محمدمهدی جعفری: من و سحابی و عبدالعلی بازرگان میراثدار طالقانی هستیم
***
آقای دکتر جعفری برای شروع بحث مایلم بدانم اگر آیتالله طالقانی را یک نواندیش دینی بدانیم، آن گونه که در تمام این سالها بر سر این نامگذاری اتفاق نظر وجود دارد، این نواندیشی وی میراثدار چه کس یا چه نحلهای از رفرمیستهای دینی است؟
نواندیشی دینی، ریشه در خود تاریخ اسلام دارد. یعنی هر چند صد سال یا هر چند ۱۰ سال، یکبار یک نفر آمده و نواندیشی در دین را ایجاد کرده است اما در تاریخ معاصر نخستین کسی که پرچمدار نواندیشی دینی بود، سیدجمالالدین اسدآبادی بود. سیدجمالالدین اسدآبادی در عصر استعمار، استبداد و استثمار شرق و نه تنها در جهان اسلام، بلکه در همه شرق به پا خاست و آن هنگامی بود که اروپا هم به شکلهای مختلف به طرف شرق میآمد، برای اینکه هم از نظر نظامی و هم از لحاظ اقتصادی و فرهنگی استعمار خود را پیاده کند و افکار مردم را تحت تاثیر فرهنگ خود قرار دهد. سیدجمال با هوشیاری ویژه و درک و بیداری که از زمان داشت، توانست به این نقطه عطف در تاریخ اسلام و شرق برسد که الان روز به پا خاستن شرق است و باید همه مردم بیدار شوند و به این نکته توجه کنند. سیدجمال تلاشهای فراوانی کرد از هندوستان گرفته تا شمال آفریقا و بعد هم که از مصر به پاریس و لندن تبعید شد و در آنجا نشریه عروهالوثقی را منتشر کرد و بعد در مصر انقلاب اعرابی پاشا صورت گرفت و شیخمحمد عبده که از شاگردان مخصوص سیدجمالالدین و از همکاران او بود، به تحریک مردم در این انقلاب متهم شد. البته این انقلاب شکست خورد اما باز هم این سرآغازی بود برای بیداری بیشتر مردم. وقتی شیخ محمد عبده را به لبنان تبعید کردند، سیدجمال در پاریس از ایشان دعوت کرد که به پاریس بروند و شیخمحمد عبده در پاریس با همکاری سیدجمال نشریه عروهالوثقی را منتشر کرد که این نشریه در بیداری مردم مشرق زمین بسیار موثر بود. البته در همان زمان هم در استانبول که به آن قسطنطنیه میگفتند یعنی در ترکیه کنونی و در هندوستان و برخی کشورهای دیگر مثل خود مصر نشریات دیگری هم منتشر میشد که در بیدار کردن مردم و نواندیشی بسیار موثر بودند. از این جهت این میراث سیدجمالالدین به کسانی مانند شیخمحمد عبده، کواکبی در شام یعنی سوریه لبنان و فلسطین و اقبال لاهوری منتقل شد که اینها نسل بعد از سیدجمال بودند و پرچمدار نواندیشی دینی شدند و از آنها به نسل سوم رسید. نسل سوم در ایران آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان و بعدها البته ۲۰سال بعد شهید مطهری بودند. طالقانی میراثدار نواندیشی دینی سیدجمالالدین اسدآبادی است.
آیتالله طالقانی در چه بستری رشد کرد که میراثدار سید جمالالدین اسدآبادی شد؟ چرا وی مثلا میراث ملاحیدر آملی را نگرفت؟
با تبعید سیدجمال به کشورهای اروپایی وی به ظاهر شکست خورد. پس از بازگشت از تبعید وی به آستانه رفت و در آنجا خلافت عثمانی برقرار بود. البته سلاطین عثمانی هم به ظاهر با سید هماهنگی نشان دادند و پذیرفتند که زیر بار استعمار اروپایی نروند اما بالاخره سیدجمال میراثی از نواندیشی دینی و فرهنگ عمیق قرآنی از خود بر جای گذاشت. جنگ جهانی اول به هر بهانهای که رخ داد دو تحول عظیم ایجاد کرد. یکی خلافت عثمانی را از هم گسست و به کشورهای کوچک تبدیل کرد و دیگر اینکه انقلاب اکتبر در روسیه که تبدیل به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی شد. این دو اتفاق بر جهان مثل یک دومینو اثر گذاشت، از جمله در ایران. انگلیسیها برای اینکه بتوانند نفوذ خود را در ایران کامل کنند، به این نتیجه رسیدند که باید سلطنت عوض شود. خواسته انگلستان نفوذ در کشورها از طریق استعمار نو بود. یعنی انگلیسیها این بار نه با قدرت نظامی که به عنوان دوست و دلسوز و برآوردن آزادی و دموکراسی وارد این کشورها شدند. مثلا احمدشاه قاجار شخص دموکراتی بود اما قدرتی نداشت که در مقابل استعمار انگلیس بایستد. از این رو او را بردند و رضاخان را آوردند. اول کودتایی کردند که سیدضیا به عنوان نخستوزیر و رضاخان به عنوان وزیر جنگ شد و بعد از آنکه دیدند سیدضیا مهره سوختهای است، او را بردند و خود رضاخان به عنوان نخستوزیر قدرتمند تعیین شد که شروع به ایجاد تحولات در ایران کرد.
همپای همان تحولات در ایران، در ترکیه هم آتاتورک بود که او هم مهره انگلیس بود. منتها ایران دارای فرهنگ شیعی بود و به راحتی زیر بار برنامه نوسازی انگلستان که اصل اول آن سکولاریسم بود، نمیرفت اما چون ترکیه میراثدار عثمانی بود و مردم ترکیه دلخوشی از عثمانی و برنامههای مذهبی او نداشتند، آتاتورک نه تنها توانست به صورت سکولاریسم، بلکه به صورت لاییسیسم قدرت را در دست گرفت. یعنی حکومت ترکیه لائیک شد و وزارتخانهای برای ۹۰ درصد مردم آنجا که مسلمان بودند، درست کردند اما رضاخان چون دید، نمیتواند برنامه آتاتورک را در ایران اجرا کند، خود را طرفدار اسلام معرفی کرد تا خود را در دل مردم جا کند و جا پای خود را محکم کرد و در آن زمان جمهوریت را میخواست برقرار کند اما روشنفکران غربگرا هم چون ملکمخان و تقیزاده از شکل جمهوری، سکولاریسم در نظرشان آمد و ترسیدند و با جمهوریت رضاخان مخالفت کردند ولی از سلطنتش بیمی به خود راه ندادند. فکر میکردند اگر شاه شود، دموکراسی را رعایت میکند یعنی سلطنت میکند نه حکومت که شعار مشروطه بود و از طرفی علمای دین هم میتوانند به کار خود برسند و دین را تقویت کنند. از این جهت از طرفی مجلس موسسانی تشکیل شد که در این مجلس حدود ۹۰ درصد شخصیتهای روحانی و مذهبی بودند. اعضای مجلس موسسان که در سال ۱۳۰۴ برای تغییر سلطنت در ایران تاسیس شد ۹۰ درصدشان علمای مذهبی بودند که سلطنت قاجار را ملغی؟ و رضا شاه را به عنوان شاه ایران انتخاب کردند. تنها دو یا سه نفر بودند که میدانستند رضاخان اگر به سلطنت برسد، دیکتاتور خواهد شد، مصدق، مدرس و مشیرالدوله پیرنیا. آنها هم در مجلس موسسان این سه نفر را حبس کردند تا نتوانند رای دهند و اکثر قریب به اتفاق به خاندان پهلوی رای دادند و رضاخان به محض به قدرت رسیدن برنامه ضددینی خود را پیاده کرد.
این تحولات چه تاثیری در اندیشه دینی طالقانی گذاشت که او به سمت میراث سید جمال رفت و از مصدق حرف زد و به اندیشههای دموکراتیک ملی گرایش پیدا کرد؟ به هر حال طالقانی هم میتوانست به میراث و سنت تفسیری ملا حیدر آملی و امثالهم دست یازد.
همین را میخواهم عرض کنم یکی از برنامههای رضا شاه با این مقدمات خلع لباس روحانیت بود؛ چرا که میخواست اصلا طبقهای به نام مرجعیت نباشد و باید مانند ترکیه اینجا وزارتخانهای باشد به نام وزارت امور دینی مثل اوقاف که همه کارها هم دست آن باشد. از این جهت حوزه متوجه شد که رضاخان چه برنامههایی در پیش دارد و در چنین شرایطی افرادی مثل آیتالله طالقانی وقتی وارد حوزه شدند و دیدند حوزه با رضاخان و برنامههایش مخالف است به این نتیجه رسیدند که ما اگر میخواهیم دین اسلام را احیا و اصلاح کنیم و مردم را به همان دین خالص و بدون پیرایه اولیه برگردانیم، باید روش سیدجمال را در پیش بگیریم و مردم را بیدار کنیم. میخواهم بگویم که طالقانی بیشتر به کمبود قرآن در اجتماع پی برد. اگر میخواست روش مفسران سنتی را در پیش بگیرد، باز هم هیچ تغییری رخ نمیداد.
چرا؟ یعنی تغییر فقط در این مشی و سنت تفسیری از متن مقدس نهان بود؟
بله، چون کسی مانعشان نبود و پیوسته قرآن پیوسته تفسیر میشد.
قرائت آیتالله طالقانی از دین و قرآن با قرائتهای سنتی تفاوت داشت؟ در چه بخشهایی این تفاوتها بیشتر بود و به چه صورت؟
قرائتهای سنتی بیشتر بر لفظ تاکید داشتند و حداکثر تفسیر عرفانی میکردند. مثلا آقای آملی خیلی عالی تفسیر میکردند اما تفسیرشان بیشتر عرفانی بود یا مثلا تفاسیر دیگری همچون تفاسیر ملاصدرایی وجود داشت اما این تفاسیر حرکتآفرین نبودند. تفسیر آیتالله طالقانی با دیگر تفاسیر این تفاوت را داشت که ایشان میگفتند قرآن حرکتآفرین است، مسلمان را بیدار میکند. ایشان تاکید میکردند وقتی یک آیه قرآن در مقابل مشرکین و کفار آمده است همان آیه در این زمان هم میتواند مسلمان را از خواب غفلت بیدار کند و او را در مقابل استعمار و استبداد به پا خیزاند. از این جهت آیتالله طالقانی دید اگر بخواهد در حوزه بماند تفسیرش تنها برای حوزویان مفید است بنابراین ایشان از حوزه بیرون آمد و به تهران رفت و تفسیر قرآن و نهجالبلاغه را به میان جوانان روشنفکر و دانشگاهی برد و اسلام نواندیشی را ترویج کرد تا همه علوم در خدمت انسان قرار بگیرند و یک حرکت تازهای ایجاد شود اگرچه در آن زمان در حوزه تفسیر ممنوع و مکروه بود و کسی درس تفسیر نمیداد و بیشتر مباحث مربوط به فقه و اصول بود.
به هر حال تفسیر شیوههای مختلف دارد و مفسران هر یک به گونهای به تفسیر متن میپردازند. آیا میتوان از قرائتهای طالقانی یک قاعده کلی استخراج کرد و آن را امروز به کار برد؟
بله، قرآن یک حقیقت ثابت ولایتغیر است اما این حقیقت یک بعد ندارد که فقط از طریق علم یا فقه یا عرفان به آن حقیقت رسید بلکه چون این حقیقت ثابت مانده و برای تمام بشریت است ابعاد متعددی دارد. ما در قرآن اصطلاحی داریم به نام آیات محکم و آیات متشابه. درباره آیات محکم و متشابه تعریفهای سنتی فراوانی شده است و هیچ تفاوتی هم میان این تعاریف وجود ندارد. تعریفی که از قرن اول هجری شده است تا تعریفی که در همین قرن از این آیات شده هیچ تفاوتی نکرده است. شاهدش کتابهای علوم قرآنی است اما آیتالله طالقانی تعریف جدیدی ارایه میدهد. در تعریف سنتی، آیات محکم، آیاتی است که حقایق را خیلی روشن و بدون تاویل و تفسیر نشان میدهد اما آیات متشابه دارای تاویل است چنانکه قرآن میفرماید: «هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات امالکتاب». برخی از آیات قرآن آیات محکم هستند یعنی مرجع هستند و باید در هر نوع تفسیری به آنها مراجعه کرد. (و آخر متشابهات) و آیات دیگری متشابه هستند. قرآن نمیفرماید که آیات متشابه چیست؛ میفرماید که کسانی که در دلشان انحرافی هست و از راه حقیقت کج شدهاند به دنبال آیات متشابه میروند. منظور قرآن چیست؟ یکی به منظور ایجاد فتنه و آشوب فکری در مردم و دیگر ادعای اینکه ما تاویل آیات متشابه را میدانیم؛ یعنی نه تنها تاویل که ما تفسیرش را هم میدانیم. تفسیر یعنی پردهبرداری از چیزی که مبهم است اما تاویل یعنی بازگرداندن لفظ به معنای حقیقی و اصلی که منظور خداوند است و حال آنکه تاویل آیات متشابه را کسی جز خداوند نمیداند اما راسخان در علم و دانش که به دانش سطحی اکتفا نمیکنند و به آیات محکم و متشابه ایمان دارند، همین ایمان به کل قرآن باعث میشود که تاویل آیات متشابه را بدانند. آیتالله طالقانی از این جهت میگوید که آیات قرآن در عین حال که همه محکم هستند، متشابه هم هستند یعنی حقایق ثابتی در همه قرآن است که همیشه میتوان به آن آیات به عنوان مرجع و امالکتاب مراجعه کرد اما همان آیات در عین حال در بستر زمان، حقایق تازهای را به روی ما میگشایند و ما میتوانیم حقیقتی در این زمان به دست آوریم که در گذشته دیگران نمیتوانستند؛ چون تجربه بشری بیشتر شده است.
آیتالله طالقانی این قرائتها و تفاسیر را بیشتر مدیون روحیه دموکرات، آزادیخواه و عقلانی و مدنیت اندیش خویش است یا مدیون دیدگاههای تئولوژیک سنتیاش؟
این یک دیالکتیک است. نمیتوان یک عامل برای هر تغییری پیدا کرد. آیتالله طالقانی اطلاعات قدیمی را در حوزه و مکتب پدر و با مطالعات خود به دست آورده است اما به همانها اکتفا نمیکند مطالعات جدید دارد. با علوم جدید و دانشمندان عصر جدید که تفکر نویی دارند آشناست. با افرادی مانند مهندس بازرگان و سحابی و کسانی که در آن دوران روشنفکر دینی بودند، سرو کار دارد و بنابراین حقیقت را تنها در همان علوم قدیم نمیداند و پایبند به سنت نیست؛ بلکه سنت را تا جایی که قرآن و سنت پیغمبر تایید میکند میپذیرد؛ مثلا ایشان معتقدند آنچه را که مربوط به تاریخ است یعنی فقها در تاریخی بر طبق شرایط روز حکمی دادهاند، حکمی ابدی نیست و امروز هم حکم دیگری اقتضا میکند. آیتالله طالقانی با مایه اصلی علوم دینی سنتی حرکت میکند اما در همان حد متوقف نمیماند یعنی در پرتو علوم، افکار و افراد جدید حرکت میکند و هرگز دانش خود را دگم و غالبی نمیداند بلکه آن را هم در بستر زمان مورد مطالعه قرار میدهد و هم تاثیر عامل زمان را بر آنها میبیند. این دیالکتیک به این معناست که هم او با آیات قرآن بر روی روشنفکران دنیای جدید اثر میگذارد و هم از آنها برای فهم بهتر قرآن اثر میگیرد، بنابراین این تعامل و این تاثیر متقابل باعث میشود که از آیتالله طالقانی یک نواندیش دینی پویا و یک شخص پیوسته در حالت تولید جدید و تعالی بخش به وجود آید.
بعد از آیتالله طالقانی چه سنتهای تفسیری جدیدی دنبال شد؟ مثلا افرادی مثل سروش و مجتهد شبستری در چه وضعی قرار میگیرند؟
آیتالله طالقانی روش مخصوص به خود داشت. هم چنین آیتالله طباطبایی هم در تفسیرالمیزان روش مخصوص به خود را دارد. آیتالله طباطبایی هم میراثدار گذشتگان است و هم خود اهل فلسفه است و هم تفسیرهای ابتکاری دارد. سروش و شبستری دارای اندیشه جدیدی هستند و میراثدار تفسیر سنتی هستند اما تفسیر سنتی را نپذیرفتند. آنها به این نتیجه رسیدند که قرآن تجربه نبوی است و آن تلقی که هم تفسیر سنتی و هم آیتالله طالقانی از وحی دارند را این آقایان قبول ندارند. آقایان سروش و مجتهد شبستری و دوستانشان درست است که از موضع تفسیر علامه طباطبایی شروع کردند ولی الان هیچ کدام از این تفسیرها را قبول ندارند. شاید بگوییم میراثدار طالقانی سه نفر باشند، مهندس سحابی، مهندس عبدالعلی بازرگان و سوم خود من. البته خود من نه به عنوان مفسر، بلکه به عنوان برداشتهایی که از قرآن دارم و برداشتهایم به سبک آیتالله طالقانی است و آن شیوه را ادامه میدهم میراثدار ایشان هستم.
آقای دکتر اشخاصی هم چون تقی شهرام و بهرام آرام و دیگر کادرهای سازمان مجاهدین خلق که بعدها مارکسیست شدند، قبل از مارکسیست شدن چه سنت تفسیری را دنبال میکردند؟ مجاهدین را مثال زدم برای اینکه آنها یکی از مهمترین مبارزین مذهبی علیه رژیم پهلوی بودند...
از سازمان مجاهدین خلق تنها حنیفنژاد بود که دنبالهرو تفسیر نوگرا و پیرو آیتالله طالقانی بود؛ البته برخی از آیات قرآن که به داخل سازمان برده میشد به شکل پخته و کامل نبود بلکه به صورت برداشتهای ابتدایی بود و کسانی که بعد آمدند و وارد سازمان شدند نخست همین برداشتهای قرآنی را دنبال میکردند اما بعدها در برخورد با مسایل دیگر و مبارزات مسلحانه نظرشان کاملا تغییر کرد؛ یعنی مارکسیسم بعد از حنیفنژاد بر آنها غلبه کرد یعنی نه تنها روش آیتالله طالقانی را پیاده نکردند بلکه درست در مقابل ایشان قرار گرفتند.
یعنی میتوان گفت آنها قبل از مارکسیست شدن دنبالهرو آیتالله طالقانی بودند؟
نه به صورت عمیق. غیر از خود حنیفنژاد که دنبالهرو آیتالله طالقانی بود بقیه همان اندیشههای حنیفنژاد را دنبال میکردند تنها حنیفنژاد بود که عمیقا پیرو آیتالله طالقانی بود بعد از او اینها تحت تاثیر مارکسیسم قرار گرفتند و قرآن را به طور کلی کنار گذاشتند.
منبع: ویژهنامه روزنامه شرق
نظر شما :