جعبه سیاه جنگ- صادق زیباکلام
وجه دوم، واقعیتهای جنگ است اما مشکل این است که وجه حماسی جنگ اجازه نمیدهد به میزان زیادی به واقعیتهای جنگ پرداخته شود؛ گویی اگر به واقعیتهای این دوران پرداخته شود به وجه اول خدشه وارد میکند.
معتقدم که اینگونه نیست. یکی از دانشجویان من که دو چشم و دو پای خود را در جنگ از دست داده بود یک بار به من گفت: «ما هرچه کردیم برای اسلام بود. این دینی است که به سیدالشهداء و اسلام داریم و ما دین خود را پرداخت کردیم. اینکه چه باید میشد و چه نباید میشد، بحثهایی است که ما به آن کاری نداریم.»
واقعیت امر هم همین است، یعنی طرح بحثهای سطح دوم در خصوص بسیاری از نکات ناگفته جنگ، فداکاریها و ایثارگریهای دوران جنگ را زیر سوال نمیبرد. این فداکاریها در جای خود محفوظ است چرا که از روی ایمان و عشق به وطن بود.
اما واقعیتهایی هم وجود دارد که باید روزی به آنها پرداخته شود و گمان میکنم اگر آنهایی که درگیر جنگ بودند و مسئولیت اداره جنگ را برعهده داشتند به این مسائل نپردازند، در زمانی دیگر کسانی به این مسائل خواهند پرداخت که به هیچ وجه مشخص نیست عشق و علاقه آنها به بعد معنوی دفاع مقدس چگونه است.
میتوان در هفته دفاع مقدس به مباحث حماسی جنگ پرداخت اما لازم است سهمی هم برای طرح تاریخ و واقعیتهای جنگ و بررسی جعبه سیاه باقیمانده از آن دوران اختصاص داد؛ چرا که اگر همواره به تبلیغات و شعار بپردازیم روزی خواهد رسید که افرادی بر ابعاد ناگفته جنگ دست میگذارند و به دنبال کشف محتوای آن جعبه سیاه خواهند بود.
چند مساله اساسی در ارتباط با واقعیتهای دوران دفاع مقدس وجود دارد؛ اول اینکه اساسا جنگ اجتنابناپذیر بود یا خیر؟ آیا میشد با دیپلماسی و مصالحه و مذاکره با رژیم صدام مانع از جنگ شد؟
از بعد از بیست و دوم بهمن ماه سال ۵۷ عراقیها مصمم بودند که به ایران حمله کنند، فارغ از اینکه چه میکردیم و چه رویکردی در قبال عراق داشتیم. معتقدم به این مساله آنگونه که باید پرداخته نشده است. فرض ما این بوده که حمله عراق به ایران بخشی از برنامه امریکا، غرب و صهیونیسم و دشمنان اسلام برای از پای درآوردن انقلاب اسلامی بود.
اگر اینگونه نگاه کنیم که تا به امروز هم اینگونه به جنگ نگاه شده باید پرسید که آیا به واقع اینگونه بوده است؟ این از مسائلی است که باید به آن پرداخته شود. وقتی پای صحبت عراقیها مینشینیم به گونهای مسائل را طرح میکنند که گویی آغاز جنگ اجتنابناپذیر نبوده است. آیا سیاستهای جمهوری اسلامی ایران به گونهای بود که میتوانست مانع از بروز جنگ شود یا اینکه فضای دشمنی و سوء ظن میان تهران و بغداد را تشدید کرد؟
عراقیها همواره گفتهاند که ما اولین کشوری در منطقه بودهایم که جمهوری اسلامی ایران را به رسمیت شناختیم اما جمهوری اسلامی ایران از روز اول بنای سرنگونی رژیم عراق را گذاشت. آنها باور دارند که حمله به ایران در شهریور ۵۹ در حقیقت برای جلوگیری و پیشگیری از تلاش ایران برای سرنگونی رژیم صدام بوده است. تاکید میکنم که بررسی این ابعاد جنگ به هیچ وجه نافی فداکاریها و ایثارها و شهادتطلبیهای مردم ایران در طول هشت سال دفاع مقدس نیست.
نکته دوم این است که نگاه ما هیچ وجه به سیاستها و تاکتیکها و استراتژی هشت سال جنگ نقادانه نبوده است. در واقع ما همواره به گونهای در خصوص آن سالها سخن گفتهایم که گویی کلیه عملیاتها و استراتژیهای جنگی کشورمان موفقیتآمیز و اجتنابناپذیر بود و شکست سنگینی به عراق وارد ساخت. این سوال مطرح میشود که اگر هر آنچه در طول این هشت سال انجام دادیم درست بود پس چرا امام خمینی (ره) در زمان پذیرش قطعنامه ۵۹۸ گفتند که «من جام زهر را نوشیدم»؟
بعد دیگر آن جعبه سیاه همان مسالهای است که تاکنون حداقل دو یا سه بار مطرح شده است. اینکه آیا ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر (سوم خرداد ۶۱) درست بود یا خیر؟
بعد دیگر که من نام آن را «بعد اختلاف میان آقایان محسن رضایی و هاشمی رفسنجانی» گذاشتهام این است که آقای رضایی در مورد پذیرش قطعنامه ۵۹۸ به گونهای صحبت کردند که حاوی این نکته بود که آقای رفسنجانی به نوعی سر نظامیان و سپاهیان را کلاه گذاشتند. بر اساس گفتههای ایشان نظامیها و به ویژه سپاهیان خواهان پذیرش قطعنامه نبودند و همچنان به مقاومت اعتقاد داشتند. برخی دیگر از فرماندهان سپاه هم آقای رفسنجانی را متهم میکنند که وی نگذاشت تمام امکانات کشور برای جنگ بسیج شود. آقای محسن رفیقدوست صراحتا مهندس موسوی را متهم کردند که ایشان به عنوان نخستوزیر دوران جنگ مانع از در اختیار گذاشتن امکانات کشور به جبههها میشد. البته من در جایی ندیدهام که آقای موسوی به این اتهامات پاسخ داده باشند و ندیدهام که آقای هاشمی رفسنجانی هم مستقیم به سخنان محسن رضایی و برخی دیگر از فرماندهان سپاه پاسخ گویند.
آیا مسائلی که امروز بیان میشود، درست است؟ در نگاه به خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی (مربوط به سال ۶۷) کاملا مشخص است که ما توان ادامه جنگ را نداشتیم، داوطلبین جبههها کم شده بودند و بودجه کشور رو به اتمام بود. بسیاری از مسائل را در لابهلای خطوط خاطرات ایشان میخوانیم. ایشان بارها و بارها اشاره کردهاند که به عنوان مثال هواپیماهای عراقی مراکز مختلفی را هدف قرار دادهاند. در یک مورد ایشان مینویسد که هواپیماهای عراقی اصفهان را هدف قرار دادهاند و خسارات زیادی به ذوب آهن اصفهان وارده آمده است. یا در موردی دیگر ایشان مینویسد هواپیماهای عراقی به پالایشگاه تبریز حمله کردند. تبریز در منتهی علیه شمال کشور است، چگونه هواپیماهای عراقی وارد خاک ایران شدند و به تبریز رسیدند و کار خود را کرده و بازگشتهاند.
با قرار دادن این نکات در کنار هم به نتیجهای هولناک میرسیم یعنی حداقل در سالهای ۶۶ و ۶۷ نیروی هوایی عراق در آسمان ایران هر جا را که اراده میکرد، هدف قرار میداد و ما اساسا پوشش ضد هوایی نداشتیم. بد نیست نظامیان ما به این موضوع پاسخ دهند که آیا کشور در این سالها پوشش ضد هوایی داشته؟
اینها نکاتی است که نشان میدهد آقای هاشمی رفسنجانی خیلی حرفها در مورد جنگ دارند که بزنند اما حالا ترجیح میدهند در خصوص آنها صحبت نکنند. در مقابل مسئولین سپاه علیالدوام اتهاماتی را به ایشان وارد میکنند.
اینها مسائلی است که در خصوص جنگ باید مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد اما بار دیگر تاکید میکنم که اگر فرماندهان سپاه، مهندس موسوی و آقای هاشمی رفسنجانی درست یا غلط عمل کردهاند، هیچ کدام از اعتبار ایثارگریهای جوانان و مردم نمیکاهد. آنها وظیفه خود را انجام دادند.
منبع: پیشکسوت
نظر شما :