ابراهیم اصغرزاده: موسوی خوئینیها حق وتو داشت/ قرار نبود گروگانگیری کنیم/ انگیزه دانشجویان سقوط دولت بازرگان نبود
برای نشان دادن خشمتان از رفتار دولت امریکا در برابر انقلاب اسلامی، ایستادن جلو دخالتهای این کشور در نظام نوپای جمهوری اسلامی، پایان دادن به جاسوسیهای یک سفارتخانه خارجی یا هر دلیل دیگری که شما را به سمت سفارت امریکا کشید، آیا راه دیگری جز تسخیر سفارتخانه و گروگان گرفتن دیپلماتها نبود؟
در مدتی که از پیروزی انقلاب تا تسخیر سفارت امریکا گذشت، امام خمینی و دولت موقت فرصتهای زیادی برای قطع رابطه با امریکا یا کاهش سطح روابط دیپلماتیک داشتند، اما بیش از ده ماه از انقلاب گذشته بود و اتفاقی نیفتاد حتی پس از تسخیر سفارت امریکا این رابطه تا فروردین سال بعد ادامه یافت و سرانجام امریکاییها خودشان تصمیم به قطع رابطه با ایران گرفتند که البته روز بعدش امام بیانیه دادند و از این تصمیم دولت امریکا استقبال کردند. براین اساس میتوان گفت ارادهای مبنی بر قطع رابطه ایران و امریکا در میان مسوولان کشور و انقلاب وجود نداشت.
از سوی دیگر این تحلیل را هم قبول ندارم که دانشجویان تحت تاثیر گرایشهای چپ مارکسیستی که مبارزه با امپریالیسم را جزو اهداف خود تعریف کرده بود، میخواستند با امریکا برخورد ایدئولوژیک بکنند. من قبلا هم گفتم که حرکت دانشجویان در تسخیر سفارت امریکا اقدامی کاملا دانشجویی، آماتوری و غیر حرفهای بود که نه ربطی به مخالفت و ضدیت با دولت موقت داشت و نه براساس طرحی ایدئولوژیک طراحی شده بود.
البته میپذیرم که دانشجویان در آن زمان در کل ذهنیتی منفی درباره سیاستهای امریکا داشتند. دفتر تحکیم وحدت که تازه تشکل شده بود تا پیش از تسخیر سفارت در همه نشستها و راهپیماییهایی که برگزار میکرد موضع ضد امریکایی داشت. خود من از زمانی که در سال ۵۳ وارد دانشگاه صنعتی شریف شدم همواره یکی از صحنههای برجستهای که در ذهنم حک شده بود تصویر فرار سربازان امریکایی از سقف سفارت این کشور در سایگون در پایان جنگ ویتنام بود. امریکا آن موقع کشور بسیاری منفوری بود، از بسیاری از دولتهای مستبد و نظامی حمایت میکرد و عامل بسیاری از کودتاها بر ضد نیروهای آزادیخواه به شمار میرفت، اما با وجود همه اینها دانشجویان تصمیمی برای تسخیر سفارت امریکا با انگیزههای ایدئولوژیک نداشتند و به نظر من اتفاق کانونی که منجر به آن رویداد شد، چیزی جز پذیرش شاه در امریکا و تصمیم این کشور مبنی بر پناهندگی وی در خاک خود نبود.
نکته دیگری که باید خاطرنشان کنم این است که من شبیهسازی تسخیر سفارت در ایران با نمونههای قبلی برخورد با امریکاییها را تحلیل درستی نمیدانم. امریکاییها پیش و پس از تسخیر سفارت در سراسر دنیا با اتفاقات ناگوار بسیاری در قالب انفجار، ترور و هواپیماربایی روبرو شدند که تلفات سنگینی نیز به شهروندان این کشور تحمیل کرد، اما اکنون به غیر از حادثه یازده سپتامبر هیچکدام از آنها در حافظه تاریخی مردم این کشور باقی نمانده است؛ با این حال میبینیم که هنوز تسخیر سفارتشان در ایران را از یاد نبردهاند که همین ویژگی نشان میدهد جنس این رویداد با سایر حرکتهای ضد امریکایی متفاوت است. اگر سفارت امریکا را به جای دانشجویان، نیروهای چریکی تسخیر میکردند یا اینکه این رویداد منجر به کشته شدن دیپلماتهای امریکایی میشد، آنگاه در ردیف دیگر حرکتهای تروریستی قرار میگرفت، پس از مدتی به تاریخ میپیوست و در اذهان باقی نمیماند که در این صورت ارزش بازاندیشی هم نداشت.
همانطور که گفتم با وجود دیدگاه بسیار منفی که دانشجویان درباره سیاستهای دولت امریکا داشتند، اما اگر امریکا شاه را نمیپذیرفت، سفارت این کشور هم تسخیر نمیشد، چون دانشجویان قصدی برای مقابله ایدئولوژیک با امریکا نداشتند. در اثبات این ادعا میتوان به حرفهای خود مقامات امریکایی استناد کرد؛ جیمی کارتر، رییسجمهوری وقت امریکا و بهتر از او، سولیوان، سفیر واشنگتن در تهران، در خاطرات خود میگویند که پذیرش شاه «اشتباه مرگآور» بود.
دانشجویان نیز در سال ۵۸ تحلیلشان این بود که دلیل صدور اجازه ورود شاه به خاک امریکا را نمیتوان صرفا به فراهم کردن امکان درمان برای یک فرد عادی محدود دانست. ما آن زمان، این اقدام دولت امریکا را در قالب فضایی از توطئه ارزیابی میکردیم که در حال شکلگیری بود. سابقه عملکرد امریکا در ایران بویژه اتفاقات منجر به کودتای بیست و هشتم مرداد نیز این تحلیل را تقویت میکرد، بنابراین تاکید میکنم که حرکت دانشجویان، خلاف آنچه برخی تصور کردند و میکنند، اصلا ربطی به ساقط کردن دولت موقت، برخورد با نهضت آزادی و حذف جریان لیبرال از کشور نداشت. ما که با نهضت آزادی پدرکشتگی نداشتیم. دانشجویان همانقدر درباره نهضت آزادی حساس بودند که درباره حزب جمهوری اسلامی. من همیشه برای مهندس بازرگان احترام قایل بودم و وی را شخصی متدین، پاک و صادق میدانستم، اما معتقدم که نخستوزیر دولت موقت به همان اندازه که صداقت و خلوص داشت، به همان اندازه نیز لجباز بود و حاضر نبود بپذیرد که دولت وی درباره پذیرش شاه در امریکا سادهاندیشی میکند. این درحالی بود که دانشجویان میگفتند نباید این اتفاق یعنی پذیرش شاه را رویدادی ساده بدانیم، بلکه میتواند زمینه از دست رفتن انقلاب را فراهم کند، همانطور که شاید اگر دکتر مصدق دچار سادهاندیشی درباره روابط خود با دربار و امریکا نمیشد، کودتای بیست و هشتم مرداد پیش نمیآمد. برهمین اساس تصمیم دانشجویان برای تسخیر سفارت امریکا طرحی موقتی با هدف اعتراض به اقدامات امریکا در برابر ایران به شمار میرفت که قرار نبود بیش از ۴۸ ساعت طول بکشد.
دقیقا، قرار بود ۴۸ ساعت بیشتر طول نکشد، چرا این ۴۸ ساعت ۴۴۴ روز شد؟
من نباید درباره طولانی شدن آن قضیه صحبت کنم.
اما شما عضو کمیته مرکزی تسخیر بودید.
کمیته مرکزی دانشجویان خط امام در طرحی که ارایه دادند گفتند برای مدت موقتی و برای اعتراض کردن به رفتار امریکا است. نخستین بیانیه هم که به قلم من منتشر شد، نشان میدهد که این حرکت یک رفتار اعتراضی است. ما اصلا قرار نبود گروگانگیری کنیم، برنامهریزی کرده بودیم که مقداری از اسناد را از سفارت خارج کنیم و برای مدتی در آنجا بسط بنشینیم و بعد بیرون بیاییم.
یعنی برای گروگانگیری برنامهریزی قبلی نداشتید؟
خیر! برنامه ما کاملا دانشجویی و موقت بود اما بعد از آن در مقابل کار تحمیلی قرار گرفتیم. یعنی بلافاصله با تایید حضرت امام (ره) که از جریان مطلع نبودند، این ماجرا به ماجرایی ملی تبدیل شد و ایشان درباره آن صحبت و از این اقدام دانشجویی حمایت کردند. سپس مردم اطراف سفارت جمع شدند و ما محاصره شده بودیم.
یعنی در مقابل کار انجام شده قرار گرفتید؟
از روز دوم به بعد که دیگر مساله دست ما نبود. اگر بیرون میآمدیم به مردم خیانت میکردیم چون مردم برای ابراز حمایت و همبستگی از شهرهای دیگر هم آمده بودند. این اقدام دانشجویان نه تنها همبستگی سراسری در بین مردم به وجود آورده بود که منجر به بروز نوعی هیجان هم شده بود. مردم فکر میکردند اصلیترین مشکلاتشان در گرو مساله امریکا است و طبیعی بود که قضیه ملی شد. از آن لحظه به بعد ما عناصر اصلی نبودیم بلکه کلید حل آن قضیه به دست رهبر انقلاب بود و اشتباه دولت موقت در اینجا بود که استعفا داد. اگر دولت مهندس بازرگان استعفا نمیداد خیلی مسائل اینگونه پیش نمیرفت. کما اینکه شاخه جوانان نهضت آزادی بلافاصله بیانیه دادند و از حرکت دانشجویان حمایت کردند. مرحوم مهندس عزتالله سحابی هم روحیه میداد و هم از ما حمایت کرد. اگر دولت موقت باقی میماند و نقطه اتصال جامعه ایران با جامعه بینالملل بود، شاید این کلاف آنقدر هم پیچیده نمیشد. بههرحال بعدا و بویژه پس از حمله نظامی امریکا به ایران، شرایط بسیار پیچیده شد. به نظر من برای حل این ماجرا هنوز فرصت بود و این فرصت زمانی به دست آمد که شاه مرد. مردن شاه در مرداد سال ۱۳۵۹ انگیزه اصلی را از ما گرفت. چون دلیل اصلی اعتراض ما به سفارت امریکا مساله شاه بود. با مردن شاه میتوانست این قضیه خاتمه پیدا کند اما این فرصت هم همزمان شد با سپردن حل این ماجرا به مجلس از سوی حضرت امام. از طرفی دیگر مجلس تازه تاسیس شده بود و باید آییننامههای داخلی را تدوین میکرد و اولویتها را در دستور کار میگذاشت و این ماجرا ادامه داشت تا شهریور سال ۵۹ که عراق به ایران حمله کرد و سپس مجلس اولویت را رسیدگی به مسائل جنگ داد و پس از سال ۵۹ هم به مساله توافقنامه الجزایر رسید و به طول انجامید و این قضیه مانند میوه رسیدهای که باید سریعتر از درخت جدا شود اما جدا نشد و طولانی شد که به ضرر ما بود. من همان زمان هم نسبت به این قضیه اعتراض داشتم البته بخشی از آن به دلیل معادلاتی بود که در ایران صورت میگرفت و بخشی دیگر تقصیر امریکا بود.
پس شما از اوایل تسخیر سفارت در عمل انجام شده قرار گرفتید. در طول این ۴۴۴ روز امام خمینی (ره) هیچ پیامی مبنی بر اتمام این ماجرا یا حتی ادامه آن برای شما نفرستادند؟
ما همه منتظر حل و فصل این قضیه بودیم. از دید ما حل و فصل این بود که امریکا شاه را یا اخراج کند یا به ایران تحویل دهد. امریکا دنبال این راه نبود و میخواست روشهای دیگری را تجربه کند. تحریم اقتصادی، بلوکه کردن پولهای ایران، محدودیتهای دیپلماتیک برای ایرانیها و بعد حمله نظامی. قطعا اگر امریکا شاه را بلافاصله اخراج میکرد مساله سفارت تمام میشد. ما تسخیر سفارت را تدافعی میدانستیم و علاقهای به نگه داشتن گروگانها نداشتیم. نه میخواستیم آنها را شکنجه و محاکمه کنیم و نه میخواستیم اینقدر طولانی شود. مساله اصلی ما شاه بود اما امریکا کاملا چشمش را به این راهحل بست و سراغ راههای فشار به ایران رفت. حضرت امام در اواخر زمستان سال ۵۸ به مجلس پیام دادند که مساله گروگانها را مجلس حل کند. مجلس نیز میتوانست از روز اول این ماجرا را در دستور کار خود قرار دهد. به نظر من میتوانستیم هرچه زودتر مساله گروگانگیری را فیصله دهیم.
آقای اصغرزاده، ماجرای اخراجیهای سفارت چه بود؟ چرا برخی از دانشجویانی که از ابتدا همراه با بقیه وارد سفارت شدند، از سفارت اخراج شدند؟ آیا اختلافات درونگروهی داشتید؟
خیر! از ابتدای انقلاب فعالان دانشجویی انجمن اسلامی بر استقلال جنبش دانشجویی از نهادهای سیاسی حرفهای بیرون دانشگاه تاکید داشتند. ما به عنوان فعالان دانشجویی و تحکیم وحدت، حساسیتهایی روی احزاب حرفهای داشتیم. یکی از این احزاب با پیشینهای طولانیمدت به نام نهضت آزادی که افرادی مانند آیتالله طالقانی و دکتر شریعتی منتسب به آنها بودند و زحمت بسیاری کشیده بودند و دیگری حزب جمهوری اسلامی متشکل از روحانیون طراز اول طرفدار امام بود. ما هم به عنوان فعالان دانشجویی شعار «نه شرقی، نه غربی» میدادیم، یعنی موازنه منفی داشتیم، نه به حزب جمهوری اسلامی و نه به نهضت آزادی اجازه مداخله در کارهای انجمن را نمیدادیم. بارها از هر دو حزب با ما تماس گرفتند و میخواستند به ما خط بدهند. در ماجرای آمدن جلود، معاون قذافی به ایران آقای دکتر یزدی به من زنگ زد و گفت شما به عنوان جنبش دانشجویی واکنشی نشان بدهید. ما در آن زمان به دلیل روحیه انقلابی که داشتیم، متوجه حرف ایشان نشدیم و منظور دکتر یزدی را نگرفتیم و فکر میکردیم به دلیل مساله امام موسی صدر حساسیت دارد اما بعدا که جلود به ایران آمد و دیدم او فردی بشدت غیرطبیعی است متوجه منظور دکتر یزدی شدم. بههرحال وقتی ما دفتر تحکیم را تشکیل دادیم اعلام کردیم و از احزاب خواستیم در کارهای دفتر تحکیم دخالت نکنند اما در دانشگاهها حق داشتند سمپاتهای خود را سازماندهی کنند و دفتر داشته باشند. در ماجرای تسخیر سفارت هم یکی از حساسیتهای ما این بود تا دانشجویانی که در این جریان دخالت دارند و بویژه به اسناد دسترسی دارند، حزبی نباشند و از دانشجویانی که سمپات یا عضو احزاب و گروههای سیاسی بودند خواهش کردیم از سفارت بیرون بروند. در آن زمان چند نفر نفوذی از طرف مجاهدین خلق (منافقین) که اسنادی را به بیرون بردند و در نشریه «راه مجاهد» چاپ شد شناسایی کردیم. ما به صورت رسمی از حزب جمهوری، نهضت آزادی، جنبش مسلمانان مبارز، جاما و همه گروههای سیاسی خواهش کردیم چون دانشجویان خط امام یک جنبش دانشجویی است، دخالت نکنند و به همین دلیل هم برخی از دوستانی که دارای شناسنامه حزبی بودند از سفارت بیرون رفتند.
غیر از سازمان مجاهدین خلق (منافقین) از احزاب دیگر هم در سفارت بودند؟
ما از وجود افراد منتسب به سازمان مجاهدین بیاطلاع بودیم و آنان به صورت نفوذی در بین دانشجویان بودند. اما افراد دیگری از احزاب مختلف حضور داشتند.
اسامی آنها را در خاطر دارید؟
اسامی آنها به صورت دقیق در خاطرم نیست اما یکی از افرادی که من همیشه شرمنده او میشدم و الان هم استاد دانشگاه شهید بهشتی است، بسیار فرد باسواد و باهوشی بود و شورای مرکزی دانشجویان خط امام تصمیم گرفت از کسانی که دارای شناسنامه حزبی هستند درخواست کند که خارج شوند. ایشان از سفارت خارج نشد و بعضی از دوستان دانشگاه فنی که رادیکالتر بودند به طرز نامناسبی ایشان را بیرون کردند و بعد مورد اعتراض من که عضو شورای مرکزی دانشجویان بودم قرار گرفت. برای ما مهم بود که این حرکت دانشجویی مورد اعتماد امام (ره) قرار گیرد چون ایشان که ما را نمیشناختند و ما تنها از کانال آقای موسویخوئینیها، خود را به امام نشان میدادیم و به نظر ما اگر مطرح میشد که این دانشجویان وابسته به فلان حزب و گروه هستند اعتماد امام سلب میشد.
سوال بعدی من درباره نقش آیتالله موسوی خوئینیها در ماجرای تسخیر سفارت است. بسیاری نقش ایشان را نقش پشت پرده و اساسی میدانند. شما نقش آقای موسوی خوئینیها را در این قضیه چگونه میبینید؟
ببینید حرکت دانشجویان خط امام یک حرکت آشکار بود. ما صورتمان را پنهان نکردیم و از نخستین لحظه همهچیز را به افکار عمومی میگفتیم و مردم را در جریان امور قرار میدادیم. انتخاب و حضور آقای موسوی خوئینیها بخشی از طرح ما بود. ما وقتی برنامهریزی کردیم بخشی را هم اختصاص به فردی روحانی دادیم که رابط بین دانشجویان و امام باشد.
چرا آقای موسوی خوئینیها را انتخاب کردید؟
انتخاب و رابطه سیاسی ما با ایشان به تابستان سال ۵۸ برمیگردد. همزمان با تشکیل دفتر تحکیم وحدت ما شورایی به اسم شورای عالی نظارت یا شورای عالی مشاوره تاسیس کردیم که با امام (ره) هم در میان گذاشتیم و گفتیم ما میخواهیم چند تن از افراد صاحبنظر و سیاسی جامعه را به عنوان شورای مشورتی خودمان انتخاب کنیم که امام هم موافقت کردند. در دانشگاههای مختلف رایگیری کردیم و در اوایل تابستان سال ۵۸ من، آقای میردامادی، بیطرف، سیدنژاد و احمدینژاد به عنوان نمایندگان دانشگاههای سراسر کشور و شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت انتخاب شدیم و سپس شورایی دیگر هم به عنوان شورای مشورتی متشکل از آقایان موسوی خوئینیها، بنیصدر، حسن حبیبی، محمد مجتهد شبستری تشکیل دادیم و حاج احمد آقا هم به نمایندگی از حضرت امام در بعضی از جلسات حضور داشتند. در این جلسات مسائلی مطرح شد برای مثال من بحثی با عنوان «گفتمان خط امام» مطرح کردم که هویتی به عنوان جریان خط امام (ره) در مقابل جریانات دیگر انقلابی وجود دارد که این مباحث منجر شد صفبندی شکل بگیرد. در آن جلسات دیدگاه آقای موسوی خوئینیها به دیدگاه دانشجویان خیلی نزدیک بود. انتخاب ایشان برای ما سهلالوصول بود. تنها کسی که میدانستیم مورد اعتماد حضرت امام است و با حاج احمد آقا هم خیلی رابطه خوبی دارد و میتواند رابطه ما با امام (ره) را تسریع کند، آیتالله موسوی خوئینیها، نماینده امام در صدا و سیما بود و انتخاب ایشان به همین دلیل صورت گرفت. در اوایل تسخیر سفارت امریکا و تا زمانی که این حرکت یک حرکت دانشجویی بود، ایشان نقشی ارتباطی داشت. اما بعد که ماجرا تبدیل به جریان ملی شد به صورت طبیعی دیگر آقای موسوی خوئینی مشاور و حلقه ارتباطی ما با امام نبود. در آن زمان نقش ایشان برجستهتر شد. از آن زمان به بعد آقای موسوی خوئینیها حق وتو داشت و ما نمیتوانستیم تنها به جهت آرای اکثریت دانشجویان خط امام تصمیمگیری کنیم. از نظر امام هم این اطمینان ایجاد شده بود که وجود ایشان فراتر از مهره مشورتی حاشیهای است. این موضوع اصلا امری پنهان نبود. اهمیت نقش ایشان در این بود که قبل از تسخیر سفارت در بین دانشجویان مطرح شد اگر ما این کار را کنیم امکان دارد اثرات بدی داشته باشد، برای ایجاد مشروعیت خواستیم این موضوع را به حضرت امام اطلاع بدهیم و مجوز بگیریم. اما آقای موسوی خوئینیها گفتند ضرورتی ندارد این کار صورت بگیرد. یا این کار خوب است یا بد. اگر خوب باشد که امام حمایت میکند و اگر بد باشد هزینه آن پای نظام و امام نمیشود. این تیزهوشی ایشان بسیار مفید بود و امام را دچار محذوریت نمیکرد اما ما برای اینکه قضیه را برای دانشجویان توجیه کنیم باید کدی را به آنها میگفتیم. موسوی خوئینیها به ما گفت این کار ضرورتی ندارد و به دانشجویان بگویید امام در جریان است و بعد روز ۱۰ آبان امام در بیانیهای خطاب به دانشجویان و طلاب مواردی را درباره مخالفت به امریکا مطرح کردند که شدیدترین ادبیات را داشت و حتی عبارتی شبیه به این مضمون وجود داشت که «حملات خود را علیه منافع امریکا تشدید کنید». ما این بیانیه را به فال نیک گرفتیم و کار را آغاز کردیم. برای اینکه ۴۰۰ دانشجو را برای تسخیر متحد نگه داریم، اهمیت بسیاری داشت.
استعفای مرحوم مهندس بازرگان دو روز پس از تسخیر سفارت امریکا صورت گرفت. البته ایشان به دلیل برخی دخالتهای افراد غیرسازمانی در وزارتخانهها و برخی مسائل دیگر دلخور بودند اما به نظر میآید که حرکت شما انگیزه کافی را برای استعفا به ایشان داد و استعفای مهندس بازرگان شاید مسیر نظام را تغییر داد. وقتی شما خبر استعفا را شنیدید چه تحلیلی داشتید و چه دلیلی برای اینکه دولت موقت را تحت فشار گذاشتید داشتید؟
ما انتظار داشتیم دولت موقت باقی بماند و اگر باقی میماند بسیاری از مشکلات را حل میکرد.
یعنی شما به قصد تحت فشار قرار دادن دولت موقت این حرکت را انجام ندادید؟
به قصد تشدید فشار نبود اما پیشگیری میکردیم. ما فکر میکردیم که امکان دارد دولت در این قضیه استعفا دهد. استعفای مهندس بازرگان از لحاظ سیاسی قابل دفاع نبود. یعنی نخستوزیر یک کشور باید در مقابل بحرانها بایستد و بحران را حل کند اما به لحاظ روشنفکری کار آقای بازرگان کاملا پذیرفته است. ایشان میگفتند من به هر قیمتی در دولت نمیمانم. به همین دلیل من سماجتهای آقای بازرگان را کاملا میپسندم. یک روشنفکر مذهبی نباید به هر قیمتی در قدرت باقی بماند. اما آقای بازرگان بخاطر روشنفکری مذهبی، نخستوزیر نشده بود بلکه بخاطر اینکه سیاستمدار کهنهکار است به این مقام رسیده بود. ما بعد از انقلاب با آقای مهندس بازرگان جلساتی هم داشتیم و سعی کردیم نقش بیشتری را برای انجمنهای اسلامی به دست بیاوریم. در راستای همین موضوع جلساتی در دفتر مهندس بازرگان تشکیل میشد که من و جمعی از دوستان حضور داشتیم. در بعضی از این جلسات آقای دکتر ابراهیم یزدی، مهندس چمران، مهندس بنیاسدی و محسن سازگارا هم حضور داشتند. در این جلسات ما طرحها و دیدگاههایمان را مطرح میکردیم. در آنجا به آقای بازرگان تذکر دادیم مسائلی در استانهای مرزی رخ میدهد و بحرانیهای قومیتی به وجود آمده است که امکان دارد به انقلاب آسیب بزند و ما پیشنهاد دادیم دانشجویان به این استانها بروند و خدماتی انجام دهند و مهندس بازرگان اصرار داشت که این کار را به صورت مشترک با سازمان مجاهدین خلق (منافقین) انجام دهیم. اما من میگفتم ما در دانشگاه نمیتوانیم با آنها کار کنیم حال چگونه چنین کار مشترکی را با هم انجام دهیم؟ ایشان معتقد بود آنها در دانشگاه دارای پایگاه هستند اما ما به عنوان بچه مذهبیها پایگاهمان چند برابر بود. در انتخابات انجمن دانشگاه شریف من نفر اول شدم و خانم مریم عضدانلو نفر پانزدهم. به هر حال ایشان دیدگاههایی داشت که ما به آن انتقاد داشتیم بویژه در زمانی که ایشان همراه دکتر یزدی و مرحوم چمران در الجزایر با برژینسکی دیدار داشتند که ما اصلا این را نمیپسندیدیم. البته بعدها به ما گفتند مرحوم بازرگان به برژینسکی تذکر داده و اعتراض خود را بیان کرده است اما ایده ما این بود که ایشان میتوانست بسیار تندتر نسبت به امریکا واکنش نشان دهد اما در کل این مسائل هیچ کدام نفیکننده ارزش مهندس بازرگان نیست. ما استعفا و سقوط دولت موقت را پیروزی نمیدانستیم. اختلاف دیدگاه ما سر یکسری مسائلی بود که به تحلیل ما از اوضاع برمیگشت. ما امریکا را خیلی جدی میدانستیم. اقدام دانشجویان در تسخیر سفارت امریکا با انگیزه سقوط دولت موقت نبود و البته ما انتظار مقاومت بیشتری از مهندس بازرگان داشتیم. در آن زمان اکثریت افکار عمومی از حرکت ما دفاع کردند البته فضای عمومی تحت تاثیر تفکرات انقلابی بود، یعنی رمانتیسم سیاسی در جریانات اول انقلاب وجود داشت که امری خیالی و احساسی بود.
منبع: روزنامه اعتماد
نظر شما :