ملکی واقعبین و معتدل بود
هرمز همایونپور از خلیل ملکی میگوید
تاریخ ایرانی: خلیل ملکی از آن دست روشنفکرانی است که در سراسر عمر خود چندین بار به بازنگری در اندیشههای خود پرداخت و گاهی آنها را چنان تغییر داد که در نقطه مخالف اندیشههای قبلی او قرار داشتند. هرمز همایونپور از آخرین گروه شاگردان ملکی معتقد است که این تغییر در نوع نگاه و نگرش ناشی از سرخوردگیهای او از اندیشههای قبلی و پیدا کردن راهی برای رسیدن به جامعه آرمانی بود که او در سراسر زندگی به دنبالش بود. همین از او اندیشمندی معتدل و واقعبین ساخته است. این نویسنده و مترجم در گفتوگو با «تاریخ ایرانی» میگوید این اعتدال و نگاه ایدهآلی دو خصلتی است که او در مباحثه و معاشرت با خلیل ملکی در جلسات هفتگی که تا زمان مرگ او برقرار بود به یادگار دارد.
***
خلیل ملکی همانطور که از مجموعه ۵ جلدی مقالاتش مشخص است در طول زندگی سیاسی و فکری دورههای متفاوتی را پشت سر گذاشت و چرخشهای ۱۸۰ درجهای داشت. این تشتت در اندیشه چقدر به ویژگی ذاتی او به عنوان روشنفکر بازمیگردد و چقدر بر اساس شرایط زمانه اوست؟
پیش از پاسخ به این سؤال باید بگویم گفتوگو درباره زندگی سیاسی کسی که حدود نیم قرن پیش زیسته و فعالیت داشته، آسان نیست. آنچه که از مرحوم ملکی بعد از این همه سال در ذهنم هست و در کتاب مجموعه مقالاتش هم هم میبینیم، اعتدال و واقعبینی او در زندگی و اندیشههایش بود. پس از آن زندگی پرتلاطم این موضوع شاخصترین بخش زندگی اوست. در جلد اول خاطراتش خواندم در زندان از آرتاشس آوانسیان خیلی تعریف میکند اما این به خاطر عقایدش نیست. میگوید با وجود اینکه ۸ سال در زندان رضاشاه بوده، هنوز پرنشاط است و علیه دیکتاتوری مبارزه میکند؛ به عنوان یک جوان کاملا ایدهآلیست و آرمانخواه از او ستایش میکند. در طول مدت مبارزاتش این حالت ایدهآلیستی را حفظ میکند. زندگی او بعد از اینکه در آلمان بورساش را قطع و بعد اخراجش میکنند و به ایران بازمیگردد، تغییر میکند. او در آن زمان آرمانش را در شوروی پیدا کرد، اما باز هم آرمانخواه بود. پس از شهریور ۱۳۲۰ که حزب توده تشکیل شد مرحوم ملکی با مقداری ملاحظه به آن میپیوندد. آنطور که در زندان مینویسد برخی از همرزمانش را که دیده است، نسبت به ورود به حزب تردید میکند. اما در نهایت چون شوروی را نقطه آرمانی میبیند و تصور میکند آینده ایران باید سرنوشت شوروی را پیدا کند به حزب توده میپیوندد. این عضویت تا زمانی که از آرمانی که داشته سرخورده شد، همراهش بود. وقتی به تبریز تبعید میشود به قول خودش میبیند به جای عکس ستارخان و باقرخان عکس استالین هست، از آنجایی که اساس ایدئولوژیاش مثل مرحوم ارانی نوعی ناسیونالیسم و بهبود وضعیت ایران بوده سرخورده میشود. اینها راه ترقی ایران را در نزدیک شدن به شوروی میدانستند؛ خوب یا بدش را قضاوت نمیکنم. بعد سرخورده شد و متوجه میشود آن الگو به جای اینکه در جهت پیشرفت ایران باشد بیشتر قصد نوعی دستاندازی به ثروت کشور را دارد؛ میخواستند بخشهایی از ایران را هم مانند دوره تزاری اشغال کنند. این باعث میشد که او نسبت به اندیشه کمونیستی تغییر زاویه بدهد و برگردد. این نقطه عطفی در حالتهای روحی و فکری خلیل ملکی است. بعد از این سرخوردگی شدید که همزمان با انشعاب معروف است، از حزب توده کنارهگیری میکند و آنطور که دکتر انور خامهای نوشته مدتی انزوا میگیرد. ملکی سرخوردگی کاملی پیدا میکند و در انزوا هست تا زمان آشناییاش با مرحوم جلال آلاحمد. آن زمان افرادی چون آلاحمد تشویقش میکنند که به فعالیتهای اجتماعی و سیاسیاش برگردد. او در این زمان با حزب زحمتکشان در کنار دکتر بقایی به عرصه سیاسی بازمیگردد که اتفاقات و ماجراهایی که در آنجا روی میدهد هم مفصل است. آنجایی که میفهمد دکتر بقایی در جهت مخالفت با دکتر مصدق و نهضت ملی حرکت میکند بار دیگر فشار تازهای به ملکی وارد میشود و چون دولت ملی را در جهت منافع ایران میداند با وجود انتقادهایی که به آن و برخی تصمیمگیریهای دکتر مصدق دارد فکر میکند که دولت ملی باید حفظ شود. در این مرحله هم باز به خاطر افکار آرمانی و تند خود ضربه میخورد و تغییر جهت میدهد. ملکی به تدریج با این اتفاقات به فعالی معتدل تبدیل میشود. وقتی میبیند به هر راهی که رفته به بنبست خورده به این فکر میکند که با وضع موجود چه میشود کرد. به قول خودش در هر حکومتی نقطهای هست که میشود روی آنها حساب کرد و برنامه اصلاح را پیش برد. آنچه که میشود در ایام کنونی از مرحوم ملکی یاد گرفت اعتدال و واقعبینی است. یکباره موجی برمیخیزد و جماعتی افراطی میآیند و دولت را در دست میگیرند؛ نمونهاش شوروی، چین، کامبوج و ویتنام و... و چون برنامههایشان با افراط و تفریط همراه است، جان و اعتبار و حیثیت و آبرو جایی ندارد و مرحوم ملکی با توجه به این نکات به اعتدال میرسد. بزرگترین درسی که میشود از ملکی گرفت این است که از ایدهآلیسم افراطی به واقعبینی اعتدالی رسید.
یعنی شما این همه تغییر در منش و تفکر خلیل ملکی را که در مقالههایش هم میبینیم و به طور بسیار اغراقشدهای نظرات قبلی را رد میکند، نشانهای از سرخوردگی و اعتدال میدانید؟
به قول یکی از بزرگان و با عرض معذرت: «فقط احمقها هستند که در طول زندگی عقیدهشان ثابت میماند.» بخصوص یک فعال سیاسی - اجتماعی با توجه به اتفاقاتی که در جهان و ایران میگذرد، دست به تعدیل اندیشههایش میزند و اعتقاداتش به تناسب تغییر میکند. ملکی وقتی میبیند که الگویش یعنی شوروی آن چیزی نیست که او به دنبالش بوده، اگر میخواست به همان تفکر قبلی پافشاری کند، حماقت بود. تعجب نباید کرد که افرادی چون خلیل ملکی بر اساس تجاربی که در زندگی اجتماعی و شخصی به دست میآورند فکرشان به تناسب تغییر پیدا کند. اگر این تغییر بر پایه نوعی خودخواهی و سودجویی شخصی نباشد، امر مثبتی است. در صورتی منفی است که در پی مال و جلال و مقام فکرشان را عوض کنند که من در مرحوم خلیل ملکی واقعا این را نمیدیدم که دنبال مقام و جلال و ثروت باشد. زندگی خصوصیاش را همه میدانند و خیلی محدود بود و همه عشقش این بود که افکارش را از طریق نوشتههایش منتشر کند. ملکی فعال سیاسی به آن صورت نبود. بیشتر متفکر سیاسی بود و دلش میخواست افکارش را مطرح کند و به دیگران بقبولاند. حرفهایی که میزد اعتدال ترقیخواهانه در خود داشت. با افراط و تفریط همه موافق نبود و این را مینویسد. چه با افراط و تفریط سیاسیون و چه فعالان اجتماعی و چه با نیروهای مذهبی... با هیچ کدام سازگار نبود.
چه اتفاقی میافتد خلیل ملکی که یک نظریهپرداز سیاسی است و اینطور نظرات معتدلی دارد مورد هجمه همه گروههای سیاسی قرار میگیرد. خود شما هم در مقالهای درباره ایشان نوشتید خلیل ملکی از هر طرف لجنمال میشود. یعنی هیچ شخصیتی در تاریخ معاصر نداریم که چنین مورد هجمه قرار بگیرد.
متاسفانه این تراژدی اجتماعی ماست. میبینیم همه افراد برجستهای که در تاریخ ایران ظهور کردند چه برخوردهایی را دیدند. مثلا در عرصه سیاسی نمونه بارز مرحوم محمدعلی فروغی است. ببیند چه در زمان حیات، چه بعد از فوتش و حتی در شرایط کنونی لجنمالش میکنند. در ادبیات صادق هدایت کم مورد هجمه قرار نگرفت! او تا وقتی بود و تا سالها بعد هزار تهمت و افترا به او میبستند. این خصوصیت جوامع عقبماندهای است که امکان ارائه نقد درست را ندارند. هر کدام از این افراد برجسته اگر به یک جناح قدرتمند وابسته بودند نهایت تعریف و خضوع و خشوع را داشتند. در زمان جوانی ما آن جناح قدرتمند حزب توده بود. هر کدام از این صاحبان قلم و روشنفکران اگر با حزب توده وابسته و مربوط بودند بزرگ میشدند و نهایت احترام را داشتند و آنهایی که نبودند و یا در مرحلهای عضو بودند و جدا شدند مثل مرحوم ملکی یا آلاحمد از قدیسی یکباره تحت بدترین تهمتها قرار میگیرند و هجمه زیادی به آنها وارد میشود. ملکی به دلیل صراحتی که در ابراز عقایدش داشت، برای کسانی که با او روابط خوبی نداشتند، تحملش آسان نبود. به همین دلیل جاذبهای داشت که کسانی که اطرافش بودند را نگه میداشت. آن تحلیلهای جالب و لهجه دوستداشتنی آذریاش مجذوبکننده بود اما چون صراحت داشت و عیب عقیدتی افراد را جلوی چشمشان میگفت دیگرانی هم بودند که دوست نداشتند و او را مورد هجمه قرار میدادند. از نظر حزب توده، ساواک، دربار و جبهه ملی که او آن را ستایش میکرد و وابسته آن بود، محبوب نبود و هنوز هم بعضی از اعضای جبهه ملی نسبت به خلیل ملکی بدبین هستند. در حالی که زندگی هر کسی نشان میدهد که تا چه حد به دنبال سوءاستفاده شخصی بوده است. ممکن است عقاید کسی را نپسندیم اما همین که او صادقانه در جهت بهبود وضع اجتماعی و زندگی مردم تلاش میکند، به شرطی که سودجویی شخصی در آن نباشد، مورد احترام است. متاسفانه در مورد عقاید خلیل ملکی و مخالفانش این مساله مصداق ندارد. حتی رهبران جبهه ملی در کتابهایی که بعدها منتشر شد، مرحوم ملکی و بازرگان را طعن و لعن میکنند؛ این تراژدی ماست. گاهی فکر میکنم در دهه ۴۰ که نهضتهای چریکی راه افتاده و سلطنت زیر سؤال رفته بود و کتابها و نشریات مخفی منتشر میشد، دو گروه بودند که نظام را قبول داشتند و هدفشان اصلاح آن بود. یکی از اینها نهضت آزادی مرحوم بازرگان بود و دیگری جامعه سوسیالیستهای مرحوم ملکی. اما در دهه ۴۰ اعضای این دو گروه را بازداشت میکنند. این نشان از کوربینی دستگاه حاکمه دارد که در شرایطی که نهضتهای برانداز اساس نظام را زیر سؤال برده بودند و میخواستند ریشهشان را بزنند، چنین اقدامی انجام دادند. اما در مقابل گروه مصلحی که میخواستند اصلاحات کنند ایستادند و وقتی صدای اصلاحات شنیده نشود بالاخره اعتراضات متراکم میشود و به انقلاب میانجامد.
یکی از تناقضات فکری ملکی اتفاقا در همین دهه ۱۳۴۰ است که شما به آن اشاره کردید و آن هم رویکردش به اصلاحات ارضی است. در حالی که همه گروههای سیاسی این اصلاحات را ناشی از خواست آمریکاییها میدانستند ملکی معتقد است که این اصلاحات برآیند جامعه است و از آن دفاع میکند. این رویکرد با مقالاتی که در سالهای پیشین نوشته بود تفاوت چشمگیری دارد. چطور میشود که ملکی سوسیالیست به این نقطه میرسد؟
اگر اساسنامه حزب توده را ببینید اصلاحات ارضی از اصول اصلیاش است. مرحوم ملکی درباره اصلاحات ارضی نکته متناقضی نگفته بود. اصلاحات ارضی اگر درست در ایران اجرا میشد و به جای حذف مالکان، شرکتهای تعاونی روستایی را جایگزین میکردند اقدام مثبتی بود. گروههای دیگر به خاطر ضدیت با شاه و رژیم با اصلاحات ارضی مخالفت میکردند. ملکی در مقالهای مینویسد: «ما سالها گفتهایم که آب و جنگل باید ملی شود. حالا که ملی شده مهم نیست چه کسی؛ ما باید مخالفت کنیم؟» برخورد بقیه با این ماجرا سیاسی بود. ملکی به آن صورت سیاسی نبود و با این موضوع برخورد واقعبینانهای داشت. در سال ۱۳۴۱ که اصلاحات ارضی رخ داد مقالاتی که مینوشت ایرادات را مرتب میگفت. یک بار دکتر ارسنجانی وزیر کشاورزی وقت با طعنهای در مجله فردوسی نوشت حالا ما این همه کار کردیم و سوسیالیستها پیف پیف میکنند. در حالی که خلیل ملکی پیف پیف نمیکرد و میگفت این کار خوبی است، منتهی نهادهایی باید باشند که جایگزین مدیریت قبلی شوند. دهات را نمیشود رها کرد، مالکان در حکم مدیران آن روستاها بودند. وقتی بروند تکلیف اداره آنها چه میشود؟ ملکی دقیقا این را نوشت که خرد کردن اراضی درست نیست. باید ترتیبی اتخاذ شود که با اصلاحات زارعان سهیم شوند و مالکیت بگیرند اما قطعات کوچک کشاورزی قابل بهرهبرداری کامل نیست و نمیشود در دو هکتار کمباین و تراکتور داشته باشند. این را شرکتهای تعاونی میتوانند در اختیار کشاورز قرار بدهند. آن زمان این شرکتها نبودند. بعدها به فکر این موضوع افتادند اما دیر بود. این شرکتها باید قبل از اجرای اصلاحات ارضی تشکیل میشد تا وقتی مدیریت مالکانه از بین رفت مدیریت بهتری جایگزین شود. منطقی هم میگفت که در اصلاحات ارضی، زارع چنانکه مانند روسیه تابع و بنده مالک باشد درست نیست. این حرفی انسانی است. اما اینکه ما مدیریت مالکانه را منکر شویم حرف درستی نیست. یادم هست بعد از انقلاب در مصاحبهای تلویزیونی که مرحوم بهشتی و نورالدین کیانوری بودند و یکی از سران گروههای فدایی هم بود، گفتند مساله کشاورزی مهم است؛ گفته شد که مدیریت کشاورزی کاری است که در ۲۴ ساعت میشود درست کرد. تصور سادهلوحانه این بود که وقتی مالکیت ملغی شود ۲۴ ساعته وضعیت کشاورزی درست میشود. این تصور ممکن است آرمانخواهانه یا با حسننیت باشد اما خطرناک است. اگر ملکی مقابل مخالفان میایستاد و به سبک خودش اصلاحات ارضی را نقد میکرد موضع منطقی داشت.
معتقدید اگر با اندیشه خلیل ملکی پیش میرفتند میتوانستند در اصلاحات ارضی موفقتر عمل کنند؟
احتمالا میتوانستند. نمیشود درباره گذشته با اگر و مگر قضاوت کرد. اما احتمالا میشد. این هم بر اساس تجربه قبلی میگویم که در جاهای دیگر دنیا چنین کاری را کردند و نتیجه گرفتند. الان وضعیت کشاورزی در فرانسه و آلمان را ببینید چه جوری هست. آنجا تا جایی که میدانیم نه مالک را از بین بردند نه حق زارع را گرفتند. اما شرکتهای تعاونی آمدند تا هم از محصول مراقبت کنند، هم حقوق اینها جای خودش باشد.
این میتواند ناشی از همان نگاهی باشد که ملکی آن را منتشر کرد و به نگاه سوسیالیسم منهای شوروی منجر میشد؟ در نوشتههایش هم میبینیم که اعتقاد دارد سوسیالیسم را باید منهای مسکو پیاده کرد.
فکر نمیکنم در این مرحله گفته باشد از الگوی شوروی نمیشود الهام گرفت. اتفاقا اینجا هنوز ملکی به الگوی شوروی اعتقاد داشت. به سیاست شوروی در ایران اعتراض میکرد. بنابراین وقتی گفت سوسیالیسم بدون مسکو، منظورش این بود که ما الگوی سوسیالیسم سویسیت را پیاده کنیم اما مستقل نه تحت تاثیر حزب کمونیست شوروی. این نظر به تدریج تعدیل میشود و همانطور که گفتید عوض میشود. بنابراین از سال ۱۳۳۲ که جامعه سوسیالیستها شکل میگیرد اگر اساسنامهاش را ببینید پی میبرید دیگر سوسیالیسم مطلق نیست و دموکرات شده است. یعنی ملکی با دیدن تجربه کشورهای اسکاندیناوی و اروپا بعد از جنگ و حزب کارگر آلمان از سوسیالیسم مطلق به سوسیالیسم دموکرات تبدیل شد. سوسیال دموکراسی را جایگزین سوسیالیسم میکند.
از نوشتههای ملکی میتوان در یک دورهای نتیجه گرفت که او به دنبال این است که سوسیالیسم را با ناسیونالیسم ایرانی همراه کند. از کشورهای دیگر میخواهد ایده بگیرد اما انگار به دنبال الگوی ایرانی برای سوسیالیسم و بومیسازی است. ما در بیشتر مقالات میبینیم گرایشی به نیروی سوم دارد و اعتقادی که نیروی برآیند چند گروه مختلف باید جایگزین چپ و راست و غرب و شرق شود.
در مورد بومیسازی سوسیالیسم آن چیزی که اشاره کردید را در مقالات ملکی ندیدم. این ماجرای بومیسازی بیشتر شعاری است که به قول دوستان اختراع دوباره چرخ است. اختراع شده است و ضروری نیست وقت صرفش کنیم. ملکی طرفدار بومیسازی سوسیالیسم نبود، معتقد بود این نظامها باید با شرایط ایران منطبق شوند. اما اینکه بگوییم باید بر اساس جامعه ایران تعریف دوباره شود و مثلا کارگران بر همه امور مسلط شوند، این را نمیگفت. اینکه همه طبقات و گروهها بتوانند در جامعه دموکراتیک سوسیالیستی مشارکت داشته باشند را میپذیرفت. این بومیسازی نبود. مدلش در همه جای دنیا وجود داشت. حالا یکی موفقتر بود و یکی کمتر موفق شده بود. گمان نمیکنم آدم روشنبینی مانند ملکی دنبال شعار باشد.
اما ایشان به دنبال یک جامعه آرمانی بود. به خصوص در جلد دوم و سوم کتاب مجموعه مقالاتش به نظر میرسد به دنبال ترسیم جامعه آرمانی بوده است.
درست است؛ اتفاقا در مراحلی ایشان به شدت آرمانگرا و ایدهآلیست بود. اما به علت تحولات روحی و فکری و چیزهایی که میشنود و میخواند در سالهای پایانی گمان نمیکنم دنبال اتوپیا بود. چون وقتی درباره کسی با اندیشه معتدل صحبت میکنیم هرچند ممکن است الگویی نهایی داشته باشد اما به دنبال پیاده کردن آن در آینده نزدیک نبود. بالاخره اگر بپذیریم او معتدل بود و این از مقالاتش مشخص است باید قبول کنیم قصد نداشت نیت نهاییاش حداقل به سرعت شکل بگیرد و به دنبال جامعه آرمانی به آنصورت نبود. هر چند در ذهنش این جامعه آرمانی وجود داشت. به قول مهندس بازرگان به دنبال رسیدن به آن به صورت گام به گام بود نه یکباره.
شما از شاگردان خلیل ملکی بودید. از خاطرات خودتان و نحوه آشناییتان بگویید و اینکه خلیل ملکی به لحاظ شخصیتی چطور فردی از نگاه شما بود.
بعد از ۲۸ مرداد شوک شدیدی به همه وارد شد. در آن زمان من خیلی جوان و تقریبا نوجوان و هنوز وارد جامعه روشنفکری نشده بودم. در آن زمان در شیراز زندگی میکردم. هرچند در همان زمان ما هم سرخورده شده بودیم. در آن زمان کتابفروشی در خیابان زند متعلق به مرحوم بلادی بود. ایشان سال گذشته فوت شد. از سال ۱۳۲۲ این کتابفروشی را راه انداخته بودند. ما وقتی سواد یاد گرفتیم به این کتابفروشی میرفتیم و کتاب میخریدیم. اینکه میگویم مربوط به سالهای بعد از کودتا بود. مجلههای علم و زندگی یکی از نشریاتی بود که مرحوم بلادی میآورد. ایشان یکی از این مجلات را به ما داد و گفت بخوانید. بعد از خواندن این مجلات هم در گروههایی که بودیم دربارهاش صحبت میکردیم. در خلال صحبتهایمان متوجه منطق مقالات میشدیم. این مقالات به ما هشدار میداد که دچار ناامیدی نشویم. در هر شرایطی باید امید داشته باشیم. در سن و سال نوجوانی برایمان جالب بود. همه در لاک خودشان فرو رفته بودند. آن ضربه شدید حتی ما را در نوجوانی درگیر کرده بود. در آن شرایط که همه سرخورده شده بودند و واکنشهای احساسی و شعارگونه که بخصوص در مجلات مخفی حزب توده منتشر میشد میدیدیم، تنها کسی که خونسرد و عاقلانه توصیههایی اصلاحطلبانه میکند این مقالات دکتر ملکی و مجله علم و زندگی است. ما خوشمان میآمد. دوستی به اسم آقای قاسمی داشتیم که پرحرارت و پرشور بود و بعدها فهمیدیم نیروی سومی است. به تدریج ما را جمع کرد و جلساتی برگزار میکردیم و مجله را میخواندیم. اینطور شد که با اندیشههای ملکی پیش از آنکه او را ببینیم آشنا شده و از نزدیک میشناختیم و جزو حلقه علاقهمندانش درآمده بودیم. بعد از آنکه در دانشگاه تهران تحصیلاتمان را آغاز کردیم پایمان به دفتر علم و زندگی باز شد. آن موقع در آپارتمانی سر منوچهری قرار داشت. در آن شرایط دیدیم که محفلی روشنفکری است. همه کسانی که آنجا بودند افراد روشنبینی بودند. یادم هست مرحوم منوچهر صباغ خوشصحبت و روشنبین بود. مرحوم میرحسین سرشار همینطور. اینها ذهن ما را تکان میداد. ما از شیراز آمده بودیم و حرفهای متفاوتی میشنیدیم. ما آنجا بتهوون را شناختیم و به موسیقی ایرانی عادت کردیم. از آنجا راه پیدا کردیم به جلسات هفتگی یا دو هفتگی که در خانه مرحوم ملکی برگزار میشد. چیزی که در مرحله اول من را شخصا جذب کرد جاذبه کلام مرحوم ملکی بود با آن لهجه شیرین آذری همراه با کلام استوار و منطقی که با صراحت سخن میگفت. ما عادت داشتیم زیر لبی چیزی بگوییم هنوز همین اخلاق را داریم. اما مرحوم ملکی رودربایستی نداشت، صریح حرف میزد. بعد از اینکه دفتر علم و زندگی رفت خیابان سعدی بالای سینما سعدی، رفتوآمدمان بیشتر شد و به تدریج رابطه شخصی با ایشان برقرار شد و ما که شیفته حرفها و عقایدشان بودیم و دوست داشتیم ایشان را به او نزدیکتر شدیم. همایون کاتوزیان که در تهران همین مراحل را طی کرده بود به خوبی درباره مرحوم ملکی نوشته است. با وجودی که در رژیم پلیسی نمیتوانستیم کار زیادی بکنیم اما به هر حال جذب اندیشه مرحوم ملکی شده بودیم و ارادت ما به ایشان وجود داشت تا زمانی که در سال ۱۳۴۷ مرحوم ملکی فوت کردند.
یعنی شما تا روزهای آخر هم ایشان را میدیدید؟
بله ما با ایشان همنشین بودیم و بعد هم همراه دوستانشان شدیم. هرچند تشکل سیاسی شکل نگرفت اما به طور دوستانه اندیشههای ایشان را پیگیری کردیم. هنوز هم با بازماندگان آن جمع دورهمیهای دوستانه داریم. این جلسات البته سیاسی نیست. اما ارادت ما به مرحوم ملکی و صداقت و روشنبینیاش هنوز باقی است. وقتی چیزهایی مینویسیم انگار الگوی ایشان جلوی چشم ماست که افراطیگری بیجهت نداشته باشیم یا بیجهت ایدهآلیست باشیم و همینطور که گفتم نوعی اعتدال واقعبینانه داشته باشیم. تاثیر ایشان هنوز در من هست.
فکر میکنید با گذشت ۵۰ سال از مرگ مرحوم ملکی با انتشار مجموعه مقالات آیا اندیشههای ایشان راه خود را ادامه خواهد داد؟ چرا که در زمان خودش خوب دیده نشده است.
مرحوم ملکی نوشتههایش یک مرحله تاریخی حساس ایران است. جمعآوری مقالاتش کار درستی است. مانند اینکه مقالات مرحوم فروغی را جمع کردهاند. این افراد چهرههای برجستهای بودند و باید نوشتهها و اندیشههایشان جمعآوری شود. اثری که این کار خواهد گذاشت نقد و بررسیهایی است که بعد از چاپ این پنج جلد کتاب درباره اندیشههای ملکی میشود. اگر روی جنبه خاص واقعبینی معتدل او تمرکز شود، مهم خواهد بود.
نظر شما :