فرخ نگهدار: ما ضد مذهب نبودیم
امیرحسین جعفری: رویش جوانههای آزادی در ایران از همان زمستان ۵۷ آغاز شد. هنگامی که گروههای سیاسی مختلف پس از سالها اختناق رژیم سابق توانسته بودند صدای خود را به رساترین شکل ممکن در هر کجا به گوش جهان برسانند و اکثر گروههایی که حرفی برای زدن داشتند، در راستای اثبات درستی منش خود در یک عمل کوتاهمدتِ تاریخی تا سال ۶۰ که با اغتشاشهای گروه مجاهدین و دیگر گروههای مسلح، فضای سیاسی کشور تغییر کرد؛ در مناظرهها و سخنرانی و میزگردهای مختلف و جلسات پرسش و پاسخ در صحنهٔ عملی و علنی سیاست آن دوران شرکت کردند. دانشگاه تهران به علت شور انقلابی حاکم بر آن و پیشینه سیاسیاش از جمله ۱۶ آذر و… محلی برای مباحثات خیابانی و ارائهٔ کتب گروههای مختلف شده بود که به تبع زمان درگیریهای زیادی نیز در این میان برای به کرسی نشاندن عقاید از طرف بیشتر گروهها رخ میداد و التهاب انقلابی را شعلهورتر میکرد؛ از جمله اشخاص حملهکننده به میتینگها، دفاتر مطبوعات و گروههای مختلف یکی از کارگران روزمزد دانشگاه تهران به نام زهرا یعقوبی ملقب به «زهرا خانوم» بود که به همراه حدود ۳۰۰ نفر از افراد همفکر خودش به تندروی دست میزد.
بحثهای خیابانی گروههای چپ با هواداران حزب جمهوری اسلامی و دیگر گروههای اسلامگرا باعث شده بود این آتش هر روز بیشتر از قبل زبانه بکشد و نظرات گسترده برای اداره کشور و به پیش بردن انقلاب از نگاههای مختلف ادبیاتی را خلق کرده بود که تشخیص را برای بسیاری سختتر میکرد. بحثهایی درباره نظرات احزاب درباره آزادی، مالکیت، دیالکتیک و مبانی نظری دیگر که بدون هیچگونه سانسور از سوی افراد مطرح شد و به روشنگری بیشتر روش برخورد گروهها برای مردم کمک کرد. دو سال پس از پایان این مناظرات آزاد بود که شرکتکنندگانش سرنوشتهای متفاوتی پیدا کردند و برخی ناچار به فرار یا عدهای روانه زندان شدند. آیتالله سیدمحمد بهشتی در انفجار حزب جمهوری شهید شد و کیانوری و طبری به اتهام جاسوسی روانهٔ زندان شدند. در این میان فقط آیتالله مصباح و دکتر سروش بودند که این فرصت را یافتند که تا سالها پس از آن تفکرات خود را ترویج دهند. این بحثهای آزاد راهگشای دریچهای به سوی کمرنگ کردن فضای پرتنشی بود که خیابانهای تهران را هر روز بیشتر با صدای گلوله، درگیری و تشنج همراه میکرد اما میشد با ادامهدار کردن همین منش و گفتوگوها از بسیاری مشکلات آینده جلوگیری کرد.
فرخ نگهدار رهبر سابق سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) یکی از شخصیتهایی است که در مناظرات دهه ۶۰ شرکت داشت. او در تمام اینسالها به عنوان یک منتقد کوشیده است که مواضع منطقی و واقعبینانه نسبت به مسائل مرتبط با ایران داشته باشد؛ بهنحوی که چنین مواضعی رسانههای داخلی ایران - با هر نگرشی - را مجاب کرد که در قالب گفتوگوهای متعدد نظرات او را خاصه در حوزه تاریخ انقلاب جویا شوند تا حدی که گفته میشود نادرطالبزاده یکی از سینماگران ایرانی که در حوزه تاریخ و سیاست هم فعالیت میکند، برای رسانه ملی با او گفتوگویی انجام داده است و گویا به مرحلهٔ پخش نرسیده یا چندی پیش سایت خبری - تحلیلی انصافنیوز هم با او در زمینه مناسبات ایران و امریکا به گفتوگو نشست و در این مسیر پیشگام شد.
مصاحبه حاضر - دربارهٔ مناظرههای موسوم به بحث آزاد در دهه ۶۰ - در اردیبهشت ماه سال ۹۹ انجام شد. اما به دلیل محدودیتهایی که در انتشار آن برای نشریهٔ اولیه وجود داشت به تعویق افتاد و این مصاحبه برای انتشار در اختیار انصافنیوز قرار گرفت که مشروح آن را در ادامه میخوانید:
آقای نگهدار برای شروع بفرمایید، روند شکلگیری مناظرهها و نقطه آغاز آن به کجا باز میگردد.
اگر بخواهیم دقیقتر به تاریخچه مناظرات بعد از انقلاب نگاه کنیم، باید برگردیم به اواخر سال ۵۸، زمانی که درگیریهای ترکمنصحرا به وجود آمده بود و چهار نفر از فداییان خلق که عضو ستاد خلق ترکمن بودند به دستور آقای خلخالی اعدام شدند. حکومت پاسخ داد که علت و بانی مرگ آنها مشخص نیست و شاید به دلیل اختلافات داخلی بوده است.
به همین دلیل ما پیشنهاد کردیم تا مناظرههایی در این زمینه برگزار شود و آقای بنیصدر به عنوان رئیسجمهور آن زمان استقبال کرد. مناظرات با حضور آقای محسن رضایی و سرلشگر فلاحی، رئیس ستاد ارتش و سه نماینده از سازمان فداییان خلق به مدت چهار ساعت انجام شد که بسیار هم مورد توجه قرار گرفت. پس از آن هم سازمان فداییان تلاش میکرد تا گفتوگوهایی میان حکومت و گروههای شرکتکننده در انقلاب، که به حاشیه رانده شده بودند، به وجود بیاید و فضای سیاسی حالت صلحآمیز به خود بگیرد.
در دوره بعد و حدود یک سال پس از مناظرهای سال ۵۸ فضای کشور میان روحانیون و رئیسجمهور، که مجاهدین نیز از او حمایت میکردند، به شدت به سمت تنش رفت. ما در روش برخوردمان با شرایط و اعلام مواضعی که در نشریه کار منعکس شده است از همه نیروها، به ویژه از مجاهدین دعوت کردیم که به سمت افزایش تنش نروند و به سمت گفتوگو حرکت کنند. بر اساس این موضعگیریها و نیز نیازهای وضعیت سیاسی بود که اشتیاقی برای انجام این مناظرهها در جناحهای حکومت و مشخصاً از سوی روحانیون حاکم ایجاد شد.
آقای بهشتی چهره شاخص روحانیون آن زمان به سازمان ما مراجعه و پیشنهاد کرد که دور تازهای از مناظرهها برگزار شود و ضمن دعوت از بنیصدر و نمایندگان سازمان مجاهدین بحثهای سیاسی علناً از سوی هر گروه مطرح شود. از جانب ما مهدی فتاپور برای حلوفصل جزئیات و دستور مناظرهها معرفی شد. البته پیش از شروع بحثها ما متوجه شدیم راضی کردن مجاهدین و بنیصدر به جایی نمیرسد و آنها مخالف اینگونه گفتوگوها هستند و آن را صحنهسازی آقای بهشتی دانستند.
از طرفی هم نمایندگان آقای بهشتی اصرار داشتند که مناظره ایدئولوژیک باشد و نه سیاسی؛ یعنی بر سر اعتقادات دینی و فلسفه مادی و الهیات مناظره کنیم. ما اصرار داشتیم که مناظرهها باید بر سر اختلافات و مواضع سیاسی باشد. با اینکه ما معتقد بودیم مسئله کشور موضوعات فلسفی - عقیدتی نیست و باید مشکلات سیاسی پیش رو کشور مطرح شود، با این حال شرکت خود در مناظرههای عقیدتی را مشروط کردیم به برگزاری مناظرههای سیاسی و آقای بهشتی نیز انعطاف نشان داد و برگزاری دو مناظره را پذیرفت.
عدهای نیز در درون حاکمیت به شدت مخالف روش آقای بهشتی و همفکرانشان در حزب جمهوری بودند. برخی اصرار و تلاش داشتند فضا را هرچه سریعتر به طرف درگیری و قلع و قمع بکشانند. با وجود شرایط متشنج آن دوره ما به مرکز رادیو تلویزیون رفتیم که در آن دوره آقای لاریجانی هم آنجا بود و آنجا مناظرات در چند برنامه با حضور آقایان بهشتی، کیانوری، پیمان و فتاپور در جلسه سیاسی و آقایان مصباح، سروش، طبری و من در جلسات فلسفی ضبط و پخش شد. تا آنجا که خاطرم هست، گویا هفت جلسه ضبط شد. اما فقط بخشی از آنها پخش شد. ضبط مناظرهها از اواخر فروردین یا اوایل اردیبهشت ۶۰ شروع شد.
نکته جالب این بود که همزمان با مناظرهها، دادستانی انقلاب اسلامی نیز یک اطلاعیه ۱۰ مادهای منتشر کرد که در جمهوری اسلامی همه نیروهای سیاسی میتوانند راهپیماییها و اجتماعات مسالمتآمیز داشته باشند، مراکز و دفاتر علنی داشته باشند و روزنامه و نشریات خود را آزادانه منتشر کنند؛ مشروط بر اینکه استفاده از اسلحه را کنار بگذارند. این اطلاعیه بهخاطر تاثیرگذاری بر مشی سازمان ما و یا تودهایها نبود. ما فداییان از همان بدو انقلاب اسلحه را کنار گذاشتیم و به مشی مسالمتآمیز روی آوردیم. مناظرهها و اطلاعیه دادستان انقلاب در واقع برای تشویق مجاهدین به پذیرش گفتوگو و عدم ورود به فاز نظامی بود.
سؤال دیگری که در اینجا مطرح میشود علت کنار نگذاشتن اسلحه از سوی حزب توده ایران است که در سال ۶۲ تعدادی سلاح از آنها در خانههای مختلف کشف شد. نظر شما با توجه به حمایت حزب توده از اطلاعیه ۱۰ مادهای در این مورد چیست؟
من اطلاعی از نگهداری اسلحه به وسیله حزب توده ندارم اما در جامعه آن زمان و در ذهن عموم مردم حزب توده یک جریان کاملاً طرفدار حاکمیت و انقلاب بود که حتی انتقادات کوچک نیز برای عدم ایجاد اختلاف ارائه نمیکرد. روش تودهایها دامن زدن به خشم نبود و فعالیتشان تا زمان حضور در ایران، جلوگیری از روشهای قهرآمیز بوده است. تودهایها در هیچ کجا در درگیریهای خیابانی شرکت نداشتند.
آیا در شکلگیری مناظرات، گروههای دیگری مانند پیکار یا نهضت آزادی برای گفتوگو دعوت شده بودند؟
مناظرهها بین نیروهای مدافع انقلاب بود. برای کسانی که مقابل انقلاب ایستادند این ظرفیت وجود نداشت. در این محدوده نیروهای خشونتگرا مخالف این مناظرات بودند و بنیصدر و مجاهدین نیز به شرکت در آن تن نداند و گفتوگوها را صحنهسازی تحلیل کردند. در مورد پیکار هم مسئله فرق میکرد؛ آنها بر سر پرونده قتل شریفواقفی و صمدیه لباف مورد پیگرد بودند و امکان گفتوگو برایشان وجود نداشت اما درباره عدم شرکت نهضت آزادی، برای ذهن من هم یک سوال بغرنج است و باید از رهبران نهضت آزادی پرسید که چرا دعوت نشدند و اگر شدند چرا به این ابتکار پاسخ مثبت ندادند.
میرسیم به جلسه اول مناظرهها؛ آیا شما به ایدهآلهایتان برای این مناظرات رسیدید یا این اتفاق منجر به اختلافات بیشتری از جمله در صحبتهای میان آقایان طبری و مصباح شد؟
گرداننده برنامه در اولین جلسه آب پاکی را روی دست مبتکرین این برنامه ریخت و با اشاره به من و طبری گفت ملت مسلمان ایران بدانند و آگاه باشند که ما اینها را برای محکوم کردن و افشای نظراتشان دعوت کردیم و به هیچ وجه نزدیکی با ما ندارند و جزو معاندیناند.
ما به این صحبتها اعتراض کردیم و اعلام کردیم و اشاره شد که ما برای گفتوگو و دعوت به آشتی و دوری از خشونت حاضر شدیم و صحبتهای این آقا خلاف واقع و خلاف وعدههایی است که داده شده. این گفتوگوها یکی از بهترین ابتکارهایی بود که جمهوری اسلامی در پیش گرفت و ای کاش این کارها ادامه پیدا میکرد و اگر همه طرفهای درگیر میپذیرفتند که گفتوگو راه به سلامت عبور دادن جامعه از درگیریهای درونی و فشارهای خارجی است، سرنوشت انقلاب و کشور به شکل دیگری رقم میخورد. متاسفانه حین همین مناظرهها سازمان مجاهدین در ۳۰ خرداد وارد فاز نظامی شد و تا آنجا رفت که دیدیم.
رفتار روحانیون با شما چگونه بود؟ آیا میشد راهحلی برای آشتی ملی میان گروهها پیدا کرد؟
تردید ندارم که هزینههای سنگینی که در دهه ۶۰ بر کشور و مردم تحمیل شد؛ در نتیجهٔ خطمشی گروههای خشونتگرا و تندرو در حکومت و در میان مخالفین بوده است. امروز اول ماه مه، روز کارگر است. درست در سیونه سال قبل در همین روز یعنی یازدهم اردیبهشت ۱۳۶۰، آقای مهدوی کنی وزیر کشور بود و او با مهربانی و با نگرانی به درخواست ما برای برگزاری میتینگ روز اول ماه مه (روز جهانی کارگر) در میدان آزادی پاسخ مثبت داد و مجوز صادر کرد و پرشکوهترین میتنیگ سازمان با شرکت بیش از صدهزار نفر برگزار شد که متاسفانه در آخر با حمله مسلحانه عدهای تحت عنوان گروههای فشار آن برنامه به هم خورد و میترا صانعی نوگل ۹ سالهٔ فدایی در این درگیری کشته و رفیق اکبر دوستدار نیز پای خود را از دست داد.
حمله مسلحانه به متینگ قانونی سازمان از جانب تندروهایی سازمان داده شده بود که مخالف گفتوگو و مخالف مشی کسانی چون مهدوی کنی و بهشتی بودند. آنها علیه اطلاعیه ۱۰ مادهای دادستانی انقلاب و خلاف موضع رسمی آیتالله خمینی در آن روزها عمل کردند.
آقای سید حسین موسوی تبریزی در آن زمان دادستان انقلاب بود. او نیز واقعاً نمیخواست کار به کشتوکشتار بکشد. حتی در یک نوبت در دی ماه ۶۱، ایشان مرا به دادستانی انقلاب دعوت کرد تا پیرو نامهای که ما برای آزادی ۷۰ تن از اعضای سازمان اکثریت به دادستان نوشته بودیم، صحبت کنیم. در آن ملاقات آقای موسوی تبریزی به من گفت که چرا شما میخواهید با تودهایها متحد شوید؟ ممکن است آنها به اتهام جاسوسی دستگیر شوند و من گفتم ما هیچ نوع فعالیت غیرقانونی را قبول نداریم. من عصر همان روز کیانوری را که در حالی که حدس زده میشد به شدت تحت تعقیب است با هزار زحمت پیدا کردم و موضوع را به وی اطلاع دادم و این حدود ۲۰ روز قبل از دستگیری آنها بود. آقای موسوی تبریزی بعدها نیز در زمانی که دیگر مقام قضایی نداشت، مجدداً یادآوری کرد که سازمان اکثریت غیرقانونی اعلام نشده؛ هرچند که درخواست ما نیز در آن سالها برای اخذ مجوز از وزارت کشور بیپاسخ ماند.
راستی سرنوشت ۷۰ نفری که در نامهٔ شما به دادستانی اسامیشان آمده بود، چه شد؟
بعدها شماری از آن رفقا در سالهای بعد به اتهام عضویت در گروه معاند اعدام شدند؛ در حالی که تهمت براندازی یا جاسوسی یا ایجاد شبکه مسلح در پرونده آنان اصلاً وجود نداشت. بنا به اسناد و شواهد قطعی در آن سالها دستهجات معین در درون و بیرون حاکمیت و دولتهای معین به دنبال ایجاد تخاصم و عدم اعتماد میان فداییان اکثریت و تودهایها با محافل حکومتی بودند. آنها تمام تلاش خود را کردند که مانع برای گفتوگو و تفاهم میان نیروهای چپ و اسلامگرایان شوند. و این در حالی بود که سازمان فداییان اکثریت و حزب توده ایران تا سال ۱۳۶۲ به هیچ وجه موضع تندی نسبت به حکومت نداشتند و مانعی نیز در مقابل استقرار نظام ایجاد نمیکردند.
برمیگردم به بقیهٔ پاسخ به سؤال قبلی شما. نمونهٔ دیگر اعدام سریع محمدرضا سعادتی از کادرهای برجسته سازمان مجاهدین خلق بود که از مدتی قبل در زندان بود. مواضع او در قبال حکومت نرم و مداراجویانه بود و در نامه مفصلی خطاب به سازمانش و حکومت تلاش کرد که گفتوگو انجام شود و از خشونت پرهیز شود. با اینکه آیتالله خوئینیها نیز در مورد این اعدام اعتراض کرده بود اما آقای لاجوردی اصرار شدیدی به اعدام فوری سعادتی داشت.
به نظر شما اگر سازمان مجاهدین مناظرهها را میپذیرفت ممکن بود از درگیری و کشتارهای وسیع اجتناب شود؟
من برای آخرین بار در اواخر سال ۵۹ یا اوایل ۶۰ با رجوی در تهران ملاقات کردم. بحث ما درباره حمله به سازمانهایمان بود. به او گفتم ما توسط قدرت تحمل نمیشویم و این گشایشهای سیاسی موقتی است اما ما هرچه درگیری را بیشتر به تأخیر بیاندازیم، هم از شدت آن کاستهایم و هم از زیانهای آن اما هنوز صدای پاسخ او در گوشم هست که گفت: «هر چهقدر این درگیریها زودتر اتفاق بیفتد ما بیشتر میتوانیم جلوی استقرار حکومت را بگیریم و بصورت آلترناتیو عمل کنیم.» این تحلیل آشکارا غلط بود. من به شدت مخالف بودم. در آن روزها گرچه قشرهای وسیعی از مردم در شهرهای بزرگ به فداییان احترام داشتند اما در سطح جامعه ما اقلیت کوچکی بودیم با حدود ۱۰ درصد از کل آرایی که به صندوقها ریخته میشد. اکثریت بزرگ رأیدهندگان به طرفداران خط امام اعتماد داشتند.
به عقیده من، ارزیابیهای غیرواقعبینانه از جامعه و تناسب قدرت در آن، باعث شد مجاهدین رفتارهای غیرمنطقی در پیش گیرند. توهم آنها این بود که گویا میتوانند رهبری مبارزات مردم را از پیروان آیتالله خمینی بگیرند. در حالیکه قدرت و نفوذ آنها در زمینهٔ بسیج اجتماعی از هر گروه دیگری بیشتر بود.
با این تفسیر، شما معتقدید سازمان مجاهدین شروع درگیریها را از سال ۵۹ در ذهن میپرورانده است؟
صد درصد برای من کاملاً روشن است که آنها پس از مهر ۵۹ و حملهٔ صدام، از یکسو هر روز بیش از روز قبل مورد هجمهٔ طرفداران حکومت در شهرها قرار میگرفتند و از سوی دیگر با وجود وعدهها و ارتباطات خارجی که دریافت میکردند و با توجه به رشد سریع نیروهایشان، خیلی زودتر از خرداد ۶۰ به فکر شتابانیدن تقابل عمیق با حکومت و کسب قدرت بودند.
عدهای معتقدند شکاف میان مجاهدین و روحانیت از زندانهای زمان شاه آغاز شد. تحلیل شما دربارهٔ ریشه این اختلافات چیست؟
بله، این شکاف در زمان شاه پس از اعلام تغییر ایدئولوژی سازمان ایجاد شد و ما فداییان بر این باور بودیم که غصب سازمان مجاهدین توسط افرادی که خود را مارکسیست اعلام کردهاند، اشتباه است و هر کسی که مارکسیسم را پذیرفته باید از سازمان مجاهدین خارج شود. در زندان عموم فداییان با کاری که پیکاریها با سازمان مجاهدین کردند مخالف بودند. ما میگفتیم این کار باعث شکلگیری یک اختلاف و بیاعتمادی عمیق میان روحانیون پیرو آیتالله خمینی و مجاهدین خلق شد. این کار حتی روی رابطه فداییان با آنها هم تاثیر گذاشت.
در مجموع وقایع تلخ سال ۵۴ نه تنها ضربهای بسیار جدی و مهم بر پیکیر مجاهدین بود، بلکه مناسبات سایر نیروهای سیاسی مذهبی و غیرمذهبی با یکدیگر را هم به شدت تخریب کرد. من در زندان اوین با بهزاد نبوی و مسعود رجوی برنامهٔ گفتوگوی مستمر داشتم. تحلیل مشترک ما این بود که این شیوه تغییر ایدئولوژی برای همه زیانبار است و باید مردود و جلوی آن گرفته شود. سازمان مجاهدین در روزهای پس از انقلاب حتی توانایی ایجاد میتینگ را نداشت اما آنها در عرض چندماه با بهرهگیری از فضای آزاد انقلاب و جمعآوری نیروها و تلاش موفقی در راستای سازماندهی افراد توانست تشکیلات گستردهای درست کند اما نیروهایی که به مجاهدین میپیوستند همه نیروهای شهری و بیشتر دانشآموزی بودند. در روزهای پس از انقلاب که دستگاههای نظامی امنیتی هنوز وجود نداشت، قدرت بسیج اجتماعی و تعداد طرفداران هر جریان واقعاً تعیینکننده بود؛ به عنوان مثال در اولین انتخابات مجلس شورا در سال ۵۸ تنها جریانی که برای ۲۷۰ حوزه انتخابیه توانست نامزد معرفی بکند و مردم را در یک حالت بسیجگونه برای رأیدادن راهی صندوقها کند، هواداران آیتالله خمینی بودند و مجاهدین به جز شهرهای بزرگ به خصوص شمال کشور نتوانستند در دیگر بخشها نامزد داشته باشند و این اتفاق ثابت میکند، مجاهدین قدرتی برای سازماندهی وسیع نداشتند. رفیق فدایی رقیه دانشگری، نفر اول در میان نامزدهای چپ در تهران بود. او ۱۱۵ هزار رأی به دست آورد؛ در حالیکه آیتالله طالقانی بیش از دو میلیون رأی داشت.
فرض کنید که مجاهدین در مناظرات تحت عنوان بحث آزاد شرکت میکردند و در آن بازه زمانی تن به گفتوگوهای سیاسی - فلسفی میدانند، آیا این کار به سازش میانجامید و از وقوع اتفاقات بعدی جلوگیری میکرد و آنها منصوب به منافقین نمیشدند؟
از نگاه من مناظره برای سازش نیست، برای فهم بهتر یکدیگر است. مناظره راهحل خوبی برای عقلانی کردن تصمیمات سیاسی است، نه ایجاد اتحاد علیه دیگری. مناظره با مذاکره فرق دارد. مذاکره برای رسیدن به توافق بر سر یک موضوع یا برای حل یک اختلاف معین است. دوست عزیز ما، مرحوم مهندس سحابی با دلسوزی و نگرانی نسبت به جوانان مجاهدین به آنها توصیه میکرد برای کسب قدرت از روحانیون حاکم تهاجم نکنند. چون تناسب قدرت به سود مجاهدین نیست و مقابله به مثل مجاهدین به یک فاجعه میانجامد اما رجوی با حساب قدرتهایی که او را حمایت میکردند بر این تصور بود که میتواند در این بازی پیروز شود. همانطور که دیدیم این باور، یک توهم بیشتر نبود.
اگر مجاهدین تن به مناظره و گفتوگو در فضای سیاسی آن دوران میدادند، اگر به جای اسلحه و مقابله به مثل، سلاح منطق را در مقابل رقیبان خود بلند میکردند، وقایع غمانگیز دهه ۶۰ هم به این صورت انجام نمیشد. بینید از خرداد ۶۰ تا خرداد ۷۶ شانزده سال میگذرد، صدای ما در طوفان حوادث دهه شصت گم شد و شانزده سال طول کشید تا صدای گفتوگوی مسالمتآمیز دوباره شنیده شود؛ درحالی که در خرداد ۷۶ دیگر سازمان مجاهدین در صحنه سیاسی ایران حضور نداشت اما در آن سال ایدهٔ گشایش فضای سیاسی به فکر اکثریت جامعه بدل شد و عموم ایرانیها به این نتیجه رسیدند که بیان مسالمتآمیز در چارچوب قانون برای فعالیت سیاسی مفیدتر از روشهای دیگر است.
اگر سازمان مجاهدین علیرغم خسارتهایی که بر نیروهایش وارد میشد صبر میکرد، این چرخه ۱۶ ساله ممکن بود در مدتزمان کمتری طی شود. حتی ممکن بود جنگ ایران و عراق نیز زودتر به پایان برسد ولی بعد از آن همه مصیبتها دیدیم از میان کسانی که از دهه ۶۰ آنهمه خسارت دیدند هم، امیدوارانه به پای صندوقهای رأی رفتند و به اصلاح مسالمتآمیز آری گفتند.
در فضای سیاسی آن سالها و شاید همین الان نیز این تصور وجود دارد که چگونه یک سازمان با زیربنای مارکسیستی میتواند در یک کشور اسلامی که حفظ و گسترس باورهای مذهبی در اولویت آن قرار دارد فعالیت آزاد داشته باشد زیرا شما در مبناهای عقیدتی پیرو مارکسیسم در نفی مفهوم توحید و دین بودید که در مناظرات نیز این سؤال از شما پرسیده شد؛ امروز پاسخ شما در برابر این ادعا چیست؟
من پس از گذشت نزدیک به ۶۰ سال کار سیاسی دیدهام و عمیقاً بر این باورم که چپهای ایران ضدمذهب نبودند و هرگونه اتهام از این دست بر سازمان فداییان خلاف واقع و خلاف حقیقت عینی است. مارکسیسم به معنای اعلام جهاد علیه یک مذهب نیست. دعواهای ما نیز هیچگاه بر سر موضوعات دینی نبوده است. علاوه بر این ما همیشه با نیروهای مذهبی همدلی و همراهی داشتهایم زیرا اکثریت بزرگ جامعهٔ ما را زحمتکشان مسلمان تشکیل میدهند و دفاع از مردم زحمتکش اعتقاد تمام چپهاست. ما همیشه مشتاق همکاری در راستای عدالت اجتماعی، رفاه، آزادی و حفظ استقلال کشور با نیروهای عدالتخواه مذهبی بودهایم. همین بحث را من در فروردین و اردیبهشت ۵۱، وقتی در قزلقلعه با آقای احمد جنتی در یک سلول بودیم مفصلاً داشتهام. من در سلول هم نشان میدادم که ما نه تنها حاضر به کوچکترین حرکت علیه اسلام یا بیحرمتی به آن نیستیم، بلکه در سلول، تماس او با آقایان آذری قمی، ربانی شیرازی، محمد یزدی و لاهوتی را من برقرار کردم. اما همین که او فهمید من نمازخوان نیستم قطع رابطه کرد. ایشان و تعدادی از نیروهای مذهبی حتی در آن دوره ما را نجس میدانستند و از غذا خوردن و دست دادن با ما امتناع میکردند. متاسفانه.
در آخر با تشکر از شما برای قبول دعوت به این گفتوگو، لطفاً یک خاطره شنیده نشده از آن برنامه برای ما نقل کنید.
برای شرکت در مناظرات بین رفقای ما کسی حاضر به گفتوگوی ایدئولوژیک نشد و انجام چنین کاری نیز نیازمند مطالعه و تلاش نسبتاً زیادی بود تا من داوطلب شرکت در جلسه عقیدتی شدم؛ هرچند تمایل من بر گفتوگوی سیاسی بود زیرا آن موقع مسئول سیاسی سازمان بودم؛ از طرفی آن سالها ما حتی فرصت خوابیدن در شب را نیز نداشتیم و درگیری و کار به حدی بود که روز و شبمان در فعالیت میگذشت؛ با تمام این خستگیها و بیخوابیها ناچار به رفتن به سوی رادیو تلویزیون بودم. این بود که در وسط گفتوگو از فشار روزمره غش کردم و بیهوش شدم و ضبط برنامه متوقف شد. وقتی حالم جا آمد ضبط ادامه پیدا کرد. در کل آن زمان تکاپوی ما برای ساخت یک جامعه مسالمتآمیز بیش از توان بشر بود.
در خاتمه هم اضافه کنم که این مناظرهها برای نسلی که انقلاب را ندیده، برای بسیاری که زیر بمباران رسانهای باور کردهاند که انقلاب ایران در پاریس و لندن و واشینگتن کلید خورده است، بسیار حیاتی است زیرا شرایط و حالوهوا و ظرفیتها و امیدهای روزهای انقلاب را از نگاه دوربینها و نوشتهها با چشمان خود ببینند. من هنوز هم این پرسش را دارم که چرا مناظرههایی که پخش شدند یا نشدند امروز برای نسل جوان دسترسپذیر نیست؟ چرا مرکزی در داخل کشور وجود ندارد که اسناد همه سازمانها و گروهها و صورتجلسات و تصمیمات و مدارک مربوط به آن دوران را در اختیار عموم قرار دهد؟ امیدوارم این رمزگشایی به کشور ما کمک کند که اعتمادها از نو زاده شوند و گفتوگو میان نحلههای فکری و سیاسی مختلف به سنت پایدار جامعه ایرانی بدل شود. در طول این ۴۰ سال هر زمان بیشتر یقین کردهام که هیچ سلاحی در دفاع از کشور و هستی مردم، از اعتماد و از تاب همزیستی میان نحلههای تاریخ شکل گرفته در تاریخ معاصر ما، کارآمدتر نیست.
منبع: انصافنیوز
نظر شما :