چه میشد اگر ناپلئون در واترلو پیروز شده بود؟
خطایی که موجب شکست امپراتور شد
تاریخ ایرانی: نبرد واترلو که در ۱۸ ژوئن سال ۱۸۱۵ در محلی به همین نام در بلژیک امروزی اتفاق افتاد، شکست نهایی ناپلئون بناپارت امپراتور و فرمانده معروف نظامی فرانسه را رقم زد؛ مردی که در اوایل قرن نوزدهم میلادی بخشهای زیادی از اروپا را در کنترل خود گرفته بود و سودای تشکیل یک امپراتوری اروپایی را در سر میپروراند.
ناپلئون در جریان انقلاب فرانسه (۱۷۸۹ تا ۱۷۹۹ میلادی) به تدریج جایگاه خود در ارتش فرانسه را بالا و بالاتر برد و در سال ۱۷۹۹ میلادی کنترل دولت این کشور را به دست گرفت و در سال ۱۸۰۴ هم خود را امپراتور فرانسه نامید. او در جریان مجموعهای از نبردها، امپراتوری خود در غرب و مرکز اروپا را گسترش داد. اما حمله ناموفق او به روسیه در سال ۱۸۱۲ میلادی - که با تلفات سنگین و عقبنشینی نیروهای فرانسوی همراه بود - و نیز شکستهای همزمان دیگری باعث شد او از قدرت کنارهگیری کند و در سال ۱۸۱۴ نیز به البا (جزیرهای در مدیترانه در نزدیکی ایتالیا) تبعید شود. او در سال ۱۸۱۵ از البا فرار کرد و به فرانسه برگشت و بعد از فرار لویی هیجدهم پادشاه فرانسه، مدت کوتاهی قدرت را در دست گرفت.
با بازگشت ناپلئون به فرانسه، ائتلافی متشکل از چند کشور متحد (اتریشیها، بریتانیاییها، پروسیها و روسها) که امپراتور فرانسه را دشمن خود میدانستند آماده جنگ با او شدند. ناپلئون ارتش جدیدی تشکیل داد و برنامهاش این بود که حملهای پیشدستانه را انجام بدهد و نیروهای ائتلاف را یکی یکی و پیش از آنکه آنها با یکدیگر تجمیع شوند، شکست بدهد.
در ژوئن سال ۱۸۱۵ نیروهای ناپلئون وارد بلژیک شدند؛ جایی که نیروهای بریتانیا و پروسیا به صورت جداگانه اردو زده بودند. در شانزدهم ژوئن آن سال، ناپلئون نیروهای پروس به فرماندهی گبهارد لبرشت فون بلوشر را شکست داد اما نتوانست ارتش پروسیا را به صورت کامل از بین ببرد.
دو روز بعد، ناپلئون ارتشی متشکل از ۷۲ هزار نفر را به مصاف با نیروهای ۶۸ هزار نفری بریتانیا برد. این نیروها در جنوب بروکسل در نزدیکی دهکده واترلو مستقر شده بودند. در این ارتش، نیروهای بلژیکی، هلندی و آلمانی هم حضور داشتند و فرماندهی آنها را دوک ولینگتون به عهده داشت. اشتباه بزرگی که ناپلئون در این زمان مرتکب شد این بود که در روز نبرد، وقت تلف کرد تا راه زمینی که بر اثر باران شدید شب قبل لغزنده شده بود کمی خشک شود و فرمان حمله را در نیمروز صادر کرد. این اتلاف وقت به بازمانده نیروهای بلوشر که تعدادشان به ۳۰ هزار نفر میرسید، فرصت آن را داد که خود را به نزدیکی محل نبرد برسانند.
ناپلئون حمله سنگینی علیه نیروهای بریتانیایی ترتیب داد اما ولینگتون نیروهایش را در موقعیت خوبی مستقر کرده بود و نبرد برای نیروهای ناپلئون به راحتی پیش نمیرفت. در عین حال، نزدیک شدن نیروهای پروسی به نیروی متحدشان (بریتانیا) در میدان نبرد به معنی اعمال فشار بیشتر بر نیروهای فرانسوی بود و در نهایت نیز همین وضع در کنار موفقیت استراتژی جنگی دوک ولینگتون در رهبری نیروهایش باعث شد که ورق برگردد و شرایط به ضرر نیروهای ناپلئون شود. نیروهای فرانسوی در نهایت در آشفتگی فراوان وادار به عقبنشینی شدند و گفته میشود که ۳۳ هزار نفر از آنها کشته، مجروح یا اسیر شدند.
ناپلئون که در جریان حملاتش در بلژیک از لحاظ جسمی هم وضعیت خوبی نداشت، اشتباهات تاکتیکی زیادی در این دوران انجام داد که از جمله آنها میتوان به انتخاب فرماندهان نامناسب برای نیروها هم اشاره کرد. نبرد واترلو پایان حکمرانی ناپلئون بناپارت و پایان قدرتنمایی فرانسه در اروپا را رقم زد. بعد از نبرد واترلو، ناپلئون تسلیم شد و مدتی بعد در تبعید در جزیره سنت هلن (که در کنترل بریتانیا بود) درگذشت.
این پرونده «تاریخ ایرانی»، پاسخ به ده اگر مهم تاریخ است به روایت مجموعه کتابهای «چه میشد اگر» به دبیری رابرت کاولی، کتاب Unmaking the West (غرب؛ آنجور که نشد) انتشارات دانشگاه میشیگان و بالاخره ویژهنامه «اگرهای مبهوتکننده تاریخ» انتشارات ایمیجین (Imagine).
آلن فارست استاد افتخاری تاریخ مدرن در دانشگاه یورک است و کتابهای مختلفی درباره تاریخ انقلاب فرانسه و ناپلئون نوشته است. از جمله آنها میتوان به «مردان ناپلئون: سربازان انقلاب و امپراتوری» اشاره کرد.
مارک ادکین تاریخنگار نظامی است و ۱۸ سال در ارتش بریتانیا کار کرده است. از جمله کتابهای او میتوان به «واترلو: راهنمای کامل معروفترین نبرد زمینی دنیا» اشاره کرد.
این دو تاریخنگار احتمالات مختلف در خصوص سرنوشت نبرد واترلو و تصمیمگیریهای ناپلئون بناپارت در جریان آن را بررسی کردهاند. «اگر ناپلئون در نبرد واترلو پیروز شده بود چه اتفاقی میافتاد؟»:
آلن فارست: در آن صورت ناپلئون حتماً بروکسل را در کنترل میگرفت و سعی میکرد به سمت محل تلاقی رودهای راین و شلت که اهمیت استراتژیک داشت حرکت کند. ولی احتمال موفقیت درازمدت او وجود نداشت و او حتماً ظرف چند هفته یا چند ماه شکست میخورد. درست است که بریتانیاییها، هلندیها، بلژیکیها و پروسیها درگیر جنگ در واترلو بودند، ولی اتریشیها و روسها درگیر آن نبودند و بین ۱۵۰ هزار تا ۲۰۰ هزار نیروی آماده داشتند. ناپلئون به خصوص به شدت از سوی روسیه مورد تهدید قرار داشت و تزار روسیه میخواست هر طور شده ناپلئون را از میان ببرد. او معتقد بود که اگر ناپلئون برای خودش آزاد بچرخد، اروپا روی صلح را به خودش نخواهد دید.
مارک ادکین: ناپلئون واقعاً بیشتر از چند هفته نمیتوانست پیروز باقی بماند. اگر او در نبرد واترلو پیروز شده بود، دوک ولینگتون باقیمانده نیروهایش را جمع میکرد و عقب میکشید و آن وقت ناپلئون هم باید با عجله به پاریس برمیگشت. آن وقت متحدین صبر میکردند تا اتریشیها و روسها از راه برسند و نیروهای بریتانیا و پروسیا هم احیا بشوند و آن وقت همه آنها نیروهایشان را علیه ناپلئون متحد میکردند. او در نهایت شانس زیادی در برابر آنها نداشت.
چرا ناپلئون در واترلو شکست خورد؟
ادکین: ناپلئون مشکل بزرگی داشت: او در محاصره کشورهای مختلفی قرار داشت که همهشان قصد داشتند از شر او خلاص شوند. وقتی او بعد از تبعید دوباره به پاریس برگشت و موقعیتش را مستحکم کرد، چهار تهدید علیه او وجود داشت: ارتش بریتانیا - هلند تحت فرماندهی ولینگتون در بلژیک، نیروهای پروس تحت فرماندهی بلوشر در آلمان، نیروهای روس تحت فرماندهی میخائیل بارکلی دتولی و نیروهای اتریش تحت فرماندهی شوارتزنبرگ. تعداد کل این نیروها تقریباً به نیم میلیون نفر میرسید و برنامه همهشان این بود که در پاریس به هم بپیوندند و علیه ناپلئون بجنگند. ناپلئون میدانست که روسها و اتریشیها برای رسیدن به آنجا نیاز به زمان دارند و استفاده از این مساله، تنها راهی بود که میتوانست به موفقیت او منجر شود. در این فرصت زمانی، ناپلئون میتوانست با ولینگتون و بلوشر مواجه شود و آنها را از سرش باز کند. برنامه ناپلئون این بود که پروسیها را در منطقه لینی شکست دهد و بعد جلوی ولینگتون را هم بگیرد. وقتی پروسیها شکست میخوردند، ناپلئون نیروهای بیشتری در اختیار میداشت و میتوانست آنها را وارد مصاف علیه نیروهای ولینگتون کند. ناپلئون تا حدی در این راه موفق هم شد چون توانست اول سراغ پروسیها برود و آنها را شکست بدهد و بین آنها و متحدشان (نیروهای بریتانیایی) فاصله بیندازد. ولی اشتباه بزرگ ناپلئون این بود که پروسیها را نابود نکرد. آنها توانستند عقبنشینی کنند و برخی از آن نیروها هم دوباره تجمیع شدند. در واقع ناپلئون به آنها اجازه داد که به جای شرق، به سمت شمال عقبنشینی کنند و به این ترتیب، آنها موفق شدند خود را به نزدیکی نیروهای ولینگتون در حوالی واترلو برسانند و فشار زیادی روی نیروهای فرانسوی وارد کنند.
فارست: ناپلئون مشکل دیگری هم داشت. او امکانی برای یافتن تعداد زیادی نیروی کمکی و جدید نداشت چون وقتی او در البا در تبعید بسر میبرد، فرانسه خدمت نظام را لغو کرده بود. بنابراین، تا زمانی که قوای ائتلاف میتوانستند نیروهایشان را علیه او تجمیع کنند، ناپلئون همواره نیرو کم میآورد.
ناپلئون که پروسیها را در لینی متوقف کرده بود، آیا توانایی آن را داشت که نیروهای بریتانیایی را هم در واترلو متوقف کند؟
ادکین: قضیه این بود که پیروزی بریتانیاییها در واترلو از یک عامل مهم تأثیر گرفته بود: ولینگتون میدانست که پروسیها دارند میآیند. به او وعده داده شده بود که این نیروها از راه خواهند رسید. به همین جهت بود که او در واترلو ایستاد و مقاومت کرد. اگر او میدانست که قرار نیست نیروهای پروسی از راه برسند، احتمالاً عقبنشینی کرده بود تا در جایی دیگر بتواند به نیروهای پروسی بپیوندد. در آن صورت، نبرد واترلو - حداقل به شکلی که میدانیم - اتفاق نمیافتاد. مساله آمدن پروسیها در این وضع نقش مهمی داشت و سرنوشت ناپلئون را عوض کرد.
آیا مردم فرانسه حامی بازگشت ناپلئون از البا بودند؟
فارست: نکته مهمی که باید مورد توجه قرار بگیرد این است که مردم فرانسه در سال ۱۸۱۵ به شدت از جنگ خسته بودند و تشنه صلح شده بودند و کمتر کسی بین آنها ناپلئون را پیامآور صلح میدانست. از سوی دیگر، کسی به بوربونهای سلطنتطلب و تندرو هم علاقه نشان نمیداد و خواستار بازگشت به رژیم سابق نبود. هراس مردم از این بود که بوربونها باعث احیای آن سیستم اشرافزادگی و قدرت کلیسا بشوند که در گذشته در فرانسه وجود داشت. البته ناپلئون هم در اوج امپراتوریاش خود را غرق در تجملات و ثروت کرده بود؛ اما در سال ۱۸۱۵ که از البا برگشت، سعی کرد تصویر دیگری از خودش ترسیم کند؛ تصویر فرد دونرتبهای از ارتش که به تدریج به خاطر استعدادش به فرماندهی رسیده بود اما همچنان مردمی و خاکی بود و به آرمانهای انقلاب ۱۷۸۹ وفادار مانده بود. این تاکتیک او موفق بود.
ادکین: سربازان کهنهکار هم به شدت به ناپلئون وفادار بودند. او در طول حکمرانیاش موقعیت سرباز عادی فرانسوی را به شدت بهبود بخشیده بود؛ نسبت به نیروهایش دست و دلباز عمل میکرد و دستمزد خوبی به آنها میداد. وقتی ناپلئون از البا برگشت، هزاران نفر از همین مردان - که با بازگشت بوربونها از ارتش اخراج شده بودند، چیزی در زندگی برایشان باقی نمانده بود و دیگر مثل سابق، شهروند درجه یک محسوب نمیشدند - به ناپلئون پیوستند. از او استقبال خوبی شد.
اگر ناپلئون تمایلات جاهطلبانه سلطنتیاش را کنار میگذاشت، آیا احتمالش وجود داشت که او در فرانسه بر سر قدرت باقی بماند و متحدین دوباره بوربونها را به قدرت برنگردانند؟
ادکین: وقتی ناپلئون از البا گریخت، ابتدا تصمیم داشت همین برنامه را اجرا کند. او تلاش کرد قدرتهای اروپایی را متقاعد کند که خواهان جنگ نیست و درصدد کنترل بلژیک، هلند، آلمان و لهستان هم برنخواهد آمد، ولی این روش او اصلاً جواب نداد.
فارست: چنین چیزی اصلاً واقعگرایانه نبود. چنین موضعی اصلاً برای روسیه و همچنین بریتانیا قابل قبول نبود. البته بریتانیا میخواست که فرانسه به عنوان یک قدرت اروپایی باقی بماند و این مساله را در حفظ تعادل ساختار قدرت و برقراری صلح بسیار مؤثر میدانست. بریتانیا از احتمال بروز رویکرد بسیار ملیگرایانه از طرف پروسیها خبر داشت و از خطر بزرگ نفوذ روسیه به خصوص در منطقه بالکان و شرق مدیترانه نیز آگاه بود. اما در عین حال بریتانیا مشخصاً نیاز داشت که خطوط ارتباطیاش با هند و مستعمرات دیگر را به هر نحو حفظ کند. یادتان باشد که بریتانیا در سال ۱۸۱۵ یک قدرت نوظهور جهانی به شمار میآمد و روسها هم از این قضیه آگاه بودند. بنابراین بریتانیاییها نیاز داشتند که موقعیت فرانسه را در اروپا حفظ کنند. ولی آنها در عین حال میخواستند که فرانسه یک عضو مسئول جامعه بینالمللی باشد و ناپلئون نمیتوانست این هدف آنها را برآورده کند و به همین جهت باید میرفت. واقعاً مهم نبود که چه کسی جای او باشد. بریتانیاییها حتی با قدرت گرفتن بوربونها هم مشکلی نداشتند، ولی دیگر اصلاً نمیخواستند که ناپلئون حضور داشته باشد.
آیا ممکن بود ناپلئون بعد از شکست در نبرد واترلو سرنوشت دیگری غیر از آنچه که رخ داد پیدا کند؟
فارست: خود ناپلئون بعد از شکست در نبرد واترلو از این هراس داشت که به دست بوربونها بیفتد. او تصمیم گرفت که تسلیم انگلیسیها شود و امیدش این بود که آنها اجازه دهند او به عنوان زندانی تحت حصر خانگی در انگلیس زندگی کند. به عبارت دیگر، ناپلئون انتظار داشت که بریتانیاییها با درجهای نسبی از احترام با او برخورد کنند. همانطور که میدانیم، انگلیسیها این کار را نکردند و او را به سنت هلن - که جزیرهای دورافتاده در جنوب اقیانوس اطلس است و خیلی با اروپا فاصله دارد - تبعید کردند. آنها باید مطمئن میشدند که ناپلئون به جایی فرستاده میشود که احتمال فرار از آن خیلی کم است. احتمالش بود که ناپلئون در فرانسه به اتهام خیانت تحت محاکمه قرار بگیرد و اعدام شود؛ یعنی همان اتفاقی که برای میشل نی و برخی دیگر از یاران وفادار ناپلئون افتاد. اما این رویکرد هم خالی از خطر نبود. ممکن بود ناپلئون در آن صورت به یک شهید سیاسی تبدیل شود و با توجه به وفاداری هوادارانش، این وضعیت اصلاً غیرقابل تصور نبود. به نظرم میشود اینطور گفت که متحدین در سال ۱۸۱۵ مجبور بودند که با احتیاط با ناپلئون برخورد کنند تا از او شهید نسازند و وضعیت افکار عمومی و ثبات در فرانسه را به هم نریزند.
اگر ثبات فرانسه در آن زمان مختل میشد و تعادل قدرت در اروپا به هم میریخت، بعداً چه تغییری در رخدادهای تاریخی آن قرن ایجاد میشد؟
فارست: بریتانیا در قرن نوزدهم به قدرت برتر جهان تبدیل میشد - که البته در هر صورت همین اتفاق هم افتاد. جنگهایی که علیه استعمار در چین و نقاط دیگر دنیا اتفاق افتاد باز هم رخ میداد و یک چالش بزرگ دیگر نیز همان جنگ کریمه میبود. معنیاش این بود که تعادل قدرت اروپا که بعد از شکست ناپلئون در سال ۱۸۱۵ به هم ریخته بود، دوباره برقرار میشد.
نظر شما :