خط‌کش و ترازوی «اسکار»- محمد قائد

۰۹ اسفند ۱۳۹۰ | ۲۳:۱۷ کد : ۱۸۸۲ از دیگر رسانه‌ها
دهه‌های ۱۳۶۰ و ۷۰ ندرتا فیلم دیدم. بسیار کم. تقریبا هیچ. به این نتیجه رسیده بودم که به اندازه کافی فیلم دیده‌ام- تا زمانی که مجموعه فیلم‌های «ده فرمان» کیشلوفسکی منقلبم کرد و به سینما بازگرداند. در ده سالی که با فیلم آشتی کرده‌ام تغییری مهم در دیدم اتفاق افتاده: فهمیده‌ام که سال‌ها صنعت و بازار سینمای جهان را درست نمی‌فهمیدم و فکر من هم خطا بود.

 

در سال‌های دهه چهل تا نیمه دهه پنجاه، نگاه به‌اصطلاح راست بر نقدنویسی فیلم در ایران چیرگی داشت،‌‌ همان اندازه که ادبیات قبضه نگاه چپ بود. اما نارضایی از وضع موجود را حتی در نقد فیلم‌ها می‌شد دید. حق و امتیاز مخلوط می‌شد و همه عادت کرده بودیم بنالیم که حقمان را خورده‌اند و ما شایسته بهتر از اینیم.

 

حالا که به تاریخ تولید در صنعت سینما نگاه ‌کنیم، کمتر فیلم مهمی در غرب ساخته می‌شد که در سینماهای سطح بالای تهران و شهرهای بزرگ ایران به نمایش در نمی‌آمد. حتی فیلم بسیار خواص‌پسند «زیبای روز» اثر لویس بونوئل دست‌کم در یک سینمای تهران نمایش داده ‌شد. همین‌طور فیلم «کسوف» آنتونیونی که از میان تماشاچیان سینمای سطح بالای رادیوسیتی کسانی چنان معترض شدند که در سالن سینما کبوتر هوا کردند و روکش صندلی‌ها را جر دادند.

 

اما منتقدان فیلم معترض بودند و خواننده‌هایشان را متقاعد می‌کردند، که آنچه بر پرده‌ها می‌بینیم سینمای بازاری غرب است، نه سینمای هنری. یک شاهد مهم: فیلم‌ها اسکار گرفته‌اند یا نامزد دریافت آن شده‌اند. امروز که بخش بزرگی از تولیدات سینمای غرب طی دو دهه ‌گذشته را می‌توان در چند دوجین شبکه ماهواره‌ای دنبال کرد، مثلا از چهارصد فیلمی که هر سال در آمریکا ساخته می‌شود فقط ده، ‌بیست‌ تا به‌یادماندنی‌اند، همان‌هایی که در فهرست نامزدهای جایزه‌های بزرگ مطرح می‌شوند.

 

در بازگشت به سینما، عادت قدیمی به تحقیر اسکار را کنار گذاشتم. برعکس، جایزه گرفتن فیلم توجهم را جلب می‌کند که چرا، حتی اگر خود فیلم به نظرم چنگی به دل نزند. پس تعجب نمی‌کنم که امروز کسانی اسکار را تحقیر ‌کنند. شاید روزی آن‌ها هم به نتیجه‌ای شبیه من برسند، شاید هم هیچ‌گاه نرسند.

 

دو دهه پیش، گفته شد از صد و پنجاه مشاور اعطای جایزه نوبل، یک نفر هم اسم احمد شاملو را مطرح کرده است. بیدرنگ بوق‌هایی در داخله به صدا درآمد که پس لابد او کاری خلاف حق و حقیقت کرده، وگرنه چرا باید نوبل بگیرد؟ و حالا تعجبی ندارد که بکوشند اسکار را در چشم خلایق کم اهمیت جلوه دهند. ما همه به طرز غم‌انگیزی ایرانی هستیم.

 

در سینمای ایرانی، حرف‌های فرسفی- ‌عرفونی مثل خاکه‌قندی است که روی برخی انواع شیرینی می‌پاشند. زیاد خوش‌خوراک نیست اما بالاخره از هیچ بهتر است. برای من که فیلم «جدایی نادر از سیمین» را تاکنون فقط یک‌بار دیده‌ام، برجسته‌ترین جنبه آن، دیالوگ عالی بود: ثبت شیوه صحبت و استدلال و لحن و، تا حد بسیار، طرز تلفظ آدم‌های ایرانی طبقه‌ متوسط شهرنشین مدرسه رفته در این زمان.

 

وقتی به دوستی که در کار نقد و انتقاد است گفتم درباره فیلم نظری دارم استقبال کرد اما بعدا از انتشار یادداشت کوتاه من نه. حرفم این بود که به جای ادامه موارد ادعاهای خلاف واقع، اشاره‌ای مبهم به رابطه‌ مرد اول قصه و خانم معلم ریاضی به جای چند تای آن‌ها کفایت می‌کرد و حتی به جای برخورد اتومبیل به زن باردار، می‌توانست گره قصه شود. دوستانم به من گفتند این قبیل مضامین در فیلم‌های ایرانی بسیار است اما فرق است بین تلویحا نشان دادن چنین رابطه‌ای و به تصریح نوشتن درباره آن. درهرحال، هنگام دادن پروانه نمایش به این فیلم خاص و برجسته، یحتمل چنین اشاره‌ای تحمل نمی‌شد.

 

از آن شمار بزرگ داوران اسکار کسانی به احتمال زیاد نظری مشابه داشته‌اند و به همین سبب سناریوی فیلم را هم به‌رغم محدودیت‌ها ستوده‌اند. انسان‌ها به اتفاق فکر می‌کنند و به نتایجی مشابه می‌رسند، چه در اسکار و چه در موارد دیگر.

 

 

منبع: روزنامه شرق

کلید واژه ها: محمد قائد اصغر فرهادی سینما اسکار


نظر شما :