بدترین روزهای عمر کارتر/ عملیات طبس در یادداشت‌های روزانه رئیس ستاد کاخ سفید

۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۱ | ۲۰:۴۸ کد : ۲۰۸۳ وقایع اتفاقیه
بدترین روزهای عمر کارتر/ عملیات طبس در یادداشت‌های روزانه رئیس ستاد کاخ سفید
تاریخ ایرانی: حدود ۵ ماه از آغاز گروگانگیری دیپلمات‌های آمریکایی در تهران توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام می‌گذشت. روابط ایران و ایالات متحده که در پی انقلاب اسلامی رو به سردی گراییده بود، با صدور فرمان جیمی کارتر رئیس‌جمهوری وقت آمریکا در روز ۱۹ فروردین ۱۳۵۹ مبنی بر قطع روابط سیاسی و بازرگانی با جمهوری اسلامی ایران به تخاصم نزدیک می‌شد.

 

همزمان با اینکه بسیاری منتظر بودند که تقابلی میان ایران و آمریکا اتفاق بیفتد، برخی چشم به مذاکرات سیاسی دوخته بودند و تهران مقصد بسیاری از چهره های بین‌المللی بود که برای مذاکره با مقامات ایرانی درباره گروگان‌های سفارت ایالات متحده به تهران سفر می‌کردند.

 

با این وجود تحقق پیش‌بینی کسانی که چشم به راه نمود عینی تقابل میان ایران و آمریکا بودند، از روند مذاکرات پیشی گرفت و در روز ۵ اردیبهشت ۱۳۵۹ گروهی از تفنگداران ارتش آمریکا در عملیاتی که بعد‌ها فاش شد نام آن «دلتا» بوده است، با هدف آزاد کردن گروگان‌های این کشور، در صحرای طبس پیاده شدند.

 

قرار بود این نیرو‌ها با پرواز از طبس به سوی تهران، به سفارت آمریکا رفته و گروگان‌ها را آزاد کنند. طبق این نقشه‌، آنان پس از پایان فعالیتشان، از همین راه به طبس برگشته و از آنجا از ایران خارج می‌شدند اما وقوع طوفان شن در منطقه طبس نقشه‌ها را برهم زد و شکستی مفتضحانه برای دولت جیمی کارتر ببار آورد؛ شکستی که با تداوم گروگانگیری به ناکامی کارتر در انتخابات بعدی ریاست جمهوری ایالات متحده منجر شد.

 

هامیلتون جردن که از ابتدای مبارزات سیاسی جیمی کارتر در کارزار انتخابات ریاست جمهوری از نزدیکترین همکاران و و مشاوران او محسوب می‌شد، آن زمان به عنوان رئیس ستاد کاخ سفید فعالیت می‌کرد و به واسطه شغل خود از مسائل پشت پرده سیاست در آمریکا مطلع بود.

 

جردن که طی دوران حضور در کاخ سفید، ماموریت‌های محرمانه‌ای هم در رابطه با مسائل ایران انجام داده و آخرین مقام رسمی آمریکا بود که با شاه ملاقات و مذاکره کرد، در اواخر سال ۱۹۸۲ مجموعه‌ای از خاطرات روزانه آن دوران را در کتابی با عنوان «بحران» به بازار نشر فرستاد. کتابی که چند ماه بعد در اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۶۲ با ترجمه محمود مشرقی توسط سازمان انتشارات هفته به بازار کتاب ایران نیز عرضه شد و مورد استقبال قرار گرفت.

 

رئیس سابق ستاد کاخ سفید در کتاب خود روایت‌هایی دست اول و تکان‌دهنده از واپسین روزهای حکومت شاه، ماجرای گروگانگیری و حمله به طبس را به مخاطب ارائه داده که خواندن آن‌ها خالی از لطف نیست. او حتی برای نوشتن این کتاب به خاطرات و اطلاعات شخصی خود اکتفا نکرده و قبل از تنظیم مطالب کتاب با قریب ۹۰ نفر از کسانی که به نحوی از انحاء در جریان مسائل مربوط به ایران بوده‌اند ملاقات و مصاحبه کرده است.

 

در آستانه فرا رسیدن سی و دومین سالروز شکست عملیات دلتا، «تاریخ ایرانی» بخش‌هایی از یادداشت‌های روزانه هامیلتون جردن را که به واقعه طبس و تبعات آن اختصاص دارد منتشر می‌کند؛ «بدترین روزهای عمر کارتر» به توصیف رئیس‌جمهور وقت آمریکا و ساعات پراضطراب مستاجران کاخ سفید.

 

***

 

پنجشنبه ۲۴ آوریل ۱۹۸۰ (۴ اردیبهشت ۱۳۵۹)

 

از صبح امروز نمی‌توانستم هیجان خود را پنهان کنم. مرتباً به ساعت خود نگاه می‌کردم و پیش خود مجسم می‌کردم چارلی و افراد او الان در چه وضعی هستند. هیجان و نگرانی من بالاخره توجه الئانور (منشی دفتر رئیس ستاد کاخ سفید) را هم به خود جلب کرد و گفت: «امروز شما را چه می‌شود؟ حالتان عادی نیست.»

 

ماجرای ماموریت نجات از موارد نادری بود که الئانور در جریان کار من از آن خبر نداشت. کار‌تر به همه ما سپرده بود که در این مورد با هیچکس حتی منشی‌های محرم و رازدار خود هم صحبت نکنیم.

 

نزدیک ظهر رئیس‌جمهوری مرا احضار کرد، وقتی که وارد دفترش شدم او را خیلی افسرده و ناراحت دیدم. پیش از اینکه من سخن بگویم خود او شروع به صحبت کرد و گفت: «الان خبر بدی به من دادند. دو هلی‌کوپتر ما در شروع عملیات سقوط کرده است.» و بلافاصله اضافه کرد: «اما من برای دادن این خبر شما را احضار نکرده‌ام. ونس (وزیر امور خارجه آمریکا) می‌خواهد استعفا بدهد.»

 

از شنیدن این خبر‌ها گیج و مبهوت شدم. سقوط هلی‌کوپتر‌ها و احتمال شکست عملیات نجات و استعفای ونس ضربه سنگینی بود.

 

کار‌تر که متوجه بهت و ناراحتی من شده بود، گفت: «راجع به این موضوع فعلاً با هیچکس صحبت نکن، من فقط ماندیل را در جریان گذاشته‌ام. فکر کن چه باید بکنیم.»

 

کار‌تر پس از بیان این مطلب بلند شد و به اتفاق به طرف اتاق کابینه رفتیم. ماندیل (معاون رئیس‌جمهور)، ونس، برژینسکی (مشاور امنیت ملی) و جودی پاول (سخنگوی مطبوعاتی رئیس‌جمهور) دور میز نشسته بودند و براون (وزیر دفاع) هم چند دقیقه بعد وارد شد. براون خبر داد که شش هلی‌کوپتر به منطقه معروف به «بیابان ۱» (صحرای طبس) رسیده‌اند ولی دو هلی‌کوپتر در بین راه سقوط کرده یا در جایی فرود آمده و نتوانسته‌اند به مقصد برسند. براون افزود: اگر اشکال دیگری پیش نیاید و در موقع ورود هواپیما‌ها و هلی‌کوپتر‌ها به فضای ایران متوجه آن‌ها نشده باشند برنامه پیش‌بینی شده را با شش هلی‌کوپتر هم می‌توان انجام داد.

 

پس از ختم جلسه هر یک به اتاق‌های خود رفتیم و با ناراحتی در انتظار شنیدن خبرهای تازه‌ای بودیم. ساعت چهار و نیم بعدازظهر جلسه‌ای درباره برنامه مبارزات انتخاباتی داشتیم، ولی فکر ما متوجه وقایعی بود که هزاران کیلومتر دور‌تر از ما در میان بیابانی متروک جریان داشت. انتظار ما زیاد به طور نیانجامید و با تلفن کار‌تر، من و ماندیل و جودی هر سه به طرف دفتر رئیس‌جمهوری به راه افتادیم.

 

کار‌تر با حالتی پریشان در پشت میز دفتر کار خصوصی خود ایستاده بود و با برژینسکی صحبت می‌کرد. وقتی ما وارد شدیم، گفت: «خبر بدی برایتان دارم. باید ماموریت نجات را لغو کنیم!»

 

هر سه ما بهت‌زده شدیم و در آن لحظه هیچیک نمی‌دانستیم چه باید بگوییم. کار‌تر ادامه داد: «دو هلی‌کوپتر به مقصد نرسیده و از شش هلی‌کوپتر باقیمانده یکی دچار نقص فنی شده است. با پنج هلی‌کوپتر هم نمی‌توان به موفقیت برنامه امیدوار بود.»

 

من گفتم: «نظر سرهنگ بکویث (فرمانده کماندوهای آمریکایی) چیست؟»

 

کار‌تر گفت: «من با بکویث و ژنرال جونز و هارولد (براون) صحبت کردم. هر سه آن‌ها می‌گویند باید برنامه را لغو کنیم.»

 

در این موقع ونس و براون هم به جمع ما پیوستند. کار‌تر پشت میز خود نشست و چند ثانیه سکوت برقرار شد. هر کسی در درون خود به عاقبت کار می‌اندیشید و یارای سخن گفتن نداشت. این سکوت مرگبار را صدای زنگ تلفن شکست. کار‌تر گوشی را برداشت و گفت: «دیوید (جونز) چه خبر؟»

 

ما حرف‌های جونز (رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح) را نمی‌شنیدیم، ولی حالت چهره کار‌تر و پریدگی رنگ او نشان می‌داد که خبرهای بدی می‌شنود. کار‌تر لحظه‌ای چشمانش را بست و در حالیکه به زحمت آب دهانش را قورت می‌داد، پرسید: «آیا کسی هم مرده است؟»… همه ما به دهان و چشمان او زل زده بودیم. چند ثانیه بعد گفت: «می‌فهمم… می‌فهمم» و گوشی تلفن را گذاشت. هیچکس سوالی نکرد تا اینکه خود کار‌تر پس از چند ثانیه سکوت گفت: «مصیبت تازه‌ای پیش آمده. یکی از هلی‌کوپتر‌ها به یک هواپیمای سی ۱۳۰ خورده و آتش گرفته و احتمالاً چند نفری هم کشته شده‌اند…»

 

هیچکس حرفی نزد… و جای سخن گفتن هم نبود. فقط صدا ونس بود که سکوت را شکست و او هم به گفتن این چند کلمه اکتفا کرد که «آقای رئیس‌جمهور، من خیلی خیلی متاسفم…»

 

از اتاق کوچک دفتر خصوصی رئیس‌جمهوری به اتاق کابینه رفتیم و در انتظار خبرهای تازه نشستیم. فوری‌ترین مساله این بود که بقیه افراد گروه سالم از ایران خارج شوند و پس از آن می‌بایست درباره آنچه باید به ملت آمریکا و کشورهای دوست و متحدمان و رهبران کنگره و خانواده‌های گروگان‌ها گفته شود تصمیم بگیریم.

 

تصور اینکه گروهی از داوطلبان نجات گروگان‌ها، خود جان باخته و در یک بیابان دور در آن سوی دنیا به خاک هلاک افتاده‌اند چون کابوسی بر فکر و روح من سنگینی می‌کرد. از اتاق کابینه بیرون آمدم تا کمی در هوای آزاد قسمت جنوبی کاخ قدم بزنم و افکار خود را منظم کنم، ولی هوای خفه و مرطوب بیرون بیشتر ناراحتم کرد. با حال تهوع به داخل کاخ برگشتم و به دستشویی خصوصی رئیس‌جمهوری رفتم.

 

وقتی که به اتاق کابینه برگشتم هنوز حال عادی نداشتم. رئیس‌جمهوری از براون می‌پرسید خبر کشته شدن مامورین عملیات را چگونه به اطلاع خانواده‌های آن‌ها خواهد رسانید. براون گفت این وظیفه معمولاً به عهده منشی‌هاست. کار‌تر گشت: «من شخصاً می‌خواهم به خانواده‌های آن‌ها تلفن کنم.» ولی براون اجازه خواست خود این کار را بکند و رئیس‌جمهوری در فرصت دیگری از آن‌ها دلجویی نماید.

 

سرانجام از ستاد مشترک خبر دادند که باقیمانده گروه عملیات دلتا از فضای ایران خارج شده‌اند. تصمیمات لازم درباره تماس با متحدین آمریکا و رهبران کنگره و خانواده‌های گروگان‌ها گرفته شد، ولی مهم‌ترین کار، یعنی چگونگی اعلام این خبر به ملت آمریکا باقی مانده بود. کار‌تر در میان شگفتی همه از دوست قدیمی خود ونس که از ابتدا مخالف این عملیات بود (و در آن جمع فقط خود رئیس‌جمهوری، ماندیل و من می‌دانستیم که تصمیم به استعفا گرفته است) خواست که پیش‌نویس پیام او را به ملت آمریکا تهیه کند. کار‌تر سپس به جودی پاول گفت نسخه‌ای از نطق پرزیدنت کندی را پس از شکست حمله به خلیج خوک‌ها در کوبا بیاورد تا در تهیه پیام او پس از این شکست مورد استفاده قرار گیرد.

 

آن شب تا ساعت سه و نیم بعد از نیمه شب در کاخ سفید بودم و وقتی که خسته و کوفته به خانه خود باز می‌گشتم از راننده‌ام حرفی شنیدم که در آن حال برایم تکان دهنده بود. او که خبرهای مربوط به عملیات نجات و شکست آن را شنیده بود گفت: «آقای جردن. خیلی از این کار رئیس‌جمهوری خوشم آمد. بالاخره او نشان داد که عرضه دست زدن به یک کار شجاعانه را دارد!» گفتم: «بلی. اگر این ماموریت با موفقیت انجام می‌شد او یک قهرمان ملی بود، ولی حالا که شکست خورده تیرهای تهمت از هر سو به طرف او رها خواهد شد و دشمنان برچسب بی‌کفایتی و عدم پیش‌بینی و ناتوانی به او خواهند زد.»

 

 

جمعه ۲۵ آوریل ۱۹۸۰ (۵ اردیبهشت ۱۳۵۹)

 

تازه روی تخت خود دراز کشیده بودم که زنگ تلفن به صدا درآمد. گوشی تلفن را برداشتم، صدای آشنای رابط ایرانی خود را شناختم که می‌گفت: آقای جردن، خودتان هستید؟

 

گفتم: بله.

 

گفت: این چه کاری بود که شما کردید؟

 

گفتم: خیلی ساده است. ما سعی کردیم هموطنان‌مان را نجات بدهیم ولی موفق نشدیم. همانطور که به شما قول داده بودیم ما به یک حمله نظامی دست نزدیم. ما فقط می‌خواستیم گروگان‌ها را نجات بدهیم.

 

گفت: بسیار کار احمقانه‌ای بود. شما جان گروگان‌ها را به خطر انداخته‌اید!

 

این جمله را به قدری خشن و بی‌ادبانه ادا کرد که من هم از کوره در رفتم و گفتم اگر صدمه‌ای حتی به یک نفر از آن‌ها برسد کشور شما بهای سنگینی برای آن خواهد پرداخت. عملیات نجات گروگان‌ها با اینکه شکست خورد باید درسی برای شما باشد. صبر و تحمل ما دیگر تمام شده است و ممکن است دست به کارهای خطرناکتری هم بزنیم.

 

او بدون اینکه جوابی به من بدهد گوشی را گذاشت و من دیگر هرگز با وی صحبت نکردم.

 

صبح زود به کاخ سفید مراجعت کردم. پیام تلویزیونی رئیس‌جمهور درباره فاجعه‌ای که رخ داده بود چند دقیقه پس از مراجعت من به کاخ سفید شروع شد. کار‌تر با چهره‌ای خسته و غمگین از پشت میز کار خود در دفتر ریاست‌جمهوری شروع به صحبت کرد و ضمن آن گفت: «تصمیم اعزام گروه نجات برای رهایی گروگان‌ها از طرف من اتخاذ شده بود و تصمیم لغو این ماموریت پس از بروز مشکلات غیرمنتظره نیز از طرف من ابلاغ شد… مسوولیت آنچه پیش آمده کلاً برعهده من است.»

 

جلسه روزانه با اعضای ستاد کاخ سفید کوتاه‌تر از همیشه برگزار شد. همه ناراحت و ماتم‌زده بودند و هیچکس حرفی برای گفتن نداشت. پس از ختم جلسه هم احساس کردم که نمی‌توانم پشت میز خود بنشینم. بی‌اختیار از دفتر خود خارج شدم و بی‌هدف به خارج از ساختمان کاخ رفتم و مدتی مثل یک مرده متحرک به دور کاخ می‌گشتم، تا اینکه توانستم تا حدی حال عادی خود را بازیابم.

 

به استفانی تلفن کردم و گفتم وکلای فرانسوی را پیدا کند و به آن‌ها بگوید کاری که صورت گرفته جنبه تهدید یا تجاوز نداشته و ما فقط می‌خواستیم گروگان‌های خود را نجات بدهیم. به استفانی گفتم مخصوصاً این موضوع را تاکید کند که اگر صدمه‌ای به گروگان‌ها برسد آمریکا وارد جنگ خواهد شد!

 

استفانی بعداً به من تلفن کرد و گفت با بورگه (وکیل فرانسوی دولت ایران) تماس گرفته و او هم مراتب ناراحتی و تاسف خود را از وضعی که پیش آمده ابراز داشته است. بورگه همچنین گفته بود که او و ویلالون (بازرگان آرژانتینی، واسطه موضوع گروگان‌ها) می‌دانند که من مخالف این کار بوده‌ام و این نقشه را ژنرال‌های پنتاگون به رئیس‌جمهوری تحمیل کرده‌اند!

 

من به استفانی گفتم دوباره با بورگه تماس بگیرد و بگوید من کاملاً در جریان این کار بوده‌ام و ژنرال‌های پنتاگون این نقشه را به ما تحمیل نکرده‌اند، بلکه رئیس‌جمهوری تحت فشار افکار عمومی مردم آمریکا که به شدت از ادامه اسارت گروگان‌ها عصبانی است دست به این کار زده و خطر دست زدن به اقدامات جدی‌تر هم در آینده وجود دارد. هدف من از بیان این مطلب این بود که بورگه و ویلالون نظریات و اعلام خطرهای ما را به مقامات ایرانی منعکس کنند تا شاید راهی برای خروج از این بن‌بست پیدا شود.

 

استفانی پس از تماس و مذاکره با بورگه مجدداً به من تلفن کرد و گفت که آن‌ها از دخالت شما در این ماجرا تعجب کرده‌اند، ولی می‌گویند که آن‌ها نظر قبلی خود را به مقامات ایرانی منعکس خواهد کرد تا راه تماس و مذاکره بسته نشود. در واقع نظر بورگه و ویلالون این بود که کار اعزام گروه کماندویی را به «عقاب» های پنتاگون نسبت دهند و مرا به عنوان مخالف آن‌ها برای حفظ تماس با تهران نگاهدارند!

 

 

شنبه ۲۶ آوریل ۱۹۸۰ (۶ اردیبهشت ۱۳۵۹)

 

وقتی که وارد دفتر ریاست‌جمهوری شدم برژینسکی و ترنر (رئیس سیا) و هارولد براون و ژنرال دیوید جونز و ژنرال وافت را در حال خروج از دفتر دیدم. کار‌تر که متوجه شگفتی من از حضور دوباره ژنرال‌ها در کاخ سفید شد، گفت: «آن‌ها برای گزارش علل شکست ماموریت نجات اینجا آمده بودند.»

 

گفتم: «حتما مطالب ناخوشایندی بوده است.»

 

کار‌تر گفت: «نه. حالا من بیشتر احساس راحتی می‌کنم، چون هیچکس در انجام وظیفه خود قصور نکرده و فقط بدشانسی ما و طوفان شن موجب بروز این فاجعه شده است. اگر این طوفان رخ نمی‌داد و هلی‌کوپترهای ما سالم به مقصد می‌رسیدند برنامه با موفقیت اجرا شده بود.»

 

 

یکشنبه ۲۷ آوریل ۱۹۸۰ (۷ اردیبهشت ۱۳۵۹)

 

با اینکه یکشنبه و تعطیل بود نتوانستم تنها در خانه بمانم و مثل روزهای دیگر به کاخ سفید رفتم. کاخ خلوت بود و تنها در دفتر خود مشغول خواندن روزنامه‌های یکشنبه شدم. روزنامه‌ها پر از اخبار و تفسیر‌ها و مقالات مربوط به شکست ماموریت نجات گروگان‌ها بود. انتقاد از نقشه‌ای که با شکست مواجه شده برای ما غیرمنتظره نبود، ولی نظریات عده‌ای از مردم که در گفت‌وگو با روزنامه‌نگاران کار ما را تایید کرده بودند جلب توجه می‌کرد.

 

با خود گفتم فردا که خبر استعفای ونس و مخالفت قبلی او با این برنامه منتشر بشود روزنامه‌ها سوژه داغ‌تری برای حمله به ما به دست خواهند آورد.

 

کار‌تر و روزالین (همسر کار‌تر) امروز صبح به کلیسا رفتند و بعد رئیس‌جمهوری به اتفاق برژینسکی و هارولد براون و ژنرال جونز با هلی‌کوپتر برای ملاقات با سرهنگ بکویث و اعضای گروه نجات که به آمریکا مراجعت کرده بودند حرکت کردند. کار‌تر بعدازظهر از این دیدار برگشت و من برخلاف روزهای گذشته چهره او را خندان یافتم.

 

کار‌تر وقتی مرا در اتاق دفترش دید به طرف من آمد و گفت: «هام. کاش تو هم بودی و آن‌ها را می‌دیدی… وقتی که ما از هلی‌کوپتر پایین آمدیم سرهنگ بکویث از ما استقبال کرد و سپس در مقابل باقیمانده افراد گروه (۱) که همه ملبس به لباس شخصی بودند با چشمان اشک‌آلود شروع به صحبت کرد و گفت: "آقای رئیس‌جمهور من می‌خواهم از طرف خود و اعضای گروه دلتا به مناسبت عدم موفقیت در انجام این ماموریت از شما و ملت آمریکا عذرخواهی کنم." من با شنیدن این حرف به گریه افتادم و سرهنگ را در آغوش کشیدم. بعد با یک یک اعضای گروه دست دادم. آن‌ها برخلاف تصور اولیه من اکثراً جوانان ظریف و باریک‌اندامی بودند که همگی داوطلبانه به این ماموریت رفته بودند و اصرار داشتند که بار دیگر با آمادگی بیشتر آن‌ها را برای نجات گروگان‌ها بفرستیم.»

 

کار‌تر سپس گفت: «چند روز گذشته از بد‌ترین روزهای عمر من بود. ولی حالا کمی سبک شده‌ام و فکر می‌کنم ما اشتباه نکردیم، فقط بخت یار ما نبود…»

 

در این موقع ماندیل و جودی هم وارد شدند. کار‌تر گفت ونس در تصمیم خود برای استعفا پابرجاست و او سناتور ادموند ماسکی را برای جانشینی وی در نظر گرفته است. من گفتم وارن کریستوفر هم برای جانشینی ونس شایستگی دارد، ولی ماندیل گفت که ماسکی چهره محبوب و معروفی است و در این شرایط بهترین انتخاب به شمار می‌آید. جودی هم نظر ماندیل را تایید کرد.

 

 

دوشنبه ۲۸ آوریل ۱۹۸۰ (۸ اردیبهشت ۱۳۵۹)

 

امروز ونس برای تقدیم استعفا و خداحافظی از کار‌تر به کاخ سفید آمد. وقتی از دفتر رئیس‌جمهوری خارج می‌شد من هم آنجا بودم. دست خود را برای خداحافظی به طرف من دراز کرد و گفت: «هام. مواظب رئیس باشید!» در پاسخ گفتم «آقای وزیر. شما هم ما را فراموش نکنید، جای شما همیشه در اینجا خالی است.»

 

ونس بار‌ها وارد خدمت دولت شده و خارج شده بود، ولی این آخرین بار بود. وقتی او با تکیه بر عصای خود از کاخ سفید خارج می‌شد، من این قهرمان سابق هاکی دانشگاه «ییل» را در نظر مجسم می‌کردم که گذشت سال‌ها غبار پیری بر چهره‌اش افکنده و تاب و توانش را گرفته است.

 

در این فکر بودم که کار‌تر مرا فراخواند. چهره‌اش گرفته بود. پرسیدم آیا از رفتن ونس ناراحت است. کار‌تر گفت: «روزی که او قصد خود را برای استعفا به من گفت خیلی ناراحت شدم، مخصوصاً از اینکه در چنین شرایط دشوار و حساسی مرا ترک می‌کند. ولی حالا که ماسکی حاضر شده است جای او را بگیرد احساس راحتی می‌کنم. میدانی که او مدتی بود با ما هماهنگی نداشت و ادامه همکاری ما دیگر مشکل به نظر می‌رسید…»

 

 

پنجشنبه اول مه ۱۹۸۰ (۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۹)

 

پس از گذشت یک هفته از شکست ماموریت نجات گروگان‌ها، انتقاد از نقشه این ماموریت و نحوه اجرای آن در مطبوعات و کنگره ادامه دارد. استعفای ونس موجب تشدید این انتقاد‌ها شده و کم کم این شایعه قوت گرفته است که پرزیدنت کار‌تر علیرغم مخالفت فرمانده گروه نجات ماموریت آن‌ها را لغو کرده و مسئول واقعی فاجعه صحرای طبس خود اوست!

 

رئیس‌جمهوری و هارولد براون برای تکذیب این شایعات تصمیم گرفتند از سرهنگ بکویث بخواهند شخصاً یک کنفرانس مطبوعاتی تشکیل بدهد و حقایق را بگوید. این افسر خشن و نیرومند ضمن تشریح آنچه در صحرای طبس گذشته بود اعتراف کرد که وقتی فهمید بیش از پنج هلی‌کوپتر برای انجام ماموریت او باقی نمانده، به گریه افتاد و ماموریت به تقاضای خود او لغو شد. خبرنگاری گفت که ما شنیده‌ایم شما حاضر بودید با همین تعداد هلی‌کوپتر هم ماموریت را انجام دهید ولی رئیس‌‌جمهوری مخالفت کرده است. سرهنگ گفت: «من خیلی خوشحالم که مرا اینقدر شجاع می‌دانید. ولی احمق نیستم و در آن شرایط نمی‌توانستم با پنج هلی‌کوپتر، که معلوم نبود همه آن‌ها تا آخر ماموریت سالم بمانند جان عده‌ای از شجاع‌ترین مردان را به خطر بیاندازم.» سرهنگ بکویث با این مصاحبه به جنجالی که در اطراف ماموریت نجات گروگان‌ها برپا شده بود خاتمه داد ولی به دنبال این ماجرا خود او هم از خدمت ارتش استعفا کرد.

 

 

پی‌نوشت:

 

۱- اعضای گروه ۹۷ نفر بودند که هشت نفر آن‌ها در صحرای طبس جان سپردند و ۸۹ نفر زنده ماندند.

کلید واژه ها: کارتر هامیلتون جردن عملیات طبس


نظر شما :