آیا مردم در دوره شاه اسماعیل در آزادی و رفاه بودند؟
سمیه متقی
مرشد کامل، قیام میکند
اسماعیل، تنها یک سال بود که به همراه هفت مرید و صوفی فدایی خود از روستای لاهیجان خارج شده و برای رسیدن به حکومت آرمانی خود به سوی تبریز حرکت میکرد. ۱۴ سال بیشتر نداشت که با دیدن رؤیایی تصمیم به قیامی مذهبی-تصوفی گرفت. در کتاب عالم آرای صفوی آمده است: «... دید جمعی آمدند و پسری در حدود سن ۱۴ سالگی بود، جوان سرخ موی، سفید روی، میش چشمی و تاج سرخ در سر او و او را آوردند آن جوان سلام داده دست بر سینه نهاده ایستاد. آن شهریار گفت: ای اسماعیل حال وقت آن شد که خروج کنی. گفت: امر از آن حضرت است. آن شهریار فرمود: پیش بیا، پیش آمده کمرش را گرفته، سه مرتبه کند و او را بر زمین گذاشت و کمرش را با دست مبارک بست و تاج را بر سرش گذاشت و... شمشیری آن حضرت طلبید از ملازمان خود و به دست مبارک خود بر کمرش بست و گفت: برو که تو را رخصت است.»
قیام اسماعیل به همراه مریدان و پیروان آنان بر اساس همین رویا شکل گرفت و به بزرگترین قیام شیعیان در ایران تبدیل شد. در آن زمان کشور ایران کشوری مسلمان و سنینشین بود؛ و شیعیان از بیم جان به انزوا فرو رفته بودند و در اینگونه جامعهای همراه ساختن مردم با عقاید شیعه اثنیعشری کاری بس دشوار بود؛ به گفته حمدالله مستوفی در نزهةالقلوب، شیعیان ایران در آن زمان محدود به شهرهای قم، سبزوار، کاشان، اردستان، شهرری و روستاهای ساوه میشدند. تاریخ همواره مبین این بوده است که قیام اقلیت برای پیروزی دست به خشونت و خونریزی میزند. اسماعیل جوان و پیروان او هم از این امر مستثنی نبودند. با اعلام خروج اسماعیل به نام ائمهاطهار برخی ایلات که به تشیع رغبت و علاقهای داشتند، بدون خشونت به او پیوستند و همین حضور و افزایش ناگهانی که حامیان را تا مرز ۳ هزار نفر رسانده بود، امکان خشونت صوفیان صفوی را دو چندان کرد. اسماعیل به نام اسلام و مذهب تشیع به هر شهر که وارد میشد مردم را وادار به پذیرش عقاید خود میکرد و چون در میان صوفیان صفوی هیچ خواستی بالاتر از خواست مرشد کامل نیست در راه این الزام و اجبار، مریدان اسماعیل از هیچ عملی فروگذار نمیکردند. نمونههای این الزام و اجبار در تاریخ این دوره بسیار به چشم میخورد. در همان کتاب عالم آرای صفوی، نویسنده گمنام آن در توصیف رفتار این گروه نوشته است: «علیخان سلطان چابک ترکمان را با یارانش دست بسته نزد او آوردند. اسماعیل گفت: ای علیخان سلطان من تو را سپهسالار خود میکنم به شرطی که بگویی: علی ولی الله. او چون سنی بود، قبول نکرد. اسماعیل دستور داد از هر خانهای یک پشته بیاورند... هر کدام که شهادت میگفتند ملازم خود میکرد و هرکس نمیگفت، او را در آتش میانداخت و میسوزاند. دستور داد علیخان سلطان را نیز در آتش بیندازند.»
این خشونت نهادینه شده در سپاه اسماعیل که بیشتر آن را قزلباشها تشکیل میدادند ترس را بر دل تک تک مردم این مرز و بوم حاکم کرده بود؛ سپاه مرشد کامل اسماعیل به هر مکانی که وارد میشد به جز شیعیانی که از زمان عباسیان از بیم جان و ظلم حاکمان در تقیه به سر میبردند بقیه در ترس و اضطراب زندگی و مرگ، زمان میگذراندند و هر لحظه در انتظار فرود تیغ تیز قزلباشان بودند. ایلات و قبایل اکثرا به زور شمشیر یا خودخواسته به حامیان مرشد کامل پیوسته بودند و حال زمان به اختیار در آوردن شهرها بود.
اسماعیل جلسهای با سران ایلات همپیمان خود برگزار کرد و برای اولین لشکرکشی شیروان را هدف اعلام میکند و مدعی است ائمهاطهار به او این چنین حکم کردهاند. در این هجوم مردم مقاومت بسیار میکنند و به گفته مؤلف ناشناس عالم آرای صفوی «غازیان به تیغ بیدریغ آتش صفات خرمن حیات ایشان را بسوزانیدند و از سرهای کشتگان کله منار ساختند.» بر سپاه ۳۰۰۰ نفره که در اردبیل دور اسماعیل را گرفته بودند روز به روز افزوده میشد عدهای به شوق دین تشیع و بسیاری از بیم مرگ و به شوق حفظ جان به یاران اسماعیل گرویده بودند. حال پس از جنگهای بسیار، اسماعیل پیروزمندانه به تبریز وارد میشود. او قصد جلوس بر تخت سلطنت دارد و در اینباره تمام منابع تاریخی اذعان میکنند که اولین اقدام اسماعیل که همزمان با تاجگذاریش بود، اعلام مذهب شیعه اثنیعشری به عنوان مذهب رسمی ایران بود. شب پیش از تاجگذاری، رجال شیعه و قزلباشان به نزد اسماعیل میآیند و از او میخواهند در فضای فعلی که دویست، سیصد سال است خطبه اثنیعشری خوانده نشده، از این اعلام زودهنگام منصرف شود و اسماعیل در پاسخ تنها این جملات را بر زبان میآورد: مرا به این کار واداشتهاند و خدای عالم و حضرت با من همراهند، من از هیچ کس باک ندارم.
روز موعود فرا رسید اسماعیل جوان که حالا شاه اسماعیل بود به مسجدجامع تبریز وارد شد. قزلباشان برای کنترل جمعیت به میان آنها آمده بودند تا فضا را در دست گیرند و حق اعتراض را از مردم بستانند. در احسنالتواریخ آمده است: «نسبت جمعیت به گونهای بود که در میان هر دو نفر، یک قزلباش مسلح یراق پوشیده ایستاده و مراقب رفتار و سخنان افراد بودند.» در ابتدا مولانا اردبیلی که از بزرگان شیعه بود به منبر رفت و خطبه خواند و سخن راند و شاه جوان پای منبر با شمشیر آخته ایستاده بود. پس از پایان سخنان مولانا اردبیلی، شاه اسماعیل بر بالای منبر رفت و شروع به سخنرانی کرد. یک سوم جمعیت که شیعه بودند به تحسین و شکر پرداختند. شاه اسماعیل به دو سوم دیگر جمعیت که قصد مخالفت داشتند اعلام کرد تبرا کنید وگرنه همین حالا کشته میشوید. قزلباشان شمشیرهایشان را از غلاف در آوردند و تمام آنها از ترس و بدون کوچکترین اعتراضی پذیرفتند و عمل کردند. از این پس مذهب شیعه اثنیعشری به عنوان مذهب رسمی ایران اعلام شد.
شاه اسماعیل جوان
پس از تصرف تبریز با وجود عدم مقاومت مردم این شهر، بار دیگر شاه اسماعیل از هیچ خشونتی فروگذار نکرد و سپاهیانش ۲۰ هزار نفر را از دم تیغ گذراندند و به نقل از سفرنامه ونیزیان حتی زنان آبستن را با جنینهای درون شکمشان میکشتند. پس از این همه خشونت و اعلام فرمانبرداری، شاه اسماعیل که به موطن خود بازگشته بود، همچنان آرام و قرار نداشت. او این بار به سراغ مردگان رفت، شاه اسماعیل گور سلطان یعقوب و یاران او را که علیه پدرش، سلطان حیدر جنگیده بودند و در همین جنگ پدر و خانوادهاش کشته شده بودند را نبش قبر کرد و فرمان داد استخوانهای این افراد را بسوزانند و به جای جنازهها سگ دفن کنند. در این نبرد ناجوانمردانه، شاه جوان، ناموس و عرض مخالفین را دستخوش تجاوز سپاهیانش قرار داد و به قول محمداحمد پناهیسمنانی «زندگان را به گور و مردگان را از گور بیرون کشید» و هر مخالفی را که در هر گوشه قلمروش قد علم میکرد از کردهای یزدی بینالنهرین گرفته تا مشعشعیان علیاللهی به همین نحو و با همین قساوت نابود میساخت؛ به گفته اسکندربیگ صاحب عالم آرای عباسی «... بسیاری از اهل ضلال به تیغ غازیان ظفر مآل به راه عدم استعجال نمودند.»
شاه اسماعیل برای حفظ حکومتش مخالفین را به اشکال گوناگون در پیش چشم مردم نابود میکرد تا با ایجاد رعب و وحشت پایههای حکومت خود را محکم سازد که البته در این کار موفق هم شد در ابتدای حکومتش بسیاری به قصد نابودی او و خاندانش دست به قیام زدند؛ از این میان، کیا حسین در مازندران و محمد کره در یزد در تلاشی نافرجام به سوی تبریز روانه شدند و هر دوی آنان را پس از دستگیری در قفسهای آهنی گذاشته به سوی اصفهان فرستادند و در طی مسیر بر بدنشان عسل مالیدند که زنبورها تا حد مرگ آنان را نیش بزنند. پس از رسیدن به اصفهان هیمهای از آتش برپا کرد و هر دوی آنان به همراه یارانشان را به آتش انداخت. این ترس به شکلی نهادینه شد که هیچ کس جرأت مخالفت با او را نداشت. چنانکه پس از شکست ازبکها، دشمن بزرگ صفویه در نواحی شرقی ایران که چندی بود خراسان را به تصرف خود درآورده بودند، فرمان داد هر که دوستدار سر من است از گوشت بدن ازبک خان، رهبر ازبکها بخورد و برخی از ترس و برخی دیگر به دلیل اعتقادی که به مرشد کامل داشتند بدون هیچ اکراهی به تناول آن پرداختند.
با پایان یافتن تنشها، شاه اسماعیل به تبریز بازگشت و به کشورداری مشغول شد. او از یک سو براساس باورهای باقیمانده از ایران باستان و از سوی دیگر عقاید شیعی جعفری به تنظیم قوانین حکومت خود پرداخت. او چندان شیفته ایران باستان بود که نام فرزندانش را تماما از نامهای اصیل ایرانی انتخاب کرد؛ و در این زمان به کمک فقها بسیاری از رسومات و مناسبات دوران پیش از اسلام ایران را مطابق با فقه شیعی ساخته و به این نحو بسیاری از مردم را به حکومت خود نزدیک و علاقمند کرد. البته از حق نگذریم مردم ایران هم از مذهب جدید ناراضی نبودند که اگر بودند باید در دورههای بعدی قیامهایی صورت میگرفت و تاریخ ما گواه بر آن است که در گذر زمان حتی پس از انقراض سلسله صفویه چنین قیامهایی رخ نداده است.
شاه اسماعیل که مرشد کامل بود و در نزد قزلباشان تجسم خدا، برای پیشبرد اهداف حکومتی خود مناصب قضایی گوناگونی را برای اداره کشور تعیین کرد. این افراد، تحت نظارت خود شاه یا وزیر اعظم فعالیت میکردند. در رأس این مناصب صدر قرار داشت. او قوانین اجتماعی را تعیین و در سطح کشور اجرا میکرد (گاه شخصیت صدر چنان برجسته بود که حتی اجازه ازدواج با خاندان صفویه را نیز به دست میآورد)؛ صدر برای اجرای احکام و قوانین حکومتی برای هر شهر شیخالاسلام، که بالاترین مقام روحانی آن شهر بود، را انتخاب میکرد و شیخالاسلام به همراه قاضی در هر شهر ناظر بر اجرای احکام و مسئول رسیدگی به امور مردم نیز بود.
صدر امیرجلالالدین سیرنجیاسترآبادی که به دلیل خدمتش به تشیع در دوره شاه اسماعیل صفوی به شهرت فراوانی رسید در سراسر ایران به مجازات افراد شریر (دارندگان مذهب متفاوت و شیعیان غیرسنتی قزلباش)، طرد بدعتهای رافضیها، تحریم محرمات، توجه به مؤذنان و امامان جماعات، امر به تکالیف دینی از قبیل اجبار به حضور در نماز جمعه و روزه ماه رمضان همت فراوانی مبذول داشت؛ پس از او هر که به این مقام میرسید قوانینی بر احکام او افزوده و در سطح کشور به اجرا در میآورد. اما متاسفانه شاهان صفوی آنچنان که باید بر عقاید تشیع پایبند نبودند و با وجود حکم صدرامیرمعزالدین محمد اصفهانی به برخورد با سردابهای تهیه شراب، قمارخانه و شیرهکش خانهها، آنان همچنان در خلوتگاه خود به اینگونه اعمال مشغول بودند و هیچ کس حق اعتراض به حکومت و حکومتیان نداشت. چنانچه مینورسکی درباره شاهان صفوی میگوید: «کافی نیست حکومت صفویه را سلطنتی روحانی بدانیم، چرا که جامعه نخستین مسلمانان در مدینه فیالمثل حکومتی روحانی داشت و حضرت محمد(ص) رسولی بود پیامگذار خداوند، در حالی که شاه اسماعیل صفوی و پدران وی پشتاپشت خویشتن را تجلیگاه و مظهر زنده خداوند تبارک و تعالی میدانستند.»
شاید این جملات مینورسکی در وصف شاهان صفوی ابتدا کمی اغراقآمیز به نظر بیاید اما تاریخ شاهد غیرقابل انکاری است و شاه اسماعیل خود بر این سخن صحه میگذارد و میگوید: «پدرم بر من سمت پدری نداشت بلکه غلام من بود، و من خدا هستم.» این دیدگاه که از افکار متعصب قزلباشها نشأت میگرفت تا زمان شکست صفویان در جنگ چالدران از سلطان سلیم، بدون خدشه و بیهیچ مخالفتی مورد پذیرش عوام قرار گرفته بود. بزرگان دین و علما هم با وجود تمام قساوتها و آدمکشیها و با وجود دیدگاهها و باورهای خلاف دین اسلام به دلیل اینکه شاه اسماعیل را در مسیر پیشرفت دین و مذهب میدیدند، بر اعمال او، حتی شرابخواریش (پس از شکست در جنگ چالدران) نیز اعتراضی نمیکردند. در جنگی که میان سلطان سلیم عثمانی با ۲۰۰ هزار سرباز مجهز به توپ و تانک و شاه اسماعیل با ۳۰ هزار سرباز تنها مجهز به سلاح سرد به وقوع پیوست. ۲۹ هزار ایرانی کشته شده و سپاه صفویه با شکست سختی مواجه شد، گرچه پس از مدت کوتاهی مردم شهر سلطان سلیم و سپاهیانش را از خاک ایران بیرون راندند. اما آن عظمت خدایی بار دیگر به حکم اولیه مشروعیت خود یعنی نماینده امام عصر بر روی زمین باز گشت و به جز قزلباشان، دیگر کسی این برداشت را از شاه صفوی نداشت. شاه اسماعیل پس از شکست در جنگ چالدران، به شدت به مصرف شراب روی آورد و پس از مدتی کوتاه در سن ۳۸ سالگی درگذشت. او از تشیع تنها خواندن خطبه به نام دوازده امام، افزودن «اشهد انُ علیاً ولی الله» و «حی علی خیر عمل» به اذان، افزودن «علی ولی الله» به شهادت مسلمانان به قوانین جاری کشور را جاری کرد و البته مهر حکومتی و ضرب سکه به نام دوازده امام نیز در پرونده حکومت او برای شیعیان وجود دارد.
منابع:
احسن التواریخ، حسن بیگ روملو، به تصحیح عبدالحسین نوایی، انتشارات بابک، سال ۱۳۷۵
عالم آرای صفوی، به کوشش یدالله شکری، انتشارات اطلاعات
شاه اسماعیل صفوی، مرشد سرخ کلاهان، محمد احمدپناهی سمنانی، ناشر: کتاب نمونه، ۱۳۷۱
عالم آرای عباسی، اسکندر بیک، جلد اول
تعلیقات مینورسکی بر تذکرةالملوک
تاریخ اجتماعی ایران، مرتضی راوندی، ج ۲
شیعه در تاریخ ایران، رضا نیازمند، انتشارات حکایت قلم نوین، ۱۳۸۳
تشیع، هاینز هالم، ترجمه محمدتقی اکبری، نشر ادیان، ۱۳۸۴
عظمت فراموش شده، تحلیلی بر تاریخ صفویان، حسین یزدی، انتشارات مؤسسه شهد، ۱۳۸۲
نزهتالقلوب، حمدالله مستوفی، مصحح گای لیسترانج، انتشارات دنیای کتاب
نظر شما :