شرایط بر اعضای حزب جمهوری اسلامی سخت شده بود
گفتوگو با حسین ابراهیمی
تاریخ ایرانی: حجتالاسلام والمسلمین حسین ابراهیمی از اعضای شاخص جامعه روحانیت مبارز تهران است که از بدو تشکیل حزب جمهوری اسلامی در سال ۵۷ در حزب عضویت داشته و از کم و کیف اتفاقات آن روزها به خوبی آگاه است. بعدها علاوه بر عضویت نقش پررنگی در شاخه روحانیت حزب بر عهده داشت و در کنار آن نیز به عنوان یکی از مسئولان کمیته انقلاب اسلامی در کنار آیتالله مهدوی کنی بود. او نماینده ولی فقیه در عقیدتی - سیاسی نیروی هوایی بود و در سال ۶۲ به عنوان نماینده مردم ورامین در مجلس دوم شورای اسلامی انتخاب شد. برای ارزیابی کارنامه حزب جمهوری اسلامی و تحولات درونی و پیرامونی آن با ابراهیمی که در مجلس هشتم نماینده مردم بیرجند شد، گفتوگو کردهایم:
***
اگر موافقید از سال ۵۷ و تشکیل حزب جمهوری اسلامی شروع کنیم. به نظر شما چرا حزب جمهوری اسلامی در همان روزهای نخست پیروزی انقلاب تشکیل شد و تاسیس این حزب چه تاثیری بر روند انقلاب داشت؟
شالوده حزب از زمانی شکل گرفت که هنوز انقلاب به پیروزی نرسیده بود. من یادم هست زمانی که امام خمینی به ایران آمدند و در مدرسه علوی مستقر بودند ما در مدرسه شماره ۲ علوی که مدرسه دخترانه محسوب میشد مستقر بودیم و با مرحوم شهید بهشتی و آیتالله خامنهای بحث تشکیل حزب جمهوری اسلامی را داشتیم. در واقع بحث تاسیس حزب پیش از پیروزی انقلاب آغاز شده بود و ما از همان روزها پیگیر این بحث بودیم.
رابطه میان حزب و جامعه روحانیت مبارز تهران در آن زمان چطور بود؟
اکثر رهبران اصلی حزب جمهوری اسلامی عضو جامعه روحانیت مبارز تهران هم بودند، همانند آیتالله بهشتی و آیتالله خامنهای و هاشمی رفسنجانی. پس رابطه میان اعضای جامعه روحانیت مبارز و رهبران حزب کاملا صمیمی و ریشهدار بود.
ما در همان یک سال اول انقلاب شاهد ۵ انتخابات مهم هستیم؛ رفراندوم جمهوری اسلامی، خبرگان قانون اساسی، رفراندوم تصویب قانون اساسی، ریاست جمهوری اول و مجلس شورای اسلامی اول. اما در زمانی که بحث انتخابات ریاست جمهوری دوره اول مطرح شده بود شکافی بین جامعه روحانیت مبارز تهران و حزب جمهوری اسلامی شکل میگیرد که بسیار هم جنجالی میشود.
من در آن زمان بخشی از وقتم را در کمیته انقلاب اسلامی در خدمت آقای مهدوی کنی بودم و بعد هم با ماموریتی که ایشان به بنده دادند یک سالی را از تهران به بخشی از استان خراسان که این روزها با نام خراسان جنوبی نامیده میشود رفتم. در آنجا اختلافاتی وجود داشت که ممکن بود مسائلی را رقم بزند. به همین خاطر خیلی در جریان مسائل نبودم اما در همان زمان مسائلی را از تهران به من میگفتند که نقل خواهم کرد.
در آن زمان به دلیل اینکه تازه انقلاب شده بود و گروهها خیلی فعال بودند مسائلی که در جامعه مطرح میشد برای مردم خیلی روشن نبود. خواص نمیتوانستند خیلی از مسائل را برای مردم مطرح کنند و همینطور تودۀ مردم هم تحمل بسیاری از مطالب را نداشتند تا به صورت شفاف بیان شود. در همان زمان فضایی که برای بنیصدر ایجاد کرده بودند فضای سنگینی بود. به خاطر دارم مسعود رجوی هم تمایل خود را برای کاندیداتوری دوره اول ریاست جمهوری مطرح کرده بود و از میدان آزادی تا انقلاب پر بود از تبلیغات و پلاکاردهای تبلیغاتی به نفع رجوی!
بعد از آن هم که نامزدی بنیصدر جدی شد، او رفته بود به دیدار حضرت امام و زمانی که از جلسه با امام بیرون آمد اعلام رسمی کرد که در انتخابات ریاست جمهوری شرکت خواهد کرد و اینطور در جامعه تداعی شده بود که او به دیدار حضرت امام رفت و تائید ایشان را گرفت و آمد بیرون و گفت در انتخابات شرکت خواهم کرد! حتی آنقدر فضا خاص بود که برخی از اعضای دفتر و بیت امام هم تابع جو جامعه شده بودند و از بنیصدر حمایت میکردند. مثلا به خاطر دارم که مرحوم شهید فضلالله محلاتی و یا آیتالله انواری یا مرحوم اشراقی که داماد امام بود از طرفداران بنیصدر بودند و این نشان میداد که این عزیزان نیز تحت تاثیر فضاسازیها قرار گرفتهاند و از بنیصدر حمایت کردند.
در آن زمان حزب جمهوری اسلامی آقای جلالالدین فارسی را به عنوان کاندیدای خود مطرح کرد که هم مورد توافق مجمع مدرسین حوزه علمیه قم بود و هم جامعه روحانیت مبارز تهران. اما وقتی که آقای فارسی به دلیل ایرانیالاصل نبودن رد صلاحیت شد مجمع مدرسین و حزب از آقای حسن حبیبی حمایت کردند و جامعه روحانیت مبارز به طرف بنیصدر رفت. البته فضا به گونهای بود که همه میدانستند مرحوم دکتر حبیبی نمیتواند در مقابل بنیصدر شانسی برای پیروزی داشته باشد و رای بیاورد اما صلاح را در این دیده بودند که از ایشان حمایت کنند. برخی از دوستان هم در آن زمان با بنده در استان خراسان تماس گرفتند و مشورت کردند و ما هم نظر خودمان را دادیم. خلاصه انتخابات برگزار شد و آقای بنیصدر به پیروزی رسید و کاندیدای حزب جمهوری اسلامی و مجمع مدرسین حوزه علمیه قم در انتخابات ناکام ماند.
من در آن زمان عضو جامعه روحانیت مبارز تهران در منطقه ۱۱ تهران یعنی حوالی خیابان پیروزی بودم. بنده و دو نفر دیگر از آقایان که عبارت بودند از آقای شهیدی محلاتی که در بنیاد شهید مشغول هستند و مرحوم کریمی مرندی نامهای را نوشتیم و از جامعه روحانیت مبارز تهران اعلام انفصال کردیم و یک رونوشت از آن را برای جامعه روحانیت ارسال کردیم و رونوشتی دیگر را بردیم خدمت مرحوم شهید بهشتی در حزب جمهوری اسلامی. ایشان بسیار از ما استقبال کردند و فرمودند شما بیایید و در حزب جمهوری اسلامی واحد روحانیت را تاسیس و فعال کنید. ما هم آمدیم و حدود ۲۰۰ نفری از دوستان را جمع کردیم و هر دو هفته یک بار با مرحوم شهید بهشتی جلسه داشتیم. حتی ما تا یک هفته قبل از شهادت آیتالله بهشتی در ۷ تیر ۱۳۶۰ با ایشان جلسه داشتیم و ایشان با توجه به جو آن زمان جامعه فرمودند عزیزان ما در مرحلهای هستیم که انقلاب نیاز به خون دادن دارد و حتی پیشبینی کرده بودند که ما حتی در آینده ممکن است جنگ خیابانی و شهری داشته باشیم و دشمن رو بیاورد به ترور.
فضای جامعه در آن زمان چطور بود؟ علیه حزب و رهبران آن چه تبلیغاتی در جامعه میشد؟
در آن زمان فضا به شدت علیه نیروهای ولایتمدار بود. من در آن زمان امام جماعت مسجدی در تهران بودم اما در مسجد چنان فضایی بود که جرات نمیکردیم نامی از شهید بهشتی یا آیتالله خامنهای یا آیتالله هاشمی ببریم. تا اسم میبردیم چند نفر از داخل جمعیت بلند میشدند و اعتراض میکردند. حتی نمیتوانستیم انتقادی از بنیصدر کنیم که با اعتراض مواجه میشد. حتی به خاطر دارم در مسجد نمایشگاهی برگزار کردند و عکس بنیصدر را در چند نقطه مسجد زده بودند. من اعتراض کردم که عکس زدن در مسجد کراهت شرعی دارد و برای اینکه آنها عکس بنیصدر را از داخل مسجد بردارند ما مجبور شدیم تصویر آیتالله بهشتی و خامنهای و هاشمی را برداریم تا آنها هم عکس بنیصدر را بردارند، یعنی آنقدر علیه نیروهای انقلابی فضاسازی شده بود. من در آن زمان یک پیکان خریده بودم. خانمی من را در خیابان دیده و گفته بود این ماشین را از کجا آوردهای؟ با یک لحن بسیار بدی. آنقدر جوسازی در جامعه شده بود که مردم تحت تاثیر قرار گرفته بودند.
شما در عقیدتی - سیاسی ارتش هم فعال بودید؟
بله. بنده در نیروی هوایی بودم. در آن زمان مسئول عقیدتی - سیاسی نیروی هوایی ارتش آقای محمدی گلپایگانی بودند و آقای صفایی هم آن زمان در عقیدتی - سیاسی بودند.
فضای ارتش چطور بود؟ آیا با وجود اینکه بنیصدر جانشین فرمانده کل قوا بود فضا در ارتش مناسب فعالیت روحانیون نزدیک به حزب و جریانات ارزشی بود؟
اصلا اینطور نبود. من زمانی که در عقیدتی - سیاسی نیروی هوایی بودم شهید حقانی را دعوت کردم تا بیایند برای سخنرانی یا مثلا شهید محمد منتظری و مرحوم آقای فلسفی را دعوت کردم. اما اصلا بنیصدر و نیروهایش تحمل این کارها را نداشتند حتی ظاهرا یک بار گفته بود بروید اینها را مثل فلان حیوان از ارتش بیندازید بیرون! انقدر توهین و فحاشی میکردند به نیروهای ولایی در ارتش و مراکز دیگر. بنیصدر به سپاه اصلا بها نمیداد و بسیج را اصلا به حساب نمیآورد تا بتواند آنها را منزوی کند. به فرماندهی نیروی هوایی دستور داده بودند که نوارهای صحبتهای من و برخی از دوستان را برای بنیصدر ببرند. من را به دفترشان دعوت کردند و با ظرافتی نوارها را از دفتر ما گرفته بودند. زنگ زده بودند دفتر که فلانی اینجاست و گفته است آن نوارها را بفرستید بیاورند و بعد داده بودند به بنیصدر و او هم نوارها را برد خدمت حضرت امام و میخواستند علیه ما جوسازی کنند که حضرت امام تحت تاثیر قرار نگرفتند و از ما حمایت کردند و به نفع ما رای دادند. آنقدر علیه شهید بهشتی شایعه در جامعه درست شده بود که جواب داده بودند شعار ما یاران امام: سکوت است، سکوت است، سکوت! یعنی ایشان تمایل داشتند که فضا را آرام نگه دارند و جو منفیتری در جامعه ایجاد نشود. اما خب مخالفان روش دیگری داشتند.
منافقین نیروهای خود را در میدان هفت تیر (رضاییهای آن زمان) جمع کرده بودند و علیه رهبران حزب همانند شهید بهشتی و آیتالله خامنهای و هاشمی رفسنجانی شعار میدادند و تبلیغات میکردند. حتی چکی از شهید بهشتی را ساخته بودند که ایشان مقدار زیادی دلار از داخل به خارج کشور در حسابهایشان واریز کردهاند! نمیگذاشتند شهید بهشتی سخنرانی کند. من به خاطر دارم همان زمان شهید بهشتی رفته بودند نیشابور برای سخنرانی، با اینکه نیشابور شهری مذهبی است و مردم خوبی دارد اما در این شهر نگذاشته بودند شهید بهشتی سخنرانی کند! اگر حزب جمهوری اسلامی در آن مقطع زمانی نبود یقینا این اراذل و اوباش منتسب به منافقین و بنیصدر بر اوضاع مسلط میشدند و انقلاب را از درون نابود میکردند.
شما در ۱۴ اسفند ۵۹ در تهران بودید؟ ماجراهایی که در دانشگاه تهران رخ داد را از نزدیک شاهد بودید؟
بله شاهد آن ماجراها بودم. نیروهای حزباللهی را با زنجیر میزدند و مرگ بر بهشتی میگفتند و یا برخی را از بالای دیوار به پائین پرت میکردند. صحنه واقعا بد و منزجرکنندهای بود. در این فضا بازرگان کیف بنیصدر را گرفته بود! یعنی اینها با آنکه آنقدر اختلاف نظر داشتند اما آنها را کنار گذاشته بودند و به نقاط مورد توافق هم تکیه کرده بودند. فضا را انقدر منزجرکننده کرده بودند که برخی از دوستان در جلسهای به شهید بهشتی گفتند آقا ما دیگر نمیتوانیم با این فضاسازیها در این کشور زندگی کنیم و گذرنامه به ما بدهید تا از این کشور برویم!
من در مجلس دوم شورای اسلامی نماینده مردم ورامین بودم. آیتالله خامنهای گفته بودند برای دور دوم به شرطی کاندیدای ریاست جمهوری میشوند که آقای موسوی را دیگر برای نخستوزیری به ایشان تحمیل نکنند و این شرط ایشان هم مورد قبول واقع شده بود. اما بعدها به دلیل پارهای از مصالح، نظر حضرت امام بر این قرار گرفت که موسوی برای دور دوم نیز نخستوزیر باشد. روزی که آقای خامنهای برای معرفی موسوی به مجلس آمد گفتند که من آقای موسوی را برای هر کاری مناسب میدانم الا نخستوزیری. زمانی که ایشان در حال خروج از مجلس بودند به دلیل ارادتی که ما به ایشان داشتیم، ایشان را تا دم در بدرقه کردیم ولی برخیها روی صندلی نشسته بودند و از جای خودشان بلند نشدند. من در آنجا خیلی ناراحت شدم.
فردای آن روز قرار ملاقاتی با آیتالله خامنهای در ریاست جمهوری داشتم. ایشان روزهای دوشنبه روز ملاقاتهایشان بود و این اتفاق روز قبل رخ داده بود. من که به دیدار آیتالله خامنهای رفتم تا چشمم به ایشان خورد و قضایای روز قبل به خاطرم آمد به یاد مظلومیت شهید بهشتی افتادم و بغضم ترکید و بلند بلند گریه کردم. ایشان خیلی متعجب شدند و فرمودند چه اتفاقی افتاد؟ من داستان را برای ایشان تعریف کردم و ایشان فرمودند ایرادی ندارد و این ماجراها میگذرد.
شما جزء آن ۹۹ نمایندهای بودید که با نخستوزیری آقای موسوی مخالفت کردند و بعد نمایندگان موافق آقای موسوی اسامیشان را منتشر کردند و شما را «ضد ولایت فقیه» خطاب کردند. چرا این جو به وجود آمده بود؟
من بعد از آنکه انتخابات برگزار شد به مکه رفتم. در سفر حج بودم که آقای میرمحمدی رئیس دفتر آقای خامنهای را دیدم. از ایشان سؤال کردم قرار است چه کسی به عنوان نخستوزیر مطرح شود که ایشان فرمودند فعلا گزینه آقای موسوی منتفی است. تا زمانی که ما به ایران برگشتیم و بحث نظر حضرت امام مطرح شد و قرار بر این گذاشته شد تا آقای موسوی مجددا به عنوان نخستوزیر مطرح شوند. در مجلس میان تعدادی از نمایندگان که ما هم جزو آنها بودیم بحث شد که چه کار کنیم.
ظاهرا آقای آذری قمی گفته بود نظر امام ارشادی است و نه مولوی.
بله. آقای آذری قمی همین بحث را مطرح کردند و به این نتیجه رسیدیم که چون نظر امام ارشادی است، پس ما بر اساس وظیفه خود عمل میکنیم و چون آقای موسوی را برای نخستوزیری مناسب نمیدانیم به ایشان رای تمایل نمیدهیم. همان زمان نمایندگان طیف چپ که اصلاحطلبان امروز لقب گرفتهاند بیاخلاقی خیلی بدی کردند و علیه ما جوسازی کردند. در لیستهایی که منتشر میکردند نام آقای آذری قمی اول بود و گاهی اوقات نام من دوم بود و گاهی اوقات هم نفر سوم! آنها اسامی ما را که رایمان مخفی بود در آوردند و ما را ضد ولایت فقیه معرفی کردند! و در حوزههای انتخابیه علیه ما تبلیغات به راه انداختند.
یک روز در مجلس بودم. یکی از همین آقایان که خدا رحمتشان کند از کنار من رد شد و آرام طوری که من متوجه شوم در گوش من گفت مرگ بر ضد ولایت فقیه! من هم گفتم اقیانوس بیکران! به دلیل اینکه ایشان پیش از انقلاب در یکی از نشریات شاه را به عنوان اقیانوس بیکران خطاب کرده بود. او هم سریع رفت و دیگر چیزی نگفت.
بعدها هم نمایندگان راستگرای مجلس متهم به حمایت از اسلام آمریکایی شدند.
بله، در سال ۶۶ همین افراد از سخنرانیهای امام خمینی، بحث اسلام آمریکایی را بیرون کشیدند و به خیلی از نمایندگان راستگرای مجلس مثل آیتالله یزدی برچسب اسلام آمریکایی را زدند و آنقدر روی این خط مانور دادند که اکثر آن ۹۹ نفر در دور سوم مجلس شورای اسلامی رای نیاوردند و مجلس کاملا در اختیار این افراد قرار گرفت! فضاسازی علیه جریانات راست در این زمان فراوان بود. من حتی به خاطر دارم علیه آیتالله خامنهای نیز بسیار جوسازی میکردند؛ حرکاتی در نخستوزیری میکردند که اصلا زیبنده نبود، مثلا بودجه نهاد ریاست جمهوری را نمیدادند. آقای مهندس میرسلیم که آن زمان مسئول نهاد ریاست جمهوری بود تعریف میکرد گاهی اوقات ما پول نداشتیم تا برای مهمانانی که به نهاد میآیند وسایل پذیرایی تهیه کنیم. من هم آن زمان در نهاد ریاست جمهوری رفتوآمد داشتم و شاهد این اوضاع بودم.
ظاهرا یک بار آیتالله خامنهای در دوره ریاست جمهوری قصد سفر به کشوری را داشتند و هواپیمای ایشان بنزین و هزینه رفتوآمد نداشت و نخستوزیری هم مبلغی را پرداخت نمیکرد، که بالاخره فردی مبلغ ۹ میلیون تومان قرض داده بود به ریاست جمهوری تا این سفر انجام شد. این را آقای دکتر ولایتی چند سال پیش نقل کرده است.
بله، اختلافات اوج گرفته بود. ما در مجلس هم تحت فشار بودیم و آقای هاشمی هم یکی به نعل میزد و یکی به میخ اما در نهایت ایشان طرف آن جریان را میگرفت. من حتی به خاطر دارم یک بار با آیتالله یزدی خدمت آقای هاشمی رسیدیم و گفتیم شما الان اختیارات و قدرت فراوانی دارید و اگر بخواهید میتوانید از آقای خامنهای حمایت کنید. پس چرا این کار را نمیکنید و ایشان انقدر مظلوم واقع شدهاند؟ ایشان فرمودند والله اگر من بدانم نظر قلبی آقای خامنهای چیست از ایشان حمایت خواهم کرد! اما متاسفانه آقای هاشمی اینطور برخورد نکردند. ایشان در آن زمان جانشین فرمانده کل قوا بودند و روابط ایشان با امام بسیار نزدیک بود و رئیس مجلس هم بودند و اگر میخواستند میتوانستند فضا را عوض کنند اما متاسفانه این کار را نکردند.
اما آیتالله خامنهای در قبال دولت کاملا منصفانه عمل کردند. حتی به خاطر دارم یک بار از ایشان درباره دولت سؤال کردیم ایشان فرمودند که حتما به دولت کمک کنید. اگر دولت ضعیف هم هست مثل دوچرخهسواری که از بلندی میخواهد بالا برود آن را هُل دهید تا بتواند سریعتر مسیر خود را طی کند. اما متاسفانه نمایندگان مخالف جریان راست و نخستوزیر اصلا به اینها توجه نداشتند. آنقدر فضا را بسته بودند که ما ماههای آخر مجلس دوم را با خواری و ذلت و گوشهنشینی به آخر رساندیم!
در داخل حزب هم همین شرایط وجود داشت؟
بله دقیقا همین نوع نگاه و برخوردها داخل حزب هم حاکم بود و اختلافات بسیار عمیق شده بود.
چه شد که حزب در سال ۶۶ فعالیتهای خود را متوقف کرد؟
در سال ۶۶ به دلیل همین اختلافات که حاد شده بود و به دستور حضرت امام اصطلاحا فیتیله حزب پائین کشیده شد و آیتالله خامنهای در یک سخنرانی که در مدرسه شهید مطهری داشتند فرمودند که امام دستور دادهاند فیتیله حزب را پائین بکشیم. ما با برخی از اعضای روحانیون حزب جلساتی داشتیم و آنها را ادامه میدادیم، به آیتالله خامنهای که گزارش دادم ایشان فرمودند ایرادی ندارد فقط از جلسات شما بوی فعالیتهای حزب نیاید تا بالاخره حزب فعالیتهایش پایان گرفت و تا امروز هم این توقف ادامه دارد.
نظر شما :