چرا کلاس درس استاد شفیعی کدکنی شلوغ است؟
سرگه بارسقیان
روزنامهنگار
کلاس ۴۴۲ طبقه چهارم دانشکده ادبیات دانشگاه تهران پیش از سهشنبههای دوستداشتنی با استاد محمدرضا شفیعی کدکنی، یکشنبهها و چهارشنبههای دوستداشتنی داشت؛ وقتی هنوز دانشکده ادبیات در ساختمان مرکزی باغ نگارستان بود و هفتهای دو روز از ۸ صبح اولین سالن دست راست، اولین راهرو دست چپ در طبقه همکف، از مرد سالخورده تا زن میانسال و جوان ۲۲ ساله کلاس را قرق میکردند تا در محضر استاد بدیعالزمان فروزانفر حضور یابند؛ حتی آنژ ها که به تعبیر استاد احمد مهدوی دامغانی جز «شهادتنامه» استاد فروزانفر، بقیه شهادتنامهها را گذرانده بودند. کلاسی که نه گذشت وقت احساس میشد و نه صدای زنگ شنیده، مگر آنکه از خارج کلاس، استاد دیگری به تغافل یا دانشجویی به غفلت در سالن را نیمه باز و فکر استاد و ذهن شاگردان را منحرف و بلکه از ادامه درس منصرف کند. (بخارا، شماره ۱۱، فروردین ۱۳۷۹)
حالا جانشین فروزانفر، شفیعی کدکنی است – به گفته حسن انوری – که کلاسش نه قاعدهای دارد و نه حضور و غیابی. به قول محمدجعفر یاحقی «شفیعی کدکنی سر کلاسهایش هیچ سرفصلی را رعایت نمیکند و آنچه که فکر میکند، آن روز باید درس بدهد بیان میکند.» گو اینکه دانش و توان و حضور ذهن و نظم فکری استاد به او این اجازه را میدهد که در یک ترم، به صورت شفاهی کتابی تازه را در نقد ادبی تألیف کند. این همان کاری است که او در «ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت» (تهران: توس، ۱۳۵۹) کرده است. (اندیشه پویا، مهر ۹۵) کلاسی با شستن اوراق همدرسان که سالهاست استاد مجال نمییابد فقط برای دانشجویان خودش سخن بگوید و طرح درسی را از نقطهای مشخص آغاز کند و به نقطهای مشخص برساند.
کلاسی بر بنیان پرسش و بر پایه پاسخ، که در این روزگار کمفروغی درس و بحث، دانشجویانی از دیگر دانشگاههای تهران و علاقهمندانی از شهرهای دیگر را ساعت ۹ صبح روز سهشنبه به پای درس «م. سرشک» میکشاند.
مسابقهای در این کمرونقی کلاس و کمرمقی دانشگاه، برای نشستن روی صندلی و کف زمین و جلوی در کلاس ۴۴۲ بین دختر دانشجویی که از کلاس خودش میزند تا به کلاس استاد شفیعی کدکنی برسد و تا مرز حذف شدن درس خودش پیش میرود تا آن یکی که حتی کف کلاس استاد را هم از کف داده و فقط دلخوش به این حرف استاد ۸۰ ساله دانشگاه در راهرو شده: «ممنون که اومدین.» استادی که در کلاس درسش گفته «خاک بر سر دانشجویی که عاشق نشود!»
شاعری که ۵۰ سال استاد دانشگاه تهران است و فروزانفر زیر برگه پیشنهاد استخدامش نوشته «احترامی است به فضیلت او.» تصاویر کلاسش همان روحیهای را میدهد که خود خطاب به دانشجویانش گفته جامعه ما به آن نیاز دارد: «آقایان دولت و اینها را ولش کنید… جامعه ما به متفکرینی از جنس هایدگر، ویتگنشتاین و راسل و… نیاز دارد که دوز روحیه بانشاط را در جامعه بالا ببرند. در این زمینه خیلی فقیریم… هیچ وقت فراموش نکنید یک خط کش بیشتر وجود ندارد و آن خط کش روحیه است. تمام مللی که پیشرفت کردند روحیهشان سبب پیشرفتشان بوده، نه ثروتشان.»
در غوغای تبلیغات «رایگان سر کلاس شفیعی کدکنی بنشینید» معلوم نیست این گفتههای شفاهی سر کلاس جایی ثبت و ضبط میشود برای آیندگان و آیا انذاری که استاد ۸ سال پیش درباره اسلاف خود داد، برای خود ایشان هم تکرار میشود: «اگر از دانشگاه تهران بپرسند که ما میخواهیم نوع سؤالات امتحانی ملکالشعراء بهار یا بدیعالزمان فروزانفر یا خانم فاطمه سیّاح را بدانیم، آیا دانشگاه تهران یک نمونه – فقط یک نمونه – از پرسشهای امتحانی این استادان بزرگ و بیمانند را، که فصول درخشانی از تاریخ ادبیات و فرهنگ عصر ما را شکل دادهاند، میتواند در اختیار ما قرار دهد؟ نه تنها در این زمینه پاسخ دانشگاه تهران منفی است، که حتی پرونده استخدامی ملکالشعراء بهار را هم ندارد.»
گرچه با این مغناطیس وجود و متاع فضیلت چه باک که در کتابهای درسی، شعر «به کجا چنین شتابان؟» شفیعی کدکنی را به دلیل «محتوای ناامیدی» حذف کنند و غزلی عاشقانه جایش بگذارند. او امروز دانشجویانی دارد که شتابان میروند تا امیدوارانه سهشنبههای دوستداشتنی را از دست ندهند.
منبع: روزنامه ایران / ۲۰ آذر ۹۸
نظر شما :