راه اشتباه شاه؛ حزب رستاخیز چه بر سر نظام پهلوی آورد؟
سرگه بارسقیان
سعدآباد پر بود از وزیر و روزنامهنویس. شاه با علم وارد تالار شد و به فاصله کمی مهمانان پی به دلیل این ضیافت بردند؛ وقتی از محمدرضا پهلوی شنیدند: «ما باید صفوف ایرانیان را به خوبی، روشن و تمیز از هم جدا بکنیم. کسانی که به قانون اساسی و نظام شاهنشاهی و انقلاب ششم بهمن عقیده دارند و کسانی که ندارند. آنهایی که دارند من امروز این پیشنهاد را میکنم که برای اینکه رودربایستی در بین نباشد، یک کسی از قیافه یک نفر خوشش میآید، یک کسی خوشش نمیآید، برای اینکه هیچکدام از اینها نباشد ما امروز یک تشکیلات جدید سیاسی را هم بد نیست بگذاریم «رستاخیز ایران» یا «رستاخیز ملی»، ببینید که یک چنین سابقهای بوده یا نبوده، اگر یکی از این اسمها بدون سابقه بوده انتخابش میکنیم، رستاخیز ایران در مرحله اول چون هم ایران اسم فارسی است. رستاخیز ملی در مرحله دوم به شرط اینکه اشکالات حقوقی یا قانونی راجع به کلمه رستاخیز ایران نباشد.» شاه ادامه داد: «فکر من اینست که هر ایرانی که صف خودش را مشخص کرده و به این دسته اول و گروه اول تعلق دارد، یعنی به قانون اساسی، نظام شاهنشاهی و انقلاب ششم بهمن حتما وارد این تشکیلات سیاسی بشود... کسی که وارد این تشکیلات سیاسی نشود و معتقد و مومن به این ۳ اصل کلی که من گفتم نباشد دو راه برایش وجود دارد: یا یک فردی است متعلق به یک تشکیلات غیرقانونی یعنی باصطلاح خودمان تودهای. یعنی باز باصطلاح خودمان و با قدرت اثبات، بیوطن. او جایش یا در زندان ایران است، یا اگر بخواهد فردا با کمال میل بدون اخذ حق عوارض، گذرنامه را دستش میگذاریم و به هر جایی که دلش میخواهد برود، چون ایرانی که نیست، وطن که ندارد و عملیاتش هم که قانونی نیست، غیرقانونی است و قانون هم مجازاتش را معین کرده است. یک کسی که تودهای نباشد بیوطن هم نباشد ولی به این جریان هم عقیدهای نداشته باشد، او آزاد است، به شرطی که بگوید، به شرطی که علنا و رسما و بدون پرده بگوید که آقا من با این جریان موافق نیستم ولی ضد وطن هم نیستم. ما به او کاری نداریم... هر کسی مردانه باید تکلیف خودش را در این مملکت روشن بکند، یا موافق این جریان هست یا نیست.»
همایون سالها بعد گفت منظور شاه این نبوده که هر کس به سه اصل نظام شاهنشاهی، انقلاب شاه و ملت و قانون اساسی اعتقاد نداشته باشد میتواند گذرنامهاش را بگیرد و برود بلکه گفته «نباید انتظاری داشته باشد.» همایون در آن جلسه دستش را بالا برد و گفت: «یکی از مهمترین کارهای یک حزب اداره انتخابات است، معرفی کاندیداهاست به مردم؛ وقتی حزب یکی است، با خودش که نمیتواند رقابت کند. کس دیگری را هم که کاندیدا نمیتواند بکند. بهترین راهش این است که ما برای هر حوزه سه کاندیدا معرفی کنیم در این حزب و آنها دیگر با هم رقابت کنند، هر کدام [انتخاب] شدند.» همایون قبلا درباره انتخابات انجمنها سرمقالهای با این مضمون در آیندگان نوشته بود که برای اینکه شائبههای انتخاباتی از این دست که «مداخله کردند»، «رای چنین شد و چنان شد» از بین برود، حکومت هر کاری میخواهد در مرحلۀ تعیین کاندیداها بکند؛ بعد بگذارند آنها با هم آزادانه رقابت کنند. همایون آن شب به تلویزیون رفت تا درباره حزب رستاخیز صحبت کند، فردای آن روز هم در آیندگان مقالهای نوشت با عنوان «حزب فراگیرنده ملت» و اینطور شد که رستاخیز را حزب فراگیر نامیدند.
اینکه اول بار چه کسی ایده تشکیل حزب واحد را به شاه پیشنهاد کرد، داریوش همایون از غلامرضا افخمی، استاد علوم سیاسی دانشگاه ملی ایران نام میبرد: «یک گروهی از نزدیکان علیاحضرت گزارشی نوشتند توسط ایشان دادند به شاه؛ نه اینکه حزب رستاخیز تشکیل بشود ولی یک طرحی برای مشارکت عمومی دادند که میتوانست به یک چنین جاهایی برسد... آقای دکتر غلامرضا افخمی کتابی هم تازگی نوشته راجع به شاه، آنجا اشاره کرده و این گزارش را هم نوشته، آن طرح را هم رویش کار کرده و نوشته. خودش کار کرده بود روی این طرح. آنها موثر بودند. گویا دکتر [هوشنگ] منتصری موثر بوده، از [قبیل] این چند نفر.»(۱)
اما غلامرضا افخمی وقتی غروب ۱۱ اسفند ۱۳۵۳ این خبر را از تلویزیون شنید، بهتزده شد. یکی از جویبارهایی که به نهر رستاخیز ریخته شد، تحلیل شرایط سیاسی ایران بود که در سال ۱۳۵۱-۱۳۵۰ گروهی جوان و روشنفکر و گردآمده از دانشگاهها و سطوح میانی دولت برای ارائه به شاه و فرح تدوین کردند. افخمی عضو این گروه بود که پیشنویس طرحی با عنوان «تجهیز ملت ایران» را آماده کرد. این تحلیل بر اساس اثری از افخمی در مورد توسعه سیاسی و به ویژه رساله دکترای او با عنوان «الگویی ذهنی برای تحلیل رابطه توسعه سیاسی با دیوانسالاریهای دولتی در نظامهای در حال تحول» بود. گروه مشاوران فرح پیشنهاد دادند: «جنبشی سیاسی، به نام جنبش رستاخیز ملت ایران، باید اعلام شود که در آن افراد به انتخاب خود آزادی پیوستن به انجمنها، اتحادیهها، تعاونیها و احزاب سیاسی را داشته باشند. همزمان باید از راه قانونگذاری مناسب اقداماتی در جهت تمرکززدایی دستگاه اداری و تفویض اختیار به شوراهای محلی انجام گیرد.»
به باور افخمی «اگر قدرت شاه درست مهار میشد، وی رفته رفته از مقام کاپیتانی تیم گسسته میشد و در مقام داور مسابقه قرار میگرفت و بر رعایت مقررات بازی نظارت میکرد. تا مدتی هنوز به شدت درگیر امور ارتش، سیاست خارجی، نفت و امنیت ملی میماند ولی مسائلی دیگر مثل امور اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و حقوقی را داد و ستد سیاسی در چارچوب در حال تحول و مورد وفاق تعیین میکرد. پس از کمی بحث، شهبانو این پیشنهاد را با شاه در میان گذاشت و او، آنگونه که شهبانو به مشاوران خود اطلاع داد، از این طرح و تلاش استقبال کرد ولی اظهار داشت که با افرادی که وی در اطراف خود دارد در این برهه از زمان نمیتواند این طرح را عملی کند. هشداری هم عنوان شد: همانگونه که در کتاب مأموریت برای وطنم آمده ایران کشوری دموکراسی و دارای نظام دوحزبی است و این نظام چارچوب مناسب باقی میماند. از نظر اعضای گروه مشاوران روشن بود که طرح رد شده است.»(۲)
اما شاه این پیشنهاد را از کنج ذهنش بیرون نراند؛ در سنموریتس به عبدالمجید مجیدی، رئیس سازمان برنامه و بودجه گفته بود: «احساس میکنم به اندازه کافی از دولت انتقاد نمیشود و در نتیجه دولت انگیزه کافی برای اصلاح خود ندارد. ما به نظامی نیاز داریم که دولت از درون به اصلاح خود بپردازد.» مجیدی تصور کرد که شاه درباره نظامی تکحزبی سخن میگوید. «ما در این باره در دفتر حزب ایران نوین صحبت کرده بودیم. آقای هویدا گوشزد کرده بود که جز نظامی تکحزبی چاره دیگری وجود ندارد.»(۳) یحیی عدل که چند دوره دبیرکل حزب مردم و از دوستان نزدیک شاه بود، معتقد است: «کسانی هستند که میگویند طرح حزب رستاخیز را شاه ریخت، ولی به نظر من این طرح مال هویدا بود.»
برخی نیز اعلام تاسیس حزب فراگیر رستاخیز را به سفر شاه به مصر و الهام وی از انور سادات مربوط میدانند، نظری که فرح دیبا آن را رد کرده و گفته است: «به خاطر دارم که اعلیحضرت تصور میکرد که در ایران همه از حزبی پیروی میکنند که رهبرش نخستوزیر است. بنابراین آن حزب دیگر هرگز فرصتی به دست نمیآورد.» شاه یک ماه پس از اعلام تاسیس حزب رستاخیز گفت باید نظامی به وجود بیاید که در آن همه شانس مشارکت داشته باشند و امتیاز خدماتی که به کشور و پیشرفت آن میکنند، به حساب همه گذاشته شود؛ به عقیده شاه امتیاز دستاوردهای کشور بیش از همه به حساب حزب حاکم گذاشته شده و حزب اقلیت، هر چند به اندازه حزب اکثریت میهنپرست و کارآمد است، اما به همان اندازه در افتخارات و دستاوردها سهم ندارد. طبق توضیحات اسدالله علم «همه مردم ایران عضو یک حزب هستند ولی اختلاف سلیقهها را میتوانند به بحث بگذارند بجای آنکه در دو صف مختلف رودرروی یکدیگر بایستند.» روزنامهها گفتههای عبدالله ریاضی رئیس مجلس شورای ملی را در جلسهای خصوصی نقل کردند که خبر داده بود: «با تشکیل حزب واحد در مملکت از این پس در مجلس شورای ملی فراکسیونهای اقلیت و اکثریت وجود نخواهد داشت و طبق آئیننامه داخلی مجلس که عضویت رئیسان گروههای پارلمانی را در هیات رئیسه مجلس تصریح کرده است با نبودن فراکسیون پارلمانی در مجلس، رهبران آنان نیز خود به خود از عضویت در هیات رئیسه مجلس بیرون خواهند آمد.» به این ترتیب تنها هلاکو رامبد رئیس گروه اقلیت از هیات رئیسه مجلس کنار رفت.
حزب رستاخیز در شرایطی تشکیل شد که نظام باصطلاح چندحزبی سابق به بنبست خورده و حزب مردم هر سال یک دبیرکل خود را از دست میداد، چون رهبران حزب نمیدانستند به عنوان یک حزب مخالف وفادار چه وظیفهای دارند. هر انتقاد آنها از حکومت و حزب حاکم توهین به شاه تلقی میشد، به تعبیری حزب ایران نوین «حزب آری» بود، حزب مردم، «حزب آری البته». به تعبیر داریوش همایون «حزب ایران نوین، جانشین کامیابتر حزب ملیون، یک ماشین سیاسی بود بیمشارکت عمومی که وظیفهاش در دست گرفتن اکثریت مجلس بود و در دورههایی پر کردن ردههای بالای دستگاه حکومتی. احزاب دیگر کوچکتر از آن بودند که تاثیری داشته باشند و اگر در انتقاد از سیاستهای حکومت اندازه نگه نمیداشتند - اندازهای که هیچگاه مشخص نمیشد - از مجلس بعدی کنار گذاشته میشدند.»(۴)
به باور مشاوران فرح، با تندتر شدن ضرباهنگ تغییر در سطوح اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ناشی از انقلاب سفید، اگر نظام سیاسی به تناسب آن رشد نکند، از دیگر سطوح عقب میماند و تنها راه آن افزایش مشارکت سیاسی در فرآیندی اصیل است که به باور آنها نظام دو حزبی فاقد آن قابلیت بود. «شما هر چه خاطرات علم، نمیدانم خاطرات هر کسی را نگاه کنید، همه شکایت است که این مسخرهبازی است و این حزب نیست و این چه بساطی است؟ خب چه کار باید بکنیم؟ حزب هم لازم است. گفتیم مشکل ایران، مشکل مشارکت مردم است، مشکل حزب نیست. مردم مشارکت نمیکنند در فرآیند سیاسی.»(۵)
سؤال این بود که رستاخیز این مشارکت را تشویق میکرد یا سرکوب؟ رستاخیز همانند طرحی که مشاوران فرح در سال ۱۳۵۱ پیشنهاد داده بودند جنبش نبود، بلکه بدل به حزبی شد که اساسنامهاش را منوچهر آزمون، یکی از معاونان هویدا نوشت که در وصفش آوردهاند مارکسیست سابقی بود که دکترای خود را در مطالعات انسانی از دانشگاه کارل مارکس در لایپزیک آلمان شرقی گرفته بود و به قضاوت همایون و افخمی، اساسنامهای فاشیستی بر اساس سیستم صنفی ایتالیا و اسپانیا نوشت که به موجب آن افراد هر حرفه – کشاورزان، کارگران، آموزگاران، دانشآموزان، مغازهداران، پزشکان و غیره - از درون سازمان مییافتند و سران آنها به کمیته مرکزی حزب میپیوستند. به نوشته افخمی پس از آنکه فرح پهلوی در صف مخالفان این ساختار حزبی قرار گرفت، آنها دست از کار کشیدند و به گفته همایون که در کمیسیون تدوین اساسنامه بود «بعد از یکی دو هفته بحث مفصل یک اساسنامهای تصویب شد که دیگر جنبه اصنافی نداشت و بیشتر پیشنهاد خود من بود.»(۶)
طبق اساسنامه موقت حزب رستاخیز خط مشارکت در سطح توده مردم آغاز میشد و سازمانهای اولیه حزب به نام کانون را تشکیل میداد که نمایندگان آنها در جریان یک رشته انتخابات سلسله مراتبی در سطح روستا، بخش، شهر و استان به هم میپیوستند و شورای مرکزی را به وجود میآوردند که به نوبه خود کمیتهای اجرایی را بر میگزید که بالاترین ارگان حزب بود و به نیابت از شورای مرکزی در فاصله نشستهای آن اقدام میکرد. ریاست دفتر سیاسی را که مرکب از نمایندگان کمیته اجرایی و هیات دولت بود نخستوزیر به عهده داشت، هیات وزیران هم که برگزیده نخستوزیر بودند وظیفه داشتند هماهنگی بین حزب و دولت را تضمین کنند. برای اطمینان از برتری حزب در دفتر سیاسی، تعداد نمایندگان کمیته اجرایی کمی بیشتر از نمایندگان هیات دولت بود.(۷)
از همان روزهای اول، روزنامه آیندگان که همایون مدیرش بود مثل سایر روزنامهها پر بود از «پاسخ میلیونها ایرانی به ندای شاهنشاه برای پیوستن به حزب جدید و یگانه رستاخیز ملی ایران». پیوستن به حزب رستاخیز دشوار نبود، پس از مدتی هر کسی که بیش از ۱۸ سال داشت بر اساس فرمانی که صادر شده بود عضو حزب بود، مگر اینکه خودش غیر این را اعلام میکرد. در اساسنامهای که تدوین شد آن سخن شاه که آنکه مخالف حزب است گذرنامهاش را بگیرد و برود را نادیده گرفتند چون برای اعضا کارت عضویت صادر نمیشد و معلوم نبود که چه کسی عضو است و چه کسی نیست. به قول همایون «اصلا او [شاه] یک حرفی زده بود، تمام شد رفت.» فقط روزنامهها در ۹ فروردین ۱۳۵۴ این خبر را منتشر کردند: «یک کارمند بازنشسته که خود را دارای عقاید کمونیستی میداند خواستار خروج از ایران و مهاجرت به اتحاد جماهیر شوروی شده است. این شخص پرویز محمود نام دارد و کارمند بازنشسته نقشهبرداری است. پرویز دارای سوابق عضویت در حزب منحله توده است. پرویز به دنبال اعلام تشکیل حزب رستاخیز ملی ایران و پیوستن میلیونها نفر به آن، در طی نامهای به امیرعباس هویدا نخستوزیر و دبیرکل حزب نوشت: چون اینجانب قریب ۴۶ سال است که دارای عقیده کمونیستی هستم و همچنان به این عقیده باقی ماندهام لذا نمیتوانم در حزب رستاخیز ملی ایران به عنوان یک عضو موثر فعالیت داشته باشم. پرویز افزود: بنابراین تقاضا دارم مقرر فرمایند اداره گذرنامه با شرط معافیت از پرداخت هزینه مربوط گذرنامه اینجانب را برای خروج از ایران به مقصد اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی صادر نمایند. به قرار اطلاع، این تقاضا مورد موافقت قرار گرفت و به اداره گذرنامه دستور داده شد بدون دریافت عوارض خروج و هزینههای مربوط، گذرنامه پرویز محمود صادر شود و تحویل نامبرده گردد. خبرنگار ما مینویسد: پرویز در پی دستور مذکور به اداره گذرنامه مراجعه کرد و گذرنامه خود را برای خروج از ایران دریافت داشت.»
اما چنانکه همایون میگوید اصولا چون هیچ کس کارت نداشت، نمیشد گفت عضو نیست مگر اینکه خودش با اصرار میگفت من عضو نیستم یا مخالفم که در آن صورت «ممکن بود اذیتش کنند و الا شما اگر همینطوری سرتان را میانداختید پایین زندگیتان را میکردید کسی از شما نمیپرسید عضوید یا نه؟ چون نمیتوانست ثابت کند نیستید... در وزارت خارجه یک نفر عضو نشد... در روزنامۀ ما یک نفر عضو نشد. اصلا کسی عضو نمیشد. من خودم عضو نشدم.»(۸)
رستاخیز با بودجهای سالانه دو میلیون تومان که دولت تامینش میکرد و صرف حقوق کارمندان اداری حزب میشد، تبدیل به ساختاری شد که همایون به آن میگوید «چیز بیشکل» و افخمی آن را «بیحزبی» مینامد. همایون که تا آخر عمر از تشکیل حزب رستاخیز دفاع میکرد تاسیسش را در آن موقع بهترین کار میداند. وقتی جمشید آموزگار دبیرکل حزب شد، او را به قائم مقامی برگزید و همایون هم در نظر داشت به حزبی که ساختار جبههای مثل سازمان جوانان، کارگران، زنان و... نداشت، ساختار کادری بدهد و گفته که نمیخواستند همه مردم عضو شوند بلکه شروع کردند به جمعآوری کادرهای درسخوانده و فعالان سیاسی که حاضر بودند با رژیم کار کنند. شاه، آموزگار را دبیرکل کرد چون هنوز امیدی به حزب داشت و به گفته همایون «نمیخواست هویدا بیش از اندازه قدرت بگیرد. اصلا یکی از دلایل تشکیل حزب رستاخیز، [به زمین] زدن حزب ایران نوین هویدا بود چون به علم هم گفته است که این دیگر خیلی دارد شلوغ میکند و اینها... شاه پشیمان شد از این حزب. رفتاری که با خود من شد این را تقویت میکند. من را فورا از حزب برداشتند و گذاشتند [در مقام] وزیر. شاه نمیخواست یک مرکز مستقل قدرت در کشور به وجود بیاید... حزب داشت یک مرکز مستقل قدرت میشد... حزب نزدیک بود که یک کارهایی بکند. شاه با برداشتن ما، با گذاشتن [محمد] باهری – این سومین [تغییر] در سه سال است ها - ببینید یک حزبی که قرار است چهها بکند، سه دفعه در سه سال [دبیرکل حزب] عوض میشود. باز به این قناعت نمیکند، بعد از سه ماه، چهار ماه دوباره آموزگار میآید. [دوباره] او را بر میدارند، باز [هم] تغییر؛ این حزب دیگر وجود ندارد با این همه تغییرات. آموزگار هم میآید چه کار میکند؟ دیگر یک قائم مقام نمیگذارد، سه تا قائم مقام میگذارد، شش تا معاون میگذارد. اینها دیگر از فردا شروع میکنند به جنگیدن با همدیگر، طبیعی است. خب حزب تمام شد. تمام شد. من از اینجاست که میگویم شاه به کلی از حزب منصرف شد و خواست از بین ببردش و راهی جز این پیدا نکردند که با این تزریق، خلاصه [حزب] به مرگ آرام از بین برود. بعد هم تا شریف امامی میآید، فردایش منحلش کرد، انگار نه انگار که اصلا چهار سال زحمت کشیده شده.»(۹)
افخمی معتقد است رستاخیز با برداشتی که از آن وجود داشت و به شیوهای که سازمانیافته بود میتوانست در نظامی توتالیتر کارآمد باشد ولی امکان توفیق آن در حکومت پادشاهی ایران وجود نداشت چرا که «با برداشتن هر گامی در جهت توسعه آن تضاد بین نیازمندیهای نهادی نظام پادشاهی و این حزب به عنوان ابزاری برای ایجاد و مدیریت قدرت سیاسی روشنتر میشد. بنا به تعریف شاه متعلق به تمام مردم بود. رستاخیز هم که حزب شاه بود باید تمام مردم را در بر میگرفت و نمیتوانست از جامعه سیاسی متمایز باشد و بنابراین به عنوان حزبی سیاسی بیمعنا بود. حزبی واحد در دولت توتالیتر مدرن، مثل اتحاد شوروی، حزبی بود مرکب از نخبگان و کادرهای سیاسی که بنا بر نظریه برای به ثمر رساندن جبر تاریخ بر اساس تعریف و تحلیل داده شده از تاریخ در ایدئولوژی اقدام میکنند تا وضع را برای به وجود آمدن دوران طلایی آماده کنند. چنین مأموریتی از نظر منطقی عضویت حزب را به رهبران و پایوران معتقد و متعهد محدود میکرد. در ایران این حزب واحد از اصل خود دور افتاد و در واقع به بیحزبی بدل شد و در این فرایند مقام و منزلت سنتی شاه را تضعیف کرد، هر چند مدتی طول کشید و اشتباهات زیادی صورت گرفت تا روشن شود که این لطمه جبرانناپذیر است.»
در دفاع همایون از حزب رستاخیز اما تناقضی پنهان است؛ او از یکسو منتقد ساختار عجیب حزب است که «همۀ مردم عضوش هستند و هیچ کس هم نیست» و از سوی دیگر میگوید «حزبی که در همان دورۀ نخستوزیری آموزگار در بهار ۵۷، در تبریز آن تظاهرات بزرگ را راه انداخت که آرام کرد [آن خطه را]. اصلا به کلی آذربایجان آرام شد در تمام دورۀ انقلاب دیگر اتفاقی نیفتاد آنجا. خیلی کارها را میتوانست بکند حزب. حتی در جریان انقلاب اگر این حزب بود، جلوی انقلاب میایستاد.»(۱۰) اما «خراب شدن» انتخابات در سه شهر شیراز، مشهد و تهران را شکست حزب تعبیر میکند و مبارزه حزب با گرانفروشی را هم اتفاقی بدتر میداند که دانشجویان دانشگاه تهران را برای کنترل قیمتها بسیج کردند: «مثلا سلمانی زنانه که خانمها با کمال میل پنجاه تومان و صد تومان آن موقع میدادند، اصلا عین خیالشان نبود، گفتند نخیر! این مثلا باید پانزده تومان بگیرد... رفتند مغازهها را بستند، مردم را اذیت کردند. من وقتی شدم قائم مقام حزب رستاخیز، با خانمم رفتیم رستورانی که [اسمش] «باواریا» بود، آدمی هم بود سبیلهای خیلی درشتی داشت. با دخترش اداره میکرد. دخترش آمد سر و سینه زنان پیش ما که آقا به داد ما برسید. چی شده؟ میگفت اینها پدر ما را درآوردند که نمیدانم استیک باید این جوری باشد، سیب زمینی باید این جوری باشد. آخر به حزب چه مربوط است؟ خلاصه ما آمدیم با آموزگار صحبت کردیم، حزب را از این کار درآوردیم ولی آسیب زده شده بود. حزب بدنام و شکستخورده شد با این کارها.»(۱۱)
همایون عامل انقلاب ۵۷ را چهار برابر شدن قیمت نفت میداند نه اقدامات حزب رستاخیز اما افخمی معتقد است «رستاخیز بسیار بد هدایت شد و شکست آن به تضعیف فزاینده رژیم سیاسی انجامید. برخلاف حامیان پیشین نظام که قدرت محلیشان به زمین، پول یا خانواده متکی بود، ادعای مشروعیت نمایندگان رستاخیز به نفوذ آنها در حکومت بستگی داشت. زمانی که معلوم شد آنها مهرههایی بیش نیستند، دیگر دستاویزی برای آنها باقی نماند که ادعای سهمی سیاسی کنند. شکست رستاخیز، بر خلاف شکست ایران نوین، مستقیماً بر موقعیت پادشاه که اعتبار خود را در گرو موفقیت آن گذاشته بود، لطمه زد. شکست رستاخیز تنشهای به وجود آمده از موضوعهای دیگر – تورم، کمبود برق و تنگناهای ترابری و حمل و نقل واردات و صادرات در بنادر - را تشدید کرد.»(۱۲)
اهداف حزب رستاخیز با نتایج و دستاوردهای آن متفاوت بود؛ هدف حزب رستاخیز تقویت رژیم، نهادینه کردن هرچه بیشتر سلطنت و فراهم کردن پایگاه اجتماعی گستردهتر برای دولت بود. ابزارهای آن هم عبارت بودند از: بسیج مردم، ایجاد پیوندهای ارتباطی بین دولت و مردم، تحکیم نظارت بر کارمندان، کارگران کارخانهها و کشاورزان کوچک و مهمتر از همه نفوذ روزافزون دولت در بازارهای سنتی و موسسات دینی. اما نتیجهای عکس داد، فاصله بیشتر بین حاکمیت و ملت، دامن زدن به نارضایتیهای گروههای مختلف و گسستن حلقههای ارتباطی با اقشار گوناگون و اتفاقاتی که در انتخابات مجلس شورای ملی در سه حوزه تهران، شیراز و مشهد رخ داد، کمکی به تحقق اهداف اولیه آن برای افزایش مشارکت سیاسی نکرد. چنانکه محمدرضا شاه در «پاسخ به تاریخ» تشکیل حزب رستاخیز را از «اشتباهات دوران سلطنت» خود عنوان کرد که حتی انور سادات هم در آن ناکام ماند و وادار به بازگرداندن نظام چندحزبی شد.
پینوشتها:
۱- آیندگان و روندگان، ص۱۲۶
۲- زندگی و زمانۀ شاه، صص۸۰۳-۸۰۲
۳- حبیب لاجوردی، مصاحبه با عبدالمجید مجیدی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، صص۶۶-۶۱
۴- نگاه از بیرون، ص۵۶
۵- داریوش همایون، آیندگان و روندگان، ص۱۲۳
۵- همان، ص۱۲۳
۶- گفتوگو با برنامه تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران، ص۴۲
۷- اساسنامه موقت حزب رستاخیز، تهران، انتشارات کیهان، ۱۳۵۴
۸- آیندگان و روندگان، صص۱۳۲-۱۳۱
۹- همان صص۱۳۷ و ۱۵۳-۱۵۱
۱۰- همان، ص۱۵۳
۱۱- همان، ص۱۳۶
۱۲- زندگی و زمانۀ شاه، صص۸۱۰-۸۰۹
منابع:
- آیندگان و روندگان، خاطرات داریوش همایون، به کوشش حسین دهباشی، سازمان اسناد و کتابخانه ملی، ۱۳۹۳
- زندگی و زمانه شاه، غلامرضا افخمی، انتشارات دانشگاه کالیفرنیا، ۱۳۸۷
- نگاه از بیرون، داریوش همایون، انتشارات ایران و جهان، واشنگتن، ۱۹۸۴
- تاریخ ایران مدرن، یرواند آبراهامیان، ترجمۀ محمدابراهیم فتاحی، نشر نی، ۱۳۸۹
- روزنامه آیندگان، اسفند ۱۳۵۳
- مجله خواندنیها، اسفند ۱۳۵۳ و فروردین ۱۳۵۴
نظر شما :