سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی؛ از نامگذاری تا انشعاب
امیرحسین جعفری. مهرشاد ایمانی: انشعابهای سیاسی در تاریخ معاصر ایران میان احزاب و گروهها عمدتاً منجر به دستهبندیهای قابل توجهی شده که روندهای سیاسی را عمیقاً تحت تأثیر خود قرار داده است. یکی از مهمترین این انشعابات به پس از پیروزی انقلاب بازمیگردد که در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی پیرو اختلافنظرات میان جناح چپ و راست سازمان به وقوع پیوست و در آینده سیاسی که امروز در حال زیست آن هستیم دستهبندیهای چپ و راست و سپس اصلاحطلبی و اصولگرایی را شکل داد.
به دلیل اهمیت موضوع و برای کسب روایت دقیقتری از این واقعه میزگردی با حضور آقایان محمد عطریانفر (توحیدی صف اصفهان)، فیضالله عربسرخی (امت واحده)، صادق نوروزی (امت واحده) و محسن آرمین (توحیدی صف) داشتیم که مشروح آن را میخوانیم: این میزگرد روز درگذشت بنیصدر در روزنامه «شرق» برگزار شد.
ابتدا درباره شکلگیری سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و مبانی فکری و مرامنامه آن توضیحاتی بفرمایید.
صادق نوروزی: گروههایی که برای انقلاب تلاش کرده بودند، بعد از پیروزی انقلاب به دنبال این بودند که تشکیلاتی ایجاد کنند. حزب جمهوری اسلامی که تشکیل شد، خیلیها ثبتنام کردند اما در جلسهای که با حضور عسکراولادی برگزار شد، متوجه شدیم حزب جوابگوی تشکیلات مدنظر ما نیست. در پی آن میان گروههای مختلفی که در سالهای پیش از انقلاب فعال بودند، ارتباطهایی برقرار شد و ایده تشکیل یک سازمان سیاسی مرکب از این گروهها شکل گرفت. اول قرار بود تشکل جدید به شکل فدراتیو باشد، بعد از اینکه مدتی کار شد، تصمیم به ادغام هفت گروه گرفتیم. این هفت گروه عبارت بودند از امت واحده (آقایان نبوی و سلامتی)، گروه صف (آرمین، بروجردی، عطریانفر)، فلق، بدر (علی عسگری، حسین فدایی)، منصورون (محسن رضایی، تحویلزاده)، موحدین، فلاح (الویری، منتظرقائم) درهرحال اساسنامهای نوشته شد. به موجب این اساسنامه یک شورای مشورتی در رأس تشکیلات وجود داشت که از هر گروه یک یا دو نماینده عضو آن بودند و یک شورای هماهنگی که زیرمجموعههایش شاخههای اجرایی بودند. مطابق این اساسنامه پنج اصل اعتقادی و راهبردی محور وحدت این هفت گروه بود. این پنج اصل عبارت بودند از: رهبری امام، مبارزه سیاسی با گروههایی که مبارزه سیاسی میکنند و مبارزه مسلحانه با کسانی که با جمهوری اسلامی برخورد مسلحانه میکنند، پذیرش رهبری امام و دو اصل دیگر که در جزوات هست. بر این اساس تصمیم به اعلام موجودیت گرفتیم که در دانشگاه تهران آقای بنیصدر هم در حمایت از تشکیل سازمان سخنرانی کرد. البته آقایان بنیصدر و جلالالدین فارسی از طریق دوستان با سازمان مرتبط بودند، اما توقع داشتند در رهبری سازمان باشند.
فیضالله عربسرخی: مجاهدین روی نام سازمان به شکل پررنگی تبلیغات کردند و گفتند اینها برای اینکه از نام ما سوءاستفاده کنند، از این نام استفاده کردند، درحالیکه چون مشی این گروهها در سالهای پیش از انقلاب عمدتاً مبارزه مسلحانه بود، به این اسم تعلق خاطری وجود داشت.
محسن آرمین: اساس ایده شکلگیری سازمان این بود که یک انقلابی با یک سرعت غیرقابل پیشبینی به پیروزی رسیده است و خلاف دیگر انقلابهای دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی هیچ تشکیلات و سازمان سیاسی و نظامی نداشت. بعد از سال ۵۲ درپی انحراف مجاهدین خلق یا منشعب از آن یا مستقل از آن گروههای مبارزی تشکیل شده بودند. اینها در جریان انقلاب به تدریج هم دیگر را پیدا کردند و ایده این بود که تشکیلاتی را به وجود آوریم که بتواند از انقلاب دفاع کند و این ایده اصلی تشکیل سازمان بود. اولین جلسات نیز بهمن ۵۷ در مدرسه رفاه تشکیل شد، من و مرحوم بروجردی و آقای نبوی از طرف امت واحده به آنجا میرفتیم. بعد هم به ساختمان کیا پایینتر از خیابان ملک منتقل شدیم، آن زمان برخی از نیروها با مرحوم آقای مطهری، آقای امامیکاشانی و… ارتباط داشتند. این فکر به امام منتقل میشود که عدهای از طرفداران انقلاب قصد ایجاد سازمان دارند که ایشان استقبال کردند.
محمد عطریانفر: پاتوق اول در خیابان زیبا در منزل یک حاجی بود.
آرمین: بله اما یک الی دو جلسه در آنجا تشکیل شد. بحثها ادامه داشت تا به ۱۶ فروردین ۵۸ رسیدیم. از بین دوستان گروهها فقط امت واحده بود که در زندان چالشهای سخت با مجاهدین خلق داشت و دیگر گروهها این برخوردها را نداشتند. هرچند برخی از این گروهها در مقابله با تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین در سال ۵۳ به وجود آمدند؛ اما مسئله اصلی همه بچهها ایجاد تشکیلاتی به عنوان بازوی انقلاب بود.
نوروزی: آقایان بنیصدر و جلالالدین فارسی نیز با سازمان در تماس بودند، اما خود را به عنوان یک عضو برابر با دیگران تلقی نمیکردند؛ مثلاً آقای نبوی هم سابقه مبارزاتی زیادی داشت اما اصل حقوق برابر با دیگران را قبول داشت.
ریشه انشعاب سال ۶۱ سازمان ناشی از چه دوره تاریخیای بود؟ طبیعتاً اختلافنظرها یکشبه شکل نگرفته بود، در ریشههای تاریخی این اتفاق را در زندانهای شاه میبینید یا در انقلاب مشروطه؟
عربسرخی: اگر بخواهیم به این پرسش در سطح عام بپردازیم، البته ریشههای آن را باید در تاریخ معاصر و جریان روشنفکری و دوگانه سنت و مدرنیته جستوجو کرد و سابقه آن را تا دوران انقلاب مشروطه و پیش از آن پی گرفت. آنچه به سازمان مربوط است این است که سازمان حول یک اصول کلی به تفاهم رسیده بود اما به مسائل جزئیتر نگاهی نشده بود. وقتی وارد فعالیت شدیم در همان گامهای اول اختلافات بروز کرد. در اردیبهشت ۵۸، یعنی کمتر از یک ماه بعد از موجودیت سازمان به مناسبت اطلاعیه روز کارگر اختلاف دیدگاهها خود را نشان داد. خرداد ۵۸ درباره دکتر شریعتی نیز اختلاف ایجاد شد. هرچه آمدیم جلوتر حساسیتها خود را بیشتر نشان میدادند. دورهای هم بود که مسائل اقتصادی در قالب چپ و راست خود را نشان میداد و به ویژه زمانی که دولت شهید رجایی شروع به کار کرد و آقای سلامتی و نبوی در دولت مسئولیت داشتند دیدگاههای این دو کاملاً مورد اعتراض مرحوم آقای راستی بود. آنچه به عنوان کلیات مورد توافق قرار گرفت، این مسائل را پوشش نمیداد. ما توافق کرده بودیم که همه ما مسلمانیم و از انقلاب و اسلام و امام حمایت میکنیم، اما این اصول موجب وحدت دیدگاهها در حوزههای مختلف به ویژه حوزه اقتصادی نبود. اختلاف بر سر دیدگاههای اقتصادی در دولت نیز بروز کرد. اصلاً علت اینکه جناحبندی نیروهای انقلاب عنوان چپ و راست به خود گرفت این بود که مسائل اقتصادی بروز و ظهور بیشتری داشت، هرچند در جهات دیگر نیز اختلاف وجود داشت؛ مثلاً بحث شریعتی اقتصادی نبود یا اختلافات بر سر مقولاتی مانند آزادی بیان، روشنفکری و… که اختلافات آغاز شد و با گستردگی دایره این اختلافات به انشعاب منجر شد.
همانطور که آقای عربسرخی هم اشاره کردند، عمده اختلافها اقتصادی بود. انشعاب بسیار مهم دیگری نیز در جامعه روحانیت داریم که در تفکیک نفرات روحانیون نزدیک به تفکرات چپ اقتصادی بیشتر به سمت مجمع روحانیون میروند، این مسئله بهطور کلی چپ و راست را چقدر واقعی میبینید؟
عطریانفر: من به اعتبار اینکه کمترین عمر همکاری با سازمان را داشتم، به اندازه دوستان صاحب تجربه و اطلاعات نیستم اما همان فرصت اندک هم شاید مقداری باعث شود صحبتهای بنده در زمینههایی راهگشا باشد. البته از زمانیکه ارتباط تشکیلاتی بنده با دوستان در سازمان قطع شد، مسائل داخلی و فرازوفرودهای سازمان را دنبال میکردم. فعالیتها و رفتارهای سیاسی در ایران نوعاً تابع مبانی عقیدتی نیست و معمولاً تحت تأثیر روابط شخصی و عواطف انسانی و بعضاً تابع رویکردهای قبیلهای و محفلی است. مناسبات سیاسی فیمابین روحانیون و روحانیت نیز متأثر از همین مسئله است، اگرچه مجموعههای همبسته محفلی در گامهای بعد از تشکیل یا بعد از انشعاب، سعی میکنند بنیانهای فکری خود را روی اصولی که به آن بیشتر تمایل دارند بنا کنند، اما در آغاز همگراییها نوعاً براثر رویکردهای احساسی و شخصی شکل میگیرد. البته سازمان مجاهدین انقلاب اینگونه نبود؛ بنابراین در بحث انشعاب باید دانست که دوگانگی و انشعاب به تبار شکلگیری اولیه سازمان برمیگردد و برخی گرفتاریها به این برمیگردد که سازمان در تشکیل روز نخست مقدمات و پیشنیازهای اولیه را طی نکرد.
اگر روایت تاریخی درستی داشته باشیم میرسیم به آنچه شما اشاره کردید. بد نیست از باب آسیبشناسی بکوشیم شکلگیری سازمان مجاهدین خلق و فرازوفرودهای آن از ۴۴ تا ۵۴ و سپس مشکلات درونی آن را از خلال کتابهای زیادی که درباره سازمان نوشته شده مطالعه کنیم که در بحث ما راهگشاست. فرجام مطالعات تاریخ شفاهی مدون این واقعیت را به ما میفهماند که جز محمد حنیفنژاد دیگر نیروها عموماً تحت تأثیر احساسات رادیکالیستی زمان با سازمان همراهی کرده و جذب یا دفع شدند. به نظر میرسد شکلگیری سازمان مجاهدین انقلاب نیز بیتأثیر از ضرورت تقابل با انحراف سازمان مجاهدین خلق در سال ۵۴ نبود. شاید درست باشد که دوستان الزاماً تحت تأثیر آن دوران و به منظور جلوگیری از مصادره بیجهت نام مجاهدین توسط سازمان مجاهدین خلق، نام مجاهدین انقلاب را برای خود برگزیده باشند. بههرحال ولو کسی این عرض بنده را نپذیرد اما خواه ناخواه حوادث پیشین در شکلگیری این نام مؤثر بوده است.
من به اعتبار اینکه در بدو شکلگیری سازمان از طرف دوستانِ گروه صف اصفهان نمایندگی داشتم تا در جمع دوستان تهران و تصمیمات آنها شرکت کنم، خاطرم هست بر سر این نام مدتی متوقف میشدیم و گفتوگو میکردیم که لفظ «مجاهد» عام است و نباید این نام را به نفع آنها رها کنیم و نباید عدهای آن را مصادره کنند. احساس عمومی ما این بود که این نام را اگر برگزینیم، جامعه جوان دانشگاهی که نسبت به این واژگان ارزشی حس عاطفی دارد به سمت ما جذب میشود. ضمن آنکه میخواستیم با لفظ «انقلاب» به انتهای عنوانمان نشان دهیم که خط ما فارق از خط آنهاست. مشکلی که انقلابیون اصیل مذهبی با مجاهدین خلق پیدا کردند به این برمیگشت که این سازمان دچار انحراف ایدئولوژیک شده بود و روحانیت را که نقش مهم و سنتی در جامعه شهری و روستایی داشت، کنار گذاشته و مشخصاً رهبری امام خمینی را باور نداشتند. اگرچه برخی از گروههای سیاسی هفتگانه بیرون زندان / به جز امت واحده / بهصورت پیشینی تأثیری از سازمان مجاهدین نداشتند، اما واقعیت اینکه انحراف ۵۴ به همه ما گوشزد میکرد که خط مبارزه مسلحانه و رویکرد مارکسیستی آن وجهی پیدا کرده که با فرایند مطالبه عمومی مبارزه که سیاسی و مذهبی است نسبتی ندارد و حقیقتی است که ما را با آن فاصله انداخته است.
بیتردید همه مبارزان سیاسی مسلمان قبل از ۵۴ تحت تأثیر سازمان مجاهدین خلق بودند. وقتی این را میگوییم منظور سازمان امروز نیست که نهادی تروریستی است، به قبل از ۵۴ برمیگردیم. مطابق با ادبیات آیتالله طالقانی، مجاهدین قبل از ۵۴ کسانی بودند که «انهم فتیة آمنوا بربهم و زدناهم هدی»؛ آن مرحوم در دفاع از سازمان نامهای در تأیید و توثیق برای حسین روحانی و تراب حقشناس به امام در نجف نوشت و این آیه شریفه را در وصف آنها در مطلع نامه آورد. مرحوم آیتالله منتظری و آقای رفسنجانی تا قبل از ۵۴ به اینها کمک میکردند. از ۵۴ دچار مشکل شدیم. در مقام مخالفت با سازمان، تمامی گروههای هفتگانه مجاهدین انقلاب موضع مشترک داشتند و احساس میشد با گذشته تاریخی آنها به صفت پدیدارشناسانه آن باید انقطاع کنند و در وجه اثباتی، جریان روحانیت به محوریت امام را زبان مشترک همه قرار دهند.
سازمان مجاهدین انقلاب با این مقدمه و تفصیلاتی که ذکر شد، سامان یافت و در آستانه پیروزی انقلاب و تأسیس نظام، این جماعت رکن مهمی در تقویت و حراست از نظام داشت. سازمان مجاهدین انقلاب از عناصر مقوم نظام بود. امروز را ملاک نگیریم که کسی به حسابشان نمیآورد. در اول انقلاب سازمان مجاهدین انقلاب و حزب جمهوری، سازمانهای مؤثر پیرامونی و حلقه نخست حواری امام بودند. مجاهدین انقلاب حتی در مقایسه با همزاد سیاسی خود یعنی حزب موقعیت منضبطتر و توانمندتری را در مقام تأسیس دولت و سامانههای نظام داشت. گروههای هفتگانه تا آن مقطع زمانی در مقام سلب نسبت به گذشته سیاسی و مرزبندی با مجاهدین خلق وجه اشتراک داشتند، اما در مقام اثبات دچار مشکل بودند.
در محافل نخستین و نشستهای اولیه گروهها، بحث این بود که با عبور از گذشته که در نقد مجاهدین زبان مشترک داشتهایم اما برای آینده مبانی مشترک ما چیست و کجاست؟ حتی خارج از اختلافات در تقدیر بین گروهها، در درون هر کدام از گروههای هفتگانه اختلاف نظر مشهود بود. از جمله اختلافاتی که شخصاً با برخی دوستان و همرزمان درون تشکیلات داشتم این بود که برخی رفقا میگفتند گام نخستین را برداشتیم، رژیم تغییر پیدا کرد و چون هدف ما ضد امپریالیستی است باید از ایران هجرت کنیم و به کشورهای دیگر برویم و مبارزه را آنجا ادامه دهیم. یکی از این عزیزان حتی در تدارک منابع مالی بود و با آقای بنیصدر گفتوگو میکرد تا با حمایت عمومی مقامات مسئول در ایران به خارج از کشور برویم، البته بنده مخالف هرگونه اقدام از این دست بودم و پس از گفتوگوی بسیار رأی دوستان و نظر آنها را برگرداندم. میخواهم تأکید کنم نه تنها در فرایند تحرکات و دیدگاههای سیاسی هفتگانه بلکه در فرایند درون هر گروه دچار تحول شده بودیم. ما از سنخی و جهتی دور هم جمع شده بودیم که مربوط به دوران غربت انقلاب بود. درحالیکه در بهمن ۵۷ به عرصه قدرت ورود کرده بود باید در این قضیه متوقف میشدیم و مبانی مشترکی را تدوین میکردیم. خاطرم هست در این قضیه عرض من این بود که چرا باید به این سرعت اعلام مواضع مشترک کنیم؟ من جزء آن دسته از کسانی بودم که میگفتم زمان اعلام موجودیت علنی را به بحث سیاسی بگذاریم.
استدلال دیگر دوستان این بود که یک رقیب گردنکلفت به نام سازمان مجاهدین خلق داریم که گذشتهای دارد و نیروهای آن به عرصه اجتماعی میآیند و از نظر قدرت اجتماعی از ما قویترند و فرصت را نباید از دست میدادیم. واقعیت اجتماعی هم البته نشان میداد اگر در قضیه اعلام موجودیت علنی تأخیر داشته باشیم چه بسا که بستر اجتماعی را از دست ما بگیرند و خسارت ببینیم. در ساختمان کیا یک روز در فروردینماه ۵۸ حدود ۷۰ نفر برای اعلام مواضع جمع شدیم و متنی نوشته بودیم در آن پیشنویس مقدماتی که دست بر قضا من و محسن مخملباف در تدوین محورهای آن دستی داشتیم. اما چون من پاسخی به اشکال خودم در بحث ضرورت تأخیر در اعلام موجودیت تا به وقت یکسانسازی دیدگاهها، نگرفتم در مخالفت با آقا مصطفی تاجزاده که به نمایندگی از جمع میخواست بیانیه مواضع و موجودیت علنی را اعلام کند برخاستم و با صدای بلند معترض شدم و البته سرکوب شدم. سرکوب نه به معنای بد آن بلکه به این معنا که در اقلیت بودم و صدایم پژواکی نیافت. معتقد بودم حرفم درست است لذا پافشاری میکردم که البته در روند دموکراتیک تشکیلاتی مقاومت اقلیت چندان درست نبود و انتظارمان هم به جایی نمیرسید.
در این رابطه یک دلیل ثانوی هم داشت که برای اولین بار میگویم؛ در آن مقطع شخصاً اطلاعاتی از برخی اعضای دیگر گروهها و محافلی که با قم در ارتباط با مرحوم سید منیرالدین شیرازی داشتند ازطرق غیررسمی اطلاعاتی به من میرسید و این واقعیت ارتباطات را برای دیگران مشکل میدانستم. بر این اساس حس میکردم قاطبهای از دوستان با این طیف دچار مشکل خواهند شد. خاطرم هست یک بار در همین فرازوفرودها به مرحوم حسن منتظرالقائم که صمیمیتی با او داشتم گفتم شما دچار دوگانگی میشوید البته او نگاهی از بالا به پایین به من کرد و سخنی در پاسخ نگفت. این داستان گذشت تا دو سه سال بعد حسن به من زنگ زد. آن زمان در کیهان با آقای خاتمی کار میکردم. به دیدن من آمد و گفت آن حرفها را از کجا میگفتی؟ یک مقدار برای او توضیح دادم. از من خواست از آقای خاتمی فرصتی برای او و یکی، دو نفر از دوستان بگیرم تا در کیهان بیایند و آقای خاتمی را نسبت به آنچه در جریان تحولات و دوگانگی درون سازمان بود، توجیه کنند. عرض آخر تأکید بر اینکه بسیاری از دوگانگیها که منجر به انشعاب میشود، تابع تحولات احساسی و منافع موردی و تمامیتخواهی است شاید از نوادر انشعابهایی که بنا به عقلانیت سیاسی و اختلاف در مبانی و فهم مشترک به مرحله بروز و ظهور رسیده باشد، انشعاب درون سازمان مجاهدین انقلاب است که اختلافات، ریشه اعتقادی و سیاسی واضحی دارد.
عربسرخی: این صحبتها فهم امروزی آقای عطریانفر نسبت به وقایع است. آن زمان به تناسب فهم آن موقع تصمیماتی میگرفتند. آیا آن موقع نیز فهم امروزی را داشتیم؟
نوروزی: از مرحوم طالقانی نقل میکنند که در آستانه انقلاب در زندان گفته بود پشتسر این اللهاکبری که همه میگویند اختلاف نظرات زیادی وجود دارد.
آرمین: فرصت خوبی است ما در این مدت حتی یک بار هم با آقای عطریانفر سوابق تاریخی انقلاب و سازمان را مرور نکردهایم لذا طبیعی است که دیدگاهها متفاوت میشود. آقای عطریانفر به درستی گفتند که اساساً مبارزه مسلحانه بهخصوص در بخش روشنفکری جامعه با مجاهدین خلق شروع شد و آنها دستکم در سالهای آغازین دهه ۵۰ تا سال ۵۳ نماد هویت مبارزاتی نیروهای مسلمان بودند و فضای دانشگاهها و محافل روشنفکری اسلامی تحت تأثیر مجاهدین خلق بود. شاید علت این امر آن بود که طرف مقابلی به نام چریکهای فدایی خلق وجود داشت. یعنی در مقابل جریان مارکسیستی افتخار نیروهای مسلمان این بود که یک تشکیلات مسلح و مسلمان دارند اما بحث این است که آیا شکلگیری سازمان مجاهدین انقلاب تحت تأثیر مجاهدین خلق بود؟ آنچه قطعی است این است که تمام گروههایی که سازمان مجاهدین انقلاب تشکیل دادند در یک چیز مشترک بودند و آن، این بود که مارکسیست شدن سازمان مجاهدین خلق ریشههای ایدئولوژیک است. مجاهدین خلق میگفتند انحراف در سازمان در سال ۵۴ یک حرکت اپورتونیستی است چون حاضر نبودند بپذیرند که این مسائل ناشی از ریشههای فکری است. سازمان مجاهدین انقلاب از همان مشکلی رنج میبرد که انقلاب رنج میبرد. همه در مبارزه با رژیم پهلوی مشترک بودیم اما اینکه الگوی ادارهکننده بعد از انقلاب چیست، مشخص نبود. به تدریج حتی در سازمان جمهوری اسلامی با سعی و خطا پیش رفتیم. ما در وجه سلب و نفی مشترک بودیم اما اینکه جایگزین نظام گذشته چیست اشتراک نظر نداشتیم و هر کسی از ظن خود شد یار من! در همین رابطه باید عرض کنم البته تجربه آقای عطریانفر با ما متفاوت است و شاخه صف اصفهان اصلاً با شاخه صف تهران متفاوت بود. شاخه تهران به رهبری مرحوم بروجردی بود به همین دلیل نیز در سال اول شاخه صف اصفهان مواضعی داشت که برای دوستان تهران قابل توجیه نبود چون خیلی تندرو بودند و حتی مرحوم بهشتی را آمریکایی میدانستند. آنها بیشتر تحت تأثیر مرحوم محمد منتظری بودند آن مرحوم هم در اوایل همین نظر را داشت.
نوروزی: آنها بهزاد را هم آمریکایی میدانستند!
آرمین: ما نگران بودیم شاخه صف اصفهان با این مواضع دست به کاری بزند چون از آنجا اخبار خوبی به ما نمیرسید. لذا سازمان تصمیم گرفت شاخه اصفهان خود را منحل اعلام کند. بههرحال میخواهم بگویم سازمان از همان آغاز فاقد انسجام فکری و تئوریک بود. آقای نبوی همان ماههای اول میگفت که روند سریع تشکیل سازمان مشکلساز میشود. اولین اختلاف نیز در ارگان ایدئولوژی بروز کرد که من ناظر آن بودم. ما وقتی مشکلات را مطرح میکردیم تلاش آقای صادق نوروزی این بود که این اختلافات را به نحوی حل کند. اما اختلافات ریشه فکری داشته و به سادگی قابل حل نبود. من و آقای ذوالقدر با هم حسابی مشکل داشتیم. من از اینجا میخواهم این نتیجه را بگیرم که آنچه در جامعه بعدها به وجود آمد یعنی چپ و راست؛ خیلی زودتر از جامعه در سازمان بروز پیدا کرد یعنی مشکل سازمان اختصاصی به سازمان نداشت اما سازمان زودتر با این مشکل مواجه شد.
به اتفاقات درونسازمانی برگردیم. در بحث انشعاب شنیده میشود که بین مسئولان آن زمان کشور و امام دیدارهایی شده است. در این باره توضیح دهید.
نوروزی: ما خود را تابع امام میدانستیم. در مواردی که مشکل پیدا میکردیم از جمله مشکلات شرعی به ایشان مراجعه میکردیم. پس از چند ملاقات به این نتیجه رسیدیم که با توجه به مشغلههای امام به عنوان رهبر انقلاب بهطور مرتب نمیتوانیم به ایشان رجوع کنیم. البته آن زمان بیشتر سؤالهای ما سؤالهای شرعی در رابطه با روابط درون سازمان بود. پیش از انقلاب برخی از گروههای تشکیلدهنده سازمان بعضاً با برخی از آقایان روحانی رابطه داشتند مثلاً گروه منصورون با مرحوم آقای راستی ارتباط داشت، برخی با مرحوم آقای مهدوی و امامیکاشانی و مطهری ارتباطهایی پراکنده داشتند. به هر حال در یکی از جلسات با امام قرار شد از امام بخواهیم برای سؤالهای ما فردی را معرفی کنند. آقای ذوالقدر در آن جلسه اشاره کرد ما با آقای راستی در تماسیم و امام گفتند همین آقای راستی برای مسائل شرعی خوب است. در مسائل فکری نیز بنا شد به آقای مطهری رجوع کنیم. ارگان ایدئولوژی سازمان مسئولیت تدوین دیدگاههای فکری و اعتقادی سازمان را برعهده داشت که آقای آرمین عضو آن بود. در جلسهای که با مرحوم آقای مطهری داشتیم قرار شد ایشان در این زمینه به سازمان کمک کنند. اما ایشان خیلی زود شهید شد و بعد سراغ آقای جوادیآملی رفتیم. ماهی یک بار هم برای سؤالهای شرعی خدمت مرحوم آقای راستی میرسیدیم. البته آن زمان حساسیتی وجود نداشت که مثلاً ارتباط ما با ایشان محدود به پرسشهای شرعی باشد. لذا مثلاً گزارشی از سازمان و بیانیهها خدمت ایشان نشان میدادیم. ایشان در آن اوایل فعال برخورد نمیکرد و صرفاً به توصیههای اخلاقی بسنده میکرد.
یعنی سازمان تشکیل شد و بعد مواضع ایدئولوژیک مطرح شد؟
نوروزی: بله تدوین مسائل فکری به ویژه با توجه به مشکلات فکری درون سازمان کار سادهای نبود؛ تا آخر نیز نتوانستیم یک جزوه مشترک تهیه کنیم. بههرحال این جریان ادامه داشت تا آقایان نبوی و سلامتی به دولت رفتند و مسائل مختلف اقتصادی پیش آمد. البته از همان جلساتی که با امام داشتیم اختلافات را به اطلاع ایشان میرساندیم مثلاً اختلاف نظر بر سر اعلامیه مرحوم شریعتی را نیز با امام مطرح کردیم که ایشان فقط گفتند وحدت داشته باشید و اختلاف نکنید تا اینکه مسئله طرح اصلاحات ارضی که توسط شورای سهنفره مرحومان آیتالله بهشتی، آیتالله منتظری و آیتالله مشکینی تهیه شد و به اجرا درآمد حساسیتها اوج گرفت. این اختلافات در دولت و شورای اقتصاد نیز وجود داشت. مثلاً بحث کوپنیکردن کالاها و قیمتگذاری کالاها و نظارت دولت بر توزیع آن از جمله ماجرای توزیع برنج ایرانی پیش آمد. برخی معتقد بودند این کارها شرعی نیست و مخالف آزادی مالکیت است. اما مثلاً امام میگفت دولت چون نقش حاکمیتی دارد و به تولیدکنندگان اعم از کشاورزان و صاحبان صنایع امکاناتی مثل آب و برق و… میدهد میتواند در مواقع لزوم که مصالح جامعه اقتضا میکند برای نحوه توزیع یا حتی روابط میان کارفرما و کارگر ضوابطی مثل حداقل دستمزد، حداکثر ساعت کار و… وضع کند اما آقایان این کارها را غیراسلامی و خلاف شرع میدانستد. بخش راست سازمان نیز به مواضع آقایان نبوی و سلامتی در دولت به شدت انتقاد داشت. مرحوم آقای راستی از این زمان فعال شد مثلاً نظر مرحوم مشکینی در هیئت سهنفره اصلاحات ارضی را رد میکرد و میگفت ایشان نظر ثابتی ندارد. یا میگفتند که ما آقای بهشتی را در برابر آقای بنیصدر از باب دفع… تأیید میکنیم وگرنه دیدگاههای اقتصادی ایشان اسلامی نیست. در دیدارهای هیئت اجرائی سخنان ایشان ضبط میشد و پس از پیاده شدن در اختیار اعضا قرار میگرفت و بعضاً مورد اعتراض برخی از اعضا قرار میگرفت. مثلاً آقای آرمین مواضع تندتری میگرفت و میگفت این چه حرفهایی است ایشان میزند. ایشان میخواهد سازمان را بازوی سیاسی حوزه علمیه کند.
آقای ذوالقدر و زیبایینژاد در رأس جریان راست سازمان بودند و باقی تبعیت میکردند. آن جناح دوستانی بودند که از نظر فکری ضعیف بودند و در ارگانهای تصمیمگیر که مواضع فکری سیاسی سازمان را تعیین میکردند حضور نداشتند. لذا مسائل شخصی هم به آن مسائل فکری اضافه شد. به نظر ما دیدگاههای مرحوم آقای راستی با نظرات امام همخوانی نداشت اما آن دوستان این نظر را نمیپذیرفتند و میگفتند ایشان نماینده امام است و وظیفه ما اطاعت از ایشان است نه تردید در موضع ایشان. ما نیز مسائل را بدون اینکه علنی کنیم با مرحوم آقای بهشتی، و آقایان خامنهای، مهندس موسوی و… در میان میگذاشتیم. مثلاً آقایان دیدگاه ایشان را میشناختند و تعجب میکردند چگونه ایشان که دارای دیدگاهی کاملاً سنتی است نماینده امام در سازمان شده است.
در این زمان با حزب نیز جلساتی داشتیم چون این اختلافات در آنجا نیز بین بخش روشنفکر حزب ازجمله میرحسین موسوی و بخش بازار حزب از جمله آقای بادامچیان وجود داشت. میخواهم عرض کنم جنس اختلافات سازمان همان اختلافاتی بود که در بخشهای دیگر جامعه وجود داشت و به تدریج پررنگ شد. در این مقطع مرحوم راستی برخلاف گذشته در رابطه با سازمان کاملاً فعال شده بود. نهایتاً قرار شد یک جلسه عمومی در تهران با حضور آقای راستی برگزار کنیم و دوستان نظرات خود را بگویند. و طبق ضوابط رأیگیری شود که اجازه رأیگیری ندادند. این جلسه همزمان بود با صحبت امام که نیروهای نظامی را از فعالیت سیاسی منع کردند و گفتند افراد شاغل در نیروهای نظامی که در احزاب فعالاند یککدام را انتخاب کنند. برخی از دوستان ما که در سپاه بودند یا از سپاه استعفا دادند و به کار سیاسی پرداختند یا از سازمان استعفا دادند اما دوستان جناح مقابل که در سپاه و کمیته فعال بودند با استناد به نظر مرحوم راستی همچنان در سازمان ماندند. تا مبادا وزن طرف دیگر در سازمان سنگینتر شود. خلاصه اینکه در آن جلسه نتیجهای به دست نیامد که به شکل دموکراتیک اختلافات حل شود. در این مرحله مرحوم راستی پنج نفر از دوستان جناح راست را که مورد تأییدشان بودند برای اداره سازمان مشخص کردند. که در واقع نوعی کودتا بود و اطلاعیهای صادر کردند و تغییرات درون سازمان را به اطلاع جامعه رساندند.
در آن زمان مرحوم موسوی اردبیلی از طرف امام مأمور رسیدگی به اختلافات سازمان شدند. ایشان دیدارهایی با طرفهای مختلف سازمان انجام دادند و نتیجه را به امام منعکس کردند. ایشان بعداً به ما گفتند امام نظرشان این است که اختلاف نکنید. بر این اساس ما از سازمان استعفا دادیم. از آن پس فعالیت سازمان رو به افول رفت چون ادارهکنندگان اصلی سازمان دوستان ما بودند و با خروج ما از سازمان توان فکری سازمان کاملاً تحلیل رفت و سازمان عملاً به دامن جناح راست آن زمان افتاد و پس از مدتی به درخواست امام، مرحوم راستی سازمان را منحل اعلام کرد.
انحلال به درخواست امام بود؟
عربسرخی: امام گفته بودند بنا ندارم در سازمانها نماینده داشته باشم و شما به شکلی که میدانید مسئله را حل کنید. آقای راستی که نگران بود شاید با کنار رفتن سازمان به دست دوستان ما بیفتد یا ما با نام سازمان اعلام فعالیت کنیم، در نامهای به امام انحلال سازمان را رسماً اعلام کرد.
نوروزی: مرحوم راستی در نامه خود به امام تأکید کرده بود جریان التقاطی و منحرف از سازمان پاکسازی شده است، انحلال سازمان و کنارهگیری خود را اعلام میکنم. امام هم طی پیامی انحلال سازمان و کنارهگیری ایشان را پذیرفت. پاسخ امام میتوانست چنین فهمیده شود که نظر آقای راستی مبنی بر انحراف دوستان ما را تأیید کرده است، بنابراین آقای نبوی متعاقب آن نامهای به امام نوشت که برخی چنین تبلیغ میکنند شما نظر ایشان را تأیید کردهاید؟ امام در پاسخ آقای نبوی به صراحت اعلام کرد من فقط با انحلال سازمان و کنارهگیری ایشان موافقت کردم و دیگر اظهارات نامبرده را تأیید نکردم.
آرمین: مرحوم راستی مورد احترام امام بودند، بههرحال ایشان یکی از حامیان اصلی امام در نجف بهشمار میآمدند و امام نمیخواست ایشان را عزل کند، بلکه نظرش این بود که آقای راستی خودش کنار بیاید. آقای راستی که احساس میکردند اگر کنار بیاید احتمال دارد باز سازمان مشکل پیدا کند اعلام انحلال کردند و گفتند که یک جریان انحرافی تصفیه شدهاند و الان این عزیزانی که در سازمان هستند در سنگرهای دیگری برای انقلاب خدمت میکنند و انحلال سازمان را اعلام میکنم.
عربسرخی: اگر شما فهرست مباحث اختلافات را بررسی کنید میشود همان فهرست را در قالب اصولگرا - اصلاحطلب دید. مثلاً در بحث ولایت فقیه، ما آن موقع متهم به عدم اعتقاد به ولایت فقیه شدیم، زیرا معتقد بودیم ما باید به فرامین ولیفقیه عملاً ملتزم باشیم اما در سطح عقیده و نظر میتوانیم نظر خود را داشته باشیم. آنها میگفتند شما نه تنها در عمل ملتزم باشید، بلکه باید ذهن خود را نسبت به نظرات مخالف با ولیفقیه بتراشید و واژه ذهنتراشی در برابر ولیفقیه از همان زمان مطرح شد در حالی که باور ما این بود در یک سیستم سیاسی مبتنی بر اصل ولایت فقیه وظیفه مدیران و نیروهای سیاسی تبعیت عملی از مواضع اعلامی رهبری است نه تراشیدن ذهن و تغییر رأی و نظر. اما دوستان ما میگفتند ما باید شیعه تنوری باشیم، همانطور که امام صادق (ع) به یکی از یارانش گفت برو توی تنور و رفت ما هم باید نسبتبه ولیفقیه همینطور تابع باشیم. البته این حرفها را میزدند اما خودشان به آن ملتزم نبودند.
به احیای سازمان در دهه ۷۰ میرسیم که واژه فولکسیها نسبت به سازمان مطرح شد اما ازنظر تأثیرگذاری در دهه ۷۰ همچنان قوی است. درباره شکلگیری سازمان دوم توضیحاتی بفرمایید.
عطریانفر: فولکس از واژگان سعید حجاریان است که هیچوقت هم صحت ادعای سعید اثبات نشد.
نوروزی: ما بعد از اینکه از سازمان بیرون آمدیم جلسات خود را بدون تابلو در روزهای دوشنبه داشتیم منتهی شرایط بعد از مجلس چهارم بود و فضای سیاسی کشور برای اعلام موجودیت یک تشکل سیاسی آمادگی نداشت. در آن دوره مرحوم آقای رفسنجانی به آقای نبوی پیشنهاد داد چین سفیر شود که نپذیرفت وقتی آقای نبوی گفت: تصمیم داریم تشکیلاتی سیاسی تأسیس کنیم آقای رفسنجانی گفته بود اگر این کار را بکنید شما را میگیرند و اگر با شما برخورد کنند من کاری برایتان نمیتوانم انجام دهم. در اوایل دهه ۷۰ که فضا تا حدودی تعدیل شد با احتیاط تشکیلات سازمان را با افزودن نام ایران به آن تأسیس کردیم. برای اینکه حساسیتی به وجود نیاید نام برخی دوستان ازجمله آقای نبوی را به عنوان هیئت مؤسس به وزارت کشور ندادیم.
آرمین: سازمان دوم را جمع مستعفی سازمان اول به وجود آوردند؛ همان جمعی که معروف به اصحاب دوشنبه بودیم. آن جمع جلسات مرتب هفتگی داشت و در این جلسات مباحث و موضوعات مختلف کشور مطرح و تحلیل میشد. گاه این تحلیلها از طریق ملاقاتها به مسئولان منتقل میشد برخی موارد نیز به صورت مقاله در روزنامهای منتشر میشد البته نه به نام جمع. این تجربه تقریباً از سال ۶۰ به مدت ۱۰ سال ادامه داشت. این زمان طولانی بحث و گفتوگو درباره مسائل مختلف موجب شده بود جمع مبانی مشترک و انسجام فکری زیادی پیدا کند. بارها اتفاق افتاد یکی از ما در جمعی اظهارنظری میکرد و یکی از حضار میگفت فلانی از دوستان شما در جمعی دیگر همین حرف را زد. معلوم است شما سازمانیها همه چیز را با هم هماهنگ میکنید درحالیکه چنین نبود، بلکه علت این همنظری این بود که شاکله فکری ما خیلی به هم نزدیک شده بود، به همین سبب سازمان دوم منسجمترین تشکیلات در جمهوری اسلامی به شمار میآمد.
در مورد دولت آقای هاشمی در دو جناح راست و چپ آن زمان دیدگاههای مختلفی وجود داشت جناح راست سنتی دو دوره کاملاً متضاد را با مرحوم آقای هاشمی طی کرد. در آغاز یعنی اواخر سال ۶۰ و سالهای اول دهه ۷۰ متحد و حامی آقای هاشمی علیه جریان چپ عمل میکردند. دوران پس از امام و دوره اول ریاستجمهوری هاشمی بود. اتفاق نظری وجود داشت که جریان خط امام از قدرت کنار گذاشته شود و نهایتاً به حذف جریان چپ در مجلس چهارم انجامید. آن زمان جریان راست متحد مرحوم آقای هاشمی بود و شعار میدادند «مخالف هاشمی دشمن پیغمبر است»، کار به جایی رسید که مجمع روحانیون مبارز اعلام تعطیلی دفتر سیاسی و توقف فعالیت کرد و این وضعیت ادامه داشت و بعد در دوره دوم دولت آقای هاشمی جریان راست ضدهاشمی شد، چون احساس میکردند به پایان دوره ریاستجمهوری مرحوم هاشمی نزدیک میشوند باید با انتقاد از هاشمی و اتخاذ موضع اعتراضی نسبت به مشکلات و نارساییها، مقدمات را برای تصاحب کرسی ریاستجمهوری فراهم کنند و تا کربلا یک یاحسین دیگر مانده تا ریاستجمهوری را هم تصاحب کنند.
نوروزی: کاری که تا الان طول کشید.
آرمین: بله این پروژه تا خرداد ۱۴۰۰ طول کشید. در میان جریان خط امام آن زمان و اصلاحطلبان بعدی در قبال مرحوم آقای هاشمی دو دیدگاه همزمان وجود داشت یک بخش از دوستان هم فکر ما با ایشان سخت مشکل داشتند و عمدتاً در روزنامه سلام و روزنامه بیان فعالیت میکردند؛ برای مثال یادم هست وقتی آقای مهاجرانی پیشنهاد برداشتن محدودیت دورههای ریاستجمهوری را داد که البته مشکل قانون اساسی داشت و آقای هاشمی هم با این پیشنهاد موافق نبود، اما برخی دوستان ما آن را زمینهسازی برای ریاستجمهوری مادامالعمر و دیکتاتوری تحلیل میکردند و میگفتند آقای هاشمی دنبال دیکتاتوری است و ما میگفتیم شما اشتباه میکنید. در جمهوری اسلامی رئیسجمهور و دولت نمیتواند دیکتاتور شود، چون ابزار لازم برای این کار را ندارد. اما سازمان موضع دیگری داشت، سازمان به مواضع اقتصادی هاشمی نقد داشت که در نشریه عصر ما نیز منعکس شده است، ما الگوی توسعه دولت آقای هاشمی را بهخاطر توجه نداشتن به عدالت اجتماعی و نیز بیتوجهی به آزادیهای سیاسی و اجتماعی نمیپسندیدم، اما در عین حال سازمان وجود آقای هاشمی را یک ظرفیت بزرگ برای انقلاب تحلیل میکرد و با تخریب ایشان مخالف بود؛ یعنی سازمان با وجود انتقاد، آقای هاشمی را قبول داشت.
مواجهه سازمان با دولت هاشمی را چگونه میبینید و موضع ایشان نسبت به گروههای چپ چگونه بود؟
عطریانفر: من موقع نماز در حال استراق سمع بودم {عطریانفر در میانه میزگرد به نماز ظهر ایستاد} و دو نکته درباره بحث گذشته به ذهنم رسید. درخصوص مرحوم آیتالله راستی چون تصویر نابهنجاری در سازمان از ایشان داده میشود، اما در واقع باید بدانیم راستی که بود. مرحوم حسین راستی نزد امام شخصیت موجهی داشت. امام در سال ۴۴ که به نجف رفتند موقعیت ضعیفی داشتند و در طراحیای که ساواک کرده بود، قرار این بود امام زیر چرخ دهندههای سنگین آخوندهای نجف از بین میرفت. آنجا رفتار هوشمندانهای از سوی امام صورت گرفت که اسیر بازیهای طراحیشده ساواک نشد. البته طرف مقابل که بالقوه مخالف امام بودند، با توجه به تأیید مرجعیت ایشان نیز با احتیاط رفتار کردند. در آن ایام ودر میانه میدان رقیب که حول محور مرحوم آیتالله خویی امکان رویارویی داده میشد، دو شخصیت مراقب بودند حادثهای رخ ندهد، یکی شهید مدنی و دیگر مرحوم راستی؛ این دو شخصیت، فقهای نامدار و تمامقدی بودند که در حوزه مکتب آیتالله خویی نقش کلیدی داشتند. در آنجا حضور و نحوه رویکرد آقای راستی و شهید مدنی بسیاری از معادلات را میتوانست به هم بزند. آن دو بزرگوار از مکتب خویی فاصله گرفته و به مکتب خمینی پیوستند. حضور آقای مدنی و راستی بر سر درس آقای خمینی مثل حضور آقای منتظری در درس امام بود. همانطور که آقای منتظری نیاز مبرم به درس امام در قم نداشت اما از باب ترویج ایشان به محفل درس ایشان پیوست. اینها هم برای صیانت و تقویت امام و ترویج ایشان به درس خارج فقه امام پیوستند و این اقدام نقش مهمی در تثبیت امام داشت. مرحوم امام خیلی حسننیت داشت و نمیدانست داستانهای قدرت چه فرازوفرودهایی در پیش دارد.
نکته دوم طبق فرمایش آقای آرمین درباره گروه صف تهران و اصفهان است. این نکته راجع به مواضع رادیکال فقط متعلق به یکی از اعضای صف بود که تأثیرپذیری جدی از شهید محمد منتظری داشت و محمد نیز آتشی از انقلاب بود، از شهید بهشتی دل خوشی نداشت و احساسش این بود که اینها عافیتطلب هستند و به آقای بهشتی میگفت راسپوتین. معتقد بود باید در صحنه انقلاب سینهچاک بود. شهید محمد یک بار از ایران به نجف رفته بود. از ایران پیام دادند به بیت امام که محمد به نجف آمده، بعد از چندی از بیت امام خبر به ایران داده شد که وی نیامده و دو ماه دنبال او میگشتند بعد رد او را در زندان پیدا کردند. به او گفتند خب به مأموران میگفتی متعلق به بیت امام هستی و آزاد میشدی گفته بود لازم نبود میخواستم در زندان باشم تا مناسبات و روابط زندانهای عراق را متوجه شوم؛ یعنی برای درگیری سرش درد میکرد. خاطرم هست در اتاقی که در مجلس خبرگان آقای منتظری استقرار داشتند به همراه شهید محمد منتظری وارد شدیم که ایشان به زبان انگلیسی در حال صحبت با یک سیاهپوست آمریکایی بود صحبتشان که تمام شد همان لحظه روی زمین خوابیدند. محمد اصرار کرد پدر بلند شوید ما کار داریم اما آیتالله توجهی به ایشان نکردند. با محمد اختلاف نظر داشتند. در اصفهان یکی، دو نفر مصداق صحبت آقای آرمیناند اما دیگران چنین تفکری نداشتند. لذا دوستان نسبت به دفتر اصفهان حرفشان درمورد اندکافرادی درست است نه همه. منظور این است که در اصفهان فرضا بنده اگر میخواستم تحلیلم حاکم بود. البته آن زمان سازمان اینگونه نبود که انضباط خاصی داشته باشند، هرچند اصفهان مدعی بود مرکز صف، اصفهان است. تحلیلی که در این قضایا ارائه کردم بخشی به تحلیل من برمیگردد اما نوعاً سعی کردم متکی بر اسناد و فکت اشاره کنم و خلاف نظر برادر فیضالله صرفاً روایت امروز من نیست.
مجاهدین انقلاب (دوم) جزء نهادهای سیاسی معنادار و ریشهدار و قابل ستایشاند، امروز ما در یک نقطه تاریخی قرار گرفتهایم. همفکران و دوستان بزرگمردی چون بهزاد نبوی انسانهای سلیم و مخلص و فداکاری هستند که سیاستورزیشان واقعبینانه و رویکردشان به هاشمی نیز همینگونه بوده است. آقای هاشمی جزء تعلقات روحی و همواره مورد احترام من هست. در کارگزاران متهم به نفوذی مجاهدین انقلاب (دوم) در حزب هستم. واقعیت اینکه ماندگاری جریان دوم در سازمان دلالت بر جنبههای اصیل و واقعبینی آنها دارد. آنها از رادیکالیسم فاصله دارند. یک عنصر سیاسی باید به اقتضای زمان و تحلیل شرایط سیاستورزی کند. مهمترین رکن و جهتگیری جریانات سیاسی آیندهنگری است. بخش بزرگی از فشارهایی که سازمان مجاهدین انقلاب تحمل کرد، به خاطر همین آیندهنگریها بوده و هست و من با بخش بزرگی از تحلیلهای دوستان همراهی دارم.
آرمین: من فکر نمیکردم ما اینقدر خوب باشیم!
عربسرخی: در زندان به من گفتند با کدام کارگزارانی رفیق هستی؟ گفتم محمد عطریانفر. گفتند چرا؟ گفتم چون میگویند او بهترین کارگزارانی روی زمین است.
مقداری درباره نشریه «عصر ما» و ساختار آن توضیح دهید.
عربسرخی: این نشریه دو هفته یکبار منتشر میشد و هر هفته دو جلسه پنج ساعته داشتیم که آقایان نبوی، آقاجری، تاجزاده، مزروعی، حجاریان، جلاییپور، علویتبار و… حضور داشتند. موضوعاتی که قرار میشد در عصر ما منعکس شود به تفصیل مورد بحث قرار میگرفت و محورهای آن تعیین و تصویب میشد و یک نفر مأمور نوشتن آن میشد.
نوروزی: پیش از نوشتن مباحث محوربندی میشد و بعد که مقاله نوشته میشد اعضا درباره آن نظر میدادند و پس از تصویب در عصر ما منتشر میشد.
آرمین: آن انسجام فکری که قبلاً عرض کردم در عصر ما بازتاب داشت. معمولاً سازمان از بیرون یک تشکیلات بسیار بسته و با سانترالیسم غیردموکراتیک تصور میشد اما این تصور نسبت به سازمان درست نبود. عصر ما ارگان سازمان بود اما ما غیر از خودمان از دیگر نظرات نیز استفاده میکردیم و عصر ما هم قلب سازمان بود. آن موقع ما دنبال گسترش سازمان نبودیم و عضوگیری نمیکردیم البته آن زمان فضای سیاسی جامعه هم فضای پویا و پررونقی نبود و از فعالیت سیاسی استقبال چندانی نمیشد. لذا برای جبران محدودیتهای ناشی از کوچک بودن تشکیلات و به منظور ارتباط بیشتر با جامعه و طرفداران عصر ما را منتشر کردیم. عصر ما ویترین و هویت سازمان بود ارگان سازمان بود و درعینحال به نحوی کاملاً دموکراتیک اداره میشد. در هیئت تحریریه دوستانی بودند که عضو سازمان نبودند. همه بدون کمترین چشمداشت مادی یا بهره سیاسی وقت میگذاشتند مقالات همگی بدون نام نویسنده منتشر میشد کسی دنبال نام نبود.
گفتوگو با محمد سلامتی
انشعاب با روز کارگر آشکار شد
مدیرمسئول نشریه عصر ما و از سران سازمان مجاهدین انقلاب در دو دوره نیز به سؤالهای «شرق» درباره انشعاب سال ۶۱ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی کتباً پاسخ داد که مشروح آن را میخوانیم.
این گزاره که انشعاب سازمان مجاهدین انقلاب در سال ۶۱ مبدأ تقسیمبندی جناحهای سیاسی درون حاکمیت و در ادامه اصلاحطلبی و اصولگرایی بود، چقدر صحیح است؟ ریشه این تضاد میان نیروهای مذهبی آیا در زندانهای شاه ایجاد شد؟
تضاد نیروهای مذهبی در زندان شاه، بیشتر از نوع ایدئولوژیک، سیاسی و تا حدودی فرهنگی بود؛ اما بعد از انقلاب ابتدا تضاد سیاسی بروز کرد و سپس تضاد اصلی با محور اقتصاد و پوشش ایدئولوژیک نمایان شد. البته بعد از انقلاب، ابتدا همه نیروها تقریباً با هم بودند؛ اما با گام برداشتن دولت موقت در عرصه اجرا و عمل، بین نیروهای مذهبی شکاف ایجاد شد. طیف معتقد به مشی امام از یک طرف و لیبرالها از طرف دیگر در مقابل هم قرار گرفتند. این تقابل بیشتر جنبه سیاسی داشت. بعد از حذف لیبرالها، تضاد بین نیروهای مذهبی عمدتاً ریشه اقتصادی داشت که توجیه قوی ایدئولوژیکی آن را پشتیبانی میکرد. در این زمان بود که «اسلام فقاهتی» از سوی جناح راست مطرح شد و «فقه پویا» و «اسلام پیشرو» از سوی جناح خط امام. جناح راست سرسختانه با تصویب قوانینی مثل اصلاحات ارضی، تعاونیها، سهمیهبندی کالاهای اساسی در زمان جنگ، قیمتگذاری کالاهای اساسی و بعدها قانون کار، بیمه بیکاری و شوراهای اسلامی کار مخالف بود و برعکس جناح خط امام با تصویب همه اینها موافق بود. همین جناحبندی بعدها نام اصولگرا و اصلاحطلب را به خود گرفتند. شروع این تقسیمبندیهای جناحی، بهدلیل حساسیتهای شدیدتر ایدئولوژیکی و ضرورتهای عاجل اجرائی، از «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» نشات گرفت.
تضاد درونسازمان ناشی از اختلاف دیدگاههای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی یا ایدئولوژیک بود؟ دخالتهای بیرون از سازمان تا چه حد در این اتفاق مؤثر بود؟
تضاد در درون «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» ابتدا بیشتر جنبه ایدئوژیک داشت. این تضاد خود را موقعی آشکار کرد که در آستانه روز جهانی کارگر در سال ۱۳۵۸، پیشنهاد شد بیانیهای در حمایت از کارگران و گرامیداشت این روز صادر شود؛ اما عدهای با آن مخالفت کردند و مناسبت این روز را وابسته به کمونیستها دانستند. البته این روز ربطی به کمونیستها ندارد. در اول ماه می ۱۸۸۶ میلادی، کارگران در شیکاکوی آمریکا که از ستم کارفرمایان به ستوه آمده بودند، تظاهرات کردند که با سرکوب شدید مواجه شده و تعدادی از آنها کشته شدند. از آن سال به بعد، اول ماه «می» توسط بسیاری از تشکلهای کارگری بزرگداشت گرفته شده و به عنوان روز کارگر معرفی شد. کمونیستها نیز بعدها این روز را به رسمیت شناختند؛ اما بعضی اعضای سازمان بههرحال با گرامیداشت این روز موافق نبودند. در نهایت بیانیه صادر شد، ولی اختلافنظر باقی ماند. این اختلاف در آستانه سالگرد فوت دکتر شریعتی نیز ظاهر شد. همانها که درباره بیانیه دادن برای روز کارگر مخالفت کردند، با بیانیه به مناسبت سالگرد فوت دکتر شریعتی نیز مخالف بودند؛ اما این اختلافنظرها طوری نبود که کار را با بنبست مواجه کند. تا اینکه در سال ۱۳۵۹، من و آقای نبوی که در کابینه شهید رجائی وارد شدیم، در جریان کار اجرائی با اموری مسئلهساز و اختلافبرانگیز سروکار پیدا کردیم. من موضوع اصلاحات ارضی و تشکیل تعاونیها را باید پیگیری کنم و آقای نبوی کوپنی کردن کالاهای اساسی را. این کارها از زاویه دید بعضی اعضا، کاری کمونیستی و خلاف شرع محسوب میشد؛ بنابراین اختلاف نظر خود را در قالب اقتصادی ظاهر کرد. این اختلافنظر همزمان در دولت، مجلس شورای اسلامی، حزب جمهوری اسلامی و تشکلهای روحانیون نیز بروز کرد.
در ماجرای انشعاب آیا دیداری با امام یا دیگر مسئولان انجام شد؟ نظر امام درباره انشعاب سازمان و به طور کلی احزاب سیاسی چه بود؟
از آنجا که من از مردادماه ۱۳۵۹، درگیر کار اجرائی در وزارت کشاورزی شدم، ارتباطم با سازمان بسیار کم شد؛ بنابراین در جریان دقیق فرایند انشعاب قرار نداشتم؛ بنابراین در این زمینه نظر مبتنیبر ناظر وقایع نمیتوانم بدهم.
راستی کاشانی را برخی عامل دامن زدن به تضاد درون سازمان تحلیل میکنند. نظر شما درباره نقش او در سازمان چیست؟
آقای راستی کاشانی تا قبل از بروز و تشدید تضادها در درون سازمان به نظر من عنصری باصفا، قابل انعطاف و همراه بود؛ برای مثال ایشان حتی در جلسهای که در نیمه دوم سال ۱۳۵۹ در منزل خود با حضور جمعی از مراجع و فقهای حوزه علمیه قم و اینجانب برای حل مسئله اختلافبرانگیز اصلاحات ارضی گذاشت، با وجود اختلافنظری که با هم داشتیم، برای ایجاد جوی آرام و اطمینانبخش، در مقابل آنها از من تعریف و تمجید کرد. این روحیه را برای همه اعضای سازمان تا مدتها حفظ کرد؛ اما طبق گزارشاتی که مرتب میرسید، به تدریج به موضع تحکمی، سرسختانه و انعطافناپذیر گرایش پیدا کرد و دخالت در همه مسائل را جزء وظایف خود و با بینش خود میشمرد که البته در این زمان من در سازمان حضور فعال نداشتم که بتوانم ظرافت آن را بیشتر بیان کنم. طبیعی است که با این روش تنها میتوانست اختلافات را تشدید کند.
با وجود اینکه سازمان عمدتاً با تلاشهای جناح چپ از جمله آقای بهزاد نبوی و شما شکل گرفته بود، چرا در زمان انشعاب عده محدودی با جناح چپ سازمان خارج شدند؟
از بدو شروع فعالیت سازمان، تعدادی از اعضا جذب ارگانهای مختلف شدند. ضرورتهای اجرائی و بروز تضادها، باعث شد آنها به تدریج ارتباطشان را با سازمان کم و در نهایت قطع کنند. در زمان اوج بحران در سازمان تنها حدود ۷۰ نفر عضو باقی ماندند. از این تعداد فقط ۳۰ درصد (حدود ۲۰ نفر) طرفدار تفکر آقای راستی بودند. بهطوری که در تیرماه سال ۱۳۶۱، هفتاد درصد اعضا که حدود ۵۱ نفر میشدند، تصمیم بر تغییر ترکیب و اصلاح ساختار ارکان سازمان گرفتند و در نامهای به آقای راستی به این مهم اشاره کردند. البته چند روز بعد از اجرا آقای راستی کاشانی آن را وتو کرد. ضمناً از همین ۷۰ نفر تا نامه استعفا در دیماه ۱۳۶۱، تعدادی دیگر از اعضا نیز کنار کشیدند؛ بنابراین ۳۷ نفر از اعضا که نامه استعفا را امضا کردهاند، اکثریت را شامل میشد.
آیا سازمان دستاورد سیاسی مشخصی در آن سالها داشت؟
سازمان بعد از انشعاب طی بیانیهای که داد، ضمن کنار گذاشتن وظایف نظامی و امنیتی، از حالت نیمه مخفی و نیمه علنی خارج شد و صرفاً به فعالیت سیاسی پرداخت. نقد سیاستها و عملکرد دولت مهندس موسوی به موازات مخالفان دولت، یکی از کارهای سازمان بود. در این زمان به نظر من کار چشمگیری که تضمینکننده تداوم آن باشد انجام نداد. همین امر به تدریج فلسفه وجودی آن را از بین برد و موجب شد در سال ۱۳۶۵، با تأیید امام منحل شود.
منبع: روزنامه شرق / ۱۷ آذر ۱۴۰۰
نظر شما :