حسن روحانی: امام در چند نوبت به شاه گفتند: بیچاره!

۱۹ خرداد ۱۳۹۱ | ۱۴:۴۴ کد : ۲۲۶۴ از دیگر رسانه‌ها
به مناسبت سالروز ارتحال حضرت امام خمینی (ره) بنیانگذار فقید انقلاب اسلامی و نیز در آستانه ۱۵ خردادماه، دکتر حسن روحانی، عضو مجلس خبرگان رهبری و نماینده مقام معظم رهبری در شورای عالی امنیت ملی در گفت‌وگویی اختصاصی با پایگاه خبری- تحلیلی آفتاب، به تبیین برخی زوایای سیره مبارزاتی حضرت امام و نیز مرور وقایع منجر به شکل‌گیری انقلاب اسلامی از خردادماه سال ۱۳۴۲ پرداخت که قسمت نخست این گفت‌وگو در پی می‌آید:

 

محوریت سؤالات ما حوادث ایام ۱۴ و ۱۵ خرداد است. مستقیماً وارد مباحث این دو روز تاریخی می‌شویم. جنابعالی از سال ۴۱ تا ۵۷ در متن مبارزات بودید و بعد هم مسوولیت‌های مهمی را در مدیریت کلان و استراتژیک کشور داشتید. طبیعی است که خیلی خوب به زوایای فکری رهبر فقید آشنا هستید و می‌توانید برای نسل بعد از انقلاب تبیین بفرمایید. به عنوان شروع آنچه از سیره مبارزاتی امام برمی‌آید این است که تا قبل از رحلت آیت‌الله بروجردی، کمتر از آیت‌الله خمینی می‌شنویم. نه اینکه سخنی نباشد بلکه به مفهوم سیاسی‌اش کمتر است. بیشتر بحث از ایشان به عنوان مدرس اخلاق و فلسفه مطرح است. بعد از رحلت آیت‌الله بروجردی، آیت‌الله خمینی به خوبی پرچم را در دست می‌گیرند و تا سال ۵۷ مدیریت مبارزه را بر دوش می‌گیرند. آیا امام را می‌شود تا قبل از سال ۴۰ یک چهره اسلام‌گرای میانه‌‌رو قلمداد کرد و بعد، ایشان تبدیل به مرد انقلاب شدند. شرایط زمانی و مکانی هم مهم بود. تغییر و تحولاتی که در کلان کشور انجام گرفت. به نظر می‌رسد این مطلب احتیاج به کاوش دارد.

 

آیت‌الله العظمی بروجردی به عنوان یک مرجع بزرگ شیعه و تقریباً از لحاظ حیطه مرجعیت به عنوان مرجع کم‌نظیر و یا حتی بی‌نظیر بودند. ایشان به عنوان مرجع مطلق جهان تشیع بودند. مردم ایران، شیعیان پاکستان، عراق، کویت و منطقه خلیج فارس،‌ هند و سراسر جهان تشیع مقلد ایشان بودند. سیطره مرجعیت ایشان بر کل جهان شیعه بود و از این جهت کم‌نظیر بودند. علمای دیگر، تحت‌الشعاع ایشان بودند. اساسا کسی که مرجعیت عام شیعه را بر عهده دارد هیچ‌وقت مجتهد دیگری برخلاف مشی و سیاست او قدمی بر نمی‌دارد. در قم علمای بزرگی بودند ولی همه تحت‌الشعاع ایشان بودند و از لحاظ تقلید هم می‌شود گفت در دنیای شیعه همه مقلد آیت‌الله العظمی بروجردی بودند. ایشان به خاطر قدرتی که داشت خود رژیم شاه در برابر ابهت و قدرت ایشان، همواره مواردی را مراعات می‌کرد مذهب‌ستیزی رژیم کاملا آشکار نبود، عمدتاً به خاطر ترس از ایشان و مردم متدین. یکی دو بار هم کارهایی که می‌خواستند انجام بدهند، آقای بروجردی برای شاه پیغام داد که اگر این طور شود من کشور را ترک می‌کنم. و همین پیغام و تهدید کافی بود که آن‌ها عقب‌نشینی کنند. هر برنامه‌ای که رژیم گذشته نسبت به مبارزه با دین و مذهب مدنظرشان بود به دلیل حضور آیت‌الله العظمی بروجردی، یا انجام نمی‌دادند یا مخفیانه کارهایی را انجام می‌دادند. خود شاه هم در کتابش می‌گوید یک قدرت غیرمسئول مانع کارهای من بود که مقصود آقای بروجردی است. بعد از فوت ایشان شرایط تغییر کرد. از یک طرف مرجعیت واحدی در دنیای شیعه نبود. در نجف عده‌ای از علمای بزرگ، مرجعیت آن‌ها مطرح بود، ‌ مثل آیت العظمی سیدعبدالهادی شیرازی و آیت‌الله حکیم و آیت‌الله خوئی و آیت‌الله شاهرودی مطرح بودند.

 

در ایران هم نام آیت‌الله خوانساری، گلپایگانی، ‌میلانی و ‌نجفی، بیشتر مطرح بود. امام علاقه‌ای به اینکه در وادی مرجعیت قدم بگذارند نداشت. حتی شاگردانش که اصرار داشتند که رساله توضیح‌المسائل ایشان را چاپ کنند نپذیرفت. خیلی علاقه نداشت که در این وادی قدم بگذارد. عمدتاً کار ایشان تدریس بود درس فقه و اصول ایشان جزو درس‌های پررونق حتی در زمان آقای بروجردی بود. در فروردین سال ۱۳۴۰ که آقای بروجردی فوت کردند و در طول سال ۱۳۴۰ امام در سطح قم و شاگردانش بیشتر مطرح بود. ولی از پاییز ۱۳۴۱ که ماجرای انجمن‌های ایالتی و ولایتی شروع می‌شود و مراجع وارد عمل می‌شوند امام با قاطعیت وارد عمل می‌شود یعنی آن زمانی که بحث مذهب‌ستیزی رژیم آشکار می‌شود مراجع وارد صحنه سیاسی می‌شوند و امام هم قاعدتاً وارد صحنه سیاسی می‌شود. در واقع آن کسی که آغازگر این ماجرا بود خود رژیم بود. اگر علیه مذهب وارد عمل نمی‌شد امام هم قاعدتاً وارد عرصه سیاسی نمی‌شدند اما بعد از اینکه مسئله مبارزه با دین شروع شد که البته امام این را قبلاً پیش‌بینی می‌کرد و لذا خود را برای این مبارزه آماده کرده بود، با جدیت تمام وارد مبارزه شد. از اواسط سال ۱۳۴۱ است که نام امام در کشور مطرح می‌شود و به خاطر نامه‌هایی که ایشان به نخست‌وزیر وقت و شاه نوشت و یا اعلامیه‌هایی که صادر کردند. وقتی نام امام بیشتر بر سر زبان‌ها افتاد که سبک و سیاق نامه‌های ایشان با بقیه مراجع متفاوت بود. ایشان در همه اعلامیه‌ها به غیر از مسئله مخالفت با دین و مذهب مسئله قانون اساسی را هم مطرح می‌کرد و رژیم را به عنوان مذهب‌ستیز و قانون‌ستیز معرفی می‌کردند و به عنوان رژیمی که در مسیر استبداد است معرفی می‌کردند در حالی که در اعلامیه بقیه مراجع بیشتر مسئله مذهب ستیزی مطرح بود و بحث قانون‌ستیزی و استبداد کمتر مطرح بود. امام بدین ترتیب جایگاه ویژه‌ای پیدا کرد و وقتی که شاه مجبور شد مقررات مربوط به انجمن‌های ایالتی و ولایتی را لغو کند و در قم بنا شد چراغانی کنند و جشن بگیرند. امام اعلام کرد که کسی حق ندارد جشن بگیرد و با گفتن رادیو و یک روزنامه کافی نیست بلکه باید یک مقام رسمی که صلاحیت قانونی دارد بیاید و این مقررات را لغو کند. اگر مصوبه هیئت وزیران است آن‌ها باید لغو کنند اینکه یک فرد حرفی بزند کافی نیست. این هم نشان دهنده تدبیر و دقت نظر ایشان بود در حالی که بقیه علما‌‌ همان لحظه اول مصمم بودند که اعلام جشن کنند. بعد از اینکه رسماً دولت لغو آن را اعلام کرد جشن گرفته شد و در مراسم جشن مسجد اعظم آقای فلسفی به قم آمد و سخنرانی مهمی را در زمینه ایستادگی علما و شکست توطئه‌ای که علیه دین و مذهب مدنظر بود، ایراد کرد.

 

در فاصله کمی ماجرای ششم بهمن و لوایح شش‌گانه اتفاق افتاد. در این ماجرای جدید هم امام از ابتدا با قدرت و لحن قاطع‌تری به صحنه آمد. رفراندوم لوایح شش‌گانه را مراجع تحریم کردند و امام اطلاعیه مفصلی صادر کردند. شاه می‌خواست برود قم ولی امام اطلاعیه صادر کرد که مردم درب مغازه‌ها را ببندند. شاه روزی که می‌خواست وارد قم شود، همه مغازه‌ها بسته بود و لذا مأموران درب مغازه‌ها را شکستند، ‌شاه در قم سخنرانی بدی را ایراد کرد. برای اولین بار کلمه ارتجاع سیاه را آنجا بکار برد.

 

بعد از ماجرای به اصطلاح رفراندوم برای انقلاب شاه و مردم، مبارزه ادامه پیدا کرد. نقطه اوج آن دوم فروردین سال ۱۳۴۲ بود. نهضت از سال ۱۳۴۱ شروع شده بود، ‌ولی نقطه عطف آن کشتار مدرسه فیضیه بود. آنجا امام نمود بیشتری پیدا کرد. شرایط بسیار خاصی در دوم تا چهارم فروردین در قم اتفاق افتاد تقریباً هر فرد روحانی و معمم را در خیابان قم می‌دیدند کماندو‌ها می‌زدند. بیمارستان‌ها پر از مجروح شده بود، فیضیه ویرانه شده بود حتی به خانه مراجع حمله می‌کردند و لذا درب خانه مراجع بسته شد. تنها خانه‌ای که دربش باز بود منزل امام بود که خود من هم غروب روز ۳ فروردین رفتم منزل امام، ایشان در حیاط نشسته بود و تعدادی از فضلا و طلبه‌ها دور ایشان جمع بودند. شهید محلاتی نقل می‌کرد که آن روز یک نفر به ایشان ‌گفت چرا اینجا نشستید، خطرناک است. امام در پاسخ این آیه را می‌خوانند: «قُل لَّن یُصِیبَنَا إِلاَّ مَا کتَبَ اللّهُ لَنَا هُوَ مَوْلاَنَا وَعَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکلِ الْمُؤْمِنُونَ.»

 

بعد هم در خصوص کشتار فیضیه اعلامیه بسیار مهمی را صادر کردند و در آن اعلامیه نوشتند: شاه دوستی یعنی آدم‌کشی، شاه دوستی یعنی مبارزه با قرآن و.... امام اولین کسی بود که سیطره شاه را در این اعلامیه شکست. بنابراین اگر بخواهم به سوال شما جواب بدهم. اساسا امام به خاطر شرایط خاصی که از سال ۱۳۴۱ پیش آمد وارد صحنه سیاسی شد، زمان آیت‌الله بروجردی اساساً فرصت مناسبی نبود برای اظهار نظر و اعلام سیاست جدید، ‌به دلیل مرجعیت عامه ایشان. حتی در سال ۱۳۴۰ که آیت‌الله العظمی بروجردی از دنیا رفته بودند باز هم امام ساکت بودند و کنار بودند در صحنه نبودند. اما از وقتی که مذهب‌ستیزی و قانون‌ستیزی در کشور آغاز شد از‌‌ همان لحظه اول امام وارد صحنه شدند و روبروی استبداد رژیم ایستادگی کردند و ماجرا منتهی به محرم سال ۱۳۴۲ شد که امام اعلامیه مفصلی برای هیات و دسته‌های عزاداری صادر کردند و فرمودند در این شرایط تقیه حرام است ولو بلغ ما بلغ، که اولین فتوای بسیار مهم امام در مبارزه بود.

 

 

در ادامه همین روند تاریخی بازداشت امام را در ۱۵ خرداد داریم که یک سال طول می‌کشد و بعد قضیه کاپیتولاسیون، سوالی که مطرح است این است که از آن به بعد، مبارزه ضد استبدادی که شما اشاره کردید امام در قضیه انجمن‌های ایالتی و ولایتی شروع کردند و البته بُعد مذهبی داشت، ‌ سپس نوک پیکان مبارزه علیه مستشاران آمریکایی بود. سوال بنده این است که بُعد ضد استبدادی امام اولویت داشت یا بُعد ضد استعماری، شاید هم هر دو را تبیین بفرمایید.

 

آغاز مبارزه، ‌علیه استبداد رژیم، به دلیل مذهب‌ستیزی و قانون‌ستیزی رژیم بود. رنگ و بوی مبارزه در سال ۱۳۴۱ و ۱۳۴۲ بیشتر مسئله استبدادستیزی بود تا استعمارستیزی اگر چه در کنارش مسئله استعمار هم کم و بیش مطرح بود. دستگیری امام در سال ۱۳۴۲ شاید هم به دلیل روند مبارزات امام بود و هم به دلیل سخنرانی امام در روز عاشورا، چون امام عصر روز عاشورا در مدرسه فیضیه سخنرانی بسیار مهمی را ایراد کردند که روز ۱۳ خرداد بود. عجیب است که اوج مبارزه امام از ۱۳ خرداد شروع شد و در‌‌ همان تاریخ ۱۳ خرداد در سال ۱۳۶۸ بدرود حیات گفتند.

 

امام در آن سخنرانی روز عاشورا مطالب بسیار مهمی را ایراد کردند. در آغاز، امام جملاتی بسیار احساسی درباره عصر عاشورا و مدرسه فیضیه بیان کردند که مردم با شنیدن آن‌ها، بلندبلند گریه کردند. در این سخنرانی، امام به سخنان بی‌منطق شاه در سخنرانی‌اش در قم پاسخ دادند که مفت‌خور واقعی، سران رژیم هستند، نه روحانیت. در این سخنان مهم برای اولین بار، امام به شاه خطاب کرد و گفت: کاری نکن که مثل پدرت اگر از این مملکت بیرونت کردند، همه خوشحال باشند. آن وقت که پدرت را از این کشور بیرون کردند، مردم جشن گرفتند. امام خطاب به شاه گفت: هرچه برایت دیکته می‌کنند و می‌گویند، بخوان در اطرافش فکر کن. امام فرمود: این کشور دست اسراییل است اسراییلی‌ها در این کشور حاکم هستند. برای اولین بار بود که این جملات را از امام می‌شنیدیم. امام گفت: از منبری‌ها تعهد گرفته‌اند علیه اسراییل و شاه و اینکه دین در خطر است، صحبتی نکنند. شاه چه قرابتی با اسراییل و یهود دارد؟ امام، شاه را عروسک خیمه شب‌بازی و مزدور اسراییل و صهیونیسم معرفی کرد.

 

امام در این سخنرانی بسیار تند و تکان‌دهنده، به طور مستقیم به شاه حمله کرد و بحث سرنگونی او را پیش کشید. ایشان حتی خطاب به شاه گفتند: بدبخت! در چند نوبت به شاه گفتند: بیچاره! چنین سخنان صریحی تا آن هنگام از امام شنیده نشده بود. این سخنرانی شور و هیجان فوق‌العاده‌ای را در جمعیت به وجود آورد و باعث شد هیچ کس روی پای خودش بند نشود.

 

این سخنان در‌‌ همان مدرسه فیضیه‌ای ایراد شد که چند ماه قبلش کشتار شده بود. خیابان‌های اطراف هم مملو از نیروهای کماندو و مسلح بود. امام از خانه تا مدرسه فیضیه هم با یک جیپ رو باز آمد. شهامت و شجاعت امام و قدرت ایشان در برابر رژیم تا دندان مسلح برای مردم جالب توجه بود. امام صبح زود روز ۱۵ خرداد قبل از اذان صبح دستگیر شدند. مردم بعد از اذان صبح به تدریج مطلع شدند که امام دستگیر شده است و تقریباً با طلوع آفتاب از تمام محلات قم جمعیت به سمت منزل امام سرازیر شد. حاج آقا مصطفی از منزل با جمعیت به سمت صحن حرکت کرد و سپس اجتماع بزرگ مردم از صحن خارج شدند و به سمت تهران حرکت کردند، در خیابان تهرانِ قم، با مأمورین مسلح برخورد کردند و کشتار در آنجا شروع شد، مثلاً حدود ۱۱ـ۱۰ صبح این برخورد آغاز شد و بعد فانتوم‌ها حدود ظهر به آسمان قم رسیدند و دیوار صوتی را شکستند. امام را دستگیر کردند و به تهران آوردند. قیام مردم در تهران و قم،‌ مشهد و شیراز و سایر شهر‌ها به دلیل دستگیری امام شروع شد. البته عده‌ای از علمای تهران و شیراز و مشهد را هم همزمان دستگیر کرده بودند. خیلی از شهر‌ها تظاهرات شد و تقریباً مغازه‌ها و بازار از ۱۵ تا ۱۷ خرداد در بسیاری از شهر‌ها تعطیل شد. کسی فکر نمی‌کرد که مردم برای دستگیری امام، آن همه فداکاری کنند، ‌ماجرای ورامین و پل باقرآباد مشهور و معروف است و کشتاری که در دیگر شهرهای مختلف انجام شد.

 

تابستان امام در زندان بودند و مدتی هم در حصر. علما و مراجع از مشهد و قم و سایر شهر‌ها به تهران آمدند. اعلامیه مهم جامعه مدرسین صادر شد به عنوان مرجعیت امام. رژیم دنبال این بود که امام را محاکمه کند و می‌خواست نهضت را از نطفه خفه کند. ولی با قیام مردم و با حرکت علمای بلاد، رژیم ناچار شد که امام را از زندان به خانه‌ای منتقل کند تا در حصر باشد. حدود نه ماه طول کشید، تا در فروردین ۱۳۴۳ امام آزاد شد. جشن‌های مفصلی در تهران و قم و سایر شهرستان‌ها برگزار شد. در مدرسه فیضیه هم جشن باشکوهی برگزار شد.

 

این روند عمدتاً روند ضد استبدادی بود البته امام در‌‌ همان سخنرانی روز عاشورا به مسئله اسراییل هم به طور مفصل اشاره کرد و رژیم را وابسته به اسراییل معرفی کرد. اما همچنان جنبه ضد استبدادی آن قوی‌تر بود. ضمن اینکه ضد استعماری هم بود.

 

حرکت جدید از مهر سال ۱۳۴۳ شروع شد. در واقع اوایل سال ۱۳۴۳ تا حدی قم آرام بود و کشور یک آرامش نسبی داشت گرچه کم و بیش حرکت و مبارزه علیه رژیم بود اما تا حدی جو سیاسی کشور آرام شده بود. ولی نهضت دوباره شعله‌ور شد به خاطر لایحه‌ای که رژیم در مهر ماه سال ۱۳۴۳ به مجلس برد و مسئله مصونیت مستشاران نظامی آمریکا را در مجلس تصویب کرد. این کار را رژیم مخفیانه انجام داده بود اما یکی از نمایندگان مجلس‌‌ همان زمان با نامه‌ای که به امام نوشت، ماجرا را افشا کرد، لذا دوباره حرکت آغاز شد. سخنرانی معروف امام در چهارم آبان ۱۳۴۳ مصادف با روز میلاد حضرت فاطمه (س) بسیار مهم بود. امام با این جملات سخنرانی خود را آغاز کرد: «انالله و انا الیه راجعون، قلبم در فشار است، چند شب است خوابم کم شده است». با همین چند جمله، غوغایی شد و همه جمعیت با صدای بلند گریه کردند. مخصوصاً وقتی که گفت: «روزشماری می‌کنم که کی مرگ من فرا برسد» و بعد فرمود: «ایران دیگر عید ندارد». در واقع، امام استاد فن سخن بود و می‌توانست در ظرف چند دقیقه، جمعیت را منقلب کند. مردم آن چنان تهییج شده بودند که واقعاً اگر امام در آن لحظه هر اشاره‌ای می‌کرد و یا هر دستوری می‌داد، هرچند هم که خطرناک بود، مردم با جان و دل آن را انجام می‌دادند.

 

سپس امام ادامه داد: «ما را فروختند و جشن گرفتند، ما را فروختند و پایکوبی کردند! من اگر جای شما بودم، می‌گفتم بالای سر خانه‌ها، پرچم سیاه بزنند». با این جملات تند، امام سخنان خود را شروع کرد. در آغاز سخن، اصل ماجرا را توضیح نداد، بلکه با این جملات جمعیت را تهییج کرد. سپس موضوع را تبیین کرد و فرمود: «من اعلام خطر می‌کنم! آقا من اعلام خطر می‌کنم!‌ای ارتش ایران، من اعلام خطر می‌کنم!‌ای علمای ایران!‌ای نجف!‌ای قم!‌ای مشهد!‌ای تهران!‌ای شیراز! من اعلام خطر می‌کنم!»

 

این سخنان پرشور توأم با تأثر و عصبانیت، جمعیت را تکان داد. من تا آن وقت، ‌با این ویژگی‌، ‌سخنرانی امام را ندیده بودم. بعد امام فرمود: «به داد اسلام برسید!‌ای علمای نجف!‌ای علمای قم! به داد اسلام برسید». تا جایی که امام فرمود: «رفت اسلام»! وقتی این جمله را گفت، ‌همه جمعیت شیون زدند. ما از حیاط، صدای گریه و فریاد مردم را از کوچه‌ها و باغ اطراف منزل می‌شنیدیم.

 

بخش اول صحبت‌های امام، مهیج و حزن‌انگیز بود. سپس امام، حماسی سخن گفت و فرمود: «ما را فروختند تا دلار بگیرند». «می‌خواستند دویست میلیون دلار وام بگیرند و ظرف چند سال صد میلیون دلار بهره بدهند. صد میلیون دلار یعنی هشتصد میلیون تومان بهره بدهند».

 

بعد امام آن جملات معروف را فرمود: «رییس جمهوری امریکا بداند که امروز منفور‌ترین افراد در نزد ملت ماست». در ادامه فرمود: «امریکا از انگلیس بد‌تر، انگلیس از امریکا بد‌تر، شوروی از هر دو بد‌تر، همه از هم بد‌تر، همه از هم پلید‌تر» امام همه استعمارگران را در کنار هم قرار دادند و همه آن‌ها را نفرین و لعنت کردند و از آن‌ها تبری جستند. این نکته، بسیار مهم بود که امام در کنار آمریکا، به انگلیس و شوروی هم حمله کرد تا فردا نگویند این‌ها که به امریکا حمله می‌کنند، به شوروی یا انگلیس تکیه دارند.

 

در این سخنرانی، وضع مجلس شورای ملی را هم توضیح دادند و فرمودند: «این بیچاره‌ها را جمع کردند و به آن‌ها گفتند که باید رأی بدهید. آن‌ها هم نفهمیدند به چه چیزی رأی می‌دهند. اصلاً نمی‌دانستند این مواد چیست؟ البته یک عده هم مخالفت کردند، ولی این مخالفت چه فایده‌ای داشت. می‌بایست بلند می‌شدید و یقه مردکه را می‌گرفتید. بلند می‌شدید مجلس را به هم می‌زدید». این هم نکته مهمی بود که امام بر آن تکیه کرد.

 

در واقع با این سخنرانی مبارزه با استعمار در آبان ۴۳ کلید خورد. رنگ مبارزه در حالی که ضد استبدادی بود رنگ ضد استعماری هم گرفت. این جریان منتهی به ۱۳ آبان دستگیری امام شد، که ایشان را از قم به تهران آوردند و بلافاصله ایشان را با هواپیمای نظامی به بورسای ترکیه تبعید کردند.

کلید واژه ها: حسن روحانی امام خمینی 15 خرداد


نظر شما :