خلیل ملکی را از نو باید شناخت

محمدحسین خسروپناه، پژوهشگر تاریخ
۲۰ اسفند ۱۳۹۶ | ۲۱:۴۲ کد : ۸۱۳۷ مقالات خلیل ملکی
انشعاب ملکی از حزب توده به معنای رویگردانی‌اش از مشی این حزب نبود، بلکه او خواستار اصلاحاتی در آن بود.
خلیل ملکی را از نو باید شناخت
تاریخ ایرانی: از شکل‌گیری نخستین محفل‌های چپ در ایران تقریبا ۱۱۵ سال می‌گذرد. در طی این مدت گرچه نظریات گوناگونی در جنبش چپ ایران مطرح شده، اما این جنبش نتوانسته نظریه‌پردازی را پرورش دهد که حتی بتواند نظریاتی در سطح خاورمیانه مطرح کند، چه رسد به سطح جهانی؛ بنابراین ما در طی این ۱۱۵ سال با شخصیتی که توان تئوریک در سطح جهانی داشته باشد، روبه‌رو نیستیم. تمام نظریه‌پردازانی که در چارچوب جنبش چپ ایران فعالیت کرده‌اند و می‌کنند، بیشترین کاری که توانسته‌اند انجام بدهند این بوده که نظراتشان را که مبتنی بر گرایش‌ها و نحله‌های گوناگون مارکسیستی است در چارچوب ایران منطبق و استفاده کنند. خلیل ملکی را نیز در همین چارچوب باید مورد ارزیابی قرار داد و انتظار بیشتری از او نباید داشته باشیم.

 

نکته مهم نحوه برخورد تاریخ‌نگاران اعم از فرقه‌ای و دولتی، با شخصیت‌های سیاسی است. این تاریخ‌نگاران معمولا براساس ضرورت‌های سیاسی که مدنظر دارند یک قسمت از زندگی فرد را برجسته می‌کنند و آن را به کل زندگی او تسری می‌دهند به طوری که‌‌ همان بخش، مابقی زندگی فرد را می‌پوشاند؛ نمونه‌های بارز این نوع برخورد تاریخ‌نگاری فرقه‌ای و دولتی در ایران با سید جعفر پیشه‌وری و خلیل ملکی انجام گرفته است. خلیل ملکی در روایاتی که در تاریخ‌نگاری فرقه‌ای اعم از تاریخ‌نگاری حزب توده و جریان‌های چپ همسو و یا حتی مخالف، از او وجود دارد، اینست که در جریان سفر به انگلستان تحت تاثیر حزب کارگر قرار گرفت و او را جذب کردند و از آن به بعد ملکی از مارکسیسم ـ لنینیسم فاصله گرفت و در حزب توده شروع به خرابکاری کرد.

 

در سوی دیگر تاریخ‌نگاری فرقه‌ای، روایت طرفداران خلیل ملکی است. آن‌ها به گونه‌ای صحبت می‌کنند که گویا ملکی سال ۱۳۳۰ همانی است که قبل از انشعاب ۱۳ دی ۱۳۲۶ در درون حزب توده بوده؛ همان آرا، عقاید و اندیشه‌ها را داشته و بنا بر مصلحت، انضباط حزبی و... نظرات خود را بیان نمی‌کرده است. البته برخی از آن‌ها که انصاف بیشتری دارند می‌گویند پس از انشعاب تا حدودی تغییر کرده است.

 

تاریخ‌نگاری رسمی (دولتی) هم چندان در پی کشف و بیان حقیقت ماجرای خلیل ملکی نیست و از طریق اغراق در دوگانگی‌ها یا تقابل‌ها، آن هم بنا به منافع و مصالح خود، در هر مقطع یکی از روایت‌های مخالفان یا موافقان ـ و عمدتا موافقان ـ را برجسته می‌کند تا طرف دیگر را زیر ضرب بگیرد. در این میان، تاریخ‌نگاری مستقل است که تلاش می‌کند با اتکا به جمیع اسناد و مدارک و شواهد، پدیدۀ خلیل ملکی را در روند و جایگاه تاریخی خود قرار دهد و چیستی ملکی را بیان کند.

 

مجموعه پنج جلدی «مقالات خلیل ملکی» به فهم ما از خلیل ملکی در سال‌های ۱۳۰۹ تا ۱۳۴۷ کمک بسیاری می‌کند، مثلا به ما نشان می‌دهد که او دست‌کم تا سال ۱۳۲۷، یعنی یک سال پس از انشعاب از حزب توده، نه تنها مخالفتی با لنین و استالین ندارد بلکه آن‌ها را ستایش می‌کند: «اگر رهبری لنین و استالین وجود نداشت که [چه کسی] می‌تواند پیش‌بینی کند که سرنوشت انقلاب اکتبر یا ادامه پیروزمندانه آن چه شکلی به خود می‌گرفت. هیچ شکی نیست که در صورت نبودن رهبری لنین و استالین، به فرض اینکه افرادی به این لیاقت پیدا نمی‌شد معذلک بالاخره جریان عوض نمی‌شد. اگر رهبری صحیح لنین و استالین نبود، ممکن بود تحول اجتماعی در سرزمین شوروی امروز سال‌ها عقب بیفتد.» (جلد دوم، صفحه ۹۷۴) خب، این با آن روایت مرسوم طرفداران ملکی که البته روایت مسلط هم هست، مغایرت دارد.

 

بر اساس روند مقالات ملکی، انشعاب او از حزب توده در سال ۱۳۲۶ به معنای رویگردانی‌اش از مشی این حزب نبود، بلکه او خواستار اصلاحاتی در آن بود. در اعلامیه انشعاب می‌خوانیم که ملکی و انشعابیون اصلا مشکلی با شوروی و آن نوع سوسیالیسم ندارند، با حزب توده نیز مشکل بنیادین ندارند، بلکه ضرورت اصلاح را در این حزب مطرح می‌کنند. حتی در جلد دوم، در مقاله «دو روش برای یک هدف»، ملکی از فرقه دموکرات آذربایجان با احترام یاد می‌کند؛ یعنی خلیل ملکی در مقطع انشعاب، به هیچ وجه خلیل ملکی سوسیالیست یا به تصور برخی سوسیال‌دموکرات نیست؛ بلکه شخصیتی سیاسی است که در آن مقطع، با‌‌ همان آرا و عقاید مارکسیستی – لنینیستی، تأیید کلیت حزب توده و اتحاد جماهیر شوروی از این حزب جدا می‌شود و جمعیت سوسیالیست توده را تشکیل می‌دهد و...

 

این تغییر، از سال ۱۳۲۹ که دیگر ملکی تحولات فکری را از سر گذرانده نمایان می‌شود و تازه از این مقطع به بعد است که می‌گوید: «حزب توده آلت بلااراده شوروی‌هاست.» و دولت شوروی و مدل سوسیالیسم برقرار در این کشور را مورد نقد قرار می‌دهد و به این نتیجه می‌رسد که سوسیالیسم در شوروی حاکم نیست. در واقع چنین تحولی در مشی سیاسی ملکی، به بازگشت خنجی و کتاب‌هایی که از اروپا با خودش آورده بود و بیانگر آرا و عقاید کمونیست‌های یوگسلاوی است و... بازمی‌گردد. خنجی نخست این کتاب‌ها را به انور خامه‌ای امانت می‌دهد، او تعدادی از این کتاب‌ها را می‌خواند و می‌گوید این‌ها با عقاید من جور درنمی‌آید و آن‌ها را به خنجی پس می‌دهد؛ اما ملکی با خواندن این کتاب‌ها به تجزیه و تحلیل تجربه خود در حزب توده می‌پردازد و شروع به جمع‌بندی و نقد این تجربه می‌کند. این خلاقیت فکری او نشانگر دگم نبودن اوست. سیر این بررسی را از مقالات جلد دوم و سوم به خوبی می‌توان دریافت.

 

پیوندی که ملکی در مقطع تشکیل حزب زحمتکشان با مظفر بقایی برقرار می‌کند اهمیت بسیار زیادی در تحول نظرات و فعالیت‌های او پس از انشعاب دارد؛ البته چنین پیوندی به راستی بسیار حیرت‌آور است چراکه این دو به لحاظ فکری و اخلاقی کاملا متفاوت‌اند. ملکی به لحاظ شخصیتی انسانی است صاحب نظر و کاملا اخلاق‌مدار و در سراسر زندگی‌اش به پرنسیب‌هایی که به آن‌ها اعتقاد دارد پایبند است اما بقایی اصلا چنین شخصیتی ندارد؛ پرنسیب‌های ملکی در مقالات او به خوبی قابل شناخت است.

 

روند تغییر تفکر سیاسی ملکی از انقلابی‌گری تا اصلاح‌طلبی را می‌توان در مجموعه مقالات او به خوبی مشاهده کرد. او در دادگاه ۵۳ نفر می‌گوید: «ما کمونیسم را انتخاب نکردیم، کمونیسم ما را انتخاب کرد.» اظهارنظری که توضیح‌دهندۀ شرایط جهانی و ضرورت تحول و نوسازی با رویکرد انقلابی است که روشنفکران جامعه ایران را نیز تحت تاثیر خود قرار داده بود. روشنفکرانی چون ملکی تحت تاثیر اندیشه انقلابی مسلط بر جهان، خواستار تحولات انقلابی در جامعه ایران‌اند؛ اما با تغییر شرایط ایران بعد از شهریور ۱۳۲۰، ملکی به این نتیجه رسید که تحولات کشور باید از طریق پاره‌ای اصلاحات و از مسیر قانونی صورت پذیرد. حزب توده نیز در این مقطع همین استراتژی را دنبال می‌کرد. در جنبش چپ علاوه بر ملکی افراد دیگری را نیز داریم که همین سیر را طی کرده‌اند؛ نمونۀ برجسته و بارز آن گریگور یقیکیان است که از انقلابی‌گری به اصلاح‌طلبی رسید. ملکی نیز همین روند را طی می‌کند و پیش می‌آید. او در دوره ملی شدن صنعت نفت، به‌رغم اینکه می‌کوشد نهضت ملی به سرانجام برسد اما در عین حال برخورد انتقادی هم با دکتر مصدق دارد تا جایی که به او می‌گوید: «این راهی که شما می‌روید به جهنم می‌رسد ولی ما پشت سر شما می‌آییم.» هرچند که چندان هم سفت‌وسخت دنبال مصدق نرفت و می‌بینیم که در اواخر کار دولت مصدق، در تیر و مرداد ۱۳۳۲، وقتی به این نتیجه رسید که این راه منجر به نتیجه نمی‌شود کنار می‌کشد و حزب را به خنجی می‌سپرد.

 

موضع مستقل و انتقادی ملکی حتی در مقطع حمایت همه‌جانبه او از دکتر مصدق، قابل مشاهده است؛ در آن مقطع یعنی ۳۲ـ ۱۳۳۰ نیز هرگز دنباله‌رو و تابع دکتر مصدق نشد و موضع انتقادی خود را حفظ کرد. در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت، ملکی اعتقاد داشت برای تحکیم و تعمیق نهضت ملی، دکتر مصدق باید به اصلاحات در حوزه اجتماعی به نفع اقشار تهیدست دست بزند. در این زمینه یکی از اقدامات ضروری که به دکتر مصدق پیشنهاد می‌کرد اصلاحات ارضی بود. این نشان از آن دارد که ملکی دنباله‌رو نبود و عقاید اجتماعی‌اش را برای هدف‌های سیاسی فدا نکرد؛ حتی ما در جلدهای سوم و چهارم مجموعه مقالات او می‌بینیم که با اجرای اصلاحات ارضی از سوی شاه موافق بود و به رغم پاره‌ای انتقاد‌ها از آن حمایت کرد.

 

کتاب پنج جلدی «مقالات خلیل ملکی»، در مجموع درک و تلقی ما را نسبت به ملکی تغییر می‌دهد و به ما کمک می‌کند خودش و مقطع زمانی را که در آن زندگی می‌کرد، بهتر بشناسیم.

 

 

متن سخنان محمدحسین خسروپناه در جلسۀ معرفی و بررسی مجموعه «مقالات خلیل ملکی»، ۲۷ دی ۱۳۶۹، تهران، سرای اهل قلم

کلید واژه ها: خلیل ملکی خسروپناه


نظر شما :