زیستن مرگ زیر «درخت گردو»
سرگه بارسقیان
روزنامهنگار
این داستان از آخر به اول میرسد و اول این داستان آخر آنست. «درخت گردو» قصه همین به انتها رسیدن است وقتی هنوز چیزی شروع نشده. حکایت تکرارشونده مردن در خفا و دفن در سکوت. داستان حمله شیمیایی به سردشت در ۷ تیر ۶۶ و روایت یک سکوت ممتد؛ چه در ساعات اولینش که قربانیان در برزخ دانستن زخمی که راه نفسشان را میبست باید با اتوبوس راه ۵ ساعته تا تبریز را طی میکردند و چه زمانی که آنجا هم نباید کسی بو میبرد که عدهای از هموطنان در بهت و ناباوری، شیمیایی شدهاند تا مگر متصدی بیمارستان تختی بدهد و صاحب حمام، دوشی و چه حتی در تهران که کسی نباید میگفت بیماران طبقه چهارم را چرا آوردند، از کجا و چرا یکی یکی سر از سردخانه درمیآورند و چه طی این ۳۲ سال که این تراژدی بزرگی چنین در وطن خویش غریب مانده و حالا با «درخت گردو» محمدحسین مهدویان به تصویر درآمده است.
این فیلم شایسته تحسین است؛ برای شکستن این سکوت ممتد و بازگوییاش با یک تراژدی واقعی. داستان زندگی قادر مولانپور که ۳ فرزند و همسر باردارش را در آن جنایت از دست داد و ۱۱ دی ۹۵ که چشم از این جهان بست، هنوز چشم انتظار دیدن آخرین فرزندش بود که پس از حمله شیمیایی به دنیا آمده بود.
تراژدیها از دل همین حقایق زاده میشوند و میمیرانند. چه «پیانیست» رومن پولانسکی باشد و داستان اشپیلمان نوازنده که شاهد کشتار خانوادهاش در گتوی ورشو بود و چه «درخت گردو» و قصه اوستا قادر در سردشت. اوستا قادری که به تعبیر شاملویی، مرگ را زیسته با آوازی غمناک و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده؛ تا ۷۰ سالگی و تا شهادت در دادگاه لاهه علیه عاملان نسلکشی سردشت.
این فیلم یک مستند واقعی است از مرگ شهین، ناصر، مال مال و مریم و جدایی غریبانه ژینا. روایت جا گذاشتن یکی پس از دیگری در سردشت و تبریز و تهران. گرچه در روایت فیلم مریم در بیمارستان سردشت و در اصل مریم در تبریز با به دنیا آوردن ژینا (زندگیبخش) به پایان زندگی میرسد اما همان یک وعده حیات هم در وانفسای ندانمکاری مدیریت بحرانها از آغوش پدر بازماند؛ و ماند دلداری آخر راوی از زبان پدر که دلخوش به سرنوشت متفاوت ژینا از دیگر دختران روستا خودش را برای این هجر ۳۰ ساله تسلی میداد. پدری مصیبتزده با جنازه کودکانش بر دوش، باید راه شهر تا روستا؛ شاهد دهشت بزرگ در غریبآباد شهرها حیران، باید راه دادخواهی را از سردشت تا لاهه تنها بپیماید.
این تلخی تنهایی یک انسان است در حیرت جنایت دشمن و در غربت حمایت دوست. از غیر خورده و از خودی رانده و در خویش مانده. حکایت تکرارشونده سوگواران تنها و سوگواری تنهایان، سوزناکترین مرثیه عالمیان است. چشم بستن بر یک جنایت، آغاز جنایتهای دیگر است؛ و چنانکه اوستا قادر گفت سکوت درباره سردشت، شروع جنایت در حلبچه بود؛ همانطور که این گفته هیتلر در زمان حمله به لهستان در سال ۱۹۳۹ باورپذیر میشود: «امروز چه کسی نابودی ارمنیها را به یاد دارد؟» و سینما زبان یادآوری است و «درخت گردو» ادای دین سینمای ایران به قربانیان یکی از هولناکترین جنایات بشری؛ مردمان کرد که با امیدشان زندهاند.
منبع: روزنامه ایران / ۲۳ بهمن ۹۸
نظر شما :