینه جدید، عملا آقای قطبزاده در پست وزارت خارجه میبود. ولی چون مشکلاتی برای او به وجود آمده و پروندهای علیهاش تشکیل شده بود، منفعل بود. با نخستوزیری رجایی، باز هم برای انتخاب وزیر خارجه بین او و رئیسجمهور اختلاف نظرهایی بود. کمااینکه در مورد برخی از وزارتخانههای حساس دیگر نیز اینگونه بود و چند ماهی چند وزارتخانه مهم بدون وزیر مانده بود.
پس از رای گیری در کمیسیون سیاست خارجه، به من گفته شد که با مرحوم رجایی دیداری داشته باشم. آنجا ایشان چند اسم دیگر راهم بردند که در پاسخ به ایشان گفتم که آگاهی از تاریخ ایران بزرگ، خراسان بزرگ بینالنهرین و تاریخ ملل و حقوق بینالملل پیش نیاز و ضرورت تصدی وزارت امور خارجه است و عموما مواضع انقلابیون ما پیرامون روابط بینالملل روزنامهای است و باید با علم به بینالمللهای حقوقی، سیاسی، تعهدات، قراردادها و ضوابط بینالمللی به دفاع از منافع ملی ایران پرداخت و روابط بینالمللی برای کشوری مثل ایران که انقلاب کرده و لاجرم صاحبان قدرت از آن ناخوشنودند را با شعار و سخنرانی نمیتوان اداره کرد. او هم از حرف من خوشش نیامد و گفت که ما حرفهای یکدیگر را نمیفهمیم. ولی من به ایشان گفتم که باید مشاورینی در امور دیپلماتیک داشته باشند که مطالب و حقوق بینالملل را خوب بدانند.
سپس نزد مرحوم بهشتی رفتم و به شوخی گفتم که «شتر دیدی ندیدی»! با این حال ایشان به من گفتند که تا وزیر خارجه تعیین شود، از همکاری در روابط بینالمللی فروگذار نکنم. من هم گفتم چشم. این حرفها مربوط به مرداد ۵۹ است.
همان زمانی که سازمان ملل برای برگزاری سی و پنجمین نشست مجمع عمومی سالانه خود آماده میشد و شهید رجایی هم در کسوت نخستوزیر ایران در آن حضور یافته بود؟
پس از آن زمان من به کویت رفتم. در آنجا یک افسر عراقی که عضو حزبالدعوه بود و ما برایش کارت تردد صادر میکردیم، به دیدار من آمد و نقشه جنگ عراق با ایران را برای من آورد. من هم با رمز پیامی برای وزارت خارجه در تهران فرستادم و گوشزد کردم که صدام در نظر دارد ظرف دو هفته آینده، از زمین و هوا و دریا به ایران حمله کند. پس از آن نقشه را به تهران آوردم و به همراه آقای دعایی که او هم در آن زمان در تهران بود، این نقشه را نزد بنیصدر بردیم. یک نسخه هم به قطبزاده دادیم که همچنان وزیر خارجه بود. با حاج احمد آقا خمینی هم دیدار کردیم و او را در جریان گذاشتیم. بنابراین اینکه امثال بنیصدر میگویند اصلا در جریان جنگ عراق با ایران نبودند و غافلگیر شدند، کذب محض است.
به نظر من این کار ما قیمتیترین کار دیپلماتیک بود که توانسته بودیم نقشه جنگی دشمن را به دست آوریم. خوب به یاد دارم که برای این سفر به تهران با پرواز kuwait airway میآمدم که متوجه شدم به جای پرواز از آسمان آبادان، اهواز و حرکت به سمت تهران، از مسیر دریا، بحرین و بوشهر به سمت تهران آمد و بر مدت پرواز حدود چهل دقیقه افزوده شد. شیخ «صباح» امیر فعلی کویت در آن زمان وزیر امور خارجه این کشور بود که چندی قبلش سفری به بغداد داشت و به نظر میرسید توافق مهمی با صدام برای حمله به ایران کرده است. صدام هم طی سفری در تابستان ۵۹ به ریاض جلسهای با سعودیها، کویتیها و اماراتیها داشت که گویا نقشه جنگ با ایران را در آن جلسه ریختند. من از تغییر مسیر آن پرواز کویتی فهمیدم که کویتیها از جنگ عراق با ایران مطلعند و به همین دلیل مسیر پروازشان را تغییر دادهاند اما از زمان دقیق حمله اطلاعی ندارند. برای بازگشت به کویت با (IRAN AIR) هواپیمایی هما رفتم که همان مسیر همیشگی را طی میکرد. این نشان میداد که اطلاعاتی که من به تهران داده بودم، مسیر خوبی را نیافته بود و به آن ترتیب اثر نداده بودند و هما بیخبر از توطئه از روی منطقهای که برای جنگ آماده میشدند میپرد!!
یعنی تا قبل از آغاز حمله عراق به ایران، کسی به آن نقشه جنگی افسر عراقی توجهی نکرد؟ نه در وزارت خارجه و نه در وزارت دفاع؟
به نظرم میآید که توجهی نشد. من دوباره حدود نیمه شهریور برای ماموریت اجلاس وزرای اوپک به تهران آمدم و پس از بازگشت از وین روز ۲۸ شهریور مجددا به کویت باز گشتم. زمان حمله صدام به ایران من در کویت بودم. هنوز وزارت خارجه وزیر نداشت و از تهران دستور رمز آمد و از من خواستند که برای ثبت اعتراض ایران به حمله متجاوزانه عراق، به دیدار ایندیرا گاندی، نخستوزیر وقت هند، و رئیس جنبش عدم تعهد تماس بروم و پیام امام(ره) در اعلام مظلومیت ایران را به او برسانم و سپس به عربستان بروم و از آنجا به عنوان نماینده ویژه در سازمان ملل عازم نیویورک شوم.
من از کویت به دهلی رفتم و با خانم گاندی دیدار کردم. اما او با بیتفاوتی برخورد کرد و گفت که شما پس از انقلاب اصلا سیاست خارجه مشخصی نداشتهاید، در حالی که ایران کشور بزرگی است. او با من همراهی نکرد و حتی کمی هم مواضعش در حمایت از صدام بود و به عنوان رئیس غیرمتعهدها گفت «از شماست که بر شماست! چون یک طرفه قراردادهایتان را لغو کردهاید». من به او توضیح دادم که اینگونه نیست و این تکرار حرفهایی است که برخی غیرمسئول زدهاند و بیشتر خوراک ژورنالیستی داشته ولی هیچ قراردادی بعد از انقلاب از سوی دولت ایران لغو نشده است. اما به قول معروف حرفهای من بر دل سنگ او اثر نکرد و نه تنها حاضر نشد از کشوری که مورد تجاوز قرار گرفته دفاع کند، بلکه گفت «از کجا معلوم که شما جنگ را آغاز نکرده باشید!» این نشان میداد که او قبلا از سوی صدام توجیه شده بود.
پس از آن من به ریاض رفتم و با آقای سعود الفیصل وزیر خارجه عربستان سعودی دیدار و فردایش پیام را به فهد دادم که فکر میکنم در آن زمان ولیعهد بود. اینان به نسبت گاندی مزورانهتر عمل کردند و علیالظاهر با ما سمپاتی نشان داند. اما من هنگام ورود به عربستان دو «آواکس امریکایی» که هواپیماهای شناسایی و شنود بودند و در انحصار امریکا بود - به جز یک فروند که در سال ۵۶ به ایران داده بودند- در فرودگاه ریاض دیدم. من مطمئن شدم که عربستان با کمک امریکاییها در حال همکاری با عراق است. به ویژه آنکه در مسیر بازگشت متوجه جابهجایی این آواکسها شدم که نشان میداد آنها حرکت کرده و در این فاصله به ماموریت رفته و بازگشتهاند. از این رو در گزارشی محرمانه این موضوع را به اطلاع تهران رساندم.
در ادامه همین سفرهای دیپلماتیک بود که تصمیم گرفتید از تریبون سازمان ملل اعلام کنید که عراق متجاوز بوده است؟
این موضوع در دستور کار و وظیفه اصلی دولت ما بود. بعد از ریاض من مستقیما به نیویورک رفتم. در آنجا باید چیزی شبیه دادخواست میدادیم و به دنبال محکوم کردن عراق در شورای امنیت بر مبنای منشور ملل متحد میبودیم چون آغاز به جنگ و توسل به زور برای حل مسائل بین دولتها بر حسب منشور بزرگترین جرم بینالمللی است. آن زمان آقای «کورت والدهایم» دبیرکل سازمان ملل بود. البته دبیرخانه سازمان ملل و شورای امنیت با ما همکاری نمیکردند چون در صفآرایی کشورهای غربی علیه جمهوری اسلامی ایران دبیرخانه هم زیر نفوذ و همکاری با آنها بود. ما دیپلماسی فعالی که بتوانیم بر اساس منشور این سازمان، عراق را محکوم کنیم تعبیه نکرده بودیم ولی بالاخره با کمک مرحوم بن یحیی وزیر امور خارجه الجزایر قرار جلسه شورای امنیت - هرچند دیر- گذاشته شد. مطلب را که به تهران منعکس کردیم خبر آمد که شخص نخستوزیر برای طرح دعاوی مظلومیت ایران و نهایی کردن طرح حل دعوای گروگانگیری و اختلافات بین ایران و امریکا به نیویورک خواهند آمد.
در آن زمان منصور فرهنگ، که این روزها پای ثابت تحلیلهای VOA است، سفیر ایران و نماینده ثابت در سازمان ملل بود. او بدون خداحافظی محل خدمت خود را ترک کرده و به سفر ماه عسل رفته بود! حتی وقتی با او تماس گرفتم و خواستار سوابق موضوع شدم او با بیمسئولیتی گفت که این مساله دیگر به او ربطی ندارد!
با این حال با برخی از دوستانم که از اساتید دانشگاههای امریکا بودند، تماس گرفتم و ظرف یک هفته کوشیدیم تا ادعانامه ایران علیه عراق را بنویسیم. من در جلسه مجمع عمومی سازمان ملل به عنوان نماینده ویژه ایران بخشهایی از آن متن را ارائه کردم که در پایان آن به جدل بزرگی بین من و دکتر سعدون حمادی وزیر خارجه عراق تبدیل شد. این جدال دیپلماتیک، در رسانهها انعکاس وسیعی یافت ولی نماینده کویت آقای یعقوب بشاره دائما برای حمادی کف میزد!! من در پی دادخواهی ایران و مظلومیت کشورمان در پی حمله متجاوزانه عراق بودم. آقای علی شبستری، برادر امام جمعه کنونی تبریز، هم مامور ویژه رمزگذاری ما در نمایندگی ایران در سازمان ملل بود و ۲۴ ساعته کار میکرد و اطلاعات را به تهران مبادله میکرد.
همان زمان به آقای بروجردی داماد امام که معاون وزارت خارجه بودند خبر دادم که ارتباط من با «آندرو یانگ» همچنان قابل استفاده است و چون او فردی مخالف جنگ است میتواند به ما در متجاوز خواندن عراق و اثبات این موضوع در سازمان ملل کمک کند. ایشان هماهنگیهای لازم را کردند و به من با رمز خبر دادند که وارد عمل شوم. من هم به عنوان نماینده ایران در سازمان ملل با او تماس گرفتم. او به همراه جسی جکسون رهبر سیاهپوست نهضت ضد تبعیض در امریکا، به دفتر ایران در سازمان ملل آمدند.
او قراردادی ۱۴ مادهای به همراه خود آورده بود که طی آن، امریکا انقلاب ایران را به رسمیت شناخته بود و طرفین مسائل فیمابین را طبق آن حل میکردند. بلافاصله آن متن را ترجمه کرده و به تهران فرستادیم. حتی با منزل آقای خاتمی که از دوستان دوران کودکیام هستند و نماینده اردکان در مجلس بودند هم تماس گرفتم و از ایشان خواستم تا دقت در این متن را از مرحوم بهشتی بخواهند و نظر کلی ایشان را جویا شوند.
تهران این متن را پذیرفت. اما در راستای اخذ پوئنهای بیشتر از امریکا من به آقای آندرو یانگ گفتم که پس از این قرارداد دوجانبه، نباید اتباع دو کشور هیچ ادعایی علیه یکدیگر داشته باشند و باید دولتها تبادل خسارت کنند و دو تابعیتیها در تابعیت زمان عقد قراردادشان میتوانند حضور یابند، این بند برای این بود که گریختگان از انقلاب نتوانند زیر چتر قرارداد ادعاهای مالی کنند. علاوه بر این از او خواستم که برای اثبات پذیرش این قرارداد از سوی شخص کارتر، این توافق بر روی سربرگی از کاخ سفید ارائه شود و کارتر هم یک عبارتی که کلمه عبور ما باشد را در سخنانش به زبان بیاورد. او مطلب را از کاخ سفید جویا شد و آنها پذیرفتند. بعد از من پرسید که ما میخواهیم کارتر چه عبارت رمزی را بگوید؟ من هم گفتم که کارتر باید بگوید: «The Iraqis are aggressors» اما آندرو یانگ گفت که این یک موضعگیری است و کارتر نمیپذیرد. من هم به او گفتم که ما همین جمله را میخواهیم وگرنه قرار نیست که او بیاید بگوید که صبحانه گرم خوردهام! «my breakfast was warm»! من با شوخی حرفم را به او فهماندم. او طی تماسی تلفنی با کسی که نفهمیدم کیست، هماهنگی لازم را کرد و گفتن این جمله را پذیرفت. در آن زمان کمتر از یک ماه به انتخابات امریکا مانده بود و ریگان دست راستی که علیه ایران اسلامی خشن سخن میگفت از کارتر در آرای عمومی جلو بود. تنها آزادی گروگانها میتوانست ورق را به نفع کارتر برگرداند و در این صورت حمایت امریکا هم از صدام کاهش مییافت.
فردای آن روز کارتر در ادامه سفرهای تبلیغاتیاش وقتی وارد فرودگاه دیترویت در میشیگان شد، در مواجهه با خبرنگاران که از او پرسیدند نظر شما در رویکردهای خاورمیانه چیست؟ «What is your opinion about the development in the Middle East؟» و در نظر داشته باشیم که در آن زمان «the developments in the Middle East» به جنگ اعراب یا فلسطین و اسرائیل گفته میشد و منظور خبرنگار جنگ ایران و عراق نبود. اما کارتر که هول داشت حرفی را که ما خواسته بودیم را به زبان بیاورد در پاسخ گفت: «It is obvious that Iraq is aggressor» ما به مقصودمان رسیدیم. آندرو یانگ هم شب با من تماس گرفت و گفت حالا مطمئن شدید؟ به او گفتم که این حرف کارتر را در اخبار سر شب تلویزیون دیدهام. سپس با تهران تماس گرفتم و گفتم که کارتر حرف رمزی را که ما میخواستیم گفت. فردایش پاسخ تهران هم این بود که نخستوزیر و هیات همراه در روزهای آینده به امریکا میآیند. ما هم برای نهایی کردن متن با توافقنامه و هم بر این نطق نخستوزیر در جلسه شورای امنیت کوشیدم. از دفتر دبیرکل و سفارت الجزایر هم خواستیم که ترتیب تشریفات را بدهند. آقای رضا مالک سفیر الجزایر در واشنگتن که حافظ منافع ما در امریکا بود، و بعدها وزیر خارجه شد، به نیویورک آمد که همراه نماینده الجزایر در سازمان ملل و من و آقای تیمور رئیس تشریفات سازمان ملل به اتفاق کارکنان نمایندگی در فرودگاه نیویورک به استقبال از نخستوزیر و هیات ایرانی باشیم.
مقدمات حضور هیات ایرانی اعم از نوع هتل و تردد آنها چطور فراهم شد؟
قبل از ورود هیات ایرانی من از خانم نوری شاهرودی که مسئول هماهنگیهای نمایندگی بود پرسیدم برای هتل چه کاری کردهاند؟ او هم گفت با اینکه هتلی را برای هیات ایرانی رزرو کرده بودند اما از تهران دستور آمده که آقای رجایی گفتهاند که هتل نگیرید و در زمان جنگ برای کشور خرج نتراشید. مرحوم رجایی خواسته بود که ایشان و هیات همراه در همان منزل سفیر ایران در سازمان ملل مستقر شوند. من دیدم که در ان منزل تنها ۱۰ تخت و کاناپه هست به انضمام یک تخت دو نفره در اتاق خواب مخصوص سفیر. در حالیکه هیات همراه و به اضافه هیات ما حدود ۲۷-۲۸ نفر بودیم.
اعضای ثابت دفتر ایران در سازمان ملل چند نفر بودید؟
در هیات ویژه که به نیویورک رفته بودیم من بودم و آقایان مهدی نواب، که یک دوره سفیر ایران در آلمان بود، و احمد جلالی (نماینده ایران در یونسکو در زمان خاتمی) همراهم بودند. برای کمبود تخت هم برای هیات همراه نخستوزیر به تعداد بقیه افراد کیسه خواب گرفتیم. مشی آقای رجایی این بود که «درویش هر کجا که شب آید، سرای او است». وقتی آنها وارد نیویورک شدند، قرار شد آقایان رجایی و بهزاد نبوی و یک نگهبان در اتاق خواب سفیر (master bedroom) بخوابند.
مذاکرات آقای رجایی با آقای آندرو یانگ به کجا رسید؟
این را بگویم که هدف اصلی آقای رجایی برای سفر به نیویورک، نهایی کردن متن بود و حضور در شورای امنیت سازمان ملل پوشش خوبی برای این منظور بود. بنابراین تبلیغات این سه دهه بر سر اینکه او آمده بود تا در سازمان ملل مواضع ایران را بگوید، دور از واقعیت است. ما یک نطق پیشنهادی برای آقای نخستوزیر تهیه کرده بودیم که ادعانامه ما علیه عراق متجاوز بود در بند بند آن به منشور ملل متحد ارجاع داده بودیم و نقاط تجاوز در حال پیشرفت عراق را که روی نقشه به دبیرکل نشان داده بودیم میخواستیم در جلسه شورای امنیت نشان داده شود.
متاسفانه همراهان نخستوزیر یک نطق جایگزین ارائه دادند که یک انشای طولانی و در حال و هوای روزنامهای تهران نوشته شده بود. این متن ژورنالیستی برای مصرف داخلی بود و حاوی دادنامه ایران مبتنی بر ابعاد تجاوز به تمامیت ارضی کشورمان و آمار خرابیها و قتل و تجاوز به ایرانشهر و اتباع ایران نبود!! متأسفانه همراهان آقای نخستوزیر که بیشتر جوانان بیاطلاع از ضوابط شورای امنیت بودند کار خود را کردند.
هم زمان به آندرو یانگ گفتم که متن توافق را بر روی سربرگ کاخ سفید بدهند به یک مقام عالی رتبه کشوری ثالث تا او برای نخستوزیر ما بیاورد. انها هم انتخاب شایستهای کرده و متن قرارداد را به آقای آقاشاهی وزیر امور خارجه پاکستان دادند. یک فرد شیعه و دوستدار ایران بود. آقاشاهی حدود ساعت ده شب به اقامتگاه آمد و متن را تحویل آقای رجایی داد. پس از مختصر بحث و بررسی متن، آقای رجایی به آقاشاهی گفتند برای فردا ده صبح در یکی از اتاقهای سازمان ملل ترتیب دیدار سه جانبه برای نهایی کردن متن را بدهد. پس از رفتن آقا شاهی مابین خودمان بحث را ادامه میدادیم.
اگرچه پیش از این تهران با متن این قرارداد موافقت کرده بود اما آقای بهزاد نبوی در همان شب که مشغول بررسی متن توافقنامه با شهید رجایی بودیم، راجع به بندهای مختلف انقلت میآورد و مانعتراشی میکرد. من هم به ایشان گفتم جنابعالی که حقوق بینالملل نمیدانی چرا دخالت ماهوی میکنی؟ آقای گودرز افتخار جهرمی هم که در تیم همراهان بود، که با ایشان در دانشکده حقوق دانشگاه تهران همکلاسی بودم، و سفری هم با هم و دیگر دوستان در سال ۱۳۴۳ به کربلا مشرف شده بودیم و در آنجا به دستبوس حضرت امام(ره) که تازه به نجف آمده بودند هم رفته بودیم، به او گفتم شما که حقوقدان تیم همراه هستی بگو که این متن بر اساس منشور سازمان ملل تدوین شده، چرا خاموش نشستهای؟ اما او که هنوز هم آدم محافظهکاری است، سکوت کرد و نشان داد که متحد با بهزاد نبوی است. آنها در آن زمان تحلیلشان این بود که اگر ریگان به جای کارتر رئیسجمهور امریکا شود، بیشتر به نفع ایران است.
من به آقای رجایی گفتم که در مقابل حرفهای بهزاد نبوی کوتاه نیاید. چون قبلا هم تهران با این متن موافقت کردهاید و فردای آن روز هم با نماینده امریکا در سازمان ملل قرار داشتیم تا آن را نهایی کنیم. نهایتا آقای نخستوزیر به آقاشاهی گفتند فردا در یکی از دفاتر سازمان ملل، متن را مبادله میکنیم.
صبح آقای رجایی به من گفتند که به آقاشاهی زنگ بزن و بگو قرار ما با امریکاییها کنسل است! این نشان میداد که بهزاد نبوی شبانه رای ایشان را زده است. ایشان و همکارانشان همان متن شعارگونه را با ادعانامهای که برای ارائه در شورای امنیت سازمان ملل تهیه کرده بودیم، که بر اساس منشور سازمان ملل تدوین شده بود و بسیار متقن و حقوقی بود، تعویض کردند.
به آقای نخستوزیر گفتم نمیتوان به دادگاه رفت و مدام گفت «من مظلومم، من مظلومم، من مظلومم!» چرا که تکرار ادعا به منزله اثبات ادعا نیست و باید سند ادعایمان را برای اثباتش ارائه دهیم. نمیشود برویم پشت سر هم بگوییم «دلبر جانان من، برده دل و جان من، برده دل و جان من، دلبر جانان من!» خب به ما میگویند برو از دلبر جانان رسما خواستگاری کن!! توضیح میدادم که ادعانامه تنظیمی ما بر اساس منشور سازمان ملل است که بر اساس بند ۶ آن هر نوع تجاوزی به خاک کشور دیگر ممنوع است و بر اساس بند ۷ درخواست خسارت داریم و و دفاع ما مشروع است و جنگ طلبی نیست و. و. و...
به مرحوم رجایی میگفتم که از این تریبون باید نطق حقوقی کرد و نه سیاسی. اگر دیده باشید اخیرا هم آقای ولایتی در صحبتی به مناسبت هفته دفاع مقدس که در ویژهنامه شرق چاپ شد هم گفته بودند که ادعانامه ایران در آن زمان حقوقی تنظیم نشده و نشان دهنده مظلومیت ایران به عنوان کشوری که مورد تجاوز قرار گرفته نبود. این حرفی بود که من ۳۲ سال پیش گفتم و کس دیگری به آن اشاره نکرده بود. به نظر من این حرف آقای ولایتی را باید با طلا نوشت و تاکید کرد که کسانی که از طرف ایران در این جایگاه قرار میگیرند، نطق سیاسی نکنند و از منافع ایران به شکل حقوقی حمایت کنند. ما یک کشور عضو سازمان ملل هستیم که تعهدات بینالمللی و حقوق بینالمللی داریم. NGO نیستیم که مواضعیNGO ای اتخاذ کنیم و نطق کنیم و برگردیم!
من آن زمان از مرحوم رجایی خواستم تا از حضور عراق در خاک ایران بگوید، از تعداد تانکهایی که وارد ایران کرده، تعداد کشته شدههای ایرانی و اطلاعات تجاوز به ایران آمار تخریبها و خسارت به پالایشگاه آبادان و خسارت کاهش فروش نفت را ارائه بدهند. عکسهای محاصره خرمشهر و جنایت علیه شهروندان غیرنظامی و دیگر جنایات جنگی سخن بگوییم. حتی گفتم که به عنوان سند بگویند که به عکسهای ماهوارهای و آواکسی خود امریکاییها از مرز ایران و عراق و مناطق جنگی و اشغال شده ایران برای استناد مراجعه کنند و... اما مرحوم رجایی تاکید داشت که میخواهد از مظلومیت ملت ایران درزمان نظام شاهنشاهی بگویند و این صدای حقانیت انقلاب است. آنها متن تدوینی ما را مثله کردند و بیشتر ادعاهای حقوقی آن را حذف کردند.
به ایشان گفتم لااقل در مصاحبه خارج از جلسه شورای امنیت این موارد را بگویید اما او گفت که به عنوان گواه و شاهد مظلومیتهای ایران که خودشان در زندان شاه شکنجه شدهاند پای خودشان را نشان بدهند و بگویند مسئول هم اینها استکبار امریکاست!! من میگفتم این درست ولی جلسه شورا برای رسیدگی به ادعای ما مبنی بر تجاوز حکومت صدام تشکیل شده است و نه برای بررسی جنایات حکومت شاه و نقش امریکا در حمایت از او. خواهش کردم که پای مضروبشان را هم نشان ندهند که مناسب جو خبری در سازمان ملل نیست و احتمالا در عکسها هم چیزی از این شکنجهها معلوم نیست. ثانیا این کار در شان یک نخستوزیر نیست. در شان رئیس دولت نیست که «مشار بالبنان» یعنی انگشتنما شود! انگشتنما شدن در شرع ما هم ممنوع است، ولو اینکه حق با ما باشد. میگفتم شما محق هستید و بر اساس آیهای از قرآن «لا یحِب اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلا مَن ظلِم» کسی که صاحب حق است میتواند صدایش را بلند کند ولی جایش اینجا نیست. ایشان این یادآوری آیه در سخنم را پسندید و این آیه را به کار برد. در حالی که حرف من چیز دیگری بود.
پس به گفته شما، انتظاری که از جلسه شورای امنیت سازمان ملل داشتید محقق نشد و هم مذاکرهای با امریکا انجام نشد...
بله متاسفانه. ما خیلی تلاش کرده بودیم که امریکا را راضی کنیم مانع تشکیل جلسه شورای امنیت سازمان ملل نشوند. آنها با یارانشان خیلی مقاومت کردند ولی جلسه برقرار شد اما از این فرصت استفاده نشد و به جای ادعانامه ما یک «نطق حسینیهای» قرائت شد که بیشتر خوراک داخلی داشت و در داخل کشور بازتاب یافت تا در مجامع بینالمللی.
هنگامی که با هیات از اقامتگاه عازم مقر سازمان ملل بودیم به آقای بهزاد نبوی گفتم چرا کاپشن پوشیدهاید؟ شما اینجا یک سردار جنگی نیستی و باید لباس متناسب بپوشی. او هم به استهزا به من گفت من مثل تو کراوات نمیزنم! ایشان افتخار معاونت اجرایی رئیسجمهور داشتنند در حالی که هم نمیدانست شورای امنیت برای چه منظوری در حال تشکیل است!
به آقای رجایی گفتم که شما به جای چنین افرادی نیازمند تیمی از همراهان هستید که بتوانند دفاعی متقن و حقوقی از منافع ایران داشته باشند و بتواند تشخیص دهند که چه کاری در چه جایی نیکوست. حتی میگفتم که قطعا آقای بهشتی با این تصمیمات وی موافق نیست. اما ایشان پس از بازگشت به ایران نزد امام(ره) رفته و گلایه کرده بودند که من با او دعوا کردهام، سخن به درشتی گفتهام. حال آنکه من به استناد همان آیه بالا میگفتم چون ملک و ملت در معرض ظلم است باید فریاد کنیم. شنیدم ایشان در تهران گفته بودند فلانی به عنوان وزیر خارجه به درد او نمیخورد. به این ترتیب بحث وزارت من به کل منتفی شد.
آقای تاجزاده در یکی از گفتوگوهایشان با «شهروند امروز» گفته بودند که متن نطق شهید رجایی را ایشان نوشتهاند. یعنی پس از منتفی شدن متن پیشنهادی شما، ایشان متن جدیدی نوشتند؟
من نوشته ایشان را ندیدهام ولی خبر جالبی است، بعید هم نیست که چنین بوده باشد! او در آن زمان یک دیپلمه نیمه دانشجو بود و نباید به خود اجازه میداد که در آن روزهای سرنوشتساز که برای تمامیت ایران نقشه کشیده بودند، بازی دانشجویی کند! نطقی که ما تدوین کرده بودم با همفکری چهار استاد و بر اساس حقوق بینالملل بود.
اسامی آن افراد که در تهیه آن ادعا نامه کمک کردند را به یاد دارید؟
بله. آقای حامد الگار دانشمند و فیلسوف معروف اسلامی در دانشگاه کالیفرنیا، شاهین آبراهامیان، استاد حقوق بینالملل و علی امیری، استاد روابط بینالملل دانشگاه کنت و خودم. علاوه بر این با اساتید دیگری هم مشورتهایی میکردیم و یک نطق به اصطلاح «Oxford»ای تنظیم کرده بودیم که متاسفانه به کار نیامد.
متن آن نطق را دارید؟
نه متاسفانه ولی در مجموعه اسناد وزارت خارجه یک نسخه آن باید باشد. متن نطق خودم در ۸ اکتبر ۱۹۸۰ در سی و پنجمین نشست عمومی سازمان ملل را هم در اسناد سازمان ملل میتوانید بیابید.
مذاکرات آقای صادق طباطبایی از کانال آلمان به کجا انجامید؟
لابد همانها که ریاست جمهوری ریگان را به نفع ایران میدانستند، مانع از تداوم آن مذاکرات هم شدند و مذاکرات صادق طباطبایی را هم زمین زدند. من در جریان آن مذاکرات نبودم فقط خبر آن را شنیده بودم و هیچگاه با ایشان در این مورد هم صحبت نشدهام. تحلیلهای سادهانگارانه موجب شد که قضایای دیپلماتیک به صورت برد - برد دیده نشوند. اگرچه کارتر حامی ایران نبود اما ریگان به مراتب بدتر از او بود. همانطور که این روزها هم چنین است. اساسا در امریکا جمهوریخواهان سیاستهای خصمانهتری علیه ایران دارند. الان هم میبینید که رامنی رسما نوکر صهیونیستهاست.
به نظرتان در نحوه استفاده از تریبون سازمان ملل طی این سالها تفاوتی ایجاد شده یا هنوز هم نطقها سیاسیاند به جای حقوقی ایراد میشود؟
آنقدر برای نمایندگان ما در سازمان ملل خط و مرز میگذارند و این طرف و آن طرفشان پونز میچینند که جرات حرکت ندارند و عملا نمیتوانند کاری بکنند! شما ببینید این نتانیاهو جرثومه همه فسادهای عالم که خودش و پدرش آدمکشهای حرفهای در سازمان تروریستی هاگانا بودهاند و از ظالمترین افراد در این کره خاکی است همانند یک شارلاتان حرفهای نطاق و یک عمروعاص مجسم، در این هفته چه سخنرانیای علیه ایران در سازمان ملل کرد و در مقابل ما یک کارمند دفترمان در سازمان ملل را به جواب نتانیاهو فرستادیم!! دیدید چگونه پاسخ او را داد!؟ ما که نباید در مقابل «عمروعاص» یک «ابوموسی اشعری» بفرستیم تا اینگونه شل و بیخاصیت جواب او را بدهد! به این شکل ایشان را هم از ظرفیت خودش تهی میکنیم آن وقت این همه برایش هزینه کردهایم و با استفاده نابجا از او بیخاصیتش میکنیم. جواب افراسیاب را باید با رستم داد!
کنایه شما به آقای خزایی است که کس دیگری را به جای خود فرستاده؟
نه احتمالا انتخاب بهتر در عهده ایشان هم نیست! باز این آقای جواد ظریف نطاق بود و میتوانست حریف آنها بشود. یک آدم حرفهای مثل او را باید به عنوان پاسخگو بفرستند جلو. اصلا ما که مجبور به نطق انگلیسی نیستیم. با زیان فارسی و به شکلی قراء و کوبنده پاسخ بدهند و یک مترجم خوب بیاورند تا حرفهایشان را ترجمه کند. به کارهای گران، مرد کارآزموده باید گماشت. من متاسفم که جواب نتانیاهو را اینگونه دادیم.
برخی معتقدند که نطق نتانیاهو در نشست امسال سازمان ملل تاثیرگذار بود و شما هم معتقدید که پاسخ ایران کوبنده نبود.
درباره تاثیرگذاری نطق نتانیاهو من بحث دارم. او میخواست با این نطق بر روی عوام تاثیر بگذارد که گذاشت و به هدفش رسید. حرف من این است که در مقابل عمروعاص ما باید مالک اشتر و ابنعباس به میدان میفرستادیم. حضرت علی هم میخواست «ابنعباس» را بفرستد اما کوته بینانی گفتند که «پارتی بازی نکن و پسر عمویت را نفرست». آنها که به خاک این ملک معتقد و پایبندند باید بدانند که گربه باد کرده، هرگز پلنگ نمیشود. یک سوزن به او بزنند میترکد و دیگر حتی یک گربه هم نیست.
حاج میرزا آقاسی که شهره خاص و عام در بیکفایتی است برای مذاکرات ایران و عثمانی امیرکبیر را میفرستد. مذاکراتی که دو سال طول کشید و همین آقاسی بیعرضه ذیل گزارش امیرکبیر نوشت که «فضل آن است که دشمنان بگویند و این پسر در آینده کارهای شگرفی انجام خواهد داد». آن وقت ما با این همه ادعای دانایی چه کسانی را برای هماوردی با نتانیاهو که صد عمرو عاص را درس میدهد برای جواب و مذاکره میفرستیم!؟
به نظر شما با چه ادبیاتی و چگونه باید از تریبون سازمان ملل استفاده کرد؟
در مجامع بینالمللی کشورها و دولتها به نمایندگی از کشورها حضور دارند و فقط و فقط باید مجموعه ماتریس و معادلاتشان را برای بهینه کردن منافع ملیشان در نظر بگیرند. آنجا یک جامعه اخلاقی نیست که ما بگوییم «فلان کاری که میکنید، خلاف عدل است»! برای اینکه آنجا مکان امر به معروف و نهی از منکر نیست، آنجا مکان معادله قدرتها است و باید در مکان معادله قدرتها باید کاری بکنیم که آچمز نشویم.
البته ذات مجمع عمومی با ذات شورای امنیت فرق میکند. در مجمع عموی دفاع از سیاستها، توجیه آن و سعی بر استفاده از تریبون برای رساندن حرفها میشود تا منافع ملی کشورها به بهترین شکل تامین شود ولی در شورای امنیت یک game حقوقی و قدرتی است. آنجا مخرج مشترک قدرتها و مواضع حقوقی گرفته میشود و آنها که صاحبان قدرتند ردای حقوقی به آن میپوشانند. یعنی مثلا امریکا یارگیری میکند و از ۱۵ عضو شورای امنیت، ۱۳ رای جمع میکند و با دو عضو دیگر هم لابی میکند که با نظر آنها مخالفت نکنند. کمااینکه ۱۰ عضو عادی ادواری که حق وتو ندارند و در میان ۵ عضوی که حق وتو دارند، دو کشور در تیم امریکا نیستند. منظورم چین و روسیه است که امریکا میکوشد این دو کشور یا با آنها همراهی کنند و یا اینکه لااقل مخالفت نکنند و کار به استفاده از حق وتو نرسد.
اینکه در اوایل جنگ، ما با هیچ یک از اعضای دارای حق وتو در شورای امنیت ارتباطی نداشتیم، نوعی ضعف دیپلماتیک در واقعیت جهانی بود. در شرایطی که یک کشوری آمده به مردم ما تجاوز کرده و با برخی اعضای شورای امنیت و برخی کشورهای منطقه یارگیری کرده بود، کسی از ما دفاع نمیکرد.
برخی از گروگانها که سند دخالت امریکاییها در کشورمان بودند، به عنوان یک برگ برندهای برای مذاکره با این کشور یاد میکنند. به نظرتان الان ما چه برگ برندهای داریم و آقای احمدینژاد بر چه اساسی موضوع مذاکره با امریکا را مطرح کردند؟
نمیدانم ایشان چرا رابطه با امریکا را مطرح کردند. به نظرم ایران از نظر منطقهای یک کشور تنهاست و تا حد زیادی در شرق آفریقا شبیه اتیوپی است. چون شاخص ملیاش با کشورهای همسایهاش فرق میکند. ما در منطقه نوعی ریشه مشترک با افغانستان داریم که متاسفانه از آن استفاده نمیشود.
همه میدانند که افغانستان با توطئه انگلیسیها از ایران جدا کردند. در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه این اتفاق افتاد. در زمان سلطان مراد میرزا، حسامالسلطنه آخرین باری که ایران، هرات و مزار شریف را از شورشیان پس گرفت، انگلیسیها سواحل و بنادر ایران را بمباران دریایی کردند و قشون ایران را مجبور به خروج از افغانستان کردند و کسی در افغانستان رای نداد که از ایران جدا شود.
اینگونه نیست که ملت دیگری در آن طرف مرزهای ما با افغانستان باشند، ۲۰ میلیون از مردمشان زبان مادریاشان فارسی است و ما بقیهشان هم فارسی را بلدند. اگر در منطقه قدرت نداشته باشیم و شاه عباس نباشیم، شاه سلطان حسین میشویم! باید مثل شاه عباس باشیم و ایران با فرهنگ و اقتصاد فعال در دنیا زندگی کند که در برنامه چشمانداز ۲۰ ساله آمده که اقتصاد اول منطقه شویم وگرنه چالدران پشت در ماست! شکست چالدران و قفقاز هرگز جبران نشد؛ لذا معادله قدرت برای ایران، غیر از ۲۲ کشور عربی است که در اتحادیه عرب با هم هستند. اینها مطالبی نیست که به آسانی بتوان از کنار آن گذشت.
من میگویم که طبق دستورالعمل ۱۴۰۴ که باید به قدرت اول منطقه برسیم، حرکت نکردهایم و از رقبایمان عقب افتادهایم. پیداست که علیرغم سخنرانیها و شعارهایمان ما این سند را به درستی اجرا نکردهایم. من تعجب میکنم برخی چطور رویشان میشود ادعاهایی خلاف واقع داشته باشند!
تسخیر لانه جاسوسی و گروگانگیری اعضای سفارت امریکا که منجر به قطع روابط دو کشور بود در چه شرایطی صورت گرفت؟ کمی از حال و هوای آن روزها و انعکاسش در فضای بینالملل بگویید.
زمان تسخیر لانه جاسوسی من در تهران نبودم و در کویت بودم. انعکاسش در مطبوعات کویت هم طوری بود که یک پیروزی همگانی به شمار میرفت. روزنامههای طرفدار دولت خیلی استقبال نداشتند اما مردم و خطبای شیعه سنی و دانشجویان بسیار از آن دفاع میکردند. اما چون در تهران نبودم نمیتوانم از حال و هوای آن چیزی بگویم.
این سوال را برای این پرسیدم که برخی این روزها به اصلاحطلبان و چهرههای مدافع برقراری رابطه با امریکا خرده میگیرند که اقدام خود آنها در تسخیر لانه، منجر به قطع این رابطه شد. چهرههایی چون عباس عبدی هم در مقام دفاع از خود میگویند که آن اقدام باید در ظرف زمانی همان سالها سنجیده شود و جو انقلابی حاکم بر جنبش دانشجویی مد نظر قرار گیرد. نظر شما در مورد این نقد و دفاع چیست؟
امور تابع «نیات»ند. البته همان موقع یک عدهای برای فرصتطلبی به این کار پیوسته بودند و تندتر از کسانی که لانه جاسوسی را تسخیر کردند، میرفتند. مثل دار و دسته رجوی. با نگاهی به شعارهای آن موقع میبینیم که رجوی میگوید کاری نکنید که امریکای جهانخوار به ایران باز گردد! این حرف را با وضعیت حالا یا یکی دو سال بعد همان زمان، مقایسه کنید که آنها عوامل اجرایی صدام شدند!
البته آن دفاع {دفاع چهرههایی چون عباس عبدی} هم به قول قدیمیها «فیه حرف» است که یعنی جوگیر شدن کار درستی نیست. در همان زمان آقای بنیصدر و برخی دیگر مدافع این کار شدند. اما اگر همه روزنامههای آن موقع را اگر ببینید، من یک کلمه هم در تایید آن نگفتهام.
فاصله ۲۵ ساله بین ۲۸ مرداد و پیروزی انقلاب، تجمیع خشم ملی علیه امریکا بود. صرفنظر از ایرادهایی که به حکومت مصدق میشود – و بنده جایی راجع به غلط بودن سیاست نفتیاش و عدم ایجاد شرکت ملی نفت با توزیع سهام آن بین مردم و فروش اوراق قرضه به عنوان اوراق سهام انتقاد کردهام که اگر چنین میشد انگلیس با چندین میلیون سهام دار روبرو میشد و نه یک دولت- بلاهایی که امریکا بر سر ایران آوردند، چنین خشمی را آفریده بود. اما جوانها که تجربه پیرها را ندارند، آن زمان با شور انقلابی چنین کاری را کردند. جمله معروفی به زبان انگلیسی هست که میگوید: «راه جهنم را با حسن نیت سنگفرش کردهاند»! همچنان که افرادی چون ابنملجم و خوارج به نیت اصلاح اسلام و با حسن نیت، خوارج شدند و امام علی (ع) را شهید کردند و به جهنم رفتند.
به نظرم حقانیت کسانی که این کار را کردند بیش از کسانی است که بعد از این همه سال به آنها ایراد میگیرند. ولو اینکه آثار قهری آن عمل، همچنان هست. ما در مقابل موضعگیری امام سکوت کردیم. چون ایشان چیزهایی را میدانستند که ما نمیدانستیم و رهبری انقلاب هم با ایشان بود. ولی از روی ظواهر، به نظر من آن عمل مفید نبود.
نظر شما :