سهرابکشان ادبیات در مسلخ شعر چریکی- کاوه گوهرین
در دوران نضج انقلاب مشروطیت و تاریخ ادبی یک قرن اخیر نیز چهرههای دیگری ظهور میکنند که قلم خویش را وقف سرودن برای مردم و بیداری کردهاند. پس از انقراض قاجاریه و ظهور پهلوی اول و استمرار دیکتاتوری و خودکامگی در قامت یک حکومت دستنشانده، در هفتم مهر ۱۳۲۰ش حزب توده تاسیس میشود که ادعای تافته جدابافته بودن و مبارزه برای احیای حقوق مظلومان و طبقه کارگر را دارد. سه سال پس از تاسیس این حزب، سازمان نظامی آن نیز فعال میشود، در مردادماه سال ۱۳۲۴شورش افسران تودهای در لشکر خراسان اتفاق میافتد و در شهریورماه همان سال، فرقه دموکرات آذربایجان به دست جعفر پیشهوری، اما با صحنهگردانی شورویها، دکان خود را میگشاید؛ دکانی که رهبری حزب توده از آن بیاطلاع است لیکن با انحلال و ادغام تشکیلات آن حزب در آذربایجان راهاندازی شده است. در آذرماه همین سال فرقه دموکرات برای تامین امیال همسایه شمالی، دولت خودمختاری به ریاست پیشهوری تشکیل میدهد.
در سال ۱۳۲۵ نواب صفوی، فداییان اسلام را بنیان مینهد و در خردادماه همین سال «ارتش سرخ» از ایران میگریزد و در تیرماه ۱۳۲۶ پیشهوری، به مرگی مشکوک در آغوش حامی خویش امپریالیسم سرخ میمیرد. او کمی پیش از کشته شدن دانسته بود که سرانجام خیانت به میهن جز مرگ خفتبار نمیتواند باشد. فریدون کشاورز از اعضای انشعابی حزب توده معتقد بود که پیشهوری بر سر مسایل فرقه و دلایل شکست آن با باقراوف اختلافات عمیقی داشته و در جلسهای وقتی که باقراوف دلایل شکست فرقه را عدم تاکید کافی بر وحدت دو آذربایجان اعلام میکند با صراحت و تندی میگوید: نخیر آقا، دلیل شکست ما و فرقه این بود که از سرزمین خود بریدیم و بر وحدت آذربایجان ایران با بقیه ایران پای نفشردیم. همین موضع و پاسخ سبب خشم باقراوف شده و از همان لحظه توطئه کشتن پیشهوری پیریزی میشود.
در دیماه ۱۳۲۶ نخستین انشعاب بزرگ در حزب توده اتفاق میافتد و چهار ماه پس از آن در سوم اردیبهشت ۱۳۲۷ دومین کنگره حزب توده برگزار میشود. در ۱۵ بهمن همان سال با تیراندازی ناموفق به شاه، حزب توده غیرقانونی اعلام میگردد. در سال ۱۳۲۸ مصدق و یارانش «جبهه ملی» را تاسیس میکنند. در ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ رزم آرا به دست فداییان اسلام از میان برداشته میشود و در ۲۹ اسفند صنعت نفت ایران ملی میگردد. در این میان مصدق که سخت با شاه درگیر است در ۲۵ تیر ۱۳۳۱ از نخستوزیری کناره گرفته و در ۳۰ تیر قیامی خونین در حمایت از او پا میگیرد. حاصل آنکه در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کودتایی آمریکایی/انگلیسی شکل گرفته و مصدق را که با پشتیبانی مردم به رهبری دولت بازگشته بود برای همیشه از صحنه سیاسی کشور حذف کرده و شاه فراری را برای دوام دیکتاتوری و استبداد به کشور باز میگردانند.
یک سال بعد سازمان نظامی حزب توده لو میرود و در مهرماه، نخستین گروه از افسران سازمان نظامی به جوخه اعدام سپرده میشوند. در مردادماه ۱۳۳۴ آخرین گروه افسران حزب هم اعدام شده و در همین ماه شاه به اتحاد شوروی سفر میکند و قراردادهای تجاری کلانی بین دو کشور امضا میشود. در این میان شاعران تودهای، بیکار ننشستهاند و صد البته از خلق میسرایند. ابتهاج، کسرایی، زهری در میان خیل این قبیل شاعران شناختهترند و آنقدر از رفقا و خون و جلاد میگویند تا جوانان پرشور و آرمانخواه آن نسل را به طغیان واداشته و راه و رسم دیگری برای مبارزه و جبران شکست جستوجو کنند، همه اینها، مضاف بر انفعال و جنگ قدرت در رهبری حزب هم سبب سرشکستگی و نیز دلشکستگی بسیاری از مبارزان را فراهم میآورد و زمینهساز ایده جنگ مسلحانه و متعاقب آن جنبش کور چریکی در ایران میشود که ادبیات خود را هم میطلبد. اخوان ثالث، زمستان را میسراید که فضای تلخ و تار و اندوه ناشی از شکست را رقم زده و یک شعر کاملا سیاسی بدون تاریخ مصرف است.
در چهارم آبان ۱۳۴۶ شاه که پایههای حکومت خود را مستحکم میانگارد، نمایش تاجگذاری را بر صحنه میآورد. اما مرگ مشکوک غلامرضا تختی، کشتیگیر مورد مهر مردم سبب میشود که پس از سالها سرشکستگی، عدهای از دانشجویان علیه رژیم پهلوی تظاهراتی پرشور برگزار میکنند. در بهمنماه همین سال گروه موسوم به (جزنی- ظریفی) به دست ساواک میافتد و مرگ صمد بهرنگی در آبهای ارس که تنها یک غرق شدن ساده در آب بود با سکوت حمزه فراهتی، دوست صمد که به توصیه بعضی روشنفکران صورت میپذیرد، مردم و روشنفکران را علیه حکومت برمیانگیزد و پس از آن با کشته شدن «بهروز دهقانی» دوست نزدیک بهرنگی در زیر شکنجه، فضای ادبیات اعتراض و مبارزه رنگی دگر میگیرد.
از سال ۱۳۴۹ دورهای از تاریخ سیاسی ایران میآغازد که همانا دوره مبارزه مسلحانه و جنگ چریکی است. در این سال دو نوشته با عناوین «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» از امیر پرویز پویان و نیز «مبارزه مسلحانه، هم استراتژی، هم تاکتیک» از مسعود احمدزاده منتشر میشوند که در میان محافل دانشجویی و روشنفکری شوری برانگیخته و دست به دست میگردند. در این دو مقاله که میتوان گفت نخستین نوشتهها و تلاشها برای تبیین و ضرورت جنگ مسلحانه و به نوعی عناد و مقاومت در برابر آموزههای حزب تودهاند، تزهایی آرمانگرایانه و رویایی مطرح و تبلیغ میشوند و تحت تاثیر نظریهپردازان جنبشهای چریکی در آمریکای لاتین به ناروا میاندیشند که جنگ چریکی تنها راه رهایی و آگاهی دادن به مردم و ایجاد یک سازمان پیشآهنگ و ارتش مردمی تحت لوای سوسیالیسم است. در میان نظریهپردازان چپ، تنها بیژن جزنی بود که به دلیل آگاهی و احاطه بر تاریخ معاصر، به قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ نگاهی واقعبینانه کرد و در نوشتهای با عنوان «طرح جامعهشناسی و مبانی استراتژیک جنبش انقلابی» گفت که به دلیل حمایت صاحبان پیشه و خردهبورژوازی و محبوبیت آیتالله خمینی، امکان موفقیت این نهضت میرود (صفحه ۱۴۴).
باری در ۱۹ بهمن، گروه جنگل به رهبری علیاکبر صفاییفراهانی در یک تیم ۱۶ نفره طرح حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل، دهکدهای در شمال ایران را اجرا کردند. چهار نفر از اعضای گروه پیش از حمله و الباقی پس از اجرای حمله دستگیر و همگی کشته شدند. در فروردینماه ۱۳۵۰ سازمان چریکهای فدایی خلق ایران از اتحاد گروه احمدزاده - پویان و بقایای گروه جزنی- ظریفی اعلام موجودیت کرد که نخستین حرکت سازمان تازه تاسیس ترور سرلشکر فرسیو دادستان کل ارتش بود. در اردیبهشتماه ۱۳۵۰ امیر پرویز پویان از اعضای موسس سازمان به همراه یک تن دیگر در یک درگیری با نیروهای حکومتی کشته شده و در اسفندماه همین سال مسعود احمدزاده و عباس مفتاحی به همراه هفت نفر اعدام شدند. جنگ خونین چریکها و رژیم استمرار داشت و در این سالها فداییان یا به بانکها حمله میکردند یا به کلانتریها و با کشتن پاسبانهای بیچاره که از آنها به عنوان مزدوران یاد میکردند، ژست پیروزی میگرفتند. بمبگذاری هم شیوه دیگر جنگ چریکی بود.
در سال۱۳۵۳ شخصی به نام فاتحی صاحب کارخانه «جهان چیت» و سرگرد علینقی نیکتاب، عضو ساواک و سروان یدالله نوروزی، رییس گارد دانشگاه و نیز عباسعلی شهریاری، عامل نفوذی ساواک در حزب توده نیز طعمه مرگ شده و در ماه آغازین بهار ۱۳۵۴ بیژن جزنی و شش نفر دیگر از اعضای اصلی فداییان نیز به بهانه اقدام به فرار از زندان، از سوی حکومت کشته شدند. جنبش چریکی با هر کشتهای خود را زندهتر میدید و روشنفکران و شاعران خود را وامیداشت که در مدح و ثنای مبارزه فرزندان خلق حماسهسرایی کنند. از این روی ادبیات سیاسی به ویژه شعر، رنگ و بوی چریکی گرفت. در آن دوره شاعران سیاسی گویی همچون ابتهاج و کسرایی مورد توجه طرفداران شعر چریکی نبودند. گو اینکه کسرایی با سرودن «آرش کمانگیر» و حتی چاپ آن در کتابهای فارسی دبستان، شاعر ملی آن دوره بود. او بعدها با سرودن شعرهایی برای چه گوارا و تئودوراکیس به نسل طرفدار شعر چریکی نزدیک شد و بسیاری از سرودههای او به انجمنهای کوهنوردی دانشجویان هم راه یافت که این قبیل اشعار را در کنار ترانههای محلی به سرود تبدیل میکردند.
با اینکه شعر چریکی سرایندگان خود را داشت اما به دلیل فقدان امکان نشر در تیراژ بالا، چهرههای شعر چریکی در زمان خود شناخته نبودند و بیشتر آنان در سالهای پس از پیروزی انقلاب و گسترش چاپ کتابهای موسوم به جلد سفید معروف شدند که من به بعضی نامها از حافظه اشاره میکنم: مرضیه احمدیاسکویی، مهدی رضایی، سعید یوسف، علی میرفطروس، سعید سلطانپور، خسرو گلسرخی، جعفر کوشآبادی، م. آزرم، عظیم خلیلی، بتول عزیزپور و بسیار نام دیگر. بیهیچ پردهپوشی باید گفت که اشعار سروده شده از سوی این قبیل شاعران یک وجه مشترک داشتند و آن هم ضعف در بیان و تکنیکهای ادبی و فاقد استیلهای زیباییشناسانه بودند. البته در این میان کتابی با عنوان «با ستارهها» در سال ۱۳۵۰ از مهدی رضایی و در تیراژ هزار نسخه حاوی ۲۰ شعر و تعدادی طرح منتشر شد که جرقههایی از ذوق شعری را نشان میداد. اما در کل تکرار همان حرفهایی بود که بزرگان این ژانر یعنی سلطانپور و خسرو گلسرخی منادی آن بودند. سلطانپور که شعر را از نوجوانی با غزل آغاز کرده بود با اینکه با عقیده سیاسی سیاوش کسرایی موافق نبود اما به دلیل حشر و نشر با او از زبان شعر وی هم تاثیر میگرفت. نگارنده یک بار در سال ۱۳۵۳ و در خانه کسرایی با سلطانپور دیداری داشته و در همین جلسه سیاوش کسرایی به من تکلیف کرد که بر جمعآوری و تدوین آثار خسرو گلسرخی همت کنم که چنین شد و حاصل سالها جستوجو در میان اوراق نشریات آن دوره در سه جلد که حاوی یک جلد مجموعه کامل اشعار و دو جلد نیز دربردارنده مقالات و ترجمهها و مصاحبههاست بارها تجدید چاپ شده و در دسترس است.
با تمام این تفاصیل من این کلام شفیعیکدکنی را که خود از چهرههای خوب شعر سیاسی دهه ۵۰ است تایید میکنم که بهترین شعر سیاسی آن روزگار «دلم برای باغچه میسوزد» از فروغ فرخزاد است و بر این سخن نکتهای را میافزایم که یکی دیگر از بهترین شعرهای سیاسی فروغ همانا «کسی که مثل هیچکس نیست» است که در واقع مونولوگهای یک دختر بچه است و شاعر از زبان او به نوعی وقوع انقلابی را پیشبینی میکند. تفاوت شعر سیاسی فروغ و نیما و اخوان با بعضی شعرهای ابتهاج و کسرایی، بیان هنری و تکنیکهای نو است. فروغ به عنوان یک زن روشنفکر، زمانه خود و هنر شعر را میشناسد. از این رو به گونهای میسراید که از آن بوی ژورنالیسم و تاریخ مصرفدار بودن به مشام نمیرسد؛ وجه ممیزی که در شعر جنبش چریکی نمود فراوان دارد.
در شعرهای سعید سلطانپور، چهره بارز ادبیات چریکی که در مجموعههایی همچون صدای میرا، از کشتارگاه و آوازهای بند آمدهاند. کلام سخت خشن و خونآلود است اما در این میان سلطانپور شعری دارد سخت زیبا که با تکنیک ترانه ساخته شده و به یک سرود خاطرهانگیز بدل شده و چون به دلیل شرایط سیاسی نام شاعر در کنار آن نیامده، پس از اعدام او، خیلیها مدعی سرودن آن شدند. مرادم سرود «آفتابکاران جنگل» است که با اجراهای متعددی سالیان سال است که خوانده میشود و آهنگساز آن هم اینک مقیم سوئد است و در مصاحبهای با رادیو شورا به صراحت از تعلق آن به سلطانپور سخن گفت اما من شاعری را داخل کشور میشناسم که در تمام عمر خود یک سطر شعر موزون نسروده اما ادعای سرودن این شعر را دارد که سخت بیپایه است و دروغی آشکار....
سلطانپور از آنجا که با غزل آشنایی داشت و ادبیات کلاسیک را خوانده بود با استعدادی که داشت به جستوجوی دریچهای تازه به شعر سیاسی بود. هدفی که نه او و نه گلسرخی و کوشآبادی هرگز بدان نرسیدند. اعدام خسرو گلسرخی در بهمنماه ۱۳۵۲خود سبب حرکتی در شعر سیاسی و چریکی شد و واژه ممنوع «گل سرخ» را به ادبیات و فرهنگ سیاسی افزود. کوشآبادی که تحت تاثیر «آرش کمانگیر»، کوچکخان را سروده بود پس از دستگیری با شرکت در مصاحبهای تلویزیونی، آینده ادبی خود را تباه کرد. فردای همان روز مصاحبه، دانشجویان در بیشتر دانشگاهها نسخههایی از کوچکخان را در آتش انداختند. این ضربه روحی آنچنان بر ذهن و روح شاعر اثر گذاشت که تا دم مرگ نیز او را رها نکرد و یکی از چهرههای مستعد شعر معاصر به جوانمرگی ادبی دچار شد.
یک چهره شاخص دیگر شعر سیاسی در دهه ۵۰، حمید مصدق است. او هم با سرودن منظومه «درفش کاویان» که سخت تحت تاثیر آرش کمانگیر بود خود را شناساند و پس از آن با انتشار کتاب دو منظومه خود را تثبیت کرد. در این دوره زبان شعر سهراب سپهری که سخت مغضوب شاعران اهل مبارزه بود و او را یک بچه بودای اشرافی مینامیدند، مورد توجه سعید سلطانپور قرار گرفت و او که بازتاب این زبان را در «ساز دیگر» کوشآبادی هم دیده بود، تلاش کرد با الهام از اندیشه سهراب سپهری، شعر چریکی بسراید. سپهری در مجموعه «حجم سبز» دو شعر با عناوین «پشت دریاها» و «پیامی در راه» دارد که زبان و مضامین آن سخت مورد پسند سلطانپور واقع میشود و حاصل تلاش او تخریب و انهدام تصاویر درخشان این دو شعر و تبدیل آن به ملغمهای با عنوان «پای رود» میشود. برای نمونه سپهری میگوید: خواهم آمد، گل یاسی به گدا خواهم داد/ هر چه دشنام از لبها خواهم چید و سلطانپور میگوید: صخرهها را بر خواهم چید/ دو شکوفه خواهم چید و دو چشم آبی بر آن خواهم آویخت و سپهری میگوید: آشتی خواهم داد/ آشنا خواهم کرد و سلطانپور مینویسد: من با پاکترین شهوتها / آشتی خواهم کرد. شعر سلطانپور، آنقدر ضعیف و پرت است که بیشتر به شوخی و طنز میماند تا شعر. با این همه بیانگر این نکته مهم است که سعید سلطانپور به عنوان شاعر شعر سیاسی و چریکی از اهمیت بیان هنری و تکنیک و زبان غافل نیست و به هر دری میزند که شعری ماندگار بیافریند اما از سوی دیگر بام میافتد.
در عرصه دیگر ادبیات سیاسی یعنی داستاننویسی هم چنین کاستیهایی به چشم میآید. دو چهره جاودان قصهنویسی ایران یعنی هدایت و چوبک، ضمن اینکه جهان داستان و ادبیات جهانی را میشناسند در نوشتههای خود ضمن اعتراض به مظاهر دیکتاتوری، زبان ادبی قصه را از دست نمینهند. در سالیانی بعد، ابراهیم گلستان، آلاحمد، ساعدی، بهرام صادقی، دولتآبادی و چند چهره دیگر این بار را بر دوش میکشند و در کنار آنها داستاننویسانی همچون نسیم خاکسار، علیاشرف درویشیان، بهرام حیدری، احمد محمود، مسعود میناوی، ناصر تقوایی و چند نام دیگر در تلاش برای نگارش داستانهایی با فضای اقلیمی از فقر و فاقه زندگی روستایی و کارگری بنویسند که در میان این نامها، بهرام حیدری سبک و استیل خود را دارد و ناصر تقوایی هم با گرایش به سینما، به چهرهای صاحب سبک بدل میشود. در این میان ترجمه مقالات و ادبیات داستانی نیز تاثیری شگرف بر این دوره از نهضت فکری و اجتماعی دارد. چاپ و انتشار جنگهایی ادبی از جمله: سهند، فصلهای سبز، فلکالافلاک، پویا، صدا، امسال، هیرمند، بازار، چاپار و در نهایت الفبای ساعدی بسیار اثر گذارند. خسرو گلسرخی بهترین آثارش را در جنگهای ادبی چاپ میکند او از ویتکنگهای کافهنشین میگوید و برای نخستین بار «لوسین گلدمن» نظریهپرداز فرانسوی و رومانیاییالاصل را به جامعه ادبی معرفی میکند. البته در این دوره نباید از تاثیرگذاری نشریاتی همچون خوشه، کتاب هفته، نگین هم غافل بود.
در کنار ترجمه و نشر آثاری از ادبیات جهان و مطرح شدن چهرههایی همچون لورکا، نرودا، برشت، آراگون و گورکی، بنگاه نشر پروگرس مسکو، ادامهدهنده فعالیتهای اداره نشریات به زبان خارجی اتحاد شوروی که با نظارت ابوالقاسم لاهوتی پا گرفته و تلاش میکرد با گردآوری بعضی اعضای حزب توده که پس از فرار به شوروی و آموختن زبان روسی ادامه تحصیل داده بودند، مبادرت به چاپ ترجمههایی از آثار نویسندگان کلاسیک و معاصر شوروی کرد که در این دوره بسیاری از اهل مطالعه را با این نوع ادبیات پروگرسی سیراب کرد. به جز آثار کلاسیک پوشکین، چخوف، تولستوی و تورگینف آثاری همچون چنگیزخان از واسیلی یان، خدیوزاده جادوشده از سالاویف و پرتو اختر دوردست از الکساندر چاکوفسکی و رز طلایی از پاستوفسکی، در شمار آثار خاطرهانگیز ادبیات پروگرسیاند که به وسیله سه مرکز فرهنگی در تهران یعنی ساکو، انتشارات گوتنبرگ و دنیا به ایران وارد میشدند.
بررسی ادبیات سیاسی به طور اعم و کالبدشکافی شعر چریکی به طور اخص، کار آسانی نیست و در این بررسی شتابزده، تلاش شد تا فهرستوار به نکاتی اشارت رود. نگارنده معتقد است در بررسی این قبیل اشعار اعتراضی، هرگز نباید از نقش ترانههای اعتراض که از اواخر دهه ۴۰ و اوایل دهه ۵۰ گسترش یافت، غافل ماند. چهرههای مطرح این نوع ادبی، شهیار قنبری، ایرج جنتی عطایی، اردلان سرافراز، مسعود امینی و چند نام دیگر بودند که با صدای خوانندگانی همچون فرهاد، فریدون فروغی، اقبالی و آهنگسازی همچون اسفندیار منفردزاده، آثار ماندگارشان در خاطرهها ثبت شد.
سازمان چریکها، کتابی منتشر کرده است با عنوان «پارهای از تجربیات جنگ چریکی در ایران» و در آن به طور مفصل به بازگویی ۱۵ حمله به کلانتریها و کشته شدن پاسبانها و مصادره بانکها و بمبگذاریها در دکلهای برق و اماکنی دیگر پرداخته است و صدالبته از دیدگاه آنان این عملیات افتخارآمیز بوده و شاعران و نویسندگان باید در مدح عاملان آنها شعرهای خلقی بگویند. رهبران مبارزهای اینچنینی غافل بودند از جوانان پاک و آرمانگرایی که در خیابانها و زندانها بر مرگ بوسه میزدند و قد و قامت پدران و مادران خمیده میشد. حاصل آنکه رهبرانی اینچنین، هماکنون در تبعید از توبره کشورهای اروپایی و آمریکا ارتزاق میکنند و اپوزیسیون نماییشان دیگر خریداری ندارد.
من فکر میکنم سید رسول معتاد و لومپن و درسنخواندهای که در کافههای لالهزار از پشت میکروفن فریاد میزد: «امشب و هر شب عجله کنید، تئاتر خشم هیتلر یا کلفت پررو» وسعت دید و جهاننگری ژرفتری نسبت به این قبیل رهبران داشته است، چرا که در پاسخ به یکی از همین چریکهای زخمی که پس از مصادره موجودی بانکی به خانه او پناه آورده است و در سکانسی نفسگیر سخت به او میتازد و سرکوفت میزند که تو عملی و معتاد و انگلی و به جای دعوت او به ترک اعتیاد، تشویقاش میکند که جان فروشنده مواد را بگیرد و از سرقت چمدان اسکناس به عنوان یک کار قهرمانانه یاد میکند. سیدرسول لومپن با درایت و روشنبینی میگوید: «نه داداش، تو که میگی این دزدی فرق داره، تو کت من یکی نمیره، خلاف، خلافه» (نقل از حافظه).
و من از پس این همه سال میاندیشم که سید رسول راست میگفت و گوزنهای کیمیایی، با آن فینال تفکربرانگیزش درسی میدهد که جماعتی هنوز به عمق و ژرفای آن پی نبردهاند....
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :