برلین جدید؛ ۲۵ سال پس از سقوط دیوار

شهر دوپاره امروز چگونه روزگار می‌گذراند؟
۰۷ دی ۱۳۹۳ | ۱۷:۵۳ کد : ۷۸۶۵ ۲۵ سال پس از فروپاشی دیوار برلین
با وجود گذشتهٔ اندوهناکش، برلین می‌تواند الگویی باشد برای چگونگی دستیابی به دنیای مدرن. این سرانجام برای برلین پیش‌بینی نمی‌شد؛ شهر پرحادثه و غمگین و بی‌رحم، به دورافتادگی یک جزیره در قلب قارهٔ اروپا که اکنون سردمدار هدایت اروپا به سمت آینده‌ای متمدن و آزاد است... برلین دوست دارد که گذشته را در زمان حال جای بدهد...موفقیت شگرف آلمان پس از ۱۹۴۵ محصول آن چیزی است که آلمان‌ها آن را «کاپیتالیسم فاقد ابعاد اجتماعی» می‌نامند...برلین با شجاعتی خارق‌العاده خطاهای گذشته‌ را به نمایش در می‌آورد.
برلین جدید؛ ۲۵ سال پس از سقوط دیوار
آدام نیکلسون/ ترجمه: شیدا قماشچی

 

تاریخ ایرانی: شب نهم نوامبر، بیست و پنجمین سالگرد یکی از مهم‌ترین وقایع تاریخ معاصر بود؛ لحظه‌ای که رژیم کمونیستی آلمان شرقی سرانجام سقوط کرد و دیواری که از آگوست ۱۹۶۱ برلین را به دو قسمت تقسیم کرده بود در سال ۱۹۸۹ به رده سیمان بی‌معنایی بدل شد. نگهبانان مرزی عقب‌نشینی کردند، ایستگاه‌های بازرسی آزاد شدند و برلینی‌های هیجان‌زده از دیواری که نماد تنفر بود بالا رفتند تا دنیای جدیدی بیافرینند.

 

زنجیره‌ای از هزاران حباب نورانی به طول ۱۲ کیلومتر در جایی که پیش‌تر شهر به دو قسمت تبدیل شده بود یادمان بیست و پنجمین سالگرد است. در لحظهٔ سالگرد، این حباب‌ها یک به یک به هوا فرستاده شده و اپرای برلین، «سرود شادی» سمفونی نهم بتهوون - سرود رسمی اتحادیهٔ اروپا - را نواخت.

 

این مراسم پرطمطراق با پوزخند و نارضایتی مردم برلین همراه است. یکی از شهروندان برلین به من گفت که به هوا فرستادن بادکنک‌ها زیباست ولی در عوض چرا کار مفیدتری انجام نمی‌دهند، مثل تمام کردن کار فرودگاه جدید که چهار سال از زمان پیش‌بینی شده عقب‌تر است و دو میلیارد یورو بیش از بودجهٔ پیش‌بینی شده هزینه داشته و هنوز به اتمام نرسیده است؟

 

با همهٔ بحث‌هایی که راجع به کلانشهر بودن برلین وجود دارد، شهری که ۱۹۰ ملیت مختلف را در خود جای داده برای یک فرد خارجی بسیار جذاب است. درست است که برلین جذابیت سینمایی و اغفالگر پاریس و یا هیجان سرشار از آدرنالین منهتن را در خود ندارد، اما ربع قرن پس از سقوط دیوار، احساسی عمیق‌تر و قوی‌تر را منتقل می‌کند. برلینی‌های قدیمی این نگرش ساده‌انگارانه را تمسخر می‌کنند ولی برلین مدرن آزادانه با خوشبینی به سمت آینده در حرکت است، چیزی که در دیگر کشور‌ها به سختی یافت می‌شود. برلین با درهٔ سیلیکون و هیولای غران لندن مدرن تفاوت دارد.

 

با وجود گذشتهٔ اندوهناکش، برلین می‌تواند الگویی باشد برای چگونگی دستیابی به دنیای مدرن. این سرانجام برای برلین پیش‌بینی نمی‌شد؛ شهر پرحادثه و غمگین و بی‌رحم، به دورافتادگی یک جزیره در قلب قارهٔ اروپا که اکنون سردمدار هدایت اروپا به سمت آینده‌ای متمدن و آزاد است. چگونه شد که برلین در مسیر خوشبختی گام نهاد؟

 

 

آکواریومی برای نمایش گذشته

 

گذشتهٔ سخت و خشونت‌بار، خود یکی از دلایل جایگاه امروزی برلین است. در هیچ کجای کرهٔ زمین نمادهای بلندپروازی‌های گستاخانهٔ سیاسی، ظلم و ستم، سرکوب، جدایی و شکست بشریت تا این حد مشهود نیستند. در خیابان‌های برلین که قدم می‌زنید در هر گوشه و کناری یادگارهای تاریخی از قرن نوزدهم و بیستم به چشم می‌خورند. اینجا نقطهٔ تمرکز قدرت عظیمی بوده است. اوتو فن بیسمارک، صدراعظم امپراتوری آلمان در قرن نوزدهم گفته بود: «آلمان نباید نقش معلم مدرسه را برای اروپا ایفا کند.» اما درس سیاست در گوشه و کنار جغرافیای شهر نوشته شده است؛ در بناهای خالی و عظیم تمپلهوف که به دستور هیتلر توسط آلبرت اشپیر معمار محبوب او ساخته شده‌اند، در سنگ‌های زخمی از گلوله در جزیرهٔ موزه‌های برلین، در بازمانده‌های دیوار برلین که در هیچ کجای شهر از آن‌ها گریزی نیست، در یادمان‌های فلزی که در سنگفرش پیاده‌رو‌ها جای داده شده‌اند.

 

خیابان‌های برلین فریاد می‌زنند: اگر قصد سلطه دارید رنج خواهید برد؛ اگر به دنبال ویرانی هستید ویران خواهید شد؛ اگر در تلاشید به مرکز جهان تبدیل شوید، شهرتان به دو نیمه تقسیم خواهد شد. بنای یادبود قتل‌عام یهودی‌های اروپا در مرکز برلین قرار دارد و بخش قدیمی غرب و شرق شهر نیز خود گویای فجایع گذشته هستند. برخی اوقات این احساس به اهالی شهر دست می‌دهد که در دریاچه‌ای از خاطرات گذشته شناور هستند.

 

اما همهٔ این‌ یادبودها منفی هستند، از آنچه که شهر نمی‌بایست باشد، مجموعه‌ای از اماکن مقدسی که نمی‌بایست آن‌ها را پرستش کرد. شهر‌های دیگر معمولا خطاهای گذشته‌شان را پنهان می‌کنند، برلین اما با شجاعتی خارق‌العاده آن‌ها را به نمایش در می‌آورد. «زخم‌هایش را به سان ستارگان بر تن می‌کشد» همانگونه که ویرجینیا وولف شهر لندن را پس از تخریب و بمباران توسط لوفت وافه (نیروی هوایی آلمان نازی) توصیف کرد. برلین از به رسمیت شناختن گذشتهٔ تلخش به شان و مقامی مدرن و زیبا دست یافته است، گذشته‌ای که باید محو شود. این لایه‌های تاریخی تجارب عمیق و یگانه‌ای را پدید آورده‌اند.

 

سیمون شفر، کارآفرین اینترنتی که به تازگی «کارخانه»‌ای برای شرکت‌های نوپا در خیابان راینزبرگر تاسیس کرده است - سایت معروف ساندکلاد فقط یکی از آن‌هاست - از اینکه ساختمانش به محل قدیمی دیوار مشرف است خوشنود نیست. در دفتر او چلچراغی آویزان است که برای تزیین کاخ جمهوری آلمان شرقی - بنایی که اکنون تخریب شده است - به کار رفته شده بود. برلین دوست دارد که گذشته را در زمان حال جای بدهد، همچون شکری که در پخت شیرینی حل می‌شود. هر بنایی که در کرانهٔ رودخانه برلین ساخته می‌شود با تظاهرات مردم خشمگینی همراه است که می‌خواهند دیوار را حفظ کنند، دیواری که ۲۵ سال پیش همهٔ جهان آرزوی از بین بردنش را داشت.

 

سوفیا براندل دختری که از مونیخ آمده است در باغچهٔ کوچکش گوجه فرنگی، پیاز، چغندر و سبزی پرورش می‌دهد. این باغچه بخشی از باغ سبزیجاتی است که در فرودگاه تمپلهوف برلین، فرودگاهی که در دههٔ ۱۹۳۰ توسط پایگاه هوایی آلمان نازی برای امپراتوری تازه تاسیس اروپایی استفاده می‌شد، قرار گرفته است. او می‌گوید: «کاریزمای خوبی در این زمین وجود دارد. وارد اینجا که می‌شوم آزادی را احساس می‌کنم. می‌توانم نفس بکشم. این شهر افراد زیادی را از دست داده است و احساسات بسیاری در آن جریحه‌دار شده‌اند ولی در همه جای آن چنین واحه‌هایی وجود دارند. این شهر امکانات فراوانی در اختیار مردم می‌گذارد.»

 

 

صدای مردم شهر

 

امکانات در دی‌ان‌ای برلین جایگزین قدرت حکومتی شده‌اند و این تغییر ژنتیک از عوامل تاثیرگذار بر فضای خارق‌العادهٔ شهر است. شهری که اصل حکومتی‌اش بر مبنای «این چیزی است که باید انجام بدهید»، به مکانی بدل شده است که می‌گوید «بهتر است که این کار را انجام دهم.» تجربهٔ قدرت حکومتی برلین در گذشته چنان تلخ و دردناک بوده که اکنون به دنبال یافتن مسیرهای متمدنانه است. در هر پایتخت دیگر اروپایی چنین تجربه‌ای آنارشی محسوب می‌شود.

 

اخیرا مقامات برلین قصد داشتند تا در فضای باز کنار فرودگاه تمپلهوف، جایی که گل‌های وحشی می‌رویند و چکاوک‌ها در آن آواز می‌خوانند، مجموعهٔ ساختمانی بنا کنند. اما در یک رفراندوم شهری که فقط ۷ درصد از جمعیت شهر در آن شرکت داشتند با این پروژه مخالفت شد. بر خلاف پاریس، لندن و رم، مقامات شهر برلین در مقابل صدای مردم قدرتی ندارند. لذتی که سوفیا براندل از هوای آزاد می‌برد معیاری است برای شهری پر مهر و محبت که برلین قصد دارد به آن دست یابد. برلین دوران دیوانه‌وار دههٔ ۱۹۹۰ را پشت سر گذاشته و به بلوغ رسیده است.

 

گرت هری لیبکه، گالری‌دار مشهور تنها چند روز پس از سقوط دیوار، از آلمان شرقی به مرکز شهر برلین رسید. محلهٔ میته که امروز از محلات اعیان نشین‌شهر است در آن روز‌ها خالی بود، چراغی در خیابان وجود نداشت و خانه‌ها گرمایش نداشتند. به یک دنیایی خیالی شبیه بود. لیبکه می‌گوید: «با خود گفتم که اینجا نمایشگاه برگزار می‌کنیم. خوش می‌گذرانیم.

از خواب بیدار می‌شدیم و می‌گفتیم من یک ژورنالیست هستم. تمام روز را ژورنالیست بودیم و مقاله می‌نوشتیم و برای روزنامه‌ها می‌فرستادیم. روز بعد می‌خواستیم یک کافه باز کنیم و کافه‌دار می‌شدیم. یا اینکه می‌خواستیم آرتیست باشیم و آرتیست بودیم. من گالریست بودم. همه چیز ممکن بود.»

 

لیبکه گالری‌اش در خیابان آگوست را به قیمت ۲۵۰ مارک یعنی حدود ۱۷۵ یورو خرید. امروز برای خرید هر یارد مربع از این ساختمان باید مبلغی حدود ۶۰۰۰ یورو بپردازید. او با خنده می‌گوید: «هیچ فرد مشهوری اینجا نبود. بین ما فقط دوستی وجود داشت. پول مطرح نبود. هزینه‌ها هیچ بودند.» در اواخر دههٔ ۱۹۹۰ اوضاع تغییر کرد: «پول مسالهٔ اصلی شد. واکنش من چه بود؟ پول بیشتری کسب کنم تا اوضاع را کنترل کنم! این یعنی بورژوازی بوهمیان و من عاشقش هستم! من جایگاه خودم را می‌دانم. به اسم و رسم رسیده‌ام!»

 

دههٔ ۱۹۹۰ برلین، دههٔ آزادی برای همه بود. بی‌تفاوتی نسبت به نیازهای زندگی تجاری و مادی هویت نوینی برای شهر ساختند. ریچارد منگ، سخنگوی شورای شهر برلین می‌گوید: «برلین دوباره و دوباره خود را تعریف می‌کند. پس از ۱۹۸۹ ده سال طول کشید که مسیر جدید برای برلین مشخص شود. فکر می‌کردند اگر شهر را به حال خود‌‌ رها کنند به جلو پیش می‌رود اما پس از ده سال متوجه شدند که اینطور نیست و به کمک احتیاج دارند تا شهر را به جلو برانند.» به گفتهٔ منگ فرمولی که برای شهر پیدا کردند این بود: «شهری روشنفکر که جوامع بین‌المللی را در خود می‌پذیرد و به جوانان اجازه می‌دهد تا زندگی کنند و ایده‌هایشان را بیابند.» به بیان دیگر شهر با همهٔ ایده‌های قدیمش در خودنمایی قدرت در تضاد بود: برلین انکاری شد بر گذشتهٔ غم‌انگیز آلمان و تاریخ قدرت، نظارت، خشونت، ستم و تخریب.

 

 

فقیر ولی جذاب

 

یک مشکل وجود داشت. نبود صنایع و تجارت‌های عظیم مساوی بود با کمبود مالیات. مشکلی که اکنون نیز وجود دارد. در حال حاضر برلین ۶۳ میلیارد یورو بدهی و ۳۰ درصد کمبود بودجهٔ سالیانه دارد که برای تکمیل آن از دیگر ایالت‌ها و دولت فدرال کمک می‌گیرد. برلین بدون کمک باقی ایالات نمی‌تواند ادامه دهد. کسری بودجهٔ سالیانه رو به کاهش است و سرمایه‌گذاری‌های جدید نیز با استقبال روبرو می‌شوند، ولی با این وجود به نظر می‌رسد که اضطرار چندانی برای از میان برداشتن این فاصله وجود ندارد. شهر به آینده‌اش توجه چندانی نشان نمی‌دهد؛ همانطور که شهردار برلین گفت: «شهر فقیر ولی جذاب است.»

 

توسعهٔ عظیم برلین به روش خاص خودش صورت می‌گیرد: با بهره از توریسم، سرمایه‌های نوین اینترنتی، افزایش جمعیت، آگاهی روزافزون نسبت به این مساله که موقعیت جغرافیایی‌اش در آیندهٔ اروپای شرقی و غربی نقش حیاتی ایفا می‌کند، با پولی که در پی حضور دولت فدرال به شهر سرازیر می‌شود.

 

سؤال اینجاست که آیا موفقیت‌های عظیم شهر باعث فرسایش آزادی‌های مشهور برلین خواهند شد یا خیر؟ در اعتراض به ساخت مجتمع‌های آپارتمانی جدید، تظاهرات برگزار می‌شود. در محلاتی همچون کرویزبرگ و میته که در دههٔ ۱۹۹۰ محل تجمع آزادانهٔ مردم و هنرمندان بودند مسالهٔ پول مطرح شده است، تزریق سرمایه‌ای که بافت شهری فراگیر را دگرگون خواهد کرد.

 

با زنی در کرویزبرگ مصاحبه کردم که از افشای نامش خودداری کرد. او برایم توضیح داد که چگونه ثروتمندان ماشین‌های گران‌قیمتشان را در محلهٔ او پارک می‌کنند «تا اعیان‌سازی کنند، آن‌ها به مدرسه احتیاج ندارند. فقط جای پارک می‌خواهند» هر بار که لیموزین سرمایه‌گذاران از کنارش عبور می‌کند، فریادش بلند می‌شود: «از اینجا دور شوید، خانهٔ من سرمایهٔ شما نیست.»

 

مداومت این بافت‌های فراگیر شهری تنها راه چاره برلین برای فرار از فشارهای مدرنیته است. برلین باید به هر قیمتی که شده از الگوی لندن (ویرانگری شایع در بازار آزاد مسکن) یا الگوی پاریس (هستهٔ مرکزی سفید و بسیار شیکی که توسط حومهٔ مهاجرنشین و فقیرنشین احاطه شده است) پرهیز کند. تنها با مشارکت و یکپارچگی است که یک شهر مدرن می‌تواند شهری انسانی نیز باشد. چنین پیامی از گوشه و کنار شهر به گوش می‌رسد.

 

مارکو کلاسن - تاریخ‌پژوه اجتماعی - و رابرت شاو - فیلمساز- از سال ۲۰۰۹ یک باغ ۷۰۰۰ یارد مربعی را با نام «پرنسس اینن گارتن» در مرکز برلین به راه انداخته‌اند. محصولات این باغ چندان زیاد نیستند ولی اگر بگویی که این فعالیت بیشتر جنبهٔ نمایشی دارد تا حقیقی، کلاسن پاسخی کاملا برلینی به شما می‌دهد: «مگر فرقی هم می‌کند؟ در هر فصل ۱۰ هزار نفر در برنامه‌های باغبانی آزاد ما شرکت می‌کنند. همگی‌ ما اطلاعات باغبانی‌مان را با هم تقسیم می‌کنیم. این کار مردم را به هم نزدیک می‌کند. محصول باغ ما در حقیقت پدید آمدن اجتماعات است.» کلاسن می‌گوید: «این باغ روش دیگری از همزیستی و نزدیکی به طبیعت، اقتصاد، تقسیم درآمد است و چیزی فرا‌تر از وقت‌گذرانی صرف است. باغ ما نماد بسیاری از آرزوهای مردم است.» بسیاری از ساکنین شهر عقیده دارند این فرهنگ که پیش از سال ۱۹۸۹ در برلین غربی زاده شده، در شرف نابودی است.

 

 

شهری ساخته شده از فرهنگ

 

کلاسن می‌پرسد: «آیندهٔ شهر چه خواهد بود اگر ما آن را به خریداران با بالا‌ترین قیمت بفروشیم؟ طراحان شهری و معماران این شهر را بنا نکرده‌اند، برلین از فرهنگ و روابط مردمش ساخته شده است. احساس جمعی بسیار قدرتمندی وجود دارد که از فضای آزاد و مشارکت مردمی استفاده کنیم بدون اینکه به طراحی‌های شهری تن بدهیم، این یعنی آغاز پروژه‌هایی که بدون سود مالی، منفعت اجتماعی تولید کنند. نمی‌توان با تمرکز بر بازار نیازهای یک جامعهٔ متمدن را برآورده ساخت. بازار اهمیتی برای محیط زیست و جامعه قائل نیست.» این یک دیدگاه قدرتمند است که اکثریت مردم شهر با آن موافق هستند. اینکه زیر بار قدرت و پول نروند و اجازه ندهند اموال مادی، روابط انسانی را از بین ببرد.

 

ولفگانگ تیرز، سیاستمدار اسبق برلین شرقی که از سال ۱۹۸۹ به بعد از نزدیک در جریان اتحاد دو آلمان و برلین قرار داشت، می‌گوید: «شهری که دوستش دارم یک کلانشهر پر سر و صدا و پر از تناقض است و جریان‌های متفاوتی آن را به جهت‌های مختلف سوق می‌دهند.»

 

آرزوی او این است که برلین «یک شهر زنده و سازگار با محیط زیست شود». اما افزایش تجارت و جذب سرمایه‌گذاری می‌تواند بذر تخریب را در خود نهان داشته باشد. تیزر در محلهٔ پرنزلائربرگ زندگی می‌کند که زمانی در برلین شرقی قرار داشت، طی بیست سال اخیر ۹۰ درصد جمعیت این منطقه به بیرون رانده شده‌اند. او می‌گوید: «اعیان‌سازی تجربه‌ای است که در ده سال گذشته شکل گرفته، تجربه‌ای که بسیار تلخ و دردناک است. مردم انتظار دارند که شهر این روند را آرام سازد تا از میزان تلخی آن کاسته شود. تمرکز فشرده بر یکپارچگی و سازش میان عناصر مختلف، ذات اندیشهٔ سیاسی آلمان است. ما باید چنین چیزی را در برلین اجرا کنیم.»

 

موفقیت شگرف آلمان پس از ۱۹۴۵ محصول آن چیزی است که آلمان‌ها آن را «کاپیتالیسم فاقد ابعاد اجتماعی» می‌نامند. تیرز می‌گوید: «شهرهای لندن و پاریس نزد اکثر مردم برلین یک الگوی منفی از بازار آزاد تلقی می‌شوند. اکثر آن‌ها دولتی را می‌خواهند که بتواند روند ساخت و ساز را کنترل کند.»

 

این تناقض اصلی است: پیشرفت برلین در گروی سازماندهی دقیق از یک شهر به ظاهر آزاد است. اما چگونه باید در مقابل سلطهٔ روزافزون بازار مقاومت کرد؟ چگونه باید موسسه‌ای را تاسیس کرد که مردم به آن اعتماد داشته باشند؟ چگونه باید موفقیت و صمیمیت را بر هم منطبق کرد؟

 

همزیستی دولت فدرال و شهر کاملا ناواشنگتنی برلین بسیار الهام‌بخش است. افرادی که گمان می‌کنند آلمان یعنی مهندسانی با قاب عینک فلزی که در جست‌وجوی بهترین روش باز شدن درب خودروی آئودی هستند، باید نگاهی به این شهر بیاندازند. با وجود اوباش جناح راستی و مهاجران غیرقانونی، برلین امیدبخش‌ترین تجربهٔ اروپاست. مردم در قرن نوزدهم برلین را اینگونه توصیف می‌کردند: «شهری که هنوز وجود ندارد ولی در حال بوجود آمدن است.» این جمله برای توصیف برلین امروزی نیز صدق می‌کند.

 

 

منبع: نشنال جئوگرافی

کلید واژه ها: دیوار برلین


نظر شما :