از ترور حسنعلی منصور تا پرواز انقلاب/ نگاهی به کتاب خاطرات حبیب‌الله عسگراولادی مسلمان

سید نیما حسینی
۳۰ آذر ۱۳۸۹ | ۱۶:۴۱ کد : ۸۰ کتاب
از ترور حسنعلی منصور تا پرواز انقلاب/ نگاهی به کتاب خاطرات حبیب‌الله عسگراولادی مسلمان

«اینجانب حبیب‌الله عسگراولادی مسلمان در سال ۱۳۱۱ در یک خانواده‌ متدین دماوندی در تهران، محله‌ امامزاده یحیی، کوچه‌ صاحبدیوان متولد شدم. به این دلیل پسوند فامیلی ما مسلمان است که در محله‌ ما (امامزاده یحیی) غیر از مسلمانان، افراد یهودی زیادی نیز زندگی می‌کردند. لذا اداره‌ ثبت احوال منطقه به‌خاطر مشخص‌شدن نوع مذهب افراد، آن را در شناسنامه و قبل از اسم افراد قید می‌کرد. مأمور ثبت شناسنامه‌ من به جای اینکه عنوان مسلمان یعنی مذهب مرا قبل از عسکراولادی بگذارد، آن را بعد از عسگراولادی نوشته، لذا تنها من در بین برادران و خواهرانم، پسوند مسلمان دارم و هیچ یک از خواهران و برادران من قید مسلمان را در دنبال فامیلی‌شان یعنی عسگراولادی ندارند. بنابراین در اصل اضافه کردن پسوند مسلمان در شناسنامه‌ من اشتباه ثبت احوال است. البته بعداً منافقین سوءاستفاده‌هایی از این مطلب یعنی داشتن قید مسلمان در شناسنامه‌ من کردند و در این‌باره چیزهای مختلفی را گفتند، از جمله اینکه عسگراولادی پدر و مادرش یهودی بوده‌اند و او جدیدالاسلام است و بعداً به خاطر اسلام آوردنش قید مسلمان را اضافه کرده است که مشخص شد این اشتباه ثبت احوال بوده است...»

این جملات سرآغاز کتاب خاطرات دبیرکل سابق حزب مؤتلفه اسلامی است. کتابی که اخیراً در چارچوب طرح بزرگ تدوین تاریخ انقلاب، توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است. کتاب حاصل گفت‌وگوهای مرتضی میردار با عسگراولادی است که توسط سیدمحمد کیمیافر آماده‌ انتشار شده است. کیمیافر که به عنوان تدوینگر این اثر نامش بر پیشانی کتاب نقش بسته در پیشگفتار کتاب درباره‌ اهمیت وقایعی که از زبان عسگراولادی در این مجموعه به ثبت رسیده است، می‌نویسد: «خاطرات آقای عسگراولادی از این جهت که مشتمل بر حوادث سال‌های آغازین دهه‌ی ۱۳۲۰ تا ۱۳۴۳ می‌باشد، بسیار جالب و حایز اهمیت می‌باشد. این خاطرات به دلیل حضور خود راوی و شرح مشاهداتش از وقایع بسیار مهم بوده و بیان جزئیات، ویژگی خاصی به آن می‌بخشد. همچنین این خاطرات از این جهت که نحوه‌ی شکل‌گیری و تأسیس یکی از مؤثرترین گروه‌های اسلامی در پیشبرد انقلاب یعنی هیئت‌های موتلفه و بیان شرح دقیق دستگیری و دادگاه اعضای مؤتلفه را بیان می‌کند بسیار مهم است و می‌تواند برای محققین و پژوهشگران منبع موثق و معتبری باشد.»
 

خاطرات عسگراولادی از دوران کودکی وی آغاز می‌شود. زمانی که به کسوت طلبگی درآمد و در ۱۵ سالگی به دلیل شرکت در راهپیمایی اعتراض به غصب فلسطین توسط یهودیان برای اولین بار بازداشت شد. او سپس به روند شکل‌گیری مبارزاتش می‌پردازد. از دیدار با آیت‌الله خوانساری در قم می‌گوید و اینکه برای اولین‌بار آن‌ها بودند که خبر ملی‌شدن صنعت نفت را به آیت‌الله دادند. از قیام سی‌تیر و مشاهداتش از آن روزها سخن می‌گوید. اینکه وقتی آیت‌الله کاشانی اعلام کرد روز سی‌تیر کسب و کار حرام است عصر روز قبل جلوی مراکز خرید و نانوایی‌ها صف‌هایی شکل گرفته بود و مردم مایحتاجشان را از روز بیست‌ونهم تهیه می‌کردند. اصلاحات ارضی شاه و موافقت‌ها و مخالفت‌هایی که درباره‌ آن وجود داشت از دیگر مباحثی است که در جریان مرور خاطرات عسگراولادی به چشم می‌آید.
 

حبیب‌الله عسگراولادی پس از آنکه به مشارکت در ترور حسنعلی منصور متهم شد، به زندان افتاد و در جریان محاکمه‌ سران هیئت‌های موتلفه به حبس ابد محکوم شد. او از دوران زندان و تنش‌هایی که میان مبارزان مسلمان با گروه‌های چپ خصوصاً سازمان مجاهدین خلق (منافقین) وجود داشته خاطرات زیادی دارد. عسگراولادی در بخشی از خاطراتش به ورود بیژن جزنی به زندان اشاره می‌کند. او دل خوشی از جزنی و گروهش ندارد و از تلاش ناکام چهارتن از آنان برای فرار از زندان سخن می‌گوید که باعث سخت‌تر شدن شرایط زندان برای او و دیگر مبارزان مسلمان شد. عسگراولادی در این بخش که با عنوان «فتنه‌ جزنی» در فصل هفتم کتاب آمده، نوشته است: «موضوع دیگر در سال‌های اولیه حضور ما در زندان، فتنه‌ بیژن جزنی بود. در زندان خبردار شدیم یک گروه که وابسته به شاه بوده را گرفتند که شخصی به نام بیژن جزنی در رأس آن است و تعدادی از روشنفکران در سطوح مختلف نیز همراه آن بودند... این‌ها نقشه کشیدند که از زندان فرار کنند و بسیار ساده‌اندیشانه چهار نفرشان از زندان گریختند. در حالی که این فرار اصلاً دامی بود که پلیس و ساواک جلوی آنها گستردند و کاملاً پیدا بود که موفق به فرار نمی‌شوند. آنها از دیوار زندان به پشت بام رفتند و وقتی از طرف دیگر بام به پایین آمدند، محاصره شده و هر چهار نفرشان را گرفتند. در اثر برنامه‌ آنها – یعنی فرار این چهار نفر – شرایط زندان بسیار سخت‌ و خشن شد. این چهار نفر را که دستگیر کردند، همه‌ امکانات را در زندان از ما پس گرفتند. حتی چراغ خوابی که برای مطالعه داشتیم را جمع کردند...»
 

هرچند عسگراولادی از سوی دادگاه به تحمل حبس ابد محکوم شده بود اما بعد از ۱۳ سال حبس به همراه گروهی دیگر از زندانیان سیاسی، از زندان آزاد شد. چگونگی آزادی عسگراولادی و گروه همراهش بعد از انقلاب به سوژه‌ای بحث‌برانگیز در محافل سیاسی تبدیل شد. او جریان آزادی زودهنگامش را با مقدمه‌ای از تلاش‌های ناکام برخی علما در چندسال اول زندان برای مجاب کردن او و دیگران به نوشتن درخواست عفو، چنین روایت می‌کند: «حدود پنج شش سال از زندان ما گذشته بود که تعدادی از بزرگان من جمله آقای حاج ابوالفضل توکلی‌بینا، پیام آیت‌الله میلانی و آیت‌الله خویی را برای آیت‌الله انواری و دیگران در زندان آورده بودند که شما یک چیز ساده بنویسید تا آزاد شوید. این را در وقت ملاقات و در پشت میله‌های زندان به من گفتند که شما تعصب به خرج نده، چرا که این تعصب اسباب این است که هم خودت و هم دیگران در زندان بمانید. آنجا به دوستان عرض کردم که اراده‌ام این است که مسلمان بمیرم، نه اینکه قهرمان بمیرم. اگر اسلام اقتضا کند، من این کار را می‌کنم اما این دلایلی که می‌آورید اقتضای اسلام نیست. این مطالبی که شما می‌گویید اطلاعاتی است که از بیرون دارید و چیزهایی که ما درون زندان می‌دانیم، نمی‌دانید؛ لذا اگر برای من ثابت شود که اقتضای اسلام این است، وظیفه‌ام را انجام خواهم داد. بعضی از آقایان مثل آقای توکلی‌بینا از حرف من استقبال و عده‌ای هم ناراحت شدند و گفتند که این کار شما تعصب است. دو سه بار دیگر هم تعدادی از بزرگان از بیرون زندان خواستند که این کار را انجام دهیم اما بنده و شهید عراقی گفتیم که ما این وظیفه را تشخیص نمی‌دهیم.»
 

عسگراولادی، شهیدعراقی و دیگران در آن سال از نوشتن نامه درخواست عفو سرباز زدند اما آنچنان که خود عسگراولادی می‌گوید در سال ۵۴ تصمیم دیگری گرفتند: «در سال ۱۳۵۴ به دلیل اختناق سیاسی جامعه و شرایط نگران‌کننده‌ای که از این اختناق سیاسی احساس می‌شد، دولت آمریکا به شاه فشار آورد که فضای سیاسی را باز کند. لذا رژیم ناگزیر بود تعدادی از زندانیان سیاسی را آزاد کند. به واسطه‌ بعضی از علمای بزرگ سفارش‌هایی از امام (ره) به ما رسید که شما یک مطلب ساده‌ای بنویسید تا آزاد شوید. بنده یک عذرخواهی ساده نوشتم...»
 

عسگراولادی و عراقی بعد از نوشتن این «عذرخواهی ساده» به مراسم جشنی برده شدند که بعدها به عنوان جشن سپاسی‌ها معروف شد. عسگراولادی درباره‌ جریان شرکت در آن مراسم می‌گوید: «یک شب ما دو نفر – عسگراولادی و عراقی- را بردند در مدرسه داخل زندان قصر. فردا صبح در طبقه پایین مدرسه جشن آزادی زندانیان سیاسی برقرار شده بود، آمدند چشمان ما را بستند و بردند در وسط جمعیت نشاندند، سپس چشم ما را باز کردند. هر کاری کردند که یکی از ماها صحبت کنیم، مطلقاً قبول نکردیم. چهار پنج نفر از کمونیست‌ها و یکی دو تا از ملی‌گراها صحبت کردند ولی هر کاری کردند یکی از مسلمانان صحبت کند، این کار انجام نشد و عملاً ما در جشن شرکت نکردیم. مطبوعاتی که آنجا حضور داشتند سعی کردند از ما عکس بگیرند و با ما مصاحبه کنند ولی موفق نشدند. شهید عراقی عینک دودی به چهره زده بود و هر دوی ما با دست روی چهره خود را گرفتیم که کسی از ما عکس نگیرد. چون ما موافق اینکه ما در این مجلس باشیم، نبودیم. اما آن کسانی که طالب این جشن بودند، بعداً از نگاه منافقین و چریک‌های فدایی خلق، قهرمان معرفی شدند. ولی ما این جشن را قبول نداشتیم، هرچند این مراسمی بود که طی آن ما را آزاد کردند.»
 

سفر به پاریس، دیدار با امام و بازگشت به ایران با پرواز انقلاب پایان‌بخش کتاب خاطرات عسگراولادی است. او از حذف نام خود و مهدی عراقی از لیست پرواز توسط اطرافیان امام در پاریس می‌گوید. تصمیمی که وقتی امام از آن مطلع می‌شود، لغوش می‌کند: «حرکت امام به سمت ایران باید در روز پنجم بهمن صورت می‌گرفت ولی چون فرودگاه مهرآباد بسته بود، پرواز انجام نشد. امام در روز نهم فرمودند که ما به تهران می‌رویم. خدمت ایشان عرض کردند که آقا راه بسته است و ممکن است وقتی از مرز ایران وارد شدیم ما را بزنند، ولی امام مصمم بود که به ایران بازگردد. روز دهم دوستان تلاش زیادی کردند و دو هواپیما تهیه کردند. امام پرسیدند که مگر چه تعدادی هستیم، عرض کردیم تعدادمان از یک هواپیما بیشتر است و ناچار شدیم دو تا هواپیما بگیریم. امام فرمودند یک هواپیما کافی است، تعدادی را کم کنید. آن روز من در همان چمن روبه‌روی منزل امام نشسته بودم که شهید عراقی با یک حالت ناراحت و بغض کرده پیش من آمد و گفت«می‌دانی چه شده؟» گفتم: «چه شده؟» گفت: «من و تو را از هواپیما حذف کردند. من که نمی‌توانم تحمل کنم امام سوار هواپیما بشود و من همراه او نباشم. این هواپیما هواپیمای شهادت است و من باید همراه ایشان باشم.» من هم کمی ناراحت شدم و به ایشان گفتم: «من نمی‌دانم چه می‌شود ولی می‌دانم امام قولی که داده، بی‌اساس نیست.» شهید عراقی گفت: «مگر چه قولی داده‌اند؟» گفتم: «فرموده بمانید، ان‌شاءالله با هم می‌رویم. من به اینکه با امام هستیم شک ندارم.» ایشان گفت: «تو به این چیزها خیال خودت را راحت و خوش کن و رفت». هنوز یکی دو ساعت نگذشته بود که شهید عراقی شادمان پیش من آمد و گفت: «می‌دانی چه شده؟» گفتم: «نه! چه شده؟» گفت: «امام وقتی فهرست کسانی که قرار بود سوار هواپیما بشوند را دیدند، چند نفر را حذف کردند و من و تو را به لیست اضافه کرده‌اند؛ حتی جای نشستن را مشخص کرده‌اند، صندلی سوم پشت سر خودشان». گفتم: «من که به شما عرض کردم امام قول داده و می‌دانستم امام بی‌پایه و اساس قول نمی‌دهد.»
 

 کتاب «خاطرات حبیب‌الله عسگراولادی» که در ۳۴۸ صفحه و به قیمت ۴۶۰۰ تومان به بازار نشر عرضه شده، از منظر تاریخی کتاب با اهمیتی است؛ چه‌آنکه دیدگاه‌های طیفی از مبارزان پیش از انقلاب - مبارزان مسلمان عضو هیئت‌های مؤتلفه - را نسبت به اصل مبارزه، آینده‌ کارزار علیه رژیم شاه و فعالیت‌های دیگر گروه‌ها – عمدتاً طیف چپ و ملی‌گرا - به نمایش می‌گذارد و خواندنش خالی از لطف نیست. با این‌حال انتقاداتی نیز به آن وارد است. نخست اینکه از نظر ظاهری، کتاب با وجود چاپ خوب، طرح جلد چندان چشم‌نوازی ندارد. محتوای کار هم در بسیاری جاها از فرم خاطره‌گویی خارج شده و به تحلیل سیاسی نزدیک شده است. نکته‌ دیگر آنکه در این کتاب جای خالی بخش مهمی از خاطرات حبیب‌الله عسگراولادی که می‌تواند به سال‌های پس انقلاب از پردازد، شدیداً احساس می‌شود. به هر حال عسگراولادی علاوه بر اینکه در چهارکابینه‌ پس از انقلاب در پست وزارت بازرگانی مشغول به کار بوده، به عنوان دبیرکل حزب مؤتلفه هم طی دو دهه در سطح اول فعالیت‌های سیاسی یکی از دو جناح عمده‌ کشور فعال و تاثیرگذار بوده است و مسلماً خاطرات زیادی از این سال‌ها دارد. این «جای خالی» مساله‌ای است که با توجه به تک جلدی بودن کتاب به نظر می‌رسد چندان مورد توجه ناشر و نویسنده قرار نگرفته است. 
 

کلید واژه ها: عسگراولادی مهدی عراقی بیژن جزنی موتلفه منصور


نظر شما :