پاسخ صادق خرازی به عباس عبدی/ وقتی گروگانگیری فرهنگ می‌شود

۲۵ شهریور ۱۳۹۱ | ۰۱:۱۶ کد : ۲۵۷۰ از دیگر رسانه‌ها
در شماره ۲۱ نشریه وزین آسمان، که به تاریخ ۱۳۹۱/۵/۷ منتشر شد، در گفت‌وگویی که با من انجام شده بود، به صراحت تمام مطالبی در باب گرفتاری‌ها و معضلات کشور که برخاسته از سیاست خارجی ناموزون ما بوده است بیان داشتم. بیان صریح من ظاهرا عصبیت آقای عباس عبدی را برانگیخت و خطاب پر عتاب ایشان مرا نشانه گرفت. ‌‌ای کاش ایشان تبحر سفسطه‌آمیز خود را در نقد اندیشه و باور‌ها و عملکرد من به کار می‌گرفت. ‌ای کاش تجربۀ سالیان به او آموخته بود که به کار بردن واژه‌های مرسوم چپ‌مآبان برای تخریب شخصیت و تحریف هویت حریف راه به جایی نمی‌برد و اسباب تشفی ‌خاطر خطیر ایشان نخواهد شد. ظاهراً آقای عبدی خود را قیم همه اهالی اقلیم چپ می‌پندارند وگرنه چرا خود را مخاطب این بنده کمترین پنداشته‌اند.

 

علاقه‌ای به برانگیختن دشمنی شخصی آقای عبدی ندارم، اما از آنجا که مصالح کشور را فرا‌تر از مصالح شخصی می‌دانم لازم می‌بینم دم فرو نبندم و در حد بضاعت خود به بعضی زوایای آشکار و پنهانی بپردازم که در دوران مورد اشاره ما گذشت و به بهای سنگینی گذشت. اکنون پس از گذشت بیش از سی و اندی سال از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران، می‌توان نسبت به حوادث و رخداد‌ها آسان‌تر سخن گفت و از عادت توسل به هنجارهای سیاسی ناباب که در این مملکت باب شده است به قدر طاقت پرهیز کرد.

 

در ایران ما، تهمت اهانت و تخطئه پیشینه‌ای کهن دارد که دامن نامداران بسیاری را گرفته و سوخته است. تخطئه به جای نقد، حدیث کهنه‌ای است که گویی با فرهنگ و ادبیات چپ و چپ‌مسلکان همزاد است. اینان، پیش و بیش از آنکه پیکر تفکر را به تیر طعن بزنند، راه را در تر دامنی و تحقیر مخاطب خود می‌جویند. اما، با این همه، جویبار اندیشه با مسیرهای سنگلاخ خو کرده و به جریان خود همچنان ادامه می‌دهد و از سدهای سدید می‌گذرد و همین است که حتی برخی روشنفکران از کورسوی چراغ نقد تاریخی که روشن مانده است می‌گریزند. نقد آشکار را به هیچ روی بر نمی‌تابند. کاش به جای این همه، راه «دیالوگ» میان مخالف و موافق را در ترازی حرفه‌ای و به قصد تنویر ذهن مخاطب در پیش می‌گرفتیم و فرهنگ شدن آن را برای نسل نو به میراث می‌گذاشتیم. رفتار پاره‌ای از چپ‌سالاران نشان می‌دهد که نه تنها دماغ دیالوگ ندارند که سر آموختن شیوه نقد راستین را نیز ندارند. بی‌تردید راز اصلی عقب‌ماندگی چپ‌زدگان از قافله تاریخ خردورزی و عقلانیت در همین گریز از دیالوگ سازنده و گفت و شنود سر زنده نهفته است. اینان نه روشنفکرند و نه اهل پالایش و غربال کردن اندیشه‌ها و نظریات. در این مملکت، کارخانه فرهنگ چپ جز به تولید نفی و نفرت تمسخر نمی‌اندیشد و هرگز آماده شنیدن نقد و نظر نیست و این از ذات او برمی‌خیزد. نمی‌خواهد حربه بدگویی و دشنام و پراکندن حقد و حسد را به کنار نهد شاید می‌ترسد که اگر چنین کند چیزی برای گفتن نخواهد داشت. کاش قلم را به احترام و به وقار می‌راندید و به جای آنکه با بدبینی و ادعا، مطالب متعارف و نتایج آشکار را کشف و کشاف وانمود کنید، گوهر زبان و قلم را برای تولید بینش و آگاهی به کار می‌گرفتید و راه تأثیرگذاری بر خیل مخاطبان را در رعایت اخلاق می‌جستید.

 

آقای عبدی! بپذیرید خیل کثیری از مردم از نظریه‌پردازی‌های ملوکانه بی‌پایه منزجر شده‌اند. وقتی جریان‌های روشنفکری، منطقه و جهان را بهتر می‌شناسند و با وضع کشورشان، ایران عزیز، مقایسه می‌کنند به درد می‌آیند. فرومایگی فرهنگی اقتدارطلبان تاریک‌اندیش به جای خود، اما نخبه‌گرایی اجتماعی، رانت‌بازی اقتصادی، فردمحوری فلسفی، پنهان‌کاری و جبن سیاسی جریان موسوم به نو روشنفکرانی که اصلاحات را هم مصادره کردند آنان را مشمئز کرده است.

 

دوستی که واسطه ابلاغ سخن ایشان به بنده بود تماس گرفت و گفت که مصاحبه و گفت‌وگوی شما باعث گرفتاری ما شده و آقای عبدی را حسابی عصبانی و مصمم کرده تا به پاسخگویی برآید. با تعجب پرسیدم که علت ناراحتی ایشان چیست؟ گفت نقدی است که من به برخی از تفکرات دوستان آولتراچپ خود دارم که البته آشنایی و رفاقتی هم با برخی از ایشان داشته‌ام. به ایشان گفتم بیان من متوجه شخص عباس عبدی نبوده است. هدفم همه کسانی است که روزگاری تند‌ترین مواضع را در سیاست خارجی می‌گرفتند و بیش از دو دهه بد‌ترین دشنام‌ها را نثار سیاست خارجی دوران دفاع مقدس و دوران سازندگی و دوران اصلاحات کرده‌اند. هدف من، نقد کسانی است که روزی و روزگاری چپ زدن و از دیوار سفارت بالا رفتن را مد روز تلقی می‌کردند و امروز شیفتگی و شیدایی نسبت به فرهنگ غرب را ملاک اصلاح و پیشرفت می‌دانند. باورم این است که خود آقای عبدی که من می‌شناسم بی‌تردید از امثال آن‌ها که خدمتگزار خوان گسترده سرویس‌های امنیتی شده‌اند متنفر و منزجر است. اما مساله و مشکلی که من و امثال من داریم این است که هنوز آن ادبیات متبختر حاکم بر چپ و نوروشنفکران از خود بیگانه زنده است. هنوز در عین حالی که خود را مروج آزادی می‌دانند و نیز هندسه دموکراسی و آزادی را ترسیم می‌کنند، توان سخن و قلم را برای بستن حتی کوچکترین اجازه نقد خودشان بی‌محابا خرج می‌کنند. چنان سخن می‌گویند که گویی وارث ملک و مدعی ملت‌اند. عقل کل‌اند. گویی تنها کلید گره‌گشای آنان است که امروز می‌تواند گره از کار فروبسته مردم بگشاید آن هم البته به شیوه‌ای که خودشان دوست داشته و دارند بی‌آنکه بگویند این دستمال را چه کسی به سری که درد نمی‌کرد بسته است. وقتی به کنه و عمق باورشان می‌رسیم می‌بینیم بی‌باک و بی‌منطق مبانی نظام و امام و رهبری را به چالش می‌کشند تا مگر بتوانند برای کارنامه مبهم و گذشته مغشوش خویش توجیهی درست کنند.

 

بسیار مایل بودم با همفکری یاران بالغ و دوستان عاقل نحله‌های روشنفکری منطقه و جهان را بهتر بشناسم و با وضع ایران بداقبال امروز مقایسه کنم. اما متاسفانه می‌بینم که بعضی همچنان ساحت قلم را از میدان کج‌اندیشی خود دور نمی‌کنند و چنانکه گفتم، فرومایگی فرهنگی اقتدارطلبان تاریک‌اندیش به جای خود، برایم تعجب‌آور و تاسف‌انگیز است که نخبه‌گرایی اجتماعی، فردمحوری روشنفکری، پنهان‌کاری و جبن سیاسی که بر جریان موسوم به اصلاح‌طلبی یا اصلاحات روشنفکری اینگونه غالب است. بگذارید بفهمیم که چرا نقد نابرابری‌های فزاینده در جامعه از گفتمان ایران آن روز غایب بود؟ چرا هورا کشیدن برای اسطوره بازار آزاد سکه رایج شده بود؟ ادعای جامعه مدنی؟ نام جامعه مدنی همه جا بود – و چه خوب بود - امّا کوشش در ایجاد فرصت‌های مساوی در عرصه‌های قدرت و ثروت- این دو منزلت اجتماعی در استحکام اساس مدنیت - اینک گوهری کمیاب است. مسوولیت اجتماعی و رسالت خودسازی و منطق رفتار صادقانه لقلقه زبان‌ها شده است. فتیله امّلیسم چندان بالا کشیده شده که ستون‌نویس حرفه‌ای روزنامه‌ها و سایت‌های شبه‌اصلاح‌طلب، تبدیل به پادوهای مدیریت و عامل بیگانگان با انقلاب شده است. بگذریم.
 

یک پرسش بزرگ در مقابل مشاطه ذهن اهل علم و تحلیل وجود دارد: چرا فرایند دولت سازندگی - که بی‌نقص هم نبود و هزار نکته باریک‌تر از موی هم در زوایای آشکار و پنهان آن وجود داشت – به فرایند دولت اصلاحات منجر شد؟ اما در دور بعد، شد همین بساط که می‌بینیم که قریب به هفت سال است ایمان و امان ملت ایران را به بد‌ترین وجه ممکن به حراج گذارده است. اجازه می‌خواهم بگویم وقتی مردم دیدند کسانی وارث حماسه دوم خرداد شدند که هیچ نقشی در آن نداشتند؛ وقتی مردم دیدند که حضورشان گروگان گرفته می‌شود؛ وقتی مردم دیدند که شعار عبور از خاتمی و خروج از حاکمیت به راحتی به بستر پاک اندیشه جوانان حقنه می‌شود؛ و وقتی مردم دیدند که نوتئوری‌سازان به هر حادثه‌ای که برایشان پدید می‌آید این‌چنین تواب می‌شوند و ریسمان و آسمان را برای توجیه خود به هم می‌بافند، سراغ گزینه دیگر را گرفتند. همین می‌شود که شهردار تازه‌کار به شهریاری کشوری پر رمز و راز می‌رسد و قس علیهذا.

 

به بستر تاریخ تحولات انقلاب اسلامی که می‌نگریم برخی از آقایان روزگاری به ارتزاق از فضای روانی که اشغال سفارت آمریکا در ایران ایجاد کرد روی آوردند و لاجرم در آن فضای نوستالژیک انقلابی و احساساتی که از آن برخاسته بود، بهانه‌ای ساختند تا بعضی از ایشان، قریب یک دهه به نام پیروان خط امام نبض مسوولیت‌های کلیدی را فارغ از هرگونه تخصص یا دانش به عهده بگیرند! و چه ترک‌تازی‌ها و تند‌روی‌ها و پرونده‌سازی‌هایی که علیه بسیاری صورت نگرفت. خودی و غیرخودی را متهم ساختند. بی‌تردید ماجرای اشغال سفارت آغازگر و بستر رشد بسیاری از بداخلاقی‌ها شد و اگر حکمت امام رضوان‌الله علیه و بسیاری از بزرگان طراز اول انقلاب نبود معلوم نبود که به دلیل‌‌ همان احساسات جوانانه چه قتل‌ها و چه اعدام‌ها و چه انتقام‌ها از فضای پرداخته جمع اشغال سفارت نتیجه نمی‌شد. زیرکی و هوشیاری حضرت امام برای خنثی‌سازی نقش مجاهدین (منافقین) به منظور همین مدیریت بحرانی بود که ناخواسته به انقلاب و امام تحمیل شد. منطق امام و رهبر معظم انقلاب منطق روشنی بود. در همین چند ماه پیش که به سفارت انگلیس در تهران حمله شد رهبری با‌‌ همان منطق و مواضع دقیق بساط این تفکر را جمع کردند.

 

برای تنویر ذهن آقای عبدی که اینگونه برداشت کرده‌اند عرض می‌کنم: من به دلایل نقدی جدی که به رفتار سیاست خارجی دولتین نهم و دهم داشته و دارم، همواره حرفم را به صراحت و در چارچوپ قانون مطرح کرده‌ام، اما، با بیان نظریاتم، نه می‌خواسته‌ام نوعی بالانس به‌وجود بیاورم و نه می‌پسندیده‌ام که از ایشان یا دیگران کیسه بوکسی بسازم. این را هم بگویم که اگر هم بنای چنین کار غیراخلاقی را می‌داشتم، ایشان را در حد و اندازه این مقال نمی‌دانستم و نمی‌دانم و شأن خود را البته اجل از این رویکرد و این نوع نگاه می‌بینم. برداشت ناصوابی که از شخصیت و منش و مرام من شده است نتیجه توهمی است که به ایشان دست داده است. دوستان من و همه کسانی که با مواضع اینجانب طی این دو دوره دولتین نهم و دهم آشنا هستند، نیک می‌دانند که منظومه باور‌ها و تفکرات من طی این دوران چه بوده است. چه مقدار بی‌پرده و صریح مواضع خود را بیان داشته‌ام و همواره فارغ از جدول‌بندی‌های صوری سیاسی به نقد رفتار و آسیب‌شناسی در سیاست خارجی پرداخته‌ام.

 

تعجب می‌کنم از آقای عبدی که مدعی آزاداندیشی است و در عین حال به خودش حتی زحمت سوال از بنده را نداده است و مستقیما قلم را بر مرکب تهدید نشانیده و در میدان توجیه عصبیت خویش چهار نعل دوانیده است. مساله‌ای که من مطرح کردم سوالی است که بخش عمده‌ای از جامعه نیز آن را در خلوت و جلوت مطرح می‌کنند و به جدی بودن آن باور دارند. آیا ایشان باور دارند که واقعه گروگانگیری علت موجده جنگ و تجاوز به ایران و بدنامی برای انقلاب و جمهوری اسلامی و پدیده بسیاری از معضلات ملی و بین‌المللی کشور بوده یا نه؟ آیا ایشان این واقعیت را که اشغال سفارت با آن همه معضلات پیرامونی که پدید آورد هزینه جنگ را بر مردم تحمیل کرد قبول دارند یا آن را توهم می‌پندارند؟ آقای عبدی، شما و دوستانتان که مدعی هستید آن روز احساساتی بودید و جوانی کردید بفرمایید که به نظر شما هزینه آن احساسات و جوانی کردن شما را چه کس و یا کسانی می‌بایست متقبل شوند؟

 

معلوم نیست که چگونه مدعیان گروگانگیر تغییر موضع داده‌اند. نکته مهم اینجاست که حتی نمی‌خواهند در کلام و قلم و فکر خود اندکی به راه انصاف گرایش نشان دهند و بگویند که آن روز که گروگانگیری کردند با چه هدف خاصی به افشاگری علیه خودی و غیرخودی پرداختند؟ آن هنگام که چشمان تیزبین نسل جوان و پژوهشگرانی که با نگاه ژرف تاریخی به آسیب‌شناسی حوادث مترقبه و غیرمترقبه ناشی از این واقعه پرهزینه و مهم تاریخ ایران بپردازند آیا حاضر خواهید بود مسوولیت کار خود را متقبل شوید؟ یا آنکه با شانتاژ و هوچی‌گری همچنان مدعی جدی هم باقی خواهید ماند؟ چه جالب است که ایشان در بند ۶ مدعیات خود فرمان می‌رانند و اوامر و نواهی صادر می‌فرمایند که صادق خرازی حق اظهارنظر نسبت به پدیده اشغال سفارت را ندارد! اولاً ایشان با چه صلاحیت و مجوزی همچنان از منظر قاضی‌القضاتی حکم به مهر دهان و حبس قلم می‌کنند؟ پس کجاست آزادی بیان این حضرات که کوس ادعایشان تا به آسمان هفتم رسیده است؟ لطیفی می‌گفت تالورنس عبدی و مرتضوی ١٠٪ است نه نود درصد یکی در قدرت و جلوت و دیگری در فترت و خلوت خفه می‌کنند.

 

از تجربه سیاسی و از منظر ادبیات مرسوم این جماعت با تاسف عرض می‌کنم: عده‌ای با نگاه دیگری به نقش تاریخی مردم می‌نگرند. در همین واقعه اصلاحات و حماسه‌ای که مردم خلق کردند، تندرو‌های چپ سابق و روشنفکر نمایان لاحق، واقعه تاریخی دوم خرداد را هم به گروگان گرفتند. این بار گویی مردم ایران گروگان بودند. اینان روزی با گروگانگیری، گرفتاری، مصیبت و مشکل می‌آفرینند و روزگاری هم با ادعای مذاکره با آمریکا یا مناظره خودخوانده از باب مقدمه مذاکره می‌خواهند همیشه روی یک سکه باشند! مثل چوب پنبه همواره روی آب بمانند و همواره همانند درب مخروطی شکل به سر هر بطری بخورند!

 

تعبیر انگلیسی بسیار مناسبی برای این قبیل موجودات هست: اغلب آراءشان غلط است اما به ندرت تردید در آن راه (often wrong، seldom in doubt) می‌دهند.

 

ولی مهملاتی را که راجع به نسبت اخلاق و سیاست می‌بافند از جنس میوه زقوم است که قرآن می‌فرماید «لایسمن و لایغنی من جوع» این‌ها متولیان امامزاده مجعولند که کور می‌کند و شفا نمی‌دهد. کمر می‌زنند و مراد نمی‌دهند.

 

برادر، خوب است سرتان را از برف بیرون کنید و قضاوت و داوری دیگران را نسبت به خود ببینید: این چه داستانی است که کسانی که دارای تحلیل‌های چپ و تندروی آنچنانی بودند و روزگاری نان خط امامی را می‌خوردند و مسوولیت‌های کلیدی امنیتی-سیاسی- اقتصادی را کسب یا غصب کرده بودند، یکباره تغییر موضع بدهند، همکار صدای آمریکا، رادیو فردا و در حلقه همفکران پنتاگون و تمامی نهادهای سیاسی – امنیتی آمریکا قرار بگیرند!

 

جناب عبدی! آیا این قابل قبول است که عده‌ای رندانه با ارتزاق از آرمان‌های امام و انقلاب نان و نام برای خویش دست و پا کنند و با بالا رفتن از دیوار سفارت آمریکا معجزه بیافرینند و شفا بجویند و روزگاری به گفت‌وگو با آمریکایی‌ها روی آورند؟ سوال من از آقای عبدی این است: مواضعی که علیه نهضت آزادی و دولت مرحوم مهندس بازرگان و شهید مظلوم آیت‌الله بهشتی گرفتید چه بود؟ چه شد که‌‌ همان کسانی که آن روز قربانی واقعه اشغال سفارت شدند و از جانب شما موضوع افشاگری بودند، اینک دوستان نزدیک شما شده‌اند و ایشان را به یاران امام و انقلاب ترجیح می‌دهید؟ ‌‌ای کاش می‌توانستم به توصیه ایشان عمل کنم و از زاویه تحلیل و با پشتوانه سیاسی به ارتقای سطح آگاهی مخاطبان کمک کنم. حیف و صد حیف! که نمی‌خواهم به بازگشایی پرونده‌های دیگر اقدام کنم تا مخاطبان به ضمیر مدعیان آزادی اندیشه بیشتر و بهتر آگاهی پیدا کنند، در پی بازگشایی از اسرار و اسنادشان بپردازم و ادعایی غیراخلاقی و فروش کرامت که بر حال و احوال و جسم و جان بی‌مقدار من بود منت بپذیرم و بدانند که این مدعیان امروز با شعارهای آسمان‌کوبشان، هدفی به جز تخریب افکار ندارند و فریبکارانی هستند که رفتار و عملکردشان قصه پر غصه هفت گنبد افلاک خواهد شد.

 

در پایان به رسم سنت ماندگاری که در تاریخ و ادبیات و با الهام از حکمت معماران اخلاق و اندیشه که آثار ماثرشان در تاریخ اجتماعی و سیاسی به میراث معنوی ملت ایران تبدیل گشته و گوهر فرهنگ و ادب این کشور را پر از حکمت ساخته است، بهره بگیریم و بیاییم آن حکمت‌ها را فرهنگ کنیم. حافظ را فرهنگ کنیم که گفت:

ما نگوئیم بد و میل به ناحق نکنیم

جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم

رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم

سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم

آسمان کشتی ارباب هنر می‌شکند

تکیه آن به که بر این بهر معلق نکنیم

شاه اگر جرعه رندان نه بحرمت نوشد

التفاتش به می صاف مروق نکنیم

گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید

گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم

حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او

ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم

 

در همین باره بخوانید:

 

متن کامل گفت‌و‌گوی صادق خرازی با هفته‌نامه آسمان

 

پاسخ عباس عبدی به صادق خرازی

 

کلید واژه ها: خرازی عباس عبدی


نظر شما :