متوسلیان صید بزرگ اسرائیل بود

گفت‌وگو با جعفر ربیعی
بار اصلی فتح خرمشهر بر دوش متوسلیان بود...حرف منتسب به شمخانی درباره متوسلیان واقعیت ندارد.
متوسلیان صید بزرگ اسرائیل بود
 فهیمه نظری
 

تاریخ ایرانی: در ابتدا گاردش برای گفت‌وگو بسته بود، به محض شنیدن نام احمد متوسلیان اما نظرش تغییر کرد، گفت: «اگر درباره برادر احمد است، گفت‌وگو می‌کنم» و بدون هیچ آداب و ترتیبی زمانی را برای مصاحبه تعیین کرد؛ همان جوانی که در درگیری‌های دزلی اسلحه سنگین نارنجک‌انداز بر دوش داشت و پا به پای احمد متوسلیان و نیروهایش ۱۴ ساعت را تا ارتفاعات آنجا پیاده پیمود. وقتی خواستم سمتش را بگوید، خود را جزء نیروهای تدارکاتی «برادر احمد» معرفی کرد، سمتی که هنوز پس از گذشت ۳۴ سال با افتخار از آن نام می‌برد و حتی بر مسئولیت گردان تخریب لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله که پس از جریان نافرجام اعزام به لبنان و آغاز عملیات‌ها در جبهه جنوب عهده‌دارش شد، ترجیح می‌دهد. جعفر ربیعی در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی» از احمد متوسلیان در کردستان می‌گوید.
 

***


زمانی که فهمیدید موضوع گفت‌وگو، احمد متوسلیان است استقبال کردید. چرا خواستید درباره این شخصیت صحبت کنید؟

خب این طبیعی است؛ چون ایشان یکی از فرماندهان مظلوم ماست که علی‌رغم قابلیت‌های بالایش، در جامعه کمتر شناخته شده است.


نخستین تصویری که از احمد متوسلیان به ذهنتان می‌آید چیست؟

یک فرمانده شجاع و دلیر، احمد بسیار شجاع و مدیر بود.


از کجای جنگ نام احمد متوسلیان را شنیدید یا اساساً نام او از چه زمانی برجسته شد؟

احمد وقتی به جنوب آمد خیلی نمود پیدا کرد؛ ولی در کردستان هنوز آن معروفیت را پیدا نکرده بود. تا آنجایی که من اطلاع دارم، او تا اردیبهشت سال ۵۹ فرمانده سپاه پاوه بود. از همین مقطع من ایشان را شناختم، یعنی زمانی که به همراه تیمی به پاوه اعزام شدیم و به عنوان نیرو تحت امرشان درآمدیم. آن زمان ما ایشان را برادر احمد صدا می‌زدیم.


بعد از اردیبهشت ۵۹ همراه با ایشان به مریوان رفتید؟

ایشان در اردیبهشت ۵۹ سپاه پاوه را به شهید همت تحویل داد. ما به تهران برگشتیم، یک هفته در تهران بودیم بعد به سمت مریوان حرکت کردیم، بعد هم که مریوان را گرفتیم. فرماندهی احمد در یک سال و نیمی که در کردستان و مشخصاً در مریوان بود خیلی نمود پیدا کرد. احمد از مریوان و همت از سمت پاوه هر دو فرماندهان قدرتمندی بودند که توانستند با کمک هم آن منطقه مرزی را از دو جهت پوشش دهند.


تدبیر تشکیل تیپ محمد رسول‌الله از چه زمانی کلید خورد؟

احمد و همت هر دو در پاکسازی مریوان بسیار خوب کار کردند؛ از همین مقطع فرماندهان سپاه در تهران تصمیم گرفتند از این دو برای اعزام به جنوب و تشکیل تیپ محمد رسول‌الله دعوت به عمل آورند. این تیپ در نهایت در زمستان سال ۶۰ تشکیل شد.


آن‌طور که در فیلم «ایستاده در غبار» نشان داده می‌شود، متوسلیان در مسجد جامع پاوه سخنرانی تندی علیه خرج‌های بی‌رویه سپاه می‌کند که صدای واقعی خود اوست. از این ماجرا چیزی به خاطر دارید؟

من بعد از آن واقعه به آن‌ها ملحق شدم.


او در این سخنرانی از نیروهای سپاه به خاطر مخارج بالا شاکی است و از مردم پاوه می‌خواهد که از آن‌ها حساب بخواهند، آیا واقعاً حاج احمد نسبت به حق اهالی و اینکه نیروهای سپاه در این زمینه تخلفی نکنند، سختگیر بود؟

بله به شدت. زمانی که مریوان را گرفتیم، هیچ‌ کس در شهر نمانده بود، همه از دست ضد انقلاب فرار کرده بودند. به خاطر دارم یک ماشین سیمرغ کنار جاده افتاده بود، یکی از بچه‌ها به نام سیف‌الله منتظری که مکانیک بود این ماشین را روشن کرد. دیدیم که ماشین کار می‌کند و فقط خاموش بوده است. سیف‌الله به ما یاد داد که هر موقع خواستیم آن را روشن کنیم کافیست این سیم‌ها را به هم بزنیم و گفت این ماشین برای توزیع غذا دست شما باشد. چهار، پنج روزی با ماشین رفت‌وآمد کردیم تا اینکه یک روز، یکی از اهالی جلویمان را گرفت و گفت این ماشین متعلق به اوست و گفت از ترس از شهر گریخته بود. گفتیم ما با این ماشین غذای نیروها را توزیع می‌کنیم؛ یعنی چه که این ماشین متعلق به توست، ماشین را نمی‌دهیم، اگر حرفی داری برو به سپاه بگو و برای ادامه توزیع غذا حرکت کردیم. برادر احمد در آخرین پایگاهی بود که باید غذا را توزیع می‌کردیم. ما همین که دیدیم این آقا [صاحب ماشین] آنجا ایستاده، خواستیم فرار کنیم و به پادگان برویم که بچه‌ها گفتند برادر احمد کارتان دارند، خدمت ایشان رسیدیم، گفت: «این آقا می‌گوید این ماشین متعلق به اوست، مدارک هم دارد و ادعا می‌کند که شما با او بداخلاقی کرده و ماشینش را پس نداده‌اید. مدارکش را دیدی؟» گفتم: نه، گفت: «چرا ندیدی؟»، گفتم: «خب ندیدم»، گفت: «بی‌خود کردی. تو آمدی اینجا حافظ مال این‌ها باشی یا مالشان را ببری؟!» و همان جا ماشین را از ما گرفت و درجا تحویل صاحبش داد. در حالیکه این‌ها شهر را خالی کرده بودند و همه می‌گفتند ضد انقلابند اما برادر احمد این‌طور نگفت.


در فیلم هم می‌بینیم که او با کردها رابطه بسیار خوبی دارد و حتی به نیروهایش توصیه می‌کند در نماز جماعت آن‌ها شرکت کنند. در جریان بازپس‌گیری دزلی نیز از نیروهای کرد کمک می‌گیرد، آیا نگرانی از بابت نفوذی بودن آن‌ها وجود نداشت؟

زمانی که کردستان شلوغ شد، در همان اوایل قطب‌بندی‌ها نیز به نوعی مشخص شد. عده‌ای طرفدار گروهک‌های ضد انقلاب مثل چریک‌های فدایی اقلیت، اکثریت و کومله و... بودند که به طور مشخص به آن گروه‌ها پیوستند. عده‌ای نیز به انقلاب پایبند بودند که تحت عنوان سازمان پیشمرگان مسلمان کرد سازماندهی شدند. آن‌هایی که با ما کار می‌کردند افراد این سازمان بودند؛ یعنی در پایبندی‌شان به جمهوری اسلامی تقریباً جای تردید نبود.


شما در دزلی با حاج احمد بودید. آیا همانطور که در فیلم نشان داده می‌شود متوسلیان یک دفعه و بی‌هیچ پیش‌زمینه‌ای عملیات دزلی را به شما اطلاع داد؟

فکر می‌کنم ساعت حدود ۵ بعدازظهر بود، نیروهایی که باید برای گرفتن دزلی می‌رفتند بدون اینکه بدانند کجا می‌خواهند بروند شروع کردند به پیاده‌روی به سمت عراق. نقطه رهایی ما سمت جنوب مریوان بود، تقریباً ۵ بعدازظهر از آنجا راه افتادیم و دو یا سه ساعت به سمت عراق پیاده حرکت کردیم.


فکر می‌کردید برای چه مقصودی به سمت عراق می‌روید؟

فکر می‌کردیم قرار است به منطقه‌ای از عراق حمله کنیم. تا یک مسیری که رفتیم احمد مسیر را عوض کرد، همه تعجب کردند که این طرف که به سمت عراق نمی‌رود چرا ما این‌طرفی می‌رویم. بالاخره همهمه افتاد بعد یک دفعه خبر آمد که برای گرفتن دزلی می‌رویم.


وقتی فهمیدید برای گرفتن دزلی می‌روید چه واکنشی داشتید؟

اسم دزلی آن موقع برای ما وحشت‌آور بود، به یکباره در موقعیتی قرار گرفتیم که برای گرفتن آنجا می‌رفتیم. تقریباً تا ۷ صبح ارتفاعات را پیاده رفتیم. با روشن شدن هوا به ارتفاعات مشرف بر دزلی رسیدیم.


عملیات همان‌طور که در فیلم روایت می‌شود یک ربع طول کشید؟

بله وقتی به ارتفاعات مشرف بر دزلی رسیدیم، ابتدا یکی از دوستان به نام فراهانی که به او برادر هاشم می‌گفتیم، به عنوان دیده‌بان، با یک بی‌سیم به توپخانه گرا داد و چند گلوله توپ زدند. دزلی از یک طرف در سینه کوه واقع شده و طرف دیگر آن دشت است. توپخانه به سمت دشت هدف می‌گرفت. ایشان تیر را اصلاح کرد تا اینکه نزدیک روستا دو سه تیر خورد و آن‌ها [ضد انقلاب‌] فهمیدند که اتفاقی در حال رخ دادن است. به محض اینکه متوجه شدند، خواستند بیرون بیایند که ما از ارتفاعات به سمت روستا سرازیر شدیم.


ظاهرا آن فردی که در عملیات دزلی سنگین‌ترین سلاح را حمل می‌کرد شما بودید.

بله، نارنجک‌انداز بود که بسیار سنگین است. در عملیات دزلی من با آن سلاح به همراه برادر احمد حرکت می‌کردم که به هر جا او می‌گوید، شلیک کنم.


بازپس‌گیری دزلی واقعاً این‌قدر اهمیت داشت؟

از لحظه‌ای که ما به کردستان اعزام شدیم، می‌گفتند اگر بتوانید دزلی را بگیرید شاهکار کردید. هر جایی را می‌گرفتیم، می‌گفتند اینجا مهم نیست، اصل کار دزلی است؛ چون تمام راه‌ها به سمت دزلی بسته بود. ما از ۵ عصر که راه افتادیم ۷ صبح روز بعد به دزلی رسیدیم، یعنی ۱۴ ساعت با وسایل نظامی بدون توقف در کوه و کمر حرکت کردیم تا به ارتفاعات دزلی رسیدیم. هیچ راه دیگری جز این برای گرفتن دزلی وجود نداشت. اصلاً نیروهای ضد انقلاب تصور نمی‌کردند که بچه‌های سپاه بتوانند این کار فوق‌العاده سخت را انجام دهند.


به نظر می‌رسد متوسلیان اخلاق تندی داشته است، یکی دو صحنه هم در فیلم برخوردهایی از او می‌بینیم، آیا واقعاً تا این حد خشن بود؟

برادر احمد انسان قاطعی بود، در برخورد خشن بود؛ اما خشن منطقی بود. این‌گونه نبود که بدون مبنای منطقی زیر گوش کسی بزند یا با کسی برخورد کند.


از این برخورد متوسلیان مصداقی هم در ذهن دارید؟

سال ۵۹ گردانی ـ در آن زمان به خاطر عدم سازماندهی نیروها حتی ۵۰ نفر هم گردان تلقی می‌شد ـ به منطقه مریوان آمده و در ارتفاعات تقسیم شده بودند. فرمانده این گردان یک روحانی بود که علاوه بر لباس نظامی عبا و عمامه داشت. وقتی مدت مأموریت این‌ها ـ ۴۵ روز ـ تمام شد، او گردان را به محوطه سپاه فراخواند که به شهرهایشان بازگردند. اکثر این نیروها هم از استان فارس و عشایر بودند. ایشان به داخل مقر فرماندهی رفت و از برادر احمد تقاضا کرد که برای بازگشت به سنندج، ماشین در اختیارشان قرار دهد. برادر احمد مخالفت کرد و گفت: «تا نیروهای جایگزین نیایند شما حق ندارید نیروها را بازگردانید.» ایشان پافشاری می‌کرد و می‌گفت: «من هنگامی که نیروها را آوردم به آن‌ها قول دادم که پس از اتمام مأموریتشان، برخواهند گشت.» برادر احمد به شدت مخالف بود، استدلالش هم این بود: «شما از هر ارتفاعی چند نفر نیرو برداشتید اگر امشب دشمن حمله کند مصیبت می‌شود، ما ارتفاعات را به سختی گرفته‌ایم.» اما او به هیچ وجه زیر بار نمی‌رفت. وقتی برادر احمد دید ایشان هیچ جور زیر بار نمی‌روند گفت: «خب من ماشین در اختیار شما می‌گذارم اما خواهشی از شما دارم و آن اینکه اگر جای دیگری رفتید راجع به ولی فقیه و اطاعت از ایشان صحبت نکن...» گفت: «برای چی؟! من پیرو ولی فقیه هستم.» برادر احمد گفت: «بفرمایید آقای محسن رضایی را چه کسی به عنوان فرمانده سپاه منصوب کرده است؟» پاسخ داد: «حضرت امام». برادر احمد دوباره پرسید: «من را چه کسی منصوب کرده؟» پاسخ داد: «آقای رضایی». احمد گفت: «بنده با یک واسطه بین خودم و امام به شما امر می‌کنم که نباید بروی و شما گوش نمی‌دهی؛ پس پیرو ولایت فقیه نیستی.» آن شخص گفت: «غیر از این هر مورد دیگری بگویید، گوش می‌کنم.» برادر احمد گفت: «به شما دستور می‌دهم عمامه و عبایتان را دربیاورید.» ایشان پذیرفت و درآورد. برادر احمد گفت: «دستور می‌دهم که نیروهایت را به ارتفاعات برگردانی.» گفت: «نمی‌برم». تا این را گفت احمد محکم به سینه ایشان زد و گفت: «نمی‌بری؟ مگر دست خودت است...» و این فرد را کشان کشان به داخل محوطه سپاه آورد.


نیروها نیز شاهد این بگومگوها بودند؟

بله. همه نیروها در محوطه جمع بودند و از پشت پنجره، صحبت این دو نفر را تماشا می‌کردند. برادر احمد، او را در محوطه سپاه به زمین پرت کرد و گفت: به تو دستور می‌دهم سینه‌خیز بروی، یک اسلحه هم به سمت او گرفت، خاطرم نیست که گلوله هم زد یا نه. آن آقا هم در حین اینکه با ناراحتی می‌گفت: «به من می‌گوید پیرو ولایت فقیه نیستم»، شروع به سینه‌خیز رفتن جلوی گردان کرد.


واکنش نیروها با دیدن این صحنه چه بود؟

البته نظرها متفاوت است؛ اما در برخورد با آن روحانی همه متأثر شدند، به هر حال از نظر اخلاقی هم صحنه ناراحت‌کننده‌ای بود.


در دو صحنه‌ای که در فیلم از خشونت متوسلیان دیدیم، او بعداً از دل آن‌ها درآورد، در مورد این شخص هم همین‌طور شد؟

بله ولی نه همان جا. خودش از شدت عصبانیت رفت و به برادر چراغی گفت نیروهای آن شخص را به ارتفاعات بازگرداند. چند روز بعد نیروهای جایگزین آمدند. اتفاقاً روزی که این‌ها برای گرفتن وسیله آمده بودند، من آنجا بودم. البته آن فرد روحانی لباس بسیجی بر تن داشت. از برادر احمد عذرخواهی کرد و گفت من نباید آن‌طور می‌گفتم، برادر احمد هم از او عذرخواهی کرد و گفت: من هم نباید آن‌طور رفتار می‌کردم، اما ضرورت داشت و از هم دلجویی کردند.


این خشونت، منطقی بود؟

ممکن است هر کس این روایت را می‌شنود بگوید چرا برادر احمد آن‌قدر خشن است، در حالیکه حرف او منطقی بود. با خواهش و تمنا این قضیه حل نمی‌شد؛ چراکه هر لحظه ممکن بود دشمن حمله کند. این موردی نبود که بتوان از آن چشم پوشید.


احمد متوسلیان خارج از چارچوب نظامی و در شرایط عادی هم آن‌قدر خشن بود؟

زمانی که عملیات نبود، کاملاً آدم دیگری بود، به طوری که مخاطبش او را چنان ساده فرض می‌کرد که تصور می‌کرد به راحتی می‌شود سر او را کلاه بگذارد. مثلاً می‌تواند با کمترین نقشه ایشان را فریب دهد و مرخصی بگیرد. آن زمان که هنوز نیروهای زیادی به کردستان نیامده بودند، هر وقت می‌خواستیم بیرون غذا بخوریم، مهمان برادر احمد بودیم، با اینکه درآمد زیادی هم نداشت. مواقعی هم بچه‌ها با شیطنت، کاری می‌کردند که برادر احمد حساب کند. در مواقع دیگر هم که شیطنت بچه‌ها نبود اصلاً خودش اجازه نمی‌داد بچه‌ها حساب کنند.


آن‌طور که گفتید و البته در فیلم دیدیم، ایشان در اجرای دستوراتش بسیار سختگیر بود، نیروها از او می‌ترسیدند؟ راحت‌تر بگویم، شما هم از او می‌ترسیدید؟

خیلی زیاد. برادر احمد اندام نحیفی داشت و ترکه‌ای و قد بلند بود. اگر کسی ایشان را ندیده بود و تنها تعریفشان را می‌شنید وقتی او را می‌دید، تعجب می‌کرد و می‌گفت برادر احمد که این همه تعریف می‌کنند این است! ایشان که اصلاً هیبتی ندارد، اما در کسوت فرمانده عملیات، خدا نکند که دستور ایشان اجرا نمی‌شد و یا در انجام آن سهل‌انگاری می‌کردیم... باور کنید اگر دستور ایشان را انجام نداده بودیم و ایشان می‌آمد یا باید اصلاً جلویش آفتابی نمی‌شدیم یا اگر راهی نداشتیم، چهار ستون بدنمان از هیبت و وحشت برخورد برادر احمد می‌لرزید.


برخوردی هم با شما داشتند؟ اتفاق افتاده بود که دستورشان را اجرا نکرده باشید؟

بله. وقتی به مریوان رفتیم، من به همراه کاظم فراهانی، تازه‌کار بودیم، برای همین برادر احمد گفت شما مسئول تدارکات باشید و در عملیات نیایید. ما ماندیم و این‌ها به عملیات رفتند و نهایتاً شهر مریوان را گرفتند. نیروها در نقاط مختلف شهر پراکنده شده بودند. برادر احمد خطاب به من و برادر کاظم گفتند: «شما که عملیات نبودید از امروز به تدارکات ارتش می‌روید، صبحانه می‌گیرید و در نگهبانی‌ها توزیع می‌کنید، ناهار و شام هم به همین ترتیب.» روز اول ما یادمان رفت و راحت تا ساعت ۱۰ خوابیدیم، یک دفعه دیدیم برادر احمد آمد، گفت «شما اینجایید»، گفتیم «بله»، گفت «صبحانه را چه کار کردید»، گفتیم «کدام صبحانه»، گفت «مگر شما نرفتید صبحانه از ارتش بگیرید؟»، گفتیم «نه»، شروع کرد به داد و فریاد. ما اصلاً نمی‌دانستیم چه جوابی باید بدهیم، گفت: «اینجا برای خودتان گرفتید خوابیدید؟! بچه‌های مردم آنجا می‌جنگند.» ما واقعاً خجالت کشیدیم.


آقای محمدحسین مهدویان پیش از فیلم «ایستاده در غبار»، مستندی به نام «آخرین روزهای زمستان» درباره شهید بابایی ساخته بود. این دو فیلم تقریباً به لحاظ سبک کار شباهت‌های زیادی دارند ولی به لحاظ محتوا، شما تفاوت این دو شخصیت را در چه می‌دانید؟

صلابت، شجاعت، مدیریت جنگی و شم نظامی احمد بی‌نظیر بود؛ البته شهید باقری نیز شم نظامی بسیار بالایی داشت اما شاید صلابت احمد را نداشت. ایشان در ابعاد دیگری قوی بود. آنچه احمد را در بین دیگر فرماندهان شاخص کرد شجاعت کم‌نظیر و مدیریت جنگی‌اش بود. محسن رضایی در سخنرانی که در مقطع آزادسازی خرمشهر انجام داد، گفت ۶۰ درصد سنگینی این عملیات بر دوش تیپ محمد رسول‌الله بود. هر تیپ ۴ گردان دارد: اما تیپ محمد رسول‌الله آن زمان ۱۶ گردان داشت. فرمانده گردان‌های این تیپ، در آن زمان در حد فرمانده لشکر بودند. محسن وزوایی، رضا چراغی، عباس کریمی و... هر کدام مهره‌هایی بسیار قوی و به عنوان فرمانده گردان در اختیار احمد متوسلیان بودند. من این افتخار را داشتم که تحت فرماندهی شهید همت، رضا چراغی و علی فضلی ـ که اکنون تنها نظامی است که به عنوان چهره ماندگار جنگ شناخته شده است ـ بودم. من با همه این‌ها کار کردم؛ اما احمد اصلاً از جهت فرماندهی نظامی یک سر و گردن بالاتر بود.


برسیم به سفر متوسلیان به لبنان، گویا او در جلسه شورای عالی دفاع که تصمیم بر اعزام نیرو به لبنان گرفته شد حضور داشت، شما اطلاعی از این ماجرا دارید؟

البته من از چند و چون سفر ایشان به سوریه و لبنان و ماجراهای بعد از آن اطلاعات چندانی ندارم چون در آن مقطع با ایشان نبودم؛ اما هنگام عملیات فتح‌المبین و بیت‌المقدس، در حفاظت سپاه نگهبانی می‌دادم و احمد را می‌دیدم که برای شرکت در جلسات شورای عالی دفاع به آنجا می‌آید. خیلی مهم است که یک نفر فرمانده تیپ باشد و در جلسات شورای عالی دفاع حضور پیدا کند.


یعنی متوسلیان، تنها فرمانده تیپ شرکت‌کننده در این جلسات بود؟

نمی‌گویم دیگران نبودند؛ اما احمد دو سه جلسه مداوم در جلسات شورای عالی دفاع شرکت کرد. ایشان به همراه آقای محسن رضایی به جلسات می‌رفت و توضیح می‌داد. اینکه یک فرمانده تیپ در عالی‌ترین مرجع نظام شرکت کند و بخواهد در آن گزارش دهد، نشان از توانایی او دارد.


کامران غضنفریان در مطالبی که تحت عنوان «خیانت به فرمانده» در هفتم و چهاردهم تیرماه ۹۳ در هفته‌نامه «۹ دی» منتشر کرده به نقل از سردار سعید قاسمی نوشته است: «در صبح روز ۱۴ تیر ۶۱ در حالیکه وی [سعید قاسمی] همراه حاج همت سعی داشتند تا حاج احمد متوسلیان را از رفتن به بیروت منصرف کنند، حاج احمد می‌گوید: حضرت امام به بنده امر کرده‌اند گزارشی از وضعیت شیعیان جنوب لبنان تهیه کنم و برای ایشان ببرم، لذا بهتر است خودم به این مأموریت بروماین در حالیست که امام نیز فرموده بودند: «راه قدس از کربلا می‌گذرد»...

برادر احمد از نظر اعتقادی انسانی بسیار متدین بود. او به واقع شیفته و مرید امام بود و این‌طور نبود که همه بگویند برگردیم و احمد مخالفت کند. من اصلاً از دوستانمان که در این ماجرا حضور داشتند، چنین چیزی را نشنیدم.


وی [کامران غضنفریان] در ادامه پس از انتقاد از تعلل برخی فرماندهان سپاه در تبادل گروگان‌ها در جهت آزادسازی متوسلیان می‌نویسد: «مدتی پس از این ماجرا [ربوده شدن احمد] یکی از اعضای سپاه تعریف می‌کند که یک روز در جلسه‌ای در مقر سپاه در تهران واقع در خیابان فلسطین از یکی از مسئولین سپاه سؤال می‌شود که این چه برخوردی بود که با حاج احمد متوسلیان کردید. می‌گوید مگر قرار نبود در تبادل با اسرائیل او آزاد شود؟ اما فرد مقابل پاسخ می‌دهد: احمد متوسلیان دندان کرم‌خورده‌ای بود که ما آن را کندیم و انداختیم دور.» این ادعا تا چه حد می‌تواند درست باشد؟ آیا این حرف واقعاً گفته شده است؟

دندان کرم‌خورده را به نقل از آقای شمخانی مطرح می‌کنند، اما تنها در حد حرفیست که دهان به دهان پیچیده و هیچ مستندی ندارد. ما آن زمان به عنوان کسانی که به احمد به شدت علاقه‌مند بودیم، برای اینکه مستندی برای این حرف پیدا کنیم پیگیری کردیم؛ اما واقعاً سندی مبنی بر اینکه آقای شمخانی که از فرماندهان خوب جنگ هستند این حرف را زده باشند، پیدا نکردیم. من به شخصه هرگز این حرف را نپذیرفتم؛ چون آقای شمخانی خودش فرمانده‌ای قوی بود، دلیلی نداشت برای احمد این تعبیر را به کار ببرد؛ آن هم احمد که در ابعاد نظامی بسیار به کار سپاه می‌آمد. یک موقع باید زمینه‌ای باشد که فردی اصطلاحی را به کار ببرد. احمد برای سپاه، یک نیروی نخبه بود، بعید می‌دانم که این حرف درست باشد.


مورد دوم هم که مسئولان سپاه را به کم‌کاری برای آزادسازی احمد متهم می‌کنند و می‌گویند اگر احمد بود این کار را می‌کرد، من نیز معتقدم، اگر احمد متوسلیان بود و مثلاً این مسئله برای همت پیش می‌آمد، احمد با آن جسارتی که داشت حتماً این معامله را انجام می‌داد، اما چون خودش اسیر شد، به نظر من شخص توانمندی که بتواند این کار را سامان بدهد، وجود نداشت. این جزء کارهایی است که افراد خاص از پسش برمی‌آیند. از سوی دیگر، اسرائیلی‌ها می‌دانستند که چه ماهی بزرگی را صید کرده‌اند؛ یعنی این‌گونه نبود که وقتی احمد را گرفتند با کوچکترین موضوعی او را از دست بدهند؛ حتی بعدها هم که بحث رون آراد، خلبان اسرائیلی مطرح شد، اسرائیلی‌ها حاضر به کوتاه آمدن نبودند. یک علتی هم که احمد تقریباً برای مردم ناشناخته ماند، این است که بحث دیپلمات بودن ایشان مطرح بود و از ایران نمی‌خواستند اطلاعات خاصی راجع به احمد به طور رسمی مطرح شود.


با پاسپورت آقای عباس عبدی و به عنوان دیپلمات در لبنان به عملیات شناسایی رفته بود.

من اطلاعی ندارم، شاید برای همین نتوانستند احمد را مطرح کنند و شخصیت ایشان ناشناخته ماند.


گویا برخی از همرزمان احمد متوسلیان، به فیلم «ایستاده در غبار» انتقاد داشتند، بیشترین انتقاد از جانب کیست و مربوط به کدام بعد فیلم است؟

آقای جواد اکبری سردسته منتقدان است. انتقادها هم این است که اولاً دو خاطره را بیشتر به تصویر نکشیده است. دوم اینکه منشأ اطلاعاتی این فیلم تنها دو نفر بودند: مجتبی عسگری و عباس برقی. نکته بعد اینکه هیچ اسمی از هیچ کسی نمی‌بینید. بالاخره اگر ۶۰ درصد فشار عملیات بیت‌المقدس به گفته آقای رضایی بر دوش تیپ محمد رسول‌الله بود، خوب این تیپ یک سری فرماندهانی دارد که احمد در رأس آن است: رضا چراغی، محسن وزوایی، عباس ورامینی و... هر کدام از این‌ها به اندازه یک فرمانده لشکر بودند، مثل شیر می‌جنگیدند، این‌ها می‌جنگیدند که احمد شد احمد. احمد فرمانده بود و به نیروها دستور می‌داد عقب نیایند، آن فرمانده بود که عقب نمی‌آمد و رشادت می‌کرد، احمد به تنهایی که دیده نمی‌شود.


نکته مثبت فیلم چیست؟

از جمله ویژگی‌های مثبت فیلم اینست که فیزیک بدن و حرکات بازیگری که نقش احمد را بازی می‌کرد، خیلی خوب و کاملاً متناسب با احمد است؛ یعنی ما باورمان می‌شد که انگار خود احمد است. طرز نشستن، بلند شدن و راه رفتن ایشان مانند خود احمد بود؛ آن خاطره‌ای هم که در بیمارستان می‌گوید خوب است. البته از یک فیلم دو ساعته نمی‌شود بیش از این توقع داشت؛ اما فیلمی که راجع به شهید باقری ساخته شد ۱۳ قسمت بود و فرصت داشت که او را به مرور بشناسیم. به نظرم جا داشت که برای احمد نیز چنین کاری انجام می‌شد و سپس از دل آن یک فیلم سینمایی بیرون می‌آمد.

کلید واژه ها: متوسلیان فتح خرمشهر جعفر ربیعی


نظر شما :