دیوار برلین؛ ۳۰ سال پس از فروپاشی
تاریخ ایرانی: صدراعظم آلمان میگوید هیچ دیواری آنقدر بلند نیست که نتوان آن را پایین آورد. آنگلا مرکل این را در سیامین سالگرد فروریختن دیوار برلین گفت. دیواری که دور تا دور بخش غربی برلین (تحت حاکمیت آلمان غربی) کشیده شد و در سالهای جنگ سرد میان دو بلوک سیاسی سرمایهداری و کمونیسم، به نمادی از جدایی و رویارویی این دو قطب تبدیل شده بود. اعتراضهای مردمی و در نهایت فروریختن دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ مقدمه روندی بود که در نهایت به اتحاد آلمان شرقی و غربی و پایان حکومت کمونیستی در شرق این کشور انجامید.
در نهم نوامبر ۱۹۸۹ (۱۸ آبان ۱۳۶۸) بعد از هفتهها ناآرامی در آلمان شرقی، یکی از سخنگویان دولت آلمان شرقی گفت که شهروندان میتوانند برای دیدار به آلمان غربی بروند. این موضوع با تجمع ناگهانی گروه بزرگی از مردم در کنار دیوار و هجومشان به سوی آلمان غربی روبهرو شد. در نهایت سربازان مرزی، دروازهها را گشودند و از همان شب، برخی روند ویران کردن دیوار را آغاز کردند.
توهم عجیب رهبر آلمان شرقی به بقای رژیماش یک ماه قبل از سقوط
اسناد محرمانه وزارت امنیت آلمان شرقی سابق در پاییز ۱۹۸۹ نشان میدهد که آنها یک ماه قبل از فروریختن دیوار برلین به اریش هونکر، رهبر آلمان شرقی هشدار میدهند که شهروندان به شدت ناراضیاند و وضع وخیم است. اما او باور نداشت که در لبه پرتگاه است.
«وزارت امنیت» جمهوری دموکراتیک آلمان (آلمان شرقی سابق) دههها وضعیت سیاسی و اجتماعی این کشور را تحت کتترل شدید خود داشت و کوچکترین مخالفتی را به دولت گزارش میداد. این کنترل اما مانع از رشد مخالفتها نشد.
به گزارش دویچهوله، در یکی از اسناد وزارت امنیت آلمان شرقی در هشتم اکتبر ۱۹۸۹، یعنی درست یک روز پس از مراسم چهل سالگی برپایی «جمهوری دموکراتیک آلمان» آمده است: «بنا بر ارزیابی نیروهای مترقی، به ویژه اعضای حزب از وضعیت در پایتخت و تمامی مناطق دیگر جمهوری دموکراتیک آلمان، حکومت سوسیالیستی و نظم عمومی در این کشور به شدت در خطر است. آنها آمادگی خود را برای قرار گرفتن در کنار حزب و حمایت از حکومت کارگران و کشاورزان در مقابل دشمنان داخلی و خارجی اعلام کردهاند. بر اساس ارزیابیهای ما نارضایتی شهروندان همچنان و به سرعت رو به افزایش است.»
اینکه نگرانی «وزارت امنیت» آلمان شرقی چقدر به حق بوده است را وقایع روز نهم نوامبر همان سال (یک ماه پس از این گزارش محرمانه) نشان میدهد: روز فروپاشی دیوار برلین. از فروریختن دیوار حائل میان دو بخش شرقی و غربی برلین تا اتحاد دو آلمان در سوم اکتبر ۱۹۹۰ کمتر از یک سال طول نمیکشد. در این تاریخ «وزارت امنیت جمهوری دمکراتیک آلمان» (اشتازی) به تاریخ پیوسته است. این سازمان در عمل با فشار فعالان حقوق بشری و در جریان انقلاب صلحآمیز مردم این کشور منحل میشود.
حکومت آلمان شرقی نخواست یا نتوانست مخالفان خود را سرکوب کند. دلیل این امر هم به خاطر فروپاشی اقتصادی و اجتماعی از درون کشور و هم به خاطر شرایط جهانی و تحولاتی بود که در جهان سوسیالیستی با اصلاحات میخائیل گورباچف، رهبر اتحاد جماهیر شوروی سابق رخ داد. گورباچف برخلاف رهبران پیش از خود حاضر به حمایت بیچون و چرا از «اقمار شوروی» نبود.
۱۱ نوامبر بین هلموت کهل، صدراعظم آلمان و میخائیل گورباچف، دبیرکل حزب کمونیست شوروی گفتوگویی تلفنی انجام شد. گورباچف گفت، از این پس تغییرات در شرق اروپا بسیار سریعتر از آن صورت میگیرد که هر دو در دیدارشان در ژوئن سال ۱۹۸۹ در بن پیشبینی کرده بودند.
به عقیده گورباچف، هر کشوری باید در آن زمان سرعت خاص خود را در این مسیر دارا میبود و جمهوری دموکراتیک آلمان برای برنامهای جامع و تغییر ساخت در مسیر آزادی و دموکراسی به زمان نیاز داشت. گورباچف باور داشت، همه طرفها باید اینک احساس مسئولیت کنند و تدبیر به خرج دهند، چرا که موضوع بر سر تغییراتی تاریخی در مسیر روابط و جهانی جدید بود.
بعد از آن کهل در پارلمان طرحی ۱۰ مادهای ارائه داد تا وحدت را مرحله به مرحله به پیش ببرد؛ طرحی که باید با همکاری آلمان شرقی، چهار قدرت پیروز جنگ جهانی دوم و شرکای اروپایی پیش میرفت. این طرح زمانبندی نشده بود تا شرکا در شرق و غرب خود را تحت فشار حس نکنند.
روند وحدت دوباره آلمان از روز باز شدن دیوار برلین تا وحدت دو کشور ۳۲۹ روز به طول انجامید. این روند کاملاً مسالمتآمیز بود و هیچ گلولهای در آن شلیک نشد.
از خبر کودتای ۲۸ مرداد تا سؤالی که دیوار برلین را فرو ریخت
سؤال خبرنگار ایتالیایی که زمانی خبر کودتای ۲۸ مرداد را به شاه رسانده بود نقشی اساسی در فروپاشی دیوار برلین داشت. دویچهوله نوشته روز ۹ نوامبر، یعنی همان روز تاریخی سقوط دیوار، هیات سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی جلسه داشت و قرار شده بود که برای برگزاری بهتر جلسه تلفنهای مربوط به کشورهای خارجی جواب داده نشود و این همان روزی است که کمیته مرکزی حزب کمونیست آلمان شرقی قصد داشت قانون خروج شهروندان را در مشورت با مسکو نهایی و اعلام کند.
سه روز پیشتر، یعنی روز ۶ نوامبر، رهبری آلمان شرقی زیر فشار معترضان در خیابانها و خروج گسترده قانونی و «غیرقانونی» بخشهایی از شهروندان طرح قانونی را منتشر کرد. طرح مهاجرت بدون حق بازگشت را برای همه اهالی مجاز میکرد. فشار خیابان و اعتراضها که بالا گرفت دوباره طرح را اصلاح کردند و حق بازدید (از کشور خویش!) را هم برای کسانی که مهاجرت میکنند گنجاندند و روز ۹ نوامبر آن را به صورت مصوبه درآوردند. قرار بود انتشار این مصوبه یک روز بعد حاصل شود، بدون آنکه به لحاظ اجرایی تدارکات و تمهیدات لازم انجام گرفته باشد. تصور رهبری آلمان شرقی این بود که با انتشار مصوبه در روز ۱۰ نوامبر، مردم با رجوع به دوائر مربوطه صف میکشند و منتظر دریافت پاسپورت میشوند.
گونتر شابوفسکی، عضو و سخنگوی هیات سیاسی شامگاه ۹ نوامبر با خبرنگاران جلسه داشت. جلسه رو به پایان بود که خبرنگاری به نام ریکاردو اهرمان آخرین سؤال را پرسید.
اهرمان خبرنگار خبرگزاری ایتالیا بود و طرفه اینکه هنوز هم عکسی از او در کنار شاه و ثریا روی میز کارش جا خوش کرده است. او در جریان فرار شاه به رم در روزهای پیش از کودتای ۲۸ مرداد برای پوشش این سفر به فرودگاه رم رفته بود. به گفته خودش در همین ماجرا با شاه آشنا میشود و به او پیشنهاد میدهد که اخبار ایران را برایش ترجمه کند و به هتل ببرد. شاه هم قبول میکند. نهایتاً هم، همین اهرمان است که خبر کودتا را به شاه میرساند و به او میگوید که ظاهراً میتواند برگردد.
اهرمان در آلمان شرقی هم به سبب سابقه کارش مناسبات خوبی با رهبری آلمان شرقی داشت و شابوفسکی ختم کلام و سوال را در آن جلسه روز نهم نوامبر به او سپرد. اهرمان پرسید آیا فکر نمیکنید که انتشار طرح قانونی خروج اهالی به این صورت اشتباه بود. شابوفسکی از طرح دفاع کرد و جملهای را گفت که قرار بود فردای آن روز در نشریات منتشر شود: «و به همین خاطر هم ما امروز تصویب کردیم که همه شهروندان آلمان شرقی اجازه دارند از مرزهای رسمی کشور به خارج سفر کنند.» اهرمان کوتاه نیامد و سؤال تاریخی را مطرح کرد: از کی؟ و شابوفسکی هم گفت: «تا آنجایی که میدانم، از همین حالا». این جمله به صورت زنده در تلویزیون آلمان شرقی و غربی پخش شد.
یکی دو ساعت بیشتر طول نکشید که سیل جمعیت به سوی دیوار برلین و خروج از گذرگاههای آن به راه افتاد، بدون آنکه مرزبانان از جزئیات مصوبه اطلاعی داشته یا آماده رویارویی با این سیل جمعیت باشند. فشار جمعیت ماموران اولین گذرگاه مرزی را مجبور ساخت که با تصمیم خود راه را باز کنند. ابتدا کارت شناسایی فرد خارجشونده را میگرفتند، ولی سیل جمعیت که فزونتر شد این اقدام هم دیگر قابل انجام نبود و اینگونه بود که بنیانهای دیوار برلین به لرزه درآمد.
سفیر شوروی آن لحظات در خواب بود و تازه روز بعد بود که در تماس تلفنی با اگون کرنتس، رهبر آلمان شرقی از وضعیت پیشآمده ابراز نگرانی کرد. رهبری کرملین هم فرو ریختن دیوار برلین را از طریق اخبار خبرگزاریها متوجه شد. رسانههای شوروی هم که با اخبار نابسامانیهای فزاینده درون کشور روبرو بودند حالا گیج مانده بودند که با این خبر چه کنند، چنان که یا خبر را در روز اول منتشر نکردند یا به صورتی محدود پوشش دادند.
به عبارتی روز ۹ نوامبر قدرت اصلی و راهبر بلوک شرق، یعنی شوروی برای اولین بار در مورد یک رویداد پردامنه در این بلوک صرفاً به ناظر بدل شده بود. مسکو البته نسبت به بحثهای درون کمیته مرکزی حزب حاکم آلمان شرقی کاملاً هم بیاطلاع نبود، ولی تصورش این بود که همه این بحثها نهایتاً به گشایش محدود و کنترلشده این یا آن گذرگاه مرزی آلمان شرقی به آلمان غربی بیانجامد و نه سقوط یکباره دیوار و… تصمیم گورباچف به کنارگذاشتن اعمال قهر در رویارویی با هرگونه تحول در بلوک شرق هم سبب شد که مسکو واکنشی جز پذیرش واقعیت روی داده نداشته باشد. و حالا دیگر اثری هم از دیوار برلین نیست، به جز قطعاتی از آن اینجا و آنجا، از جمله روی میز ریکاردو اهرمان.
بیمها و امیدها در روزهای پس از فروپاشی دیوار برلین
خاطرات میدانی یک عکاس اهل برلین شرقی
ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی
«مانفرد گراولیش» با تاخیری چند ساعته و از طریق اخبار صبحگاهی از آنچه در طول شب اتفاق افتاده بود، خبردار شد. از قرار معلوم هزاران نفر از مردم سوار بر خودروهای مشهور ترابی و از طریق خیابان معروف کورفورستندام، از برلین شرقی به سوی برلین غربی میشتافتند. سقوط دیوار برلین در ۹ نوامبر ۱۹۸۹، این شهردار شهر کوچک تلتوف واقع در نزدیکی برلین را با یک روز کاری عجیب و غریب مواجه کرده بود.
گراولیش در آن روز دهم نوامبر، یک لحظه آرام نداشت. هنگامی که ساعت چهار بعدازظهر آن روز از طرف شورای پوتسدام با وی تماس گرفته شد، گراولیش به آنچه که میشنید باور نداشت. زیرا از او خواسته شد که در عرض چند روز یک گذرگاه مرزی جدید در شهر خودش یعنی تلتوف دایر کند.
«برند بلومریش» هم در آن زمان چند سالی بود که به عنوان عکاس مستقل در شهر «کلاین ماخنوف» کار میکرد. او نیز صبح روز پس از سقوط دیوار به سوی برلین غربی رفت. اما در گذرگاه مرزی «درای لیندن» با صف طویل خودروها روبرو شد. بلومریش به خاطر میآورد: «راهبندان وحشتناکی بود و پستهای مرزی به صورت کامل اشغال بود. باورم نمیشد که برای گذشتن از مرز، فقط کافی بود کارت شناسایی نشان دهید و کسی نیاز به روادید نداشت.»
در آن روز و هنگامی که چشم دنیا به برلین دوخته شده بود، بلومریش نیز دوربینش را آماده کرد تا حاشیههای این رویداد یعنی ملاقات ناگهانی مردم شرق و غرب را ثبت کند. در عکسهای سیاه و سفید و تاثیرگذار او میتوان دید که چگونه در عرض مدتی کوتاه، رخنهها و شکافهایی در دیوار و سیم خاردارها ایجاد میشود. میتوان دید که پس از آن مردم این سو و آن سوی دیوار چگونه به یکدیگر اشاره میکنند. سربازان مرزبانی که تا پیش از این به اصطلاح «فراریان از جمهوری» را به گلوله میبستند، سلاحها را غلاف کرده و گل هدیه میگرفتند.
یک روز بعد یعنی روز ۱۱ نوامبر، «گرت لوس» فرمانده هنگ ۴۲ مرزی متوجه شد که کارمندان و نظامیان، کوتاه زمانی پس از سقوط دیوار تا چه اندازه ناهماهنگ و دستپاچه عمل کردهاند و حتی او نیز در مورد ساخت گذرگاه جدید مرزی در خیابان فیلیپ مولر شهر تلتوف اطلاعی نداشت و تازه از طریق روزنامههای صبح از این مساله اطلاع یافت. آقای لوس بعدها برای روزنامهنگاری به نام «یورگن اشتیش» (که همکار بلومریش نیز بود)، تعریف کرد که نه افراد ستاد و نه مافوقهای وی در مورد ساخت آن گذرگاه جدید مرزی اطلاع نداشتند: «از محل کارم بیرون رفتم و خودم را به تلتوف رساندم. در کمال شگفتی متوجه شدم که افراد واحدهای کنترل گذرنامه، نقشه و طرحهایی از اتاقهای مرزبانی جدید را دریافت کردهاند. همه این موارد در آن زمان برای من در حکم یک داستان جنایی پلیسی مزخرف بود.»
لوس نیز در شب نهم منتهی به دهم نوامبر فرمانی دریافت کرد که طبق آن موظف بود همه یگانهایش را به حالت «آماده برای عملیات جنگی» درآورد. در گذرگاههای واقع در ماهلوف در جنوب برلین، جمعیت زیادی دست به تجمع زده و هر آن ممکن بود که این وضعیت غیرقابل کنترل شود. در آن لحظات اما لوس فقط یک تصمیم گرفت و آن دوری کامل از هر نوع خشونت بود. او به سربازانش دستور داد که حتی در صورت عبور از مرز نیز نباید مردم را هدف گلوله قرار دهند.
هورست گراده، آخرین فرمانده آموزشگاه مرکزی نظامی در نزدیکی براندنبورگ نیز تصمیم کاملاً مشابهی گرفت. آن مرکز در واقع محل آموزش فرماندهان واحدهای شبهنظامی بود، همان واحدهایی که وظیفه رسمی آنها حفاظت از اموال و داراییهای ملی تعریف شده بود. این واحدهای مسلح که از ۲۰۰ هزار نیروی داوطلب تشکیل میشدند در واقع مانند یگانهای مرزبانی، تحت امر وزارت کشور جمهوری دموکراتیک آلمان شرقی به شمار میآمدند. این واحدها در همان نوامبر سال ۱۹۸۹ برای مقابله احتمالی با تظاهرات به حال آمادهباش کامل بودند.
چند ساعت پس از سقوط دیوار بود که یک نماینده از کمیته مرکزی حزب حاکم موسوم به «اتحاد سوسیالیستی» از گراده خواست که «برای حفاظت از جمهوری» یگانهای عملیاتی را وارد میدان کند. اما گراده از این فرمان سرپیچی کرد و بلافاصله برای ادای توضیح به خاطر این تمرد راهی برلین شد. گراده بعدها در مورد آن جلسه گفت: «به آنها گفتم چنانچه حکومت نظامی اعلام شود بیتردید این اقدام موجب ازهمپاشیدگی ارتش، پلیس و یگانهای عملیاتی خواهد شد و پس از آن جنگ داخلی درمیگیرد.»
به باور بلومریش در آن مقطع زمانی هنوز هم امکان بستن دوباره دیوار وجود داشت و بسیاری از مقامات سابق آلمان شرقی نیز این مساله را تائید میکنند که اگر یگانهای صدها نفری عملیاتی در برابر یکی از گذرگاههای مرزی مستقر شده بودند، بیتردید کسی موفق به عبور از مرز نمیشد.
خوشبختانه اما هیچ هرجومرج و فاجعهای اتفاق نیافتاد. روز ۱۱ نوامبر بود که بلومریش نزد برادرش در برلین غربی رفت و از آن سوی دیوار دید که چگونه مرزبانان در تلتوف، ساخت آن گذرگاه جدید را آغاز کردهاند: «حدود ساعت دوازده ظهر بود که سربازان مرزبانی مشغول کشیدن سیم خاردار در وسط آن خیابان شدند. اما این کار آنها به چشم من مانند این بود که کسی زیپ شلوارش را بالا میکشد.»
روز ۱۴ نوامبر بود که آن گذرگاه جدید مرزی میان تلتوف و بخش شرقی نیز باز شد. بلومریش به خاطر میآورد: «برای من غیرقابل درک بود. زیرا هر چه باشد هنوز هم در دوره جنگ سرد بسر میبردیم و حداقل روی کاغذ روسها میبایست مداخله نظامی میکردند.» برای قابل عبور کردن آن خیابان مرزی، به ماشینآلات ویژه پیریزی نیاز بود زیرا درست در زیر همین نقطه از زمین یک کانال فاضلاب جریان داشت.
دولت آلمان شرقی در پایان دسامبر ۱۹۸۹ تصمیم به برچیدن و انهدام همه تاسیسات مرزبانی در داخل مرزهای دو آلمان گرفت. جالب آنکه عملیات ترمیم و نوسازی دوباره این تاسیسات، در اواسط دهه ۱۹۹۰ یعنی مدتها پس از وحدت دوباره آلمان پایان گرفت.
بلومریش در شب قبل از بازگشایی مرز تلتوف در آنجا حضور داشت و آخرین عملیاتهای آمادگی برای گشایش مرز را به تصویر میکشید: «بالاخره حدود ساعت هفت و نیم صبح مرزبانان غیرمسلح به محل آمده و رو به سوی غرب؛ بر روی آن خط تازه کشیده شده مستقر شدند. از قرار معلوم یک نفر از قبل برنامهریزی کرده بود چون بلافاصله صدای باز شدن در بطریها شنیده شد و لیوانها و بشقابهای سرپوشیده پر از غذا و شیرینی چیده و یک پذیرایی فیالبداهه انجام گردید.»
با این حال برند بلومریش به آن صحنههای جشن و پایکوبی منتشر شده در رسانهها علاقهای ندارد: «اینگونه عکسها و تصاویر فقط به کف یک موج سهمگین میمانند و قدرت اصلی در واقع زیر این کف است. نزدیک مردم عادی بودن برای من به عنوان یک عکاس همواره نقشی حیاتی دارد.» در این میان یکی از عکسهای گرفته شده توسط بلومریش از اهمیت ویژهای برخوردار است. این عکس درست لحظهای گرفته شده که گراولیش یعنی همان آقای شهردار به همراه همکارانش بر روی آن خط مرزی میایستد. بلومریش در مورد این عکس میگوید: «خطوط چهره شهردار حکایت از یک خستگی و تنش بیاندازه دارد. او نمیداند که باید در انتظار چه باشد؟ شاید از خودش میپرسد آیا این کاپیتالیستهای شرور میخواهند گازم بگیرند؟»
کوتاه زمانی پس از این لحظهها، مانفرد گراولیش برای نخستین بار همکارش «کلاوس دیتر فریدریش» شهردار بخش اشتگلیتز برلین غربی را ملاقات میکند. کاملاً مشخص است که در این لحظه همه آن نگرانیها و تنشها از وجودش رخت بسته است. بلومریش میگوید: «هنگامی که آن دو نفر با هم دست دادند، گراولیش هم لبخند میزند و چهرهاش میشکفد و کاملاً مشخص بود که او هم احساس رهایی میکند و مانند طرف مقابلش خونسرد و بیتکلف است. آن شب تا صبح در خانه گراولیش جشن و شادی برقرار بود و دوستی و رفاقتی میان آن دو نفر شکل گرفت که تا زمان مرگ فریدریش در ۱۶ سال پیش همچنان ادامه داشت.»
منبع: اشپیگل
در دلهایی عروسی بود و برخی دلها خون
محمد قائد، نویسنده و روزنامهنگار
نیمهٔ آبان ۶۸ احساس من هم کلاً غافلگیری بود و تأیید دگربارهٔ این اعتقاد که انسان محکوم به غافلگیر شدن در برابر آیندهای است همواره بسیار نزدیکتر از آنکه فکر میکند. در غرب اتفاق نظر وجود داشت که میخائیل گورباچف آن اندازه جوان هست که در مقام رهبر شوروی وارد قرن بیستویکم شود (یازده سال پیشتر، از روزنامهنگار انگلیسی شنیده بودم فقط تیر بیخطای یک تروریست میتواند به سلطنت شاه ایران پایان دهد).
تا پیش از او رؤسای اتحاد شوروی و کلاً بلوک شرق آدمهایی به نظر میرسیدند کرخت و منگ در اثر مصرف چندین نوع دارو، که حتی شاید گاهی از دستیارانشان بپرسند حالا چه سالی است. وقتی در صحبتم صفت «لئونید چاراَبرو» برای برژنف به کار بردم احمد شاملو آن را ذیل مدخل اَبرو در کتاب کوچه ثبت کرد و صدر هیئت رئیسهٔ شورای عالی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را گذاشت لابهلای فولکلور خودمان. عکس برژنف و اریش هونکر رهبر آلمان شرقی که لبهای همدیگر را انگار با ولعی داغ میبوسند نمادی شده بود برای حکمرانهای پلاسیده و خارج از رده.
مردم شوروی به رفاه همتایانشان در چکسلواکی نگاه میکردند که به آلمان غربی رشک میبردند. اواخر دههٔ ۱۹۸۰ در جراید غرب مینوشتند کشاورز گوجهفرنگیکار روس اجازه یافته محصول گرانقیمتش را شب سال نو با هواپیما به مسکو بیاورد. لابد پیشتر سروکار پرولتر بورژوازیده با کمیسر فرهنگی شعبهٔ حزب در ولایتش بود – و حتی بدتر.
همواره عبارت یا اصطلاح «دیکتاتوری پرولتاریا» را سوءتفاهمی کلامی دانستهام نتیجهٔ چسبیدن به کلیشههای قدیمی. در قرن نوزدهم، که کودتا هم بار منفی نیافته بود، به اولویت برای منافع اکثریت زحمتکش در طرز ادارهٔ مملکت چنان عنوانی دادند. تا نیمهٔ قرن بیستم، کودتا و دیکتاتوری تبدیل به اهانت و اتهام شد.
نوامبر ۱۹۸۹ در دلهایی عروسی بود و برخی دلها خون. از بحثهای نالازم با دلشکستگان پرهیز میکردم. غالباً حرفی برای گفتن نداشتند جز ترجیعبند انتساب زمینلرزه به ناشیگری (و خیانت) گورباچف به اضافهٔ نقشهٔ سازمانهای اطلاعاتی غرب.
چندی بعد مطلبی منتشر کردم با عنوان «دگردیسی یک آرمان» دربارهٔ فکر چپ. در پانوشتهٔ چاپهای جدیدش چند جمله از ولادیمیر پوتین افزودم: «کیسینجر به من گفت فکر میکردم شوروی نباید به سرعت از اروپای شرقی خارج شود. واقعاً فکر میکردم این غیرممکن است. هنوز هم نمیفهمم چرا گورباچف این کار را کرد.» آن موقع گفتم و حالا هم میگویم: حق با کیسینجر است. اگر با این سرعت خارج نمیشدیم دچار بسیاری از مشکلات بعدی نمیشدیم.»
در اروپای شرقی شاید چنین میشد یا شاید چنان میشد. در هر حال، انحلال سریع اتحاد شوروی و پیادهکردن یا پیاده شدن بخش جنوبی، به گمان من، روسها را از مخمصهٔ خونینی که در بخشهای مسلماننشین آسیایمیانه در انتظارشان بود رهاند. اما آن داستان دیگری است، گرچه به فرو ریختن دیوار برلن ربط داشت.
منبع: بیبیسی
نظر شما :