اگر سعادتی اعدام نمیشد به نفع نظام بود
گفتوگو با فیضالله عربسرخی
سید مهدی دزفولی
تاریخ ایرانی: فیضالله عربسرخی از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است که در اوایل انقلاب به عضویت سپاه پاسداران نیز درآمد. این سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود که در بیانیهای خبر دستگیری محمدرضا سعادتی، عضو کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق را منتشر کرد و چنانکه عربسرخی به «تاریخ ایرانی» میگوید از طریق «کانالهایی که در سپاه و دولت موقت داشتند» از ملاقات سعادتی با رابط سفارت شوروی در تهران مطلع شدند. او که برخورد با سعادتی را «کاملا حرفهای» میداند، منتقد اعدام این عضو سازمان مجاهدین خلق است و میگوید او معتقد به برخورد مسلحانه با نظام نبود.
***
از شروع فعالیتهای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بحث را شروع کنیم. چطور شد که این سازمان شکل گرفت؟
پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، بخشی از نیروهای مبارز که با رژیم شاه با عنوانهای گوناگون مبارزه میکردند و در این مبارزه ثابت قدم نیز بودند، گروههایی همانند توحیدی صف، امت واحده، فلاح، منصورون و... که برخی از این نیروها داخل زندان نیز بودند و با مجاهدین خلق آن زمان، صفبندیهای مشخصی را داشتند، بعد از زندان و در جریان پیروزی انقلاب تلاش شد این گروهها یکدست شوند و تحت یک عنوان واحد فعالیت کنند که بعدها نام سازمان مجاهدین انقلاب را برای خود برگزیدند. این نامگذاری هم با مشورتها و جلسات گوناگون انتخاب شد و دلیل انتخاب نام و عنوان مجاهدین هم بار معنایی بود که این نام دارد. مجاهد یک نوع قداست و پسزمینه فکری دارد که به صدر اسلام باز میگردد و به همین دلیل این نام برای گروههای هفتگانه برگزیده شد و در فروردینماه ۱۳۵۸ تأسیس و تشکیل سازمان طی یک مراسم رسمی در دانشگاه تهران و با صدور بیانیه اعلام مواضع به اطلاع جامعه رسید.
البته این نامگذاری بعدها مورد اعتراض مجاهدین خلق و به خصوص مسعود رجوی هم قرار گرفت.
بله، رجوی بعدها اعتراض کرد و البته اعتراض نابجایی هم بود. اینطور نبود که نام مجاهدین اختصاصی مجاهدین خلق باشد. مجاهد نامی بود که همه طیفهای مبارز میتوانستند برای خود برگزینند و ریشه آن هم به صدر اسلام باز میگشت و مناسبت معنایی برای مبارزین مسلمان در راه خدا داشت. مسعود رجوی که نمیتوانست مدعی باشد کلمه مجاهد در انحصار مجاهدین خلق است و کسی نمیتواند از این نام و عنوان برای خود استفاده کند.
چطور شد که بعدها داخل سازمان مجاهدین انقلاب طیفبندیهای مختلف راست و چپ مشخص شد و شما و آقایان بهزاد نبوی و محسن آرمین و هاشم آقاجری طیف چپ سازمان شدید و آقایان واعظی و ذوالقدر و زیبایی و... طیف راست را تشکیل دادند؟
این به دلیل اختلاف برداشتها بود و به دلیل اینکه ما معتقد به تقلید سیاسی نبودیم ولی برخی دیگر از دوستان معتقد بودند که همه عنوانها را میتوان زیر عنوان تقلید و پیروی از فقه آورد حتی تقلید سیاسی را! در صورتی که ما چنین برداشتی نداشتیم. به مرور اختلاف نظرها زیاد شد و آقای راستی کاشانی نیز مداخلات خود را گسترش دادند به نحوی که شورای منتخب ایشان جایگزین شوراهای انتخابی اعضاء شد که دیگر امکان ادامه کار در سازمان وجود نداشت و با مشورتهایی که به صورت غیرمستقیم با مرحوم امام(ره) صورت گرفت دوستان به صورت جمعی از سازمان استعفاء دادند.
یک حرفی هم آن زمان آقای نبوی گفته بودند که اگر آقای راستی مجتهد در فقه است من هم مجتهد در سیاست هستم و در سیاست از خودم تقلید میکنم. چنین مضمونی داشت.
بله آقای نبوی درست گفتهاند. دلیلی وجود نداشت که ما بخواهیم در مسائل سیاسی از کسی تقلید کنیم. در این زمینه آراء مشخصی از جانب امام صادر شده بود که موضوع تقلید در مباحث و فعالیت سیاسی را بلاموضوع میکرد.
بعد از اینکه از سازمان در سال ۱۳۶۱ خارج شدید به جبهه رفتید و در عملیات والفجر مقدماتی هم شرکت کردید. این را در مصاحبه اخیر شما با نشریه اندیشه پویا خواندم.
بله همینطور است. من در سال ۱۳۶۱ به همراه دوستان عزیزم آقایان آرمین و آقاجری، قدیانی، نوروزی، منتظرقائم و... به جبهه رفتم. دیگر ماندن در سازمان را خیلی نمیپسندیدم و البته دوستانمان در طیف راست حضور ما در جبهه را هم خیلی بر نمیتافتند!
عملاً خط مشترک شما با اعضای طیف راست سازمان در مبارزه با مجاهدین خلق بود؟
نه اینطور نبود که نقطه مشترک ما فقط مبارزه با مجاهدین خلق باشد. دو طرف امام(ره) و انقلاب، اسلام و... را قبول داشتیم. در واقع برخی از نقاط مشترک سلبی و برخی ایجابی بوده است اما نقاط غیرمشترک هم زیاد بود که البته به مرور و در خلال صدور بیانیهها و اعلام مواضع خودش را نشان میداد.
محمدرضا سعادتی، از اعضای کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق ۶ اردیبهشت ماه ۱۳۵۸ بازداشت شد و خبر دستگیری او یک ماه و نیم بعد به همراه دستگیری حماد شیبانی در روزنامهها منتشر میشود و دلیل انتشار این خبر هم بیانیهای بود که سازمان مجاهدین انقلاب منتشر میکند. جریان دستگیری سعادتی چه بود؟
ما از طریق کانالهایی که در سپاه و دولت موقت داشتیم متوجه شدیم که یکی از اعضای سفارت شوروی با فردی در ارتباط است و قرار است اطلاعات حساسی میان آنها رد و بدل شود. با بررسیهای بیشتر و با مراقبت از محل قرار توسط نیروهای امنیتی مشخص شد که آن فرد محمدرضا سعادتی از نفرات اصلی سازمان مجاهدین خلق است که قرار بود پرونده یکی از تیمساران سرشناس ارتش شاهنشاهی به نام مقربی را که به دلیل جاسوسی برای شوروی قبل از انقلاب اعدام شده بود به سفارت شوروی بدهد. این برای کا.گ.ب هم اهمیت داشت بداند چطور یک جاسوس سرشناس آنها لو رفته است. به همین دلیل قرار بود سعادتی پرونده وی را به سفارت شوروی بدهد. اطلاع از موضوع باعث شد تا نامبرده توسط تیمی متشکل از نیروهای نخستوزیری و سپاه دستگیر شود.
شکنجه هم شده بود؟
اصلاً. برخورد با سعادتی کاملاً حرفهای صورت گرفته بود و در روند دستگیری او سپاه و دولت نقش مشترک داشتند و چون آن زمان برخی از دوستان سازمان مجاهدین در سپاه بودند کاملاً در جریان دستگیری وی قرار گرفتیم و آن بیانیهای هم که در مورد حماد شیبانی و سعادتی صادر شد برحسب همین اطلاعات و مستندات بود.
روایت سازمان مجاهدین خلق این است که ماشاالله قصاب در جریان دستگیری سعادتی نقش داشت و سعادتی توسط او شکنجه هم شده بود و در واقع به دلیل ارتباطاتی که وی با سفارت آمریکا داشت پس سعادتی را آمریکاییها و اسرائیلیها دستگیر کرده و شکنجه داده بودند؟!
این کاملاً دروغ و خلاف واقع است. من همان زمان ماشاالله قصاب را دیده بودم و میشناختم. وی ربطی به موضوع نداشت. سعادتی توسط مراجع مسئول و قانونی دستگیر شده بود و در زمان دستگیری هم تجهیزات جاسوسی که قرار بود رد و بدل شود در اختیار او بود و دستنوشتههایی هم به دست آمد که نشان از جاسوسی وی داشت و جاسوسی و خطای او قطعی بود. ماشاالله قصاب به هیچ عنوان دخالتی در دستگیری سعادتی نداشت و این دروغی بود که برای حاشیهسازی توسط مجاهدین خلق ساخته و پرداخته و منتشر شده بود.
برخی معتقدند چون سعادتی پیش از انقلاب در ذوبآهن اصفهان کار میکرد و ذوبآهن هم توسط روسها در ایران تأسیس شده بود پس سعادتی از قبل انقلاب با شوروی در ارتباط بوده است. این نظر را میپذیرید؟
این حرف را نمیتوانم تائید یا رد کنم. بالاخره شوروی در ایران نفوذ داشت و میتوانست کارهایی را انجام دهد. البته خیلی بعید است که سعادتی از سالها قبل با آنها در ارتباط بوده باشد.
خود سعادتی که در دادگاه و بازجوییها گفته فیسنکو به عنوان خبرنگار روس با وی ارتباط گرفته بود و وی در جریان جاسوسی نبوده است!
اینکه به عنوان خبرنگار با او ارتباط گرفته بودند میتوانست درست بوده باشد اما بعدها که وی کاملاً آگاهانه جاسوسی و خطا کرده بود. این در مدارکی که از وی به دست آمد مشهود بود. این را که دیگر نمیتوانست منکر شود.
برخیها همانند آقای موسوی تبریزی معتقد بودند که سعادتی خیرخواهانه آن کارها را کرده بود و سعی داشته که مثلاً خدمتی به نظام و انقلاب کند چون فکر میکرده کشور اداره امنیت و اطلاعات درستی ندارد و باید از یک ابرقدرت همانند شوروی کمک گرفت تا مقابل آمریکا بایستیم و از شوروی اطلاعاتی در مورد نیروهای سیا در ایران درخواست کرده بود.
این آخر چه حرفی است؟ اگر هر سازمان و گروهی بخواهد چنین کاری را انجام دهد اصلاً معنای حکومت چه میشود؟ من مثلاً منتقد حکومت هستم، چون منتقد هستم بروم با سفارتهای خارجی ارتباط بگیرم و بگویم دارم خدمت میکنم؟ این اصلاً معقول است؟ البته اقتدارگرایان سعی میکنند این وصلههای ناچسب را به مخالفان خود بزنند اما اصلاً چنین نسبتی را قبول نداریم و معتقدیم این سخنان صرفاً با انگیزه تخریب جایگاه گسترده این جریان در میان مردم مطرح و تعقیب میشود.
سعادتی در سال ۵۹ محکوم به ۱۰ سال حبس شد اما در سال ۶۰ به دلیل دخالت در ترور شهید محمد کچویی دوباره محاکمه و سپس محکوم به اعدام شد. نظر شما درباره این حکم چیست؟
به نظر من اعدام سعادتی اصلاً کار درستی نبود. شهید رجایی هم به دلیل شناختی که از سازمان داشت مخالف اعدام سعادتی بود و معتقد بود زنده ماندن سعادتی به نفع نظام است، آقایان نبوی و رجایی بالاخره اینها را از قبل انقلاب و درون زندان میشناختند و میدانستند خط هر کس چطور است. مثلاً شهید رجایی بارها به ما تاکید داشتند که حتماً با آقای لطفالله میثمی و گروه او ارتباط داشته باشیم و معتقد بودند که خط اینها از مجاهدین خلق همانند رجوی جداست. در مورد سعادتی هم همین نظر وجود داشت. سعادتی معتقد به مقابله مسلحانه با نظام نبود و این را در وصیتنامه خودش هم گفته بود و بسیاری بر این نظر بودند که او میتواند یک محور مهم برای مقابله با خط مسلحانه رجوی باشد.
وصیتنامه او به نظر شما صادقانه بود؟
اگر صادقانه هم نبوده باشد بالاخره به دستخط خودش که بوده. این نشان میداد سعادتی لااقل معتقد به برخورد مسلحانه با نظام نبوده است و این میتوانست باعث ریزش در سازمان مجاهدین خلق و ترورها شود. بالاخره ۱۱-۱۰ هزار نفر از مردم این کشور به دلیل ترور اینها به شهادت رسیدند. اگر اوضاع به گونهای میشد که ترورها کمتر شود مگر ایرادی داشت؟ ضمناً باعث میشد تا بخشهایی از سازمان جدا شوند و در مجموع شکافها را کم میکرد.
آقای حجاریان در خاطرات خود در کتاب «برای تاریخ» در مورد سعید شاهسوندی، از اعضای سابق مجاهدین خلق هم همین نظر را داشت و ظاهراً اجازه نداد وی اعدام شود و از اعدام تقی شهرام و سعادتی به عنوان درس عبرت یاد میکند. سؤال این است که اعدام نشدن شاهسوندی و رفتن او به آلمان چه تاثیری مثبتی برای نظام داشت که اگر سعادتی و شهرام اعدام نمیشدند همان تأثیر مثبت را میتوانست داشته باشد؟
در مورد عملیات مرصاد نظری وجود دارد که رجوی برای کوچک کردن سازمان نظامی خود تصمیم گرفت آن عملیات را راه بیندازد تا عدهای را به عمد به کشتن دهد و از رقبا و منتقدین خود در سازمان کم کند و ناراضیان خود را از بین ببرد. و الا این معقول نبود که یک گروهی را از عراق راه بیندازند تا به طرف تهران بیایند و تهران را فتح کنند. اینها انقدر احمق نبودند که مطلب به این سادگی را ندانند. رجوی، شاهسوندی را که از اعضای ناراضی و رده بالای سازمان بود در خط مقدم این عملیات قرار داد تا از بین برود اما شاهسوندی زنده به دست نظام افتاد. خط نارضایتی وی هم که مشخص بود. برای همین تصمیم گرفته شد وی زنده بماند و از ایران برود تا این نارضایتی خود را در خارج از کشور هم ابراز کند و باعث ریزش در سازمان و هواداران رجوی شود. شما شکی دارید که نوشتهها و حرفهای شاهسوندی باعث ریزش در سازمان شد؟ این اتفاق در مورد سعادتی هم میتوانست رخ دهد. اما متاسفانه سعادتی قربانی همان نگاه تندی شد که معتقد بود همه مشکلات را با اعمال خشونت حل کند. زمانی که سعادتی دستگیر شد دو نگاه وجود داشت. یک نگاه اینکه اینها خائن هستند و همه آنها را باید دستگیر و سپس اعدام کرد تا از شر آنها راحت شویم و نگاه دیگر این بود که باید از اینها استفاده کرد تا بتوان ماهیت کل گروه و سازمان را مشخص کرد و باعث روشنگری در سطوح میانی و پایینی آنها شد. گروههایی همانند آقای لاجوردی و دوستانشان نگاه اول را قبول داشتند و گروهی همانند آقایان رجایی و نبوی نگاه دوم را قبول داشتند.
پس به نظر شما اعدام سعادتی توسط آقای لاجوردی به دلیل نگاه اول و در تقابل با نگاه دوم بوده است؟
صد درصد همینطور است. زمانی که قرار بود سعادتی اعدام شود آقای رجایی دو روز دنبال آقای لاجوردی بودند تا نگذارند سعادتی اعدام شود اما وی را پیدا نمیکردند تا بالاخره بعد از اعدام که آقای لاجوردی را تلفنی پیدا کردند اما کار از کار گذشته بود و سعادتی اعدام شده بود.
این درست که برخی میگویند آقای نبوی پیش از انقلاب در زندان با سعادتی آشنا بوده و سعادتی درس تاریخ میداده است و آقای نبوی شاگرد ایشان بودهاند؟ البته خود آقای نبوی تلویحاً این را رد کردند و گفتند با مصطفی شعاعیان بیشتر در ارتباط بودند.
بعید نیست که ایشان با سعادتی هم آشنا بوده باشد. بالاخره اینها همه پیش از انقلاب در زندان بودند و یکدیگر را میشناختند و از هم شناخت داشتند. آقای نبوی هم بعید نیست که سعادتی را میشناخته است. من خیلی این را نمیدانم، اما اینکه آقای نبوی در زندان نزد سعادتی درس تاریخ معاصر میخوانده را بعید میدانم چون ایشان در موضوع تاریخ معاصر نظرات کاملاً متفاوتی دارند.
یک سؤال هم در مورد نفوذیهای بعد از انقلاب است که اینها در همه جا نفوذ کرده بودند. همانند کلاهی در حزب جمهوری اسلامی، کشمیری در نخستوزیری، فخاری در دفتر شهید قدوسی، زریباف در سپاه، سعادتی و طریقی در دادستانی و میرابی در دفتر آقای محمدی گیلانی و.... به نظر شما این نفوذیها چقدر توانستند به نظام آسیب وارد کنند و چرا به این گستردگی نفوذ کرده بودند؟
این درست است که نفوذیها توانستند در خیلی از سازمانها و ارگانها نفوذ کنند و باعث شهادت و حذف افرادی همانند آقایان بهشتی و رجایی و باهنر شوند و خیلیها هم شعار میدادند ایران پر از بهشتی و باهنر و رجایی است و در واقع ایران یک بهشتی و رجایی و باهنر بیشتر نداشت. نفوذ اینها هم تا حدی عادی بود. بالاخره انقلاب شده بود و حکومت تغییر کرده بود و خیلیها توانسته بودند در ارگانهای مختلف مشغول به کار شوند. بخصوص که ابتدای انقلاب مرزبندیهای جدی هم وجود نداشت. البته من معتقد نیستم همه اینها واقعاً از اول نفوذی بودند. چون اگر این را قبول کنیم بعد این معنی را میدهد که منافقین را خیلی گردنکلفت فرض کردهایم و من این را قبول ندارم. به نظر من اینها افراد را شناسایی میکردند و میدیدند برخیها در کجا هستند و زمینه خانوادگی و یا فکری برای جذب را دارند و بعد آنها را جذب میکردند. خیلی از این نفوذیها را من اینگونه تحلیل میکنم. البته ماجرای سعادتی ربطی به نفوذ ندارد. او از سرقتهای اطلاعاتی که توسط نیروهای نفوذی صورت گرفته بود استفاده کرد و بعد به دلیل جاسوسی دستگیر شد. و الا اینکه گفته میشود افرادی همانند آقای خسرو تهرانی و یا بهزاد نبوی در مورد مثلاً کشمیری کوتاهی کرده بودند را من به همان دلایلی که گفتم قبول ندارم. توجه به این نکته ضروریست که اساساً مسئولیتهای آقای نبوی در نخستوزیری ربطی به امور اطلاعاتی و امنیتی نداشت و کشمیری از مسیر نخستوزیری وارد سیستم اطلاعاتی نشده بود بلکه از طریق کمیته اداره دوم و توسط شخص معین و مشخصی وارد شده بود و در این باره صرفاً نگاههای شخصی و کینههای فردی موضوع را به آقای نبوی ربط داده و میدهد.
نظر شما :