احمد نقیبزاده در گفتوگو با تاریخ ایرانی: تاسیس حزب رستاخیز دیرهنگام بود
بابک مهدیزاده
به عقیده احمد نقیبزاده، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران، شاه دیرهنگام دست به تاسیس حزب واحد زد؛ رستاخیز هم پا نگرفت و منشا اثر نشد. او در گفتوگو با «تاریخ ایرانی»، نظام تکحزبی در کشورهای جهان سوم را به ماشینی تعبیر کرده برای کشاندن مردم به دنبال حکومت و «شاه چون دچار خودشیفتگی شده بود، فکر میکرد مردم او را دوست دارند و میخواست با تشکیل حزب رستاخیز حمایت مردم از خود را سازماندهی کند.»
***
شاه چرا ابتدا دنبال نظام دو حزبی رفت و احزاب مردم و ایران نوین را راه انداخت اما در سال ۱۳۵۳ آنها را منحل کرد و با تاسیس حزب رستاخیز به سمت نظام تکحزبی رفت و چهار سال بعد همین حزب رستاخیز را هم منحل کرد؟
در آن نظام دو حزبی که از ایران نوین و مردم تشکیل شده بود همه چیز فرمایشی بود و احزاب هم واقعی نبودند. اما حزب رستاخیز قرار بود کارهای مهمی انجام دهد. نظام تکحزبی در کشورهای جهان سوم ماشینی است برای کشاندن مردم به دنبال حکومت. به عبارتی حلقه واصل بین مردم و حکومت است. شاه در اوج اقتدار فکر کرد که الان وقت آن رسیده که چنین حزبی را تشکیل دهد. اصولا فرق حکومتهای دیکتاتوری قرن بیستم با حکومتهای استبدادی سنتی در این است که حکومتهای دیکتاتوری به حضور مردم نیازمندند تا با کمک آنها کاری صورت بگیرد، مثل هیتلر که میلیونها نفر را به دنبال خود کشید یا فرانکو در اسپانیا، اما پادشاهان مستبد قرن نوزدهم با یک سیستم سرکوب نسبتا کوچک حکومت میکردند. بنابراین قصد شاه این بود که مردم در حزب رستاخیز بسیج شوند و برای تکمیل پروژه مدنظر حکومت پشت سر آن قرار بگیرند؛ پروژهای که به نام حاکمیت ملی از انقلاب مشروطه شروع شده بود اما روابط دموکراتیکش شکست خورد و راه اقتدارگرایی در پیش گرفته شد. بالاخره اقتدارگرایی به این نتیجه میرسد که تمام مردم در یک حزب واحد جمع شوند و هیچ اختلاف نظری هم وجود نداشته باشد و همه تائیدگر مواضع و تصمیمات حکومت باشند. با تشکیل چنین حزبی مرز مخالف و موافق هم مشخص میشد. آنها که عضو حزب میشدند موافق حکومت بودند و آنها که عضو نمیشدند مخالف بودند. البته نگرانی عمومی دیگری هم در کشورهای جهان سوم وجود دارد و آن این است که حاکمیت از تفرقه بین دیدگاههای مختلف هراس دارد و تصور میکند همبستگی ظاهری در جامعه از بین میرود. به همین دلیل حزب رستاخیز را باید در ردیف احزاب واحدی همچون حزب بعث در عراق یا حزب مردم ترکیه در زمان آتاتورک قرار داد.
اما شاه در کتاب «ماموریت برای وطنم» از مزیتهای نظامهای چند حزبی سخن گفته بود. چطور شد بعد از چند سال از این نظرش عدول کرد و به نظام تکحزبی رسید؟
شاه زمانی که کتاب «ماموریت برای وطنم» را نوشت چند سالی بیشتر از جنگ جهانی دوم نگذشته بود. در آن دوران از سه مدل حکومتی لیبرالیسم غربی، کمونیسم شوروی و فاشیسم آلمانی دو مدل کمونیسم و فاشیسم نظامهای تکحزبی بودند که امری مذموم به شمار میرفتند. حتی به این دلیل از درون حزب مردم ترکیه شاخهای منشعب شد که نظام ترکیه را معروف به نظام یک و نیم حزبی کرد. همان شاخه اما سالها بعد رشد کرد و رقیب حزب مردم شد. به هر حال فضای آن موقع اینگونه بود که صحبت از نظام تکحزبی یادآور نظامهای کمونیستی و فاشیستی بود و امری مذموم به شمار میرفت اما در دهه ۷۰ میلادی، شاه به خاطر دلارهای حاصل از فروش نفت احساس اقتدار بیشتری میکرد. از طرفی در کشورهایی که توسعه نامتوازن دارند یا در حال توسعه هستند احساس نیاز شدیدی به بسیج همگانی وجود دارد. تمام نظامهای اقتدارگرای قرن بیستم یک نظام بسیج همگانی هم پشت سر خود دارند، مانند کمونیسم، فاشیسم و فرانکیسم. همه این نظامها هم میخواستند با این نوع بسیج ره صد ساله را یک شبه بپیمایند، یعنی اختلاف نظرها کنار گذاشته شده و فضای سیاسی مقداری بسته شود، در عوض توسعه اقتصادی با سرعت پیش رود. این تصوری بود که وجود داشت و هنوز هم کم و بیش در برخی از جوامع وجود دارد. شاه در دورهای روی طبقات اجتماعی حساب باز میکرد اما از دهه ۷۰ میلادی که نفت گران شد نسبت به این طبقات احساس بینیازی کرد. بنابراین رفت به دنبال ابزاری که بتواند مردم را پشت سر خود بسیج کند.
این بسیج همگانی به شکل حزب رستاخیز به خاطر ایجاد یک طبقه حامی رژیم شاه به وجود آمد یا به منظور کنترل آحاد جامعه؟
هر دوی این اهداف را در بر میگرفت. در کنار این دو، هدف دیگری هم داشت و آن پیشرفت اقتصادی بود. چون فکر میکرد در قالب بسیج همگانی میتوان گامهای بزرگ اقتصادی هم برداشت، مثل کارهایی که در اسپانیای ژنرال فرانکو یا شوروی کمونیستی صورت گرفت. وقتی صحبت از بسیج میشود نوعی زندگی سربازی برای انسان تداعی میشود، یعنی انسانها با حداقلها زندگی کنند ولی قسمت اعظم نیروی خود را بگذارند برای پیشرفت کلی جامعه. البته سیستم بوروکراتیک این نوع کشورها خود مانع توسعه میشود اما در آغاز توسعه میتواند چشمگیر باشد. شاه هم به دنبال چنین وضعیتی بود. فکر میکرد زمان آن رسیده که نوعی ملتسازی را در قالب حزب رستاخیز انجام دهد.
تمام نظامهای تکحزبی دنیا مثل اتحاد جماهیر شوروی و جمهوری خلق چین و فاشیسم ژنرال فرانکو پایههای ایدئولوژیک داشتند. پایه ایدئولوژیک شاه برای تاسیس حزب رستاخیز و نظام تکحزبی چه بود؟
ناسیونالیسم. البته ناسیونالیسم را همه جا میتوان به کار گرفت زیرا یک واژه پرشاخ و برگی است که در هر زمان و مکانی میتوان آن را به کار برد.
آیا این ایدئولوژی در خود جامعه هم ریشه داشت که شاه بتواند به آن عمق ببخشد و به عنوان یک اصل وحدتگر از آن استفاده کند؟
شاه اصلا تشکیلات حزبی نداشت که بتواند این ایدئولوژی را عمق ببخشد. احزاب واحد در کشورهایی مانند شوروی و اسپانیا تشکیلات منسجمی داشتند، در ایران اما چنین چیزی وجود نداشت. من یادم هست دفاتر حزب رستاخیز در شهرستانها که باز شد فقط عده محدودی رفتوآمد میکردند که آنها هم به دنبال ریاست و پست و منصبی بودند. روسای ادارات هم طبعا به آنها میپیوستند. عصرها یک محفل خودمانی بین خودشان برگزار میکردند، اما تودههای مردم هیچ ارتباطی با این حزب برقرار نکردند.
آیا میتوان گفت که دلیل ماندگاری طولانی مدت احزاب واحد در شوروی و چین به خاطر ریشه دوانیدن آن ایدئولوژی در عمق جامعه بود اما در ایران چنین اتفاقی نیفتاد و بعد از چند سال حزب رستاخیز منحل شد؟
نه. چون در آنجاها هم مردم عادی عضو نبودند. اصلا تودههای مردم که ایدئولوژی نمیشناسند. ایدئولوژی مارکسیسم آنقدر سخت است که حتی اعضای حزب توده در ایران هم با آن آشنایی درستی نداشتند. خود من وقتی آن دوره با چند نفر از اعضای حزب توده صحبت میکردم میدیدم که چقدر از موضوع پرت هستند، حتی دو تا کتاب درست حسابی از مارکس نخوانده بودند. لنین هم در اقلیت محض بود اما به جایش تشکیلات بسیار قوی و منسجمی داشتند. تشکیلات منسجم که عضویت در آنها مزایای خاصی برای اعضا داشت باعث میشد که بسیاری از مردم که اتفاقا تعدادشان هم در هر جامعهای بسیار زیاد است عضو این احزاب شوند تا از مزایا و امتیازات این عضویت استفاده کنند. میخواهم بگویم که حتی در شوروی هم ایدئولوژی پایگاه اجتماعی نداشت اما تبلیغات حزب بسیار شدید بود و سعی میکرد یک نوع تفسیر خاص از جهان را به جامعه بقبولاند و مانع شنیده شدن تفسیرهای دیگر شود. این رمز موفقیت آن احزاب بود. از طرفی یادمان باشد که این احزاب در جوامع استبدادی سر برآوردند، یعنی در جوامعی که بسته بود و مردم اساسا آگاهی نداشتند.
جامعه ایران هم همانند عراق و مصر جامعه بستهای بود اما چرا در عراق و مصر احزاب واحد سالها باقی ماندند ولی در ایران حزب رستاخیز بعد از چند سال فعالیت منحل شد و حتی شاه از تاسیس این حزب به عنوان یک تجربه ناکام یاد کرد؟
چون شاه دیرهنگام دست به تاسیس حزب واحد زد. شاه در آغاز دیکتاتور نبود، بعد از ۲۸ مرداد دیکتاتور شد. در عین حال ویژگیهای جامعه ایران را هم باید در نظر بگیریم. یکی از ویژگیهای این جامعه افراط و تفریط است. محمدعلی شاه هم ابتدا ضد مشروطه نبود اما افراطها و توهینهایی که صورت میگیرد رهبران را به سمت دیکتاتوری میبرد. محمدرضا شاه هم زمانی دست از حزب رستاخیز برداشت که دیگر انقلاب شروع شده بود. شاه در آن سالهای پایانی به این نتیجه رسید که فضای سیاسی باید کمی باز شود و در یک فضای نیمهدموکراتیک سلطنت را به پسرش واگذار کند. فشارهای حقوق بشری هم از طرف خارجیها بر شاه بسیار شدید بود. در چنین فضایی، شاه خودش پایان کار حزب رستاخیز را اعلام کرد.
یرواند آبراهامیان در کتاب «تاریخ ایران مدرن» به نقل از ساموئل هانتینگتون مینویسد که دولتها برای جلوگیری از انقلاب باید نظامهای تکحزبی برقرار کنند. آیا شاه در سال ۵۳ نشانههایی از انقلاب را دیده بود که به دنبال نظام تکحزبی رفت یا اینکه اصلا این تئوری اشتباه بود؟
حزب رستاخیز اصلا شکل نگرفت، حتی به لحاظ صوری هم انسجام نداشت. به همین دلیل با احزابی چون کمونیسم شوروی و نازیسم آلمان که هیچ، با حزب بعث عراق هم قابل مقایسه نبود. در عین حال نظریه هانتینگتون هم نظریه درستی نیست، چون وقتی حزب فراگیری تشکیل میشود که همه مردم را در بر بگیرد از داخل همان حزب اپوزیسیون سر برمیآورد. باید برای خودشان اپوزیسیون بسازند تا بر سر قدرت بمانند، چون بازی قدرت اینگونه نیست که روال عادی داشته باشد. غربیها با دشمنسازی خود را سرپا نگه میدارند. قبلا دشمنشان کمونیستها بودند و الان اسلامهراسی را بهانه کردند تا بر سر قدرت بمانند، اما دیکتاتورها آنقدر کور میشوند که تشکلهای ضعیف منتقد را هم برنمیتابند. به همین دلیل اپوزیسیون در دل خودشان به وجود میآید و جوانههای مخالفت رشد میکند.
ضعف تشکیلاتی حزب رستاخیز به خاطر تشکیل شدن دیرهنگامش بود؟
یک دلیلش همین بود و دلیل دیگرش هم این بود که اینها اصلا سابقه کار تشکیلاتی نداشتند. در حالی که کمونیستها سالها بود که کار تشکیلاتی میکردند. در عین حال باید روحیه مردم ایران را هم در نظر گرفت که اصلا سروکاری با فعالیتهای تشکیلاتی نداشتند. مردم ایران دولتگریز و سازمانگریز هستند. از طرفی سران حزب رستاخیز هم تجربه کار حزبی نداشتند. مجموع این عوامل باعث شد که حزب رستاخیز پا نگیرد.
آیا شاه برای تشکیل حزب رستاخیز از کشور خاصی الگوبرداری کرده بود؟
نه. آن موقع سران کشورهایی همچون ایران احساس کردند که باید یک حزب واحد داشته باشند. کسانی که بدون تئوری و نظریه حکومت میکنند در واقع به صورت غریزی حکومت میکنند. شاه هم به طور غریزی احساس میکرد که الان ماشینی لازم هست که همه آحاد مردم را به سمت هدف ببرد. شاه چون دچار خودشیفتگی شده بود، فکر میکرد مردم او را دوست دارند و میخواست با تشکیل حزب رستاخیز حمایت مردم از خود را سازماندهی کند.
ایده تشکیل حزب رستاخیز متعلق به خود شاه بود یا فرد خاصی این ایده را به شاه القا کرد؟
متعلق به خودش بود اما بعدها از اساتید دانشگاه خواسته شد که در توجیه این اقدام کتاب بنویسند.
اصلا چرا شاه فکر میکرد که نظام تکحزبی عامل وحدت میشود؟
چون فکر میکرد مردم دوستش دارند. اما حزب اصلا تشکیل نشد که نتیجهای داشته باشد. در یک شهرستان ۵۰ هزار نفری فقط ۱۰ نفر عضو حزب شده بودند که کارشان دور هم جمع شدن و چای خوردن بود. تودههای مردم هم که داشتند زندگی خودشان را میکردند انگار که اصلا چنین حزبی وجود نداشت. به عبارتی حزب رستاخیز منشا هیچ اثری نشد.
معمولا دستور دیکتاتور سریعا در جامعه به اجبار هم که شده اجرا میشود اما چرا شاه حتی با آنکه مزایایی هم برای اعضای حزب در نظر گرفته بود کسی راغب به عضویت در حزب نشد؟
اتفاقا عضویت در حزب رستاخیز هیچ مزایایی نداشت. شاید فقط زمانی که میخواستند استخدام شوند استعلام میکردند که آیا فرد عضو حزب هست یا خیر. اصلا تشکیلاتی وجود نداشت که مردم بروند عضو شوند. مثل همین الان که بعضی اوقات بعضیها از من میپرسند که چگونه میتوان عضو فلان حزب شد در حالی که اصلا حزب دفتر و تشکیلات به خصوصی ندارد. حزببازی ریشههای عمیق میخواهد. در کشورهای غربی ۲۰۰ سال طول کشید تا احزاب شکل گرفتند و قدرت پیدا کردند. طبیعی است که در ایران حزب رستاخیز نمیتوانست ریشهدار و منشا اثر شود.
روشنفکران حامی شاه چقدر این حزب را جدی گرفتند؟
هیچ. اصلا وضع طوری شده بود که مردم کارهای مثبت رژیم را هم جدی نمیگرفتند، چون شاه از آغاز مردم را در کارها دخالت نداد مردم هم دیگر به او اطمینان نداشتند و کارهایش را جدی نمیگرفتند. حتی انقلاب سفید شاه که منشا اثر زیادی هم بود مورد توجه مردم قرار نگرفت و کسی حاضر نشد سند را مطالعه کند که این برنامه چه نتایجی دربرداشت. در حالی که اصلاحات ارضی، حق رای زنان و سپاه دانش منشا آثاری بودند ولی هیچکدام از روشنفکران حاضر نبودند درباره این موارد رسالهای بنویسند.
اصلا نظام تکحزبی میتواند عامل تحکیم وحدت ملی شود؟
در شرایطی شاید بتواند این کار را بکند اما نمیشود یک نسخه برای همه جوامع پیچید. تحکیم وحدت ملی بستگی به شرایط خاصی دارد که ریشه در تاریخ و فرهنگ مشترک جوامع دارد. اگر در جایی حزب واحدی شکل گرفت و منشا اثراتی شد مانند حزب بعث در عراق و سوریه به خاطر تشکیلات قوی بود وگرنه عامل تحکیم وحدت ملی نبود و مردم نقشی در دستاوردها نداشتند. البته همین حزب بعدها خودش مانع پیشرفت و توسعه در این دو کشور شد.
طبق نوشته عباس میلانی در کتاب «شاه»، محمدرضا پهلوی میگفت هدفش از تشکیل حزب رستاخیز ارائه آزادانه انتقاد و نظر از سوی همه آحاد جامعه بود تا همه در امور مملکتی شریک باشند. واقعا شاه چنین هدفی داشت؟
بله، اما شاه فکر میکرد اگر مردم عضو حزب شوند کنترلشان آسان خواهد شد. فکر میکرد با عضویت مردم در حزب میتواند انتقاداتشان را بشنود و به انتقادات ترتیب اثر بدهد اما مردم این هدف شاه را جدی نگرفتند.
واقعا شاه به دنبال شنیدن انتقادات بود؟ چون تاریخنگاران معتقدند که شاه مخصوصا بعد از گران شدن قیمت نفت و قدرت روزافزونش به هیچ وجه تاب تحمل انتقاد را نداشت؟
بله واقعا شاه چنین نیتی داشت البته به دنبال کنترل همزمان مردم هم بود. یعنی میخواست در قالب این حزب واحد هم مردم را کنترل کند و هم انتقادات کنترل شده را بشنود.
یعنی در واقع شاه میخواست انتقادات را کانالیزه کند؟
دقیقا. شاه هم به دنبال خودی و غیرخودی بود و به خودیها اجازه مقداری انتقاد را میداد اما آنهایی که عضو حزب نبودند غیرخودی محسوب میشدند و اجازه انتقاد نداشتند.
اپوزیسیون هم ترجیح داد خودی شاه نشود و بیرون از دایره خودیهای شاه به انتقاداتش ادامه دهد؟
بله چون شاه را جدی نمیگرفتند.
آبراهامیان در کتابش مینویسد: «حزب رستاخیز برای مقابله با تورم اقتصادی سال ۵۴ عملا در مقابل کسبه خردهپا قرار گرفت و به سراغ مغازهداران و تجار خردهپا رفت و بر قیمت بیشتر کالاها نظارت دقیقی اعمال کرد و برای کوتاه کردن دست واسطهها و دلالان مقادیر زیادی گندم، قند و شکر و گوشت وارد کرد. در این میان ۱۰ هزار دانشجو در دستههای منظمی با نام «تیمهای بازرسی» برای جهاد بیرحمانهای علیه سودجویان، متقلبان، محتکران، سرمایهداران بیملاحظه وارد بازار شدند. همچنین دادگاههای صنفی به سرعت توسط ساواک تشکیل شده بود... بدین ترتیب بازاریان در جستوجوی یاور و پشتیبان بار دیگر به متحد سنتی خود علما روی آوردند.» چرا حزب رستاخیز نه تنها منشا خیر نشد که دشمنتراشی هم کرد؟
شاه از رشد بورژوازی میترسید و فکر میکرد اگر طبقه متوسط رشد پیدا کند خواستههای سیاسیاش را مطرح میکند که البته درست هم فکر میکرد. این تقابلها و رفتارها ناشی از آن ترس بود، ولی به نظر من این رفتارها ارتباطی با حزب رستاخیز نداشت بلکه عوامل دیگری این کارها را میکردند. دانشجویانی که این کار را کردند اصلا نمیدانستند چه کار دارند میکنند. فقط به دلیل حقوق ماهیانه ۶۰۰، ۷۰۰ تومان که آن موقع حقوق بسیار خوبی بود، این کارها را میکردند. حتی یک کلمه هم با کاسبها صحبت نمیکردند.
امام خمینی در اعلامیهای حزب رستاخیز را به خاطر نابودی بازار، دهقانان و کل کشور و اسلام حرام خوانده بود. حزب رستاخیز چه کار کرده بود که امام اینچنین در مقابلش موضع گرفت؟
امام خمینی کلیت ماجرا را مورد انتقاد قرار میداد و کلا در مقابل رژیم موضع میگرفت. آقای مظاهری به من گفته بود که از حضرت امام پرسیده بودم مگر سپاه دانش بد است، مگر اصلاحات ارضی بد است که امام پاسخ داده بودند هیچ کدامشان تک تک بد نیست اما چون در مجموع از طرف این رژیم است سرانجام خوشی برای ملت نخواهد داشت. بنابراین امام به مجموعه نگاه میکرد و چون رژیم را قبول نداشت هر کاری که در راستای تحکیم آن بود را نقد میکرد.
با شکست پروژه حزب رستاخیز شاه به دنبال چه ایدهای رفت؟
فضای باز سیاسی شروع شد که البته خیلی دیر بود و تودههای مردم از آن فضا استفاده کردند و رژیم شاه را نابود کردند.
آیا میتوان گفت که حزب رستاخیز همانند بسیاری دیگر از نوآوریهای شاه الگویی بدون عمق و ریشه بود که اجزای تشکیلدهندهاش به درستی در کنار هم قرار نگرفتند و به یک پروژه شکستخورده بزرگ منجر شد؟
بله چون ما اساسا زمینه کار حزبی نداشتیم و حزب یک کالای وارداتی محسوب میشد و هنوز هم این نگاه درباره آن وجود دارد. ولی وقتی مدرنیته را میپذیرید اجزایش را هم باید بپذیرید که حزب یکی از اجزای دولت مدرن است. اما مشکلات جامعه ایرانی بسیار عمیقتر از آن بود که یک حزب بتواند آن را حل کند، مشکلاتی که هنوز هم وجود دارد. امام خمینی زمانی گفته بود که ما آزادی دادیم پشیمان شدیم، چرا این حرف را زدند؟ به این دلیل که عدهای افراط میکنند، مثلا بحث خودمختاری را پیش میکشند. ما هنوز فرآیند دولتسازی و ملتسازی را به درستی به پایان نرساندیم. به همین دلیل دولتها چه بخواهند و چه نخواهند راه اقتدارگرایی در پیش میگیرند. تهدیدهای مکرر داخلی و خارجی که علیه کشورهایی مثل ایران میشود خود به خود آنها را به سمت یک فضای امنیتی میبرد. مشکلات ایران را باید با برنامهریزیهای طولانی مدت حل کرد و بعد به دموکراسی رسید. مادامی که مشکلات جامعه ایرانی که ریشه در تاریخ دارد حل نشود، دموکراسی هم به دست نمیآید.
نظر شما :