چرا تاریخ سیاست‌ورزی و حکمرانی ما ناموفق است؟

۲۵ آذر ۱۴۰۱ | ۱۱:۵۹ کد : ۸۸۴۰ وقایع اتفاقیه برگزیده‌ها
چرا طیف جریان‌های فکری، قومی و سیاسی ایرانیان به دولت‌ها و نهادهای خارجی روی آورده‌اند؟ چون در داخل نمایندگی نداشته‌اند.
چرا تاریخ سیاست‌ورزی و حکمرانی ما ناموفق است؟

محمود سریع‌القلم*

در بسیاری از حرفه‌ها و تخصص‌ها مانند معماری، هنر، مهندسی، پزشکی، ادبیات، فلسفه، صنعت و کارآفرینی، ایرانیان نه تنها در داخل کشور بلکه در سطح بین‌المللی، عملکرد قابل احترامی را کسب کرده‌اند. اما هم‌چنانکه تاریخ پرتلاطم آن‌ها نشان می‌دهد، در یک حرفه و تخصص ناکامی‌های فراوانی داشته‌اند: سیاست‌ورزی و حکمرانی.

اگر فقط تُورقی در کتابِ روزگاران دکتر عبدالحسین زرین‌کوب (انتشارات سخن، ۱۳۷۴) انجام پذیرد، روشن می‌شود که تاریخ سیاست در ایران عموماً با خشونت، حذف، تبعید، انحصار، ثروت‌اندوزی، تیول‌داری، حیله‌گری، دروغ، بی‌ثباتی و تحریف همراه بوده است. در کتاب اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار این نویسنده (چاپ چهاردهم، ۱۳۹۹) آمده است (ص‌ص ۱۰۲-۱۰۰): آقامحمدخان قاجار از بی‌رحم‌ترین رجال سیاسی جهان به شمار می‌رود… در مدت شانزده سال توانسته بود در شرق، شمال و شمال‌غرب کشور، تمامی مدعیان قدرت و سلطنت را با نهایت خشونت از میان بردارد و در نهایت… بقیه مدعیان را نیز با بیرون آوردن چشم آن‌ها به زانو درآورد. او پس از جلوس به سراغ شاهرخ و نادرمیرزا از بازماندگان افشاریه رفت. به دستور آقامحمدخان قاجار، حلقه‌ای از خمیر بر سر شاهرخ درست کردند و سرب گداخته در آن ریختند… میل آقامحمدخان به غلبه، عشق به قدرت و حرص در جمع‌آوری ثروت در وی به صورت شهوتی دیوانه‌وار درآمده بود و برای تحقق آن‌ها، هر کس و هر چیز را در مقابل خود می‌یافت خُرد می‌کرد و به شدت درهم می‌شکست. او سوءظن و بی‌اعتمادی عمیقی نسبت به همه اطرافیان خود داشت. آقامحمدخان قاجار در سن شصت و سه سالگی توسط عده‌ای از فراشان خود در سال ۱۱۷۰ شمسی کشته شد.

چرا ایرانیان در سیاست‌ورزی و حکمرانی دائماً شکست خورده‌اند؟ کدام ویژگی‌ها باعث می‌شوند که در علم، صنعت، پزشکی و ادبیات موفق باشند؟ چرا موفقیت در موارد فوق به پایداری و موفقیت و سربلندی در قدرت و سیاست‌ورزی نمی‌انجامد؟ کجا باید سراغ علت‌ها بگردیم؟ افکار؟ فرهنگ؟ جغرافیا؟ شخصیت؟ نظام مدیریت شفاف اقتصادی؟ و یا ساختار سیاسی شمول‌گرا؟ و یا کدام ترکیب از این علت‌های محتمل؟ کدام علت اصلی است و ثقل ناکامی‌های سیاست و حکمرانی را توضیح می‌دهد؟ اگر هر کدام از این خوشه‌های عِلّی (Causal Clusters) درصدی دارند، تسلسل آن‌ها به چه صورت است؟ چرا ما در حوزهٔ فکر، یکدیگر را تحمل نمی‌کنیم؟ چرا دیگری که متفاوت می‌اندیشد را با القاب حذف می‌کنیم؟ چرا ذهن‌های صفر و یک (Binary) داریم؟ چرا مصالح دیگران برای ما ارزش ندارد؟ چرا وقتی به یک قرائت از سیاست می‌رسیم، قرائت‌های «دیگر» را ساده‌انگارانه، ابلهانه و منحرف خطاب می‌کنیم؟ چرا واژهٔ متمدنانه و اصیل Compromise را به سازش ترجمه کرده‌ایم؟ چرا معادل فارسی Fact نداریم؟ چرا معادل فارسی نظرخواهی برای تصمیم‌سازی جمعی Collaboration نداریم؟ ایران ابن‌سینا و شهاب‌الدین سهروردی دارد ولی سیاست‌ورزی که برای مخالفِ فکری خود جا باز کند به ندرت تربیت کرده است. نکتهٔ کلیدی و تعیین کننده این است که در عدمِ تحملِ یکدیگر، لقب دادن، پذیرش اندیشه‌های مخالف، جا باز کردن برای یکدیگر، قبول کردن آدابِ رقابت، رفتارِ قاعده‌مند سازمانی، پذیرشِ تغییر، کوتاه آمدن، رعایتِ حقوقِ دیگران، مشکل فقط در حوزهٔ سیاست ورزی و حکمرانی نیست. در مدیریتِ یک موسسه، یک ساختمان، یک محله و حتی یک خانواده، همان خصوصیات انحصارطلبی، حذف و خود‌حق‌پنداری جاری است. اگر در فنون و تخصص‌ها، موفقیت هست چون رستگاری فردی است. همین که جمعی در میان باشد، کار به حذف و انحصار می‌کشد و حقیقت طبع آدمی به گونه‌ای است که در سفسطه و مغلطه‌پردازی برای اشتباهات خود فوق‌العاده هنرمند است. به عبارت دیگر، و با پرسشی متفاوت، چرا ایرانیان به رستگاری جمعی فکر نمی‌کنند؟ در زیر یک به یک موضوع رستگاری جمعی را با گونه‌شناسی افکار، فرهنگ، جغرافیا، شخصیت، نظام اقتصادی و ساختار سیاسی شمول‌گرا می‌سنجیم:
آیا افکار مختلفِ ما باعث شده تا نتوانیم حکمرانی مطلوب را ایجاد کنیم؟ ولی آیا جامعه یا کشوری در جهان وجود دارد که در آن تکثر فکر وجود نداشته باشد؟ به تعداد انسان‌ها فکر وجود دارد. در کشورهای غربی که قرارداد اجتماعی رایج است طیفی از اندیشه‌ها وجود دارد که معمولاً در قالب نظام حزبی با هم رقابت می‌کنند. افرادی مانند تلکوت پارسونز و آنتونی گیدنز عمری را در نظریه‌پردازی برای ایجاد هارمونی میان حکومت و مردم سپری کرده‌اند. نظام حزبی کارآمدترین روش برای مدیریت افکار گوناگون است. پس تکثر اندیشه خود به خود دلیلی برای استبداد و اقتدارگرایی ایرانی نیست هرچند فقدان نظام حزبی در تاریخ ایران باعث حذف افکار رقیب شده است. آیا مشکل در فرهنگ است؟ ضمن اینکه ده‌ها تعریف از فرهنگ وجود دارد اما برای پیشبرد بحث و بهره‌گیری از یک تعریف کاربردی، آن را به «نظام باورهای یک فرد یا نظام اجتماعی» خلاصه می‌کنیم. باور، غلیظ‌تر و مستحکم‌تر از فکر و افکار است. فکر سیّال است ولی باور، با تعصب، احساسات و تعهد همراه است. فکر ممکن است با یک کتاب یا سخنرانی تغییر یابد اما باور بادوام‌تر است. چالشِ باور و حکمرانی در آنجاست که اگر قرار باشد تنها یک باور در حکمرانی جاری باشد به طور طبیعیِ خروجی آن، حذف و انحصار است.

راه‌حلی که در جامعه بشری طراحی و تجربه شده برای آنکه تنها یک باور بر امورِ یک جامعه مسلط نشود، نظام حزبی است. در آخرین انتخابات پارلمانی آلمان، احزاب کلیدی به ترتیب ۲۶، ۲۴، ۱۵و ۱۲ درصد آراء را کسب کردند و برای ثبات، استحکام و تداوم نظام سیاسی و احترام به تکثر باورها در جامعه، دولت ائتلافی تشکیل دادند. پهلوی دوم در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۵۴، چارچوبی را اعلام کرد و از همه ایرانیان خواست که به آن چارچوب/ باور وفادار و متعهد باشند. او گفت: همه کسانی که به اصل سلطنت، قانون اساسی و اصول انقلاب سفید اعتقاد داشته باشند عضو حزب رستاخیز خواهند شد. در غیر اینصورت جایی در سیستم ندارند و می‌توانند گذرنامه خود را گرفته و از ایران بروند (صفحهٔ ۲۴۷ کتاب اقتدارگرایی ایرانی در عهد پهلوی). به عبارت دیگر، مارکسیست‌ها و مذهبیون که باورهای متفاوت داشتند جایگاهی نداشتند. نتیجه آن شد که مارکسیست‌ها به اروپا و آمریکا رفتند و مذهبیون به سوریه، لبنان، لیبی، مصر و عراق و با دو دهه فعالیت گسترده سیاسی - تبلیغاتی به همراه حامیان خارجی خود، فضای بین‌المللی و داخلی را علیه شاه برانگیختند. حکمرانی می‌تواند با یک باور باشد مشروط به اینکه باورهای دیگری در انتخابات و مدیریت کشور، نمایندگی داشته باشند و فرصت پیدا کنند تا رقابت کنند. مهم‌تر از این مسئله، هدف از حکمرانی چیست؟ صرفاً حل مسائل یک جامعه. اگر هم گروهی معتقد است که باورهای او موثرتر از باورهای دیگران است باید خود را در مدیریت و حل مسائل نشان دهد. اگر عملکرد او جواب نداد، یا باید ائتلاف کند و یا اجازه دهد باورهای دیگر مسائل یک جامعه را حل کنند. بنابراین، باورهای مختلف خود به خود باعث اقتدارگرایی نمی‌شوند بلکه فقدان مدیریت آن‌ها به استبداد می‌انجامد.

آیا جغرافیای ما باعث شده تا نتوانیم حکمرانی مطلوب را ایجاد کنیم؟ شیلی یک باریکهٔ جغرافیایی است و بسیار موفق. سنگاپور یک جزیره است و فوق‌العاده موفق. هند جغرافیایی وسیع داشته و تقریباً با همهٔ همسایگان خود تنش دارد ولی hub جهانی نرم‌افزار شده و به زودی اقتصاد سوم جهان خواهد شد و روز به روز احترام و شأن جهانی آن در حال افزایش است. ترکیه که پیچیده‌ترین ژئوپلیتیک را داراست و در پنج عرصهٔ جغرافیایی (دریای سیاه، اروپا، مدیترانه، قفقاز و خاورمیانه)، مدیریتِ امنیتی می‌کند، بیش از چهل میلیون نفر توریست جذب کرده و از شهروندان هیچ کشوری ویزای ورود نمی‌خواهد و باورهای مختلف را در جامعهٔ خود نهادینه کرده است. جغرافیا و ژئوپلیتیک مانعی برای حکمرانی مطلوب نیست بلکه بستگی به درایت مدیران دارد.

در ادامهٔ بررسی خوشه‌های علّی، این پرسش مطرح می‌شود که آیا شخصیت یا کاراکتر ما باعث شده تا حکمرانی نامطلوب تاریخی داشته باشیم؟ زمانی شخصیت مهم می‌شود که سیستم مدیریت اُلیگارکیک یا حکمرانی عده‌ای معدود (Oligarchic) باشد و شهروندان و مجریان مجبور شوند تا خود را نه به مجموعه‌ای از قواعد و مقررات بلکه به افراد متصل کنند. در صفحهٔ ۲۱۲ کتاب آمده است: محمدرضاشاه انتقاد نزدیک‌ترین افراد به خود را بر نمی‌تابید. حتی شخصی مانند منوچهر اقبال که پزشک بود و متملق‌ترین فرد سیاسی کلِ دورهٔ ۵۷ سالهٔ خاندانِ پهلوی  شمرده می‌شود و گفته می‌شود هفتاد پست و مقام داشت و چهارده سال رئیس شرکت نفت بود، هنگامی که پس از برکناری در آبان‌ماه سال ۱۳۵۶ به شاه نامه نوشت و از نارضایتی مردم خبر داد، محمدرضا شاه در جواب گفت که او (اقبال) در جریان نیست و شاه بهتر می‌داند. منوچهر اقبال همین که از قدرت کناره‌گیری کرد منتقد سیستم شد. او در ۴ آذر ۱۳۵۶ چند هفته پس از کناره‌گیری از قدرت فوت کرد.

شخصیت دونالد ترامپ و جو بایدن بسیار با هم متفاوت است اما عملکرد هر دو در برابر یک سیستم عظیم حقوقیِ تفکیک قوا و افکار عمومی قرار دارد و اجازه نمی‌دهند خلقیات آن‌ها مبنای مدیریت کشور شوند. شخصیتِ خانم آنگلا مرکل و اولاف شولتس تفاوت‌های اساسی دارد اما حکمرانی هر دو در یک سیستم ائتلافی در درون پارلمان انجام می‌پذیرد. ویژگی‌های شخصیتی آن‌ها (Idiosyncrasies) در حداقل تاثیر گذاری بر حکمرانی قرار دارند.

رضا نیازمند از مدیران اقتصادی پهلوی دوم در مورد محمدرضاشاه چنین می‌گوید (صفحات ۱۹۲-۱۹۱ کتاب): خوب البته شاه این رشد بی‌سابقه (اقتصادی در سال‌های ۱۳۴۷-۱۳۴۱) را دید و ساواک هم که اخبار را به او می‌داد و می‌گفت این‌ها (عالیخانی وزیر وقت اقتصاد و ۵ معاونش) اصلاً یک مشت آدم هستند به هم چسبیده و هماهنگ که هر کار بخواهند تصمیم می‌گیرند و اجرا می‌کنند. به نظر من شاید همین موجب شد که شاه از عالیخانی کمی بترسد. شاه از افرادی که کمی محبوبیت و شهرت پیدا می‌کردند می‌ترسید. شاید فکر می‌کرد یک روزی خارجی‌ها بیایند پشت عالیخانی و او را وسوسه‌اش کنند شلوغی راه بیاندازند شاه را بردارند. همه مردم آن موقع می‌گفتند نخست‌وزیر آتی ایران عالیخانی است.

محمدرضاشاه بسیار مطالعه می‌کرد، جلسه‌ای می‌گذاشت، با دقت گوش می‌کرد به پیشرفت اقتصادی و به اعداد و ارقام علاقهٔ وافر نشان می‌داد ولی او خود را شاه می‌دانست و احتمالاً تصور می‌کرد که جمیع مسائل فقط در ذهن او شکل می‌گیرند و مدیرانی که با دستورِ کار محدود سازمانی نزد او می‌آیند «کل» را نمی‌بینند و متوجه ملاحظات او نیستند. او خود را فراتر از قاعده، آیین‌نامه، اساس‌نامه و مصوبات می‌دانست و وقتی زیرمجموعه‌ای، از خود درجه‌ای از استقلال نشان می‌داد آزرده‌خاطر می‌شد و مقدمات حذف آنان را فراهم می‌کرد. شاید تنها دلیلِ مهم بقای امیرعباس هویدا علی‌رغم توانمندی‌های شخصی و مدیریتی، اطاعت محض او بود. اینکه نظام تصمیم‌گیری در ذهن یک نفر متمرکز گردد طبعاً به اشتباهات فراوانی منجر می‌شود. «کل» را باید جمع ببیند و نه فرد. «کل» را باید اجماع پارلمانی ببیند و نه فرد. ائتلاف‌های حزبی باید به «کل» برسند و نه یک فرد. اسدالله عَلَم، شاه را لویی چهاردهم خطاب می‌کرد و شاه نیز از این تمثیل لذت می‌برد ضمن اینکه عَلَم از این فرصت برای مال‌اندوزی استفاده می‌کرد درحدی که از افرادی که او را ملاقات می‌کردند پول می‌گرفت (صفحه ۲۱۲ کتاب). عَلَم در جای دیگری می‌گوید (صفحات ۲۴۳ و ۲۴۶ کتاب): (شاهنشاه) از شلوغ بودن دانشگاه‌ها ناراحت بودند فرمودند قطعا دستور از مسکو رسیده. عرض کردم مسلماً یک تحریک خارجی است ولی این نکته را نباید از نظر دور داشت که اگر زمینه آماده نباشد، خارجی کاری نمی‌تواند بکند…امروز (اعلیحضرت) خیلی اظهار محبت کردند چون عرض کردم چند روزی است قلبم درد می‌کند اجازه بفرمایید بروم بخوابم چون دکتر می‌گوید فشار عجیبی است باید ساعت‌های طولانی بخوابی. فرمودند قطعاً برو! چون حیف است بمیری. لازمت داریم. اما متاسفانه بعدازظهر کار داریم. دوباره باید تو را ببینم. پس امروز نمی‌توانی بروی.

شخصیت زمانی بروز می‌کند که تصمیم‌سازی‌ها جمعی نباشند زیرا اگر تصمیمِ جمعی اشتباه باشد، سریع‌تر اصلاح می‌شود ولی در تصمیم‌سازی‌های فردی، اذعان به اشتباه، به شوکت و ابهت فرد لطمه می‌زند. وقتی سیستم باشد، همهٔ امور در قضاوت‌ها و استنباط‌های فردی خلاصه می‌شوند. امیرعباس هویدا نخست‌وزیر به آنتونی پارسونز سفیر انگلیس می‌گوید(صفحه ۲۴۸): می‌دانی آنتونی، تعریف اعلی‌حضرت از دیالوگ چیست؟ این است: من می‌گویم، شما گوش می‌کنید و اعلی‌حضرت تغییر نمی‌کند.

پرویز ثابتی نفر دوم ساواک به صحبتی با هویدا در سال ۱۳۵۲ اشاره می‌کند که اوج ناامنی افراد در حکمرانی تک‌نفره را نشان می‌دهد (صفحات ۲۴۸-۲۴۹): روزی با هویدا در ایام نخست‌وزیری در باره گروه‌های چریکی صحبت می‌کردیم و می‌گفتم که این‌ها سیانور به همراه دارند وقتی قرار ملاقات می‌گذارند سیانور زیر دندانشان است که اگر دستگیر شوند فورا قورت بدهند و باعث مرگ سریع شود. هویدا گفت: ۲ تا از این قرص‌های سیانور را به من بدهید. گفتم برای چه کاری می‌خواهید؟ در جواب گفت: اگر یک وقتی اتفاقی افتاد ما هم قورت بدهیم.

این مقدمه برای چاپ جدید کتاب اقتدارگرایی ایرانی در عهد پهلوی، دو عامل زیر را علل اصلی ناکامی ایرانیان در حکمرانی مطلوب قلمداد می‌کند: ۱) فقدان نظام مدیریت شفاف اقتصادی و ۲) فقدان ساختار سیاسی شُمول (Inclusive). به عبارت دیگر از شش متغیر خوشه‌های عِلّی، دو مورد فوق به عنوان یک نظر، مبنا هستند و چهار مورد دیگر (افکار مختلف، فرهنگ، جغرافیا و شخصیت) معلول می‌باشند. در دورهٔ نوین جهانی و عصرِ مدرنیته، هیچ کشوری از پرداختن به سالم‌سازی و شفاف‌سازی اقتصادی مستثنی نیست. حداقل ۷۰ سال است که کانون حکمرانی و سیاست‌ورزی در جهان، اقتصادی است. به محض اینکه رشد و توسعه اقتصادی هدف اصلی یک کشور نشد، مشکلات شروع می‌شود. 

تجربهٔ جهانی می‌گوید: امنیت و سیاست خارجی باید تابع اقتصاد باشند. مردم هر کشوری زمانی به موضوعات سیاست خارجی و امنیت ملی روی می‌آورند که اقتصاد کشور آن‌ها سالم، توزیعی و دارای شمولیت نباشد. پهلوی دوم علی‌رغم توجه به توسعهٔ «عمرانی» و اجرای ده‌ها پروژه در کشور، حداقل نیمی از توجه خود را صرف مسائل نظامی و منطقه‌ای نمود. او اعلام کرد قدرت ایران به خلیج فارس محدود نمی‌شود و اقیانوس هند نیز شامل منافع ملی ایران است. این در حالی است که تنها رهیافتی که زمینهٔ همزیستی مسالمت‌آمیز بین ایران و همسایگان را فراهم می‌کند یک فرمول اقتصادی - فرهنگی است. همسایگان عرب و غیرعرب ایران، هژمونی امنیتی تهران را نخواهند پذیرفت و اگر ایران چنین هدفی را دنبال کند عموم آن‌ها تمام امکانات خود را برای تضعیف ایران به کار خواهند گرفت. بین سال‌های ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶، فروش بی‌سابقهٔ اسلحه به ایران توسط دولت‌های نیکسون و فورد باعث شد که بودجهٔ نظامی کشور ۶۸۰ درصد افزایش پیدا کند. در سال ۱۳۵۶ ایران پیشرفته‌ترین نیروی هوایی خاورمیانه، بزرگترین نیروی دریایی خلیج فارس و پنجمین ارتش بزرگ دنیا را از آن خود کرده بود. شاه توجه خاصی به رفاه افسران، نظارت بر تربیت آن‌ها، تامین حقوق‌های کلان، مستمری‌های مکفی، مزایای خاص و مراکز خرید ارزان داشت. 

قدرت‌نمایی نظامی ایران با جشن‌های ۲۵۰۰ ساله طی ۱۹ تا ۲۵ مهر ۱۳۵۰ در پاسارگاد همزمان شد. قدرت ناموزون کشور با دعوت ۴۸۰ مهمان خارجی و حمل غذا از پاریس به شیراز طی ۱۲۰ پرواز به نمایش گذاشته شد. با این وجود، ایرانیان حداقلِ نقش را در برگزاری این جشن داشتند. در طول این جشن، کشور نیمه تعطیل بود و عدهٔ قابل توجهی از فعالین سیاسی در حبس بودند. بعد از این جشن‌های شیراز، طاق نصرت شهیاد (میدان آزادی)، مجموعهٔ ورزشی المپیک با ورزشگاه صد هزار نفری، شبکه آبیاری ارس، سه سّد بزرگ در کردستان، کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران و بزرگترین تلمبه‌خانه گاز جهان در جزیره خارک افتتاح شد. ضمن اینکه این اقدامات صورت گرفت، بوروکراسی کشور توان ارائه شفافیت، توزیع عادلانه امکانات، توازن میان شهر و روستا، جلوگیری از فساد مالی و بخش‌های دولتی را نداشت. خیز اپوزیسیون مارکسیستی و مذهبی پس از جشن‌های شیراز به واسطهٔ حاشیه‌نشینی شهرها، عدم توازن و برنامه‌ریزی اقتصادی، تمرکز بر نظامی‌گری، وابستگی به آمریکا و بی‌توجهی به فرهنگ بومی دوچندان شد (صفحات ۲۲۵–۲۲۸). 

اسدالله عَلَم دربارهٔ وقایع سال‌های ۱۳۴۹-۱۳۴۷ می‌گوید: (صفحات ۲۳۴-۲۳۳): صبح شرفیاب شدم… عرض کردم اول، باز هم قیمت آب است. آخر چطور ممکن است قیمت آب را ۷۰ درصد بالا ببرند و باز اعلیحضرت همایونی در فرمایشات خودتان بفرمایید قیمت زندگی یک درصد در سال بیشتر بالا نمی‌رود؟ دوباره چه لزومی دارد اینقدر به مردم فشار بیاورند؟ فرمودند دستور خواهم داد تجدیدنظر بکنند… وضع بد گمرک فرودگاه مهرآباد را به عرض رساندم. این دفعه چون بی‌خبر از سوییس آمدم وضع آنجا را بسیار بد دیدم. فرمودند خودت آنجا را درست کن! این هم یک دردسر تازه. روز ۲۴ آذر ۱۳۴۹ آبا اِبان (Abba Eban) وزیر خارجه اسراییل به ایران آمد چون از وسیلهٔ خود من خواسته بود که بیاید و شرفیاب شود. تا روز ورود او، وزارت خارجه اطلاع نداشت. مصراً خواسته بود که مرا ببیند. من می‌دانستم شاهنشاه خوششان نمی‌آید چون بعضی کارها را میل دارند انحصاری در دست و در اقتدار خودشان باشد. چه باید کرد؟ 

همین‌طور پرویز ثابتی نفر دوم ساواک، پیرامون ارتباط میان امنیت و اقتصاد می‌گوید (صفحه ۲۴۵): تأمین امنیت کشور تنها از طریق سرکوب و مبارزه با سازمان‌ها و گروه‌های مخالف و برانداز امکان‌پذیر نیست. در یکی از گزارش‌های اساسی نوشته بودم، فقر، فساد و بی‌عدالتی موجب عدم رضایت و رویگردانی و توسل به اقدامات ضد امنیتی می‌شود. سرکوب این اقدامات نیز آثار و عوارضی به جا می‌گذارد و عکس‌العمل‌های جدیدی را سبب می‌شود و این دور باطل همچنان ادامه خواهد یافت تا اینکه سرچشمه آنچه موجب رویگردانی مردم از رژیم می‌شود به حداقل برسد.

علت دوم در ریشه‌یابی علل شکست ایرانیان در سیاست‌ورزی و حکمرانی مطلوب، فقدان یک نظام سیاسی نه ضرورتاً «دموکراتیک» در مراحل اولیه، بلکه مردم‌شمول است. نه ویتنام دموکراتیک است و نه چین اما در داخل هر دو، حزب کمونیست، گروه‌های مختلف اجتماعی نه در حد نمونه‌های غربی، بلکه تا حدی نمایندگی دارند. نه اندونزی به معنای آلمانی دموکراتیک است و نه مکزیک. اما هر دو سیستم از اقتدارگرایی فردی، به معنای خاورمیانه‌ای مفهوم، به اقتدارگرایی بوروکراتیک حرکت کرده و با تمرین در تحزب سعی می‌کنند گروه‌ها و جریان‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در حاکمیت نمایندگی داشته باشند. چون اقشار مختلف در حاکمیت این کشورها نمایندگی دارند، سیاست جنبهٔ انباشتی و تکاملی پیدا می‌کند تا آنکه مانند تاریخ سیاست در ایران، حالت سینوسی و صعود و سقوط‌های مکرر را تجربه کند. 

به جز آمریکا، هیچ کشوری در جهان در ابتدای تاسیس به صورت دموکراتیک متولد نشده، بلکه همهٔ دموکراسی‌ها به تدریج از مطلق‌گرایی به اقتدارگرایی فردی/ پادشاهی سپس به اقتدارگرایی بوروکراتیک، بعد به رشد فراگیر بخش خصوصی رقابتی، به جامعه مدنی و در نهایت به تعبیر یورگن هابرماس آلمانی به دموکراسی پیشرفته‌ای تبدیل می‌شوند که حکومت هیچ وظیفه‌ای جز تامین منافع و مصلحت عامه نداشته باشد. چطور می‌شود که یک ایرانی متولد تهران به ریاست پارلمان نروژ می‌رسد؟ چطور می‌شود که یک بریتانیایی که ریشهٔ هندی - کنیایی دارد به نخست‌وزیری انگلستان دست می‌یابد؟ چگونه بانوان ایرانی به نمایندگی در پارلمان‌های اروپایی انتخاب می‌شوند؟ چگونه یک شهروند کانادایی که هندی‌الاصل و از مذهب سیک است، به وزارت دفاع آن کشور انتخاب می‌شود؟ تمامی این تحولات و شبیه آن‌ها که در اروپا و آمریکای شمالی فراوان است، به واسطه اصل شمول (Inclusiveness) است. چه حسّی میان سیاهان آمریکایی ایجاد می‌شود وقتی از میان آن‌ها زن حقوقدانی به تائید سنای این کشور به عضویت بالاترین مرجع قضایی آمریکا انتخاب می‌شود؟ پیغام این تحولات به اقلیت‌ها این است که شما هم جایگاهی دارید. همه باید نمایندگی داشته باشند. همه با تلاش و تشکل می‌توانند در مدیریت کشور سهیم باشند. با نگاه شمول‌گرا، هم تداوم سیاسی به دست می‌آید و هم ثبات سیاسی. بی‌دلیل نیست که در انگلستان هیچ وقت انقلابی صورت نگرفته برای اینکه نظام سیاسی عموماً به جامعه امتیاز می‌دهد و همیشه در حال انطباق با شرایط، بحران‌ها، بی‌ثباتی‌ها، واقعیت‌ها و Fact‌ها بوده زیرا که عقلانیت در حکمرانی یعنی فهم واقعیت و انطباق با آن، به طوری که قانون اساسی آمریکا تاکنون ۲۷ بار شامل متمم شده است.

همان‌طور که نمی‌توان از دورهٔ دبستان به فوق دکترا پرش کرد، نه در تجربهٔ بشری و نه در تئوری امکان‌پذیر نیست که از فردیت محض سیاست در خاورمیانه به نظام دموکراتیک، که بهترین نمونه آن در آلمان پیدا می‌شود، جهش کرد. بهترین روش برای تمرین دموکراسی، نظام اقتصادی رقابتی و سازمان یافته است که آلمان‌ها از ۱۸۶۰ شروع کرده‌اند. تشکیلات سیاسی رقابتی در عموم کشورهای دموکراتیک ناشی از تشکیلات اقتصادی رقابتی است که از ۱۷۵۰ به بعد آغاز شده و صدها فرازونشیب داشته است. در فعالیت اقتصادی است که افراد معنای Fact، Compromise و Collaboration را می‌آموزند. در نظام اقتصادی رقابتی است که رادیکالیسم سیاسی رنگ می‌بازد. در دادوستد و تولید است که شهروند معنای رقابت، کارآمدی، سیستم، نظم، زمان، هرم و تشکیلات را می‌آموزد. رشد اقتصادی توسط بخش خصوصی است که ضرورت ثبات سیاسی و جلوگیری از سیاست سینوسی را فرآهم می‌کند. البته آن بخش خصوصی ارزش دارد که رانت حکومتی نداشته باشد (Parasite Capitalism). 

چرا در مکزیک، برزیل، کرهٔ جنوبی و اندونزی سیاست به سوی عقلانیت رفت؟ چون این کشورها مجبور شدند برای پاسخگویی به مردم خود وارد عرصهٔ بین‌المللی رقابتِ اقتصادی شوند. بنابراین به عنوان یک نظر، دو دلیل اولویت ندادن به رشد و توسعه اقتصادی از یک طرف و نظام سیاسی غیرشمول‌گرا از طرف دیگر، ریشه‌های شکست سیاست‌ورزی و حکمرانی مطلوب در ایران بوده‌اند. در دوران مدرن، ریشهٔ اصلی ناکامی سیاست در ایران، ورود و پیاده شدن ناقص سرمایه‌داری رقابتی در کشور است. رقابت سیاسی صرفاً با میزگرد و سخنرانی به دست نمی‌آید. به جز بلاروس، روسیه، کوبا و کرهٔ شمالی، همه کشورها در جهان به درجات مختلف و با روش‌هایِ گوناگونِ بومی شده (Customized) وارد عرصهٔ اقتصادی شده‌اند تا هم نیازهای اقتصادی مردم خود را تامین کنند و هم از ثبات و تداوم سیاسی برخوردار باشند و هم معنای رقابت را بیاموزند. 

دموکراسی پیشرفته، با مشقت‌های فراوان فکری و علمی و تمرین‌های پرفرازونشیب به دست می‌آید. شاید مهم‌ترین شاهد این دو علت گفته شده در شکستِ سیاست‌ورزی از مشروطه به بعد، پاسخ به این سؤال است که: چرا طیف جریان‌های فکری، قومی و سیاسی ایرانیان به دولت‌ها و نهادهای خارجی روی آورده‌اند؟ چون در داخل نمایندگی نداشته‌اند. با اصل قرار دادن رشد اقتصادی رقابتی، نمایندگی کردن همهٔ جامعه از حالت صرف سیاسی به حالت حقوقی درمی‌آید. در جهان پرچالش امروز اگر کشوری، اساس حکمرانی را اقتصاد رقابتی بین‌المللی تعریف نکند چاره‌ای جز مساوی شمردن حکمرانی با قدرت برای قدرت ندارد: مسیری که روسیه رفته ولی چین با تنظیم روزانهٔ اقتصاد خود با واقعیاتِ سیاست روز، و ضمناً برگرفته از تعلیمات کنفوسیوسی، هم ثروت مردم خود را افزایش می‌دهد و هم همه را با ثروت خود مجبور می‌کند به چین احترام بگذارند.

* مقدمهٔ چاپ جدید کتاب اقتدارگرایی ایرانی در عهد پهلوی

کلید واژه ها: سریع القلم اقتدارگرایی ایرانی


نظر شما :