پس از انقلاب ورزش را سامان داد
طالقانی از شاهحسینی میگوید
تاریخ ایرانی: «حسین شاهحسینی مرد بزرگی بود که در روزهایی که بسیاری فکر میکردند مردم خواستهای زیادی دارند و ورزش در اولویتهای بعدی قرار دارد، ایستاد و ورزش ایران را سامان داد.» این بخشی از حرفهای محمدرضا طالقانی است که در روزهای ابتدای انقلاب در کنار حسین شاهحسینی شاهد تلاش او برای ورزش ایران بود.
محمدرضا طالقانی را بیشتر از آنکه به عنوان قهرمان کشتی، رئیس فدراسیون کشتی و مربی تیم ملی بشناسیم به مرام پهلوانی به یاد میآوریم. شاید همین مرام اوست که پیدا کردن و نشستن پای صحبتهایش را سخت میکند؛ اما حسین شاهحسینی نامی است که او برای حرف زدن دربارهاش تردیدی به خود راه نمیدهد و معتقد است که شاهحسینی یکی از افرادی است که با رفتنش جایگزین ندارد. او که در سال ۱۳۵۷ هنوز روی تشک کشتی میرفت و در تیم ملی بود با شاهحسینی همراه شد و از نزدیک شاهد تلاشهای او در بخشی از زندگی حرفهایاش بود؛ بخشی که کمتر کسی به آن پرداخته یعنی وجه ورزشکاری و حضور شاهحسینی به عنوان نخستین رئیس سازمان تربیت بدنی ایران پس از انقلاب. این وجه کمتر دیدهشده باعث شد در «تاریخ ایرانی» به سراغ طالقانی برویم و با او از خاطراتش درباره حضور شاهحسینی در سازمان تربیت بدنی بگوییم.
طالقانی میگوید: «در این چهل، پنجاه سال اخیر با این چشمان کوچکم چیزهای بزرگی را دیدم که یکی از آنها آشنایی با مفاخر و انسانهای بزرگ است که به درد مردم خوردند. من به خاطر اینکه محاط به کار ورزش هستم و رشتههای مختلفی را تجربه کردم و اصل ورزش را دوست داشتم با چهرههای ورزشی آن هم در رده قهرمانی آشنا بودم. یکی از آن چهرهها آقای شاهحسینی در رشته بسکتبال بود که به نظر من یک قدم جلوتر از دیگران قرار داشت.»
طالقانی، شاهحسینی را از سالهای پیش از انقلاب و دورهای که او در کنار ورزش، مبارزه میکرد به یاد میآورد: «پیش از انقلاب با آقای شاهحسینی دوستی و آشنایی داشتم؛ اواخر دوره ورزش ایشان بود. به عنوان بزرگتر همیشه به ایشان نگاه میکردم و در بعضی از هیاتهای مذهبی که میرفتم جذب ایشان میشدم. ایشان بسیار متدین، اصل با سند برابر، بدون تظاهر و تاثیرگذار بود و این برای من بسیار اهمیت داشت.»
با اینکه تاکید میکند هیچ وقت وارد عرصه مبارزه سیاسی نشده اما آنچه این آشنایی را بیشتر کرد، انصراف طالقانی به عنوان قهرمان سنگینوزن کشتی از شرکت در جام آریامهر در سال ۱۳۵۷ بود: «به خاطر اینکه بیشتر رشتههای ورزشی در دهکده المپیک اردو داشتند، یکی از کسانی که خیلی با او برخورد داشتم و میدیدم مبارزه تبلیغاتی میکند، آقای شاهحسینی بود. خودم چون جزو هیچ باند و گروهی نبودم، فقط از دور نظارهگر کار ایشان بودم. چند ماه مانده به انقلاب با چند تن از دوستان تصمیم گرفتیم جام آریامهر را برهم بزنیم و این اتفاق افتاد. در همان زمان، در اغلب جاهایی که میرفتم آقای شاهحسینی حضور داشت؛ ایشان را در دانشگاه، هیات، مساجد و حسینیهها میدیدیم. بعد از آنکه به دستور حاج مهدی عراقی به پاریس رفتم و برگشتم از بدو ورودم به ایران و تا روزی که حضرت امام آمدند آقای شاهحسینی را همراهی کردم.»
این همراهی باعث شد طالقانی در ابتدا به عنوان یکی از اعضای کمیته استقبال از امام و در نهایت به عنوان محافظ، ایشان را در روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ از فرودگاه تا بهشتزهرا همراهی کند؛ کمیتهای که حسین شاهحسینی هم عضو آن بود و به خاطر حمله قلبی نتوانست همراهشان باشد: «من عضو دسته و یا گروه سیاسی نبودم؛ اما آقای شاهحسینی عضو کمیته استقبال از حضرت امام و از چهرههای موثر بود. در روزهای پیش از ۱۲ بهمن ما آماده بازگشت امام بودیم و در محضر حضرت آقای طالقانی و آقای چهپور به مدرسه رفاه رفتیم. در آنجا آقای شاهحسینی را دیدم.»
طالقانی میگوید که این آشنایی در روزهای اول تشکیل دولت موقت مهندس مهدی بازرگان بیشتر شد. او لابهلای حرفهایش گریزی به آن روزها میزند و از بازرگان به عنوان مردی بزرگ یاد میکند: «به مهندس بازرگان ارادت قلبی زیادی داشتم و دارم، حالا هم که فهمیدم چه انسان بزرگی بود، ارادتم بیشتر شده است. دریغ که ما خیلی زود و مفت ایشان را از دست دادیم. اینها قلب تپندهای بودند که ما نفهمیدیم چه خدمتی به جامعه و انقلاب کردند.»
او درباره حضورش در سازمان تربیت بدنی و همکاری با شاهحسینی میگوید: «مدتی بعد از انقلاب که آرامش به کشور بازگشت، آقای شاهحسینی من را صدا زد و گفت ببینمت. من رفتم محضر ایشان. در آن جلسه گفت برای رفتن به سازمان ورزش حکم گرفته است. انتخاب درستی بود، به ایشان تبریک گفتم. از من دعوت کرد که با سازمان همکاری کنم. با افتخار گفتم که هر کاری بتوانم انجام خواهم داد.»
از این دعوت تا حضور طالقانی در سازمان تربیت بدنی یک هفته طول کشید: «هفته بعد از آن به سازمان رفتم و دیدم آقای شاهحسینی کنار در پشت میزی نشسته و در حال پاسخ دادن به مراجعهکنندگان بود. برایم خیلی جالب بود که به اربابرجوعها همانجا جواب میداد. تا روز آخر در سازمان تربیت بدنی، پشت میز ریاست ننشست. انسان بسیار خاضعی بود. غذایش را از خانه آورده بود، همانجا ناهار خورد و نمازش را خواند و باز به کارش برگشت. پیشتر مهندس بازرگان از من خواسته بود که به بعضی از شهرستانها بروم؛ اما گفتم سیاسی نیستم، ورزشی هستم و دوست ندارم وارد کارهای سیاسی شوم؛ بنابراین گفتند که با آقای شاهحسینی کار کنم. ایشان هم به من گفت هر جایی که فکر میکنی میتوانی، برو و کار کن.»
طالقانی به خاطر میآورد: «آن زمان تازه قهرمان تیم ملی شده و قهرمان دوم جام جهانی بودم و در لوزان سوئیس دستم شکسته بود. میخواستم جایی باشم که کار ورزشی کنم. جملهای گفتم که پسندید. گفتم نیامدم پشت میز بنشینم و ریاست کنم، هر جایی که خدمت کنم برایم کافی است. از دهانم پرید همین سالن هفت تیر - سالنی کنار پارک شهر که قبلا تربیت بدنی در کنارش بود - گفت آنجا را آتش زدند؛ اما خواستم به آنجا بروم چون در آن سالن کشتی گرفته بودم، درست در نبض شهر قرار داشت و آن سالن را دوست داشتم و میخواستم کاری برایش انجام دهم. باور نمیکرد که چنین درخواستی دارم، سرانجام قبول کرد. گفت برو کمیته المپیک خدمت آقای پیروی. صبح فردا یک سوئیچ به من داد و گفت این کلید سالن است. رفتم در را باز کردم. یک سرایدار در آنجا روی تشک دو در یک خوابیده بود. از همانجا کارم را شروع کردم، آقای شاهحسینی هم حمایت کردند. از اینجا بود که علاقه و ارادتم به ایشان بسیار زیاد شد.»
در دورهای که شاهحسینی رئیس سازمان تربیت بدنی بود طالقانی توانست سالن هفت تیر را سرپا کند و بار دیگر کشتیگیران را به آنجا بکشاند. او این را مدیون همراهی رئیس سازمان تربیت بدنی میداند: «هر کاری که از دستش برمیآمد، انجام میداد و برای کارهایی که از او خواستم دو برابر کمک و سرمایه گذاشت. یک عده از یارانش هم دورش جمع بودند. متاسفانه ایشان به خاطر مسائل سیاسی از سازمان تربیت بدنی رفتند.»
به اعتقاد رئیس سابق فدراسیون کشتی، ورزش بعد از انقلاب قفل شده بود و هیچ کاری انجام نمیشد: «اسم ورزش را میآوردی میخندیدند و میگفتند حالا که مردم کارهای دیگری دارند برای چه میخواهید ورزش کنید. آقای شاهحسینی جسارت و شجاعت زیادی برای اعزام تیمها به مسابقات به خرج داد. او نخستین کسی بود که گفت هر کس میتواند در رشته خودش کاری کند، بیاید و هیچ دخالتی هم نکرد.»
پایان حضور شاهحسینی در سازمان تربیت بدنی و به حاشیه رفتنش باعث نشد تا این دوستی کمتر شود؛ آنچه آنها را به هم متصل میکرد یاد جهانپهلوان غلامرضا تختی بود: «هر سال محضرشان میرفتم و به اتفاق هم سر خاک آقا تختی میرفتیم. علاقه و ارادتم هر سال به ایشان بیشتر میشد. تا این سالیان اخیر در هر جمعی که به همراه دوستان حضور داشتند، شرکت میکردم. شاهحسینی پر از درسهای بزرگ بود؛ اما متاسفانه نتوانست بخش زیادی از این درسها را به بعضیها انتقال دهد. کاش خاطراتش را کاملتر از این جمع میکرد؛ آنچه میخواستیم برای مردم درس باشد. افسوس که نشد.»
وقتی حرف تختی یا به قول طالقانی «آقا تختی» میشود، نمیتوان به ارادتش به او اشاره نکرد و از سابقه دوستی شاهحسینی با جهانپهلوان نگفت. طالقانی میگوید امسال پنجاهمین سال درگذشت تختی در فقدان شاهحسینی گرامی داشته شد: «ما دیگر کسی را نداریم که جای شاهحسینی بگذاریم. تا مرام پهلوانی هست چهرههایی مثل آقا تختی گم نمیشوند. آقای شاهحسینی، هم یکی از رفقای آقا تختی بود و هم از هممسلکهایش و او را بسیار دوست داشت. سال گذشته با وجود بیماری، برای مراسم سالگرد تختی تا ابنبابویه آمد.»
طالقانی البته با همه ارادتی که به تختی دارد معتقد است اگر او بعد از پنجاه سال از مرگش هنوز هم الگوی بسیاری از مردم است به این دلیل است که رسانههای ما نمیخواهند از چهرههای زنده الگو بسازند: «به نظر من الان در خیلی نقاط پهلوانانی هستند که کارهای بزرگی میکنند؛ اما ما در گفتار و نوشتارمان خست به خرج میدهیم. اینطور نیست که کسی جایگزین تختی نشده باشد. ما فکر میکنیم حتما باید الگوهای ما در ورزش یا هنر باشند؛ اما همین الان در عرصههای دیگر زنان و مردانی هستند که میتوان نامشان را در کنار این اسامی آورد. در این دوره تلاش بسیاری میکنند که الگوسازی نکنند؛ اما مردم خودشان پهلوانانشان را انتخاب میکنند.»
به اعتقاد این قهرمان ورزشی «یکی از خطاهای ما این است که به خاطر مسائل سیاسی و... تا وقتی کسی زنده است، نمیتوانیم نامی از او بیاوریم؛ اما وقتی میرود مردهپرست میشویم؛ مثلا عباس زندی پهلوان بزرگی بود که تختی در موردش گفته بود هر کاری من کردم آقا زندی به اسم من کرد. الان او رفته آقای شاهحسینی هم رفته است. ما قدر اینها را ندانستیم. آدمهایی شبیه آقای شاهحسینی انسانهایی ماندگار بودند که در عین بزرگی در غربت رفتند و قدرشان ناشناخته ماند.»
نظر شما :