از آرمانگرایی تا تحریف کامل تاریخ جنگ- صادق زیباکلام
علت آنکه مساله پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و نحوه پایان جنگ امروز بدل به مناقشهای میان آقای هاشمی رفسنجانی و برخی از فرماندهان سابق سپاه شده و هر از گاهی رسانهای میشود، در این است که واقعیتهای اتمام جنگ متاسفانه بعد از گذشت ۲۳ سال همچنان در هالهای از ابهام باقی مانده است. متاسفانه مسئولین جمهوری اسلامی ایران ظرف این ۲۳ سال همواره تلاش کردهاند جنگ و نحوه پایان آن را در هالهای از قداست مطرح و حالت حماسی به آن دهند. در نتیجه نمیتوان خیلی جدی به بررسی و تجزیه و تحلیل واقعیتهای جنگ پرداخت. نخستین سوالی که پیرامون پایان گرفتن جنگ مطرح میشود این است که چنانچه پذیرش قطعنامه ۵۹۸ یک پیروزی بود پس چرا امام خمینی (ره) زمانی که قطعنامه را پذیرفتند، از آن به عنوان «جام زهر» یاد کردند؟ اگر پذیرش این قطعنامه و پایان جنگ پیروزی بود، چرا امام گفتند که «هر چه در مورد جنگ گفتهام را پس میگیرم» و چرا امام (ره) اظهار کردند که «آبرویی اگر داشتم با خدا معامله کردم.»
به گمان من اینها نشان دهنده آن است که همه واقعیتهای جنگ آن چیزی که مسئولین جمهوری اسلامی ایران ظرف این ۲۳ سال تبلیغ کردهاند نیست و خیلی نکات دیگری هم هست که مسئولین صلاح ندانستهاند مردم از آنها آگاهی پیدا کنند. این مسئولین شامل آقای هاشمی رفسنجانی و سرلشکر دکتر محسن رضایی و همه مسئولین دیگری که جنگ را یک پیروزی قلمداد میکنند، میشود.
اما نپرداختن واقعبینانه به جنگ باعث میشود که هر از گاهی مساله جنگ و چگونگی پایان آن به صورت مناقشه میان مسئولین مطرح شود؛ مثل این مورد اخیر میان آقای هاشمی رفسنجانی و سرلشکر محسن رضایی که در دوران جنگ فرمانده سپاه بودند و هر کدام روایتی متفاوت از دیگری در خصوص چگونگی و علت پایان یافتن جنگ ذکر میکنند. در حالی که اگر مساله تمام شده بود و ما پیروز جنگ بودیم، این مناقشات به وجود نمیآمدند. اما از آنجا که واقعیتهای دیگری هم افزون بر روایتهای رسمی در مورد چگونگی پایان جنگ وجود دارد، هر زمان که بخشی از این حقایق ظاهر میشود بار دیگر شاهدیم که آقای هاشمی رفسنجانی و عدهای دیگر رودرروی یکدیگر قرار میگیرند.
پایان جنگ؛ از آرمانها تا واقعیتها
امام خمینی (ره) به دلیل هوش و ذکاوت و اعتمادی و تواناییهای که در آقای هاشمی رفسنجانی سراغ داشتند، بخش عمدهای از مسائل جنگ را به ایشان سپرده بودند و درست است که شورای عالی دفاع بود اما به دلیل نگاهی که مرحوم امام به آقای هاشمی داشتند، نظر ایشان برایشان بسیار تعیینکننده بود.
اما نظر آقای هاشمی رفسنجانی چه بود؟ ایشان از یک زمانی که برای من هم مشخص نیست، به نظر میرسد که متوجه شده بودند که ایران نمیتواند در این جنگ پیروز شود. گمان میکنم که در سال ۶۶ به این نتیجه رسیده بودند که ایران نمیتواند پیروز شود. حال ممکن است پیش از این نیز برای ایشان این جمعبندی حاصل شده باشد اما من نسبت به آن یقین ندارم. اما تردیدی ندارم که ایشان در فاصله سالهای ۶۶ و ۶۷ یعنی قبل از پذیرش قطعنامه به این نتیجه رسیده بودند.
اما مشکل اینجا بود که ایشان در این میدان یک تنه بودند؛ شورای عالی دفاع در کنار مسئولین نظامی کشور به خصوص مسئولین و فرماندهان سپاه چنین نظری نداشتند. آنها بر این باور بودند که کشور میتواند در جنگ پیروز شود و جنگ باید ادامه پیدا کند. در حالی که آقای هاشمی رفسنجانی متوجه شده بودند که ما نمیتوانیم در جنگ پیروز شویم و باید جنگ را به شکلی آبرومندانه خاتمه دهیم. از جمله کسانی که معتقد بودند جنگ باید ادامه پیدا کند، آقای محسن رضایی و شمار دیگری از فرماندهان سپاه بودند. فرماندهان ارتش نگاه دیگری داشتند؛ بسیاری از آنها موافق خاتمه جنگ بودند اما در مقایسه با فرماندهان سپاه نفوذی نداشتند.
در این میان تفاوت نگاه آقای هاشمی رفسنجانی با آقای محسن رضایی و سایر فرماندهان سپاه در این بود که مسئولیت فرماندهان سپاه تنها در مورد مدیریت جنگ بود. برای آنها ادامه جنگ و گرفتن بصره و حتی بغداد تنها مسایل مهم و مطرح بود. اما آقای هاشمی رفسنجانی به همراه دولت آقای میرحسین موسوی گرچه برای جنگ اولویت قائل بودند اما مسائل دیگر مملکت و سیر کردن شکم بیش از ۴۰ میلیون نفر جمعیت کشور هم برایشان مطرح بود.
نکته دیگر این بود که وضع ایران به لحاظ نظامی و تسلیحاتی به شکلی منظم رو به افول رفته بود، در حالی که وضع عراق از نظر نظامی مرتبا بهبود یافته بود. عراقیها با کمک دلارهای نفتی سعودیها، اماراتیها و کویتیها، توانسته بودند در سالهای پایانی جنگ به تجهیزات مدرن و پیشرفته دست پیدا کنند. غربیها هم در مجموع مخالفتی با دستیابی عراقیها به تجهیزات نظامی پیشرفته نداشتند.
غربیها خود چندان صدام را تجهیز نمیکردند اما اتحاد شوروی سابق، برزیلیها، آرژانتینیها مرتبا تجهیزات پیشرفته جنگی در اختیار عراق قرار میدادند و از همه مهمتر فرانسویها نیروی هوایی عراق را مجهز به هواپیماهای سوپر استاندارد کرده بودند که با موشکهای اگزوست بسیار کارا و دقیق بودند.
افزون بر این باید اضافه کرد که جمهوری اسلامی ایران نتوانسته بود به تجهیزات پیشرفته دست پیدا کند؛ عمده تجهیزاتی که ما توانسته بودیم در اختیار بگیریم چند فقره موشک زمین به زمین از سوریه و لیبی، مقداری تجهیزات زرهی بسیار عقب افتاده از کره شمالی و تعدادی موشک کرم ابریشم بود که به نظر میرسد چینیها مستقیما آنها را به ایران تحویل نداده بودند و ما یا از طریق سوریه یا لیبی این موشکها را تحویل گرفته بودیم.
این در حالی بود که عراقیها توانسته بودند دفاع ضدهوایی و نیروی زرهی و هواپیماهای جنگنده خود را بسیار تجهیز و انبوه کنند. حاصل این عدم توازن آن بود که ایران قدرت دفاعی خود را در برابر حملات هوایی عراق به طور کامل از دست داده بود. به بیان دیگر در سالهای ۶۵ و ۶۶ و ۶۷ عراقیها عملا هر کجای ایران را که اراده میکردند، بمباران میکردند و ما دفاع ضد هوایی در اختیار نداشتیم. عراقیها حتی توانسته بودند از بصره هواپیماهای خود را راهی کرده و نیروگاه برق نکا در شمال ایران، پالایشگاه تبریز یا نیروگاه برق و ذوب آهن اصفهان را هدف قرار دهند. عراقیها هر هدفی را که در ایران اراده میکردند میزدند، در مقابل ایران پوشش ضدهوایی نداشت. عراق نفتکشها و تاسیسات نفتی ایران را هدف میگرفت و شهرها را هم علیالدوام با موشکهای زمین به زمین مورد حمله قرار میداد و باز ما هیچ دفاعی نداشتیم. با ادامه این روند به تدریج این خطر احساس میشد که ممکن است عراق شهرهای پرجمعیت کشور را با موشکهای زمین به زمین که مسلح به سلاحهای شیمیایی بود، هدف قرار دهد.
در نهایت باید به این مجموعه وضع وحشتناک مالی کشور را افزود. در سالهای پایانی جنگ درآمد نفتی کشور بیشتر از ۶ میلیارد دلار در سال نبود و علیرغم آنکه بخش عمدهای از این درآمد برای جنگ تخصیص یافته بود اما ناکافی بود. در عین حال با این درآمد میبایست بسیاری از نیازهای کشور در آن مقطع هم از طریق واردات تامین میشد. در آن مقطع نه کشوری به ایران اعتبار میداد و نه حاضر بود وامی در اختیار کشورمان قرار دهد. به عبارت دیگر کشور منظما به سوی فلج شدن پیش میرفت.
اینها مسائلی بود که آقای هاشمی رفسنجانی و میرحسین موسوی میدیدند و نمیتوانستند آنها را نادیده انگارند و برای ادامه جنگ تصمیمگیری کنند. آن هم جنگی که هیچ حاصلی نداشت.
بر این اساس آقای هاشمی رفسنجانی به گونهای میبایست امام خمینی (ره) را مجاب میکردند که وضع کشور خراب است و با ادامه این روند ممکن است عراق همان کاری را که در سال ۵۹ مورد نظر داشت و نتوانست- تسخیر اهواز و آبادان- در این مقطع عملی سازد.
معتقدم که شماری از فرماندهان سپاه چندان به این مسائل واقعی جامعه کاری نداشتند و بر ادامه جنگ تحت هر شرایط و با هر قیمتی تاکید داشتند. آنها بر این باور بودند که حتی اگر پیروز نشوند، شهید خواهند شد. آرمانگرایی خوب است اما با آرمانگرایی نمیتوان کشوری ۴۰، ۵۰ میلیونی را اداره کرد. بر این اساس آقای هاشمی رفسنجانی تلاش زیادی کردند و نهایتا توانستند امام را مجاب کنند که ایشان حاضر به خاتمه جنگ شوند.
به شخصه معتقدم که بزرگترین خدمت آقای هاشمی رفسنجانی در طول بیش از ۵۰ سال زندگی سیاسیشان به ایران، این بود که توانستند جنگ را تمام کنند.
روزی که در مورد جنگ بتوان بهتر سخن گفت و حقایق و واقعیتهای جنگ هم بیشتر گفته شود، بیتردید مشخص خواهد شد که آقای هاشمی رفسنجانی چه خدمت بزرگی به ایران کردهاند.
البته متاسفانه همچنان برخی از فرماندهان سپاه یا به دلایل مسائل سیاسی یا به دلایل دیگر تلاش دارند که جنبههای مبهم جنگ را همچنان به گونهای مطرح کنند که نشان دهند مشکل از طرف آقای هاشمی رفسنجانی بوده و نیروهای سپاه و دیگران میخواستند جنگ را ادامه دهند و آقای هاشمی مخالف بودند. به نظر من این تحریف کامل تاریخ جنگ است.
نظر شما :