روایت عسگراولادی از چگونگی موافقت آیتالله خامنهای با نخست وزیری موسوی
آیتالله خامنهای حفظهالله رفتند به سراغ مهندس موسوی که نظر خودشان بود، اما خیلی طول نکشید که ایشان متوجه شدند که آن موسویای که پیاده میشناختند، سواره، آن نیست. سواره موسوی دیگری است. اواخر دوره اول، ایشان در جلسات خصوصی این نکته را به زبان میآوردند که در این باره اشتباه شد، اما در جلسات عمومی حرفی نمیزدند.
امام برای ادامه روند جنگ و اینکه جنگ آسیب نبیند، نظرشان این بود که اگر الان موسوی عوض شود، ما در جنگ آسیب میبینیم. این را قبلاً به زبان نمیآوردند، اما به زبان آوردند و گفتند نظر من این است که نخستوزیر عوض نشود. مقام معظم رهبری به عنوان رئیسجمهور گفتند من نمیتوانم موسوی را معرفی کنم. چهار پنج شخصیت روحانی مأمور شدند که با آقای خامنهای حفظهالله مذاکره کنند.
آیات آقای جنتی، آقای مهدوی و آقای ناطقنوری، آیت الله یزدی، اینها وقتی با آیتالله خامنهای صحبت کردند، ایشان گفتند: «امام حکم کنند، امام فتوا بدهند چشم! اما امام میفرمایند نظر من این است. نظر فقیه استدلال میخواهد. اگر فتوا بدهند، یعنی بگویند حکم خدا این است که ایشان نخستوزیر بشود، چشم. اگر حکم حکومتی بکنند، مطیع حکم حکومتی ایشان هستیم، اما نظرشان را اعلام کردهاند.»
آقایان گفتند: «مگر میشود این حرف را به امام برگرداند؟» ایشان در جواب گفتند: «من از درس خود ایشان دارم این را میگویم. از درس دیگران نیست که فقیه وقتی فتوا بدهد، بر مقلدینش اطاعت لازم است، وقتی حکم کند، بر مجتهدین و مقلدین و دیگران هم لازم است، اما وقتی بگوید نظر من این است، اینطور نیست.»
آقایان خدمت امام رفتند و این نظرات را منعکس کردند. امام حرفها را گوش کردند و تا آنجا که یادم هست فرمودند: «نظر من این است که نخستوزیر عوض نشود»، یعنی تغییری در نظرشان ندادند و تا آنجا که یادم هست نه حرف ایشان را رد کردند نه تصدیق.
یک مقدار کشمکش در مطبوعات اتفاق افتاد. آقای بهزاد نبوی هم زمینهای پیدا کرد و وارد صحنه شد که اگر در آرشیوها ببینید که ایشان در هیئت دولت و جاهای دیگر چه گفته و برای حذف آقای خامنهای میدان پیدا کردند.
اما در جلسهای که مؤتلفه با احمدآقا داشت و چند نفر از برادران بودند، راجع به این مسئله صحبت شد، احمدآقا گفت: «چند روز پیش آقای خامنهای از در وارد شد. من خدمت امام نشسته بودم. همین که ایشان از در وارد شد، امام شروع کردند به صحبت کردن و منتظر این نشدند که ایشان بیاید جلو و فرمودند من درازمدت به شما علاقمند بودم. این احمد میداند که من در این روزهای اخیر نگران شما بودم، اما صبر و تقوای شما به کمکتان آمد و شما را مدد کرد. آقای خامنهای آمد جلو و خواست دست امام را ببوسد، امام صورتشان را بردند جلو و آقا صورت امام را بوسیدند و امام صورت ایشان را. آقا خواستند روی زمین بنشینند، امام اجازه ندادند و دست ایشان را گرفتند و بردند و بغل دست خودشان نشاندند».
به نقل از احمدآقا، آقا خدمت امام مطالبی عرض کردند، امام شروع کردند به تعریف کردن از آقا و فرمودند: «شما در نماز جمعه خیلی موفق بودهاید.» آقا هوشیارانه فرمودند: «اولین شعاری که مردم میدهند میگویند یار امام خوش آمد. این خطاب به من نیست، خطاب به شماست. میگویند بوی امام آمد، یار امام آمد.» بنا به نقل احمدآقا، امام فرمودند: «خیر! مردم به شما علاقمندند. علاقه مردم به شما خیلی جدّی است.»
به نقل از حاج احمد آقا در اینجا چند بحث شد که برای ما نقل کرده و شاید برادرهایی که در آن جلسه بودند یادداشت کرده باشند، برخی را مصلحت نمیدانم بگویم. من دو نکته را مطرح میکنم، یکی اینکه آقا پرسیدند آیا اقتصاد اسلامی داریم یا نداریم؟ امام فرمودند: «داریم.» گفتند: «در زندان و بعد از زندان و بعد از انقلاب عدهای مدعی هستند که در اسلام اقتصاد اسلامی نداریم.» امام فرمودند: «اشتباه میکنند. اسلام دین کامل است و اقتصاد اسلامی داریم، حالا اگر ما هنوز دسترسی پیدا نکرده یا تدوینش نکردهایم، ربطی به اصل قضیه ندارد.»
آقا از امام پرسیدند: «مسئلهای که حرام اسلام حرام است تا قیامت و حلال اسلام حلال است تا قیامت، مثلاً در اقتصاد راجع به ربا چه توضیحی میتواند داشته باشد؟» امام فرمودند: «مسئله ربا حرام است الی یوم القیامه و مسئله خرید و فروش زماندار رواست تا روز قیامت. خداوند فرموده: من ربا را حرام کردم و خرید و فروش را روا، منتهی کارشناسان باید بنشینند و ببینند چگونه میشود تجارت امروز و بانکداری امروز و مسائل را بر اساس معیارها تنظیم کرد و من خواستهام که این کار را بکنند و دارند میکنند که چیزی تهیه شود و اقتصاد اسلامی هست و راجع به همین چیزهایی که تا قیامت تغییر نمیکنند، راه گذاشته. باید راهش را پیدا کرد.»
بعد وارد موضوع شدند. نمیدانم اول امام بودند یا آقا که وارد موضوع نخستوزیری آقای موسوی شدند. احمدآقا نقل میکند که ایشان خدمت امام عرض کرد: «من سوء ادب و قصد جسارت نداشتم. من درس خود شما را نقل کردم. شما در درس فرمودید که فقیه اگر فتوا دهد، اطاعت آن بر مقلدینش لازم است و اگر حکم حکومتی کند، نه تنها بر مقلدین خودش که بر دیگر مقلدین و حتی مجتهدین هم اطاعتش لازم است، اما فرمودید اگر فقیه نظری اعلام کند، این نظر با فتوا و حکم حکومتی قابل مقایسه نیست، نظر شخص ایشان است». امام فرمودند: «بله، همینطور است، اما دو تا از اجداد بزرگوار شما، یکی امیرالمؤمنین (ع) و یکی امام حسن مجتبی (ع) مسئول نظام اسلامی را قبول نداشتند، اما همکاری کردند. در بعضی از نمونهها، در همکاری و تعادل فرزندانشان را هم به جبهه فرستادند».
همینطور که امام داشتند توضیح میدادند، بنا به نقل سید احمدآقا، آقا عرض کردند: «آقا! این را جلوتر میگفتید. شما نفرمودید.» امام فرمودند: «تا حالا وقتش نبود، الان وقتش هست و من میگویم.» آقا فرمودند: «چشم! من همینجا حکم نخستوزیری میرحسین موسوی را امضا میکنم.»
صحبتهای دیگری هم بود که محرمانه است و اصلاً نمیشود به زبان آورد. سید احمدآقا در جلسهای که خیلی به رهبری آقا مانده بود گفت که امام با ایشان مثل رهبر آینده برخورد کرد. نگذاشت دستش را ببوسد، نگذاشت روی زمین بنشیند، ایشان را پهلوی خودش نشاند.
سیداحمدآقا میگفت: «آقای خامنهای وقتی داشت از در وارد میشد، با یک بار غم و غصه آمد و وقتی داشت میرفت، بسیار شاد بود.»
منبع: آینده
نظر شما :