آن شب که دیوار فروریخت...

نویسندگان آلمانی که در دو سوی دیوار زیستند و مقاومت کردند
۰۵ دی ۱۳۹۳ | ۱۵:۰۵ کد : ۷۸۶۴ ۲۵ سال پس از فروپاشی دیوار برلین
دیوار با حرف بزرگ فقط یکی است که آن هم در شب پنجشنبه نهم نوامبر ۱۹۸۹ «فروریخت» و اصطلاح جدیدی را وارد تاریخ کرد: «فروریختن دیوار»...گونتر گراس گفت: احساس می‌کنم مدت‌ها مثل یک کوسهٔ پیر بودم که در آکواریوم زندگی کرده‌ام و یک سری آن بیرون ایستاده‌اند و لحظه لحظه زندگی‌ام را زیر نظر داشته‌اند...دیوار برلین از آن شوخی‌های تلخ با مردم برلین بود، خانمان‌برانداز و پر از یاس..دیوار ما را‌‌ رها کرده، اما سایه‌اش از سر برلین حذف نشده است.
آن شب که دیوار فروریخت...
امیلی امرایی

 

«آقای گورباچف این دیوار را خراب کن.»

سخنرانی رونالد ریگان، رئیس‌جمهور آمریکا در دروازۀ براندنبورگ، ۱۹۸۷

 

تاریخ ایرانی: نهم نوامبر ۱۹۸۹ در لحظهٔ فروپاشی دیوار برلین، گورباچف خواب بود، خوابی که حالا به آن افتخار می‌کند، او در خاطراتش دربارهٔ آن شب که مردم دنیا جلوی تلویزیون‌ها اشک شادی می‌ریختند، نوشته: «من به فروریختن دیوار برلین به عنوان موضوعی هراس‌آور نگاه نمی‌کردم، چون در شب آن واقعه خواب بودم، می‌دانستم بعد از فروریختن دیوار شری در کار نخواهد بود.» البته که گورباچف به خاطر همین خوابیدن بعد‌ها مورد تشویق غربی‌ها قرار گرفت، چون او می‌توانست با فرستادن نیروهای کمکی جلوی ایجاد هسته‌های مقاومت را بگیرد.

 

۲۵ سال از فروپاشی دیوار برلین می‌گذرد، اما هنوز بی‌اینکه بدانی مرز این دیوار کجا بوده، می‌شود از چهرهٔ افسرده و بی‌روح بخش شرقی برلین فهمید که در آنجا چه بر سر آدم‌ها و زندگی‌شان آمده است. گورباچف امروز هست، ریگان دیگر زنده نیست، اما خاطرهٔ سال‌های زندگی پشت دیوار محو نمی‌شود. هاینریش بل و برتولت برشت پیش از فروپاشی دیوار از دنیا رفتند، اما خیلی‌ها ماندند و در کمال حیرت شاهد پرونده‌های قطوری بودند که از خصوصی‌ترین زوایای زندگی‌شان ساخته شده بود.

 

 

سیگار غربی نمی‌خواهی؟

 

تیموتی گارتون‌اش یکی از ناظران زندهٔ آن شب است، شبی که پای دیوار شاهد اشک‌های آدم‌هایی بود که انگار از زندان‌‌ رها شده بودند. او در نوامبر امسال پای دیوار سخنرانی کرد و از ترس‌هایش گفت، از اینکه محدود کردن دسترسی به اطلاعات دیوارهای تازه‌ای است که این روزها ساخته می‌شود. او در یادداشتی مفصل که به مناسبت ۲۵ ‌سالگی فروریختن دیوار در گاردین نوشته، به بخشی از خاطراتش از آن شب اشاره کرده است: ما به مرزبانان سفید چهرهٔ آلمان شرقی که به نگهبانی ایستاده‌اند شکلات پرتاب می‌کنیم – نگهبانی در برابر چه؟ دفاع از چه؟ آن‌ها بالای دیواری ‌ایستاده‌اند که از دیروز بی‌مصرف شده است. آن‌ها شکلات‌ها را با چکمه‌هایشان کنار می‌زنند. یکی از اهالی برلین غربی که کنار من ایستاده است همچنان به تلاش خود ادامه می‌دهد: «سیگار غربی نمی‌خواهی؟» جواب رد گوسفندوار. بعد من می‌پرسم: «چرا شما اینجایید؟» این بار، من جواب می‌گیرم: «درخواست مصاحبه باید از قبل تسلیم شود، چه در این طرف، چه در طرف خودتان.»

 

این سطور در دفترچهٔ یادداشت من نوشته شده است. لحظه‌های سورئالیستی از بزرگترین نقطهٔ عطف زمانهٔ ما. در زبان آلمانی همهٔ اسم‌ها با حرف بزرگ نوشته می‌شوند، بنابراین حتی دیوار یک کلبه هم Mauer نام دارد، با حرف بزرگ. ولی در زبان انگلیسی دیوار‌ها بی‌شمارند و دیوار با حرف بزرگ فقط یکی است که آن هم در شب پنجشنبه نهم نوامبر ۱۹۸۹ «فروریخت» و اصطلاح جدیدی را وارد تاریخ کرد: «فروریختن دیوار».

 

دفترچهٔ خاطراتم پر است از خاطره‌های این‌چنینی که برای همیشه در یادم می‌ماند، آن شب عجیب و صبح فردایش دهم نوامبر تصاویری دیدم که هرگز دیگر تکرار نمی‌شوند. آدم‌های از نفس افتاده‌ای که خودشان را رسانده بودند لب مرز و می‌گفتند: «ببخشید راه از کدام طرف است؟» یا آن مردی که پای دیواری که داشت تکه تکه می‌شد، فریاد می‌زد: «۲۸ سال و ۹۱ روز!» یا پوسترهایی که در‌‌ همان دقایق به شکل دست‌نویس خلق شده و رویش نوشته بودند: «فقط امروز است که جنگ واقعا تمام شده است.»

 

اما ماجراهای دیگری هم بودند که من پاک فراموششان کرده بودم و بعضی از آن‌ها خیلی با حال ‌و هوای قصه‌مانند آزادی همخوانی نداشتند. درست مثل آن روزی که در یکی از سالن‌های تئا‌تر مشهور برلین شرقی برنامهٔ مباحثه‌ای سه روز بعد از فروریختن دیوار برلین برگزار شد، رئیس پلیس مخفی آلمان شرقی که به میشا گرگه مشهور بود و بعد‌ها طرفدار گورباچف شده بود، روی صحنه جلوی چشم‌های حیران همه همچنان از اشتازی دفاع می‌کرد.

 

 

همهٔ راه‌ها تنها و تنها به برلین ختم می‌شود

 

هر چند بسیاری از نویسندگان ساکن آلمان شرقی در اوایل دههٔ ۶۰ با اطمینان از بالا رفتن و ساخته شدن این دیوار حمایت می‌کردند، اما به زودی رویا‌یشان به سرابی مطلق و گردابی سیاه بدل شد. در آلمان غربی هم اوضاع بهتر نبود، خیلی‌ها نسبت به بالا رفتن دیوار بی‌تفاوت بودند، همان‌هایی که به قول «گونتر گراس» بعد‌ها موقع فروریختن دیوار بیش از دیگران خوشحالی کردند. گونتر گراس، نوبلیست ادبی در تمام آن سال‌‌ها برای دوستان آن سوی دیوارش نگران بود. او می‌گوید: «دیوار برلین از آن شوخی‌های تلخ با مردم برلین بود، خانمان‌برانداز و پر از یاس.»

 

گراس شیفتهٔ برلین است، او با وجود همهٔ مخاطرات حتی از سفر به برلین شرقی هم چشم‌پوشی نکرد. گراس در یکی از یادداشت‌هایش دربارهٔ برلین می‌نویسد: «اگر همهٔ راه‌ها تنها و تنها به رم ختم می‌شود، پس رم حتما‌‌ همان برلین باید باشد.»

 

ژانویهٔ ۱۹۹۰ تنها چندماه پس از سقوط دیوار برلین، گونتر گراس سفری به سراسر آلمان از غرب تا شرقی‌ترین نقطهٔ آن داشت و یادداشت‌ها و برداشت‌های شخصی‌اش از این سفر را منتشر کرد. او چنان درگیر تغییرات پس از فروپاشی بود که همه چیز را ثبت می‌کرد؛ از سخنرانی‌ها و ملاقات‌های میان سیاستمداران تا صحبت‌هایی که با شهروندان دو سوی آلمان داشت را کنار هم می‌چید که حاصلشان در دو رمان مشهور «آواز قورباغه» و «خیلی دور از صحرا» منعکس شده‌اند. گونتر گراس می‌گوید: «آلمان بعد از پایان جنگ و بعد از فروپاشی چنان شد که برای درک آنچه در اروپا به سر مردم آمد باید حتما سفری به برلین داشته باشم... دلم همیشه برای برلین می‌تپد، دههٔ ۶۰ وقتی دیوار وسط برلین بالا رفت انگار رویا‌هایم تکه پاره شدند و در آن شب نوامبر که دیوار فروریخت احساس کردم زندگی دوباره روی خوشش را نشانم داده است.»

 

در برلین غربی دو نویسنده بودند که بیش از دیگر نویسندگان درخواست می‌کردند تا دیر نشده کاری کنند، یکی از آن‌ها گونتر گراس بود و دیگری ولف دیتریش اشنوره. این دو نامهٔ سرگشاده‌ای نوشتند با تیتر «وقتی پدرم ریش سرخ داشت»، اما خیلی از نویسنده‌ها این نامه و فراخوان را نادیده گرفتند. نامه‌ای که بعد‌ها برای اشتازی بدل به یک سند حسابی شد.

 

گونتر گراس از اینکه سه دهه تمام در یک آکواریوم زندگی کرده حال خوشی ندارد. در روزگار جدایی دو آلمان، سربازان اشتازی نزدیک به سه دهه، لحظه لحظه زندگی او را زیر نظر داشتند، در ‌‌نهایت هم دربارۀ او ۴ هزار صفحه مدرک جمع‌وجور کردند که چندی پیش در قالب کتابی با اجازهٔ گونتر گراس منتشر شد. گونتر گراس تازه یک دههٔ پیش از وجود چنین پرونده‌ای مطلع شد و در کمال حیرت در گفت‌وگو با رسانه‌های آلمانی‌زبان گفت: «احساس می‌کنم مدت‌ها مثل یک کوسهٔ پیر بودم که در آکواریوم زندگی کرده‌ام و یک سری آن بیرون ایستاده‌اند و لحظه لحظه زندگی‌ام را زیر نظر داشته‌اند. طبیعی است که دیگر هرگز در زندگی احساس امنیت نکنم. اما آن وقت‌ها در روزگار دو تکه شدن آلمان حدس‌هایی می‌زدم و سعی می‌کردم به این مساله یعنی زیر نظر گرفته شدنم توسط دولت آلمان شرقی اهمیت ندهم.»

 

گونتر گراس از اولین سال‌های دههٔ ۶۰ از سوی پلیس مخفی آلمان شرقی زیر نظر بود. با این حال او احتمال اینکه نهادهای امنیتی غربی هم درباره‌اش جاسوسی کرده باشند، منتفی نمی‌داند. کای شولو‌تر، روزنامه‌نگار سر‌شناس آلمانی در این زمینه پژوهش‌های مفصلی انجام داده است که بر اساس آن‌ها هاینریش بل و گونتر گراس از سوژه‌های اصلی بودند و در هر سفری که داشتند حتما ماموران اشتازی همراهشان روانه می‌شدند. کای شولو‌تر کتابی نوشته است با عنوان «گونتر گراس زیر نظر اشتازی» که در آن نکات مهم و شیوه‌های جاسوسی اشتازی که در ۴۳۰۰ صفحه جمع‌آوری شده را استخراج کرده است.

 

علاوه بر این گراس به پشتیبانی از نویسندگان ناراضی آلمان دموکراتیک، از جمله اوه جانسون پرداخت که برای نوشتن رمان «حدسیاتی دربارهٔ یعقوب» به شدت اذیت شده بود. اشتازی که فعالیت‌های گراس را با موازین سوسیالیستی جامعهٔ آلمان شرقی هماهنگ نمی‌دید، جاسوسی علیه او را آغاز کرد. او امروز در این باره می‌گوید: «ما در واقع در این مورد شوخی می‌کردیم. در دیدار‌های ما بیشتر در مورد تفاوت‌های مشخص بین شعر و شاعری در آلمان دموکراتیک و آلمان غربی حرف می‌زدیم و فکر می‌کردیم کسانی که دارند به حرف‌های ما گوش می‌دهند، برای اینکه آن‌ها را به زعم خود تعبیر و تفسیر کنند و چیزی ازشان بیرون بکشند، با چه مشکلاتی روبرو خواهند شد.»

 

گونتر گراس امروز معتقد است که دیدارهای او با نویسندگان آلمان شرقی، بیشتر می‌توانست برای همکارانش در شرق خطرناک باشد تا برای او که در آلمان غربی زندگی می‌کرد و از حمایت سران و رهبران سیاسی آن دوران نیز برخوردار بود.

 

با این حال مأموران اشتازی، یک لحظه هم از تعقیب گراس، به ویژه وقتی به برلین شرقی مسافرت می‌کرد تا با همکاران یا دوستانش ملاقات کند، غافل نمی‌ماندند. مثلاً در گزارشی در خصوص جلسهٔ داستان‌خوانی گراس در سال ۱۹۸۸ که به دعوت کلیسا صورت گرفته بود، آمده است: «گراس و همسرش در این مراسم البسهٔ تمیز و مرتبی به تن داشتند. گراس دائم مشغول کشیدن سیگار یا پیپ بود. گراس و همسرش تنها به دیدن کلیسا‌‌ها، کتاب‌فروشی‌ها و مغازه‌های آنتیک‌فروشی علاقه نشان می‌دادند. در مدت اقامت گراس و همسرش، تمام مدت خانم گراس رانندگی می‌کرد.»

 

 

د‌‌‌‌ر برلین همه چیز یافت می‌شود‌‌‌‌، جز اشک

 

هاینریش بل در یکی از آخرین مصاحبه‌هایش گفته بود: «شاید ما باید زود‌تر از این‌ها برای خودمان اشک اختراع می‌کردیم، اشک که نباشد آدمی دچار یک‌جور بهت جنون‌آمیز می‌شود. به مردمی که در کوچه‌ها تند تند راه می‌روند نگاه کنید. آن‌ها موقع راه رفتن یک دفعه به یک گوشه خیره می‌شوند و مبهوت می‌مانند. بله چرخ جهان اینجا دیگر از کار افتاده است.»

 

هاینریش بل یکی از چهره‌هایی بود که خیلی زودتر از دیگران به بالا رفتن دیوار واکنش نشان داد. اسناد اشتازی از او به عنوان نویسنده‌ای که بدگویی آلمان شرقی را برای غربی‌ها و خارجی‌ها می‌کند، نام برده است. او یکی از ۲۲ نویسندهٔ آلمانی بود که در نامه‌ای به سازمان ملل خواستار جلوگیری از دوپاره شدن آلمان شدند. هاینریش بل سال ۱۹۶۱ را در یادداشت‌های شخصی‌اش سیاه‌ترین سال آلمان بعد از جنگ جهانی دوم ثبت کرده است. او می‌گفت نویسنده وجدان ملت است و باید صدایش از دو سوی دیوار عبور کند. هاینریش بل از مدافعان حقوق نویسندگانی بود که در آلمان شرقی مدام از سوی رسانه‌های تحت نظارت اشتازی متهم می‌شدند. او در یکی از مشهور‌ترین مقاله‌هایش به دفاع از ولف بیرمان پرداخت که در آستانهٔ دستگیر شدن از سوی اشتازی بود. هاینریش بل هم پروندهٔ قطوری در اشتازی داشت. فردای فروپاشی دیوار برلین خیلی‌ها پای دیوار یاد او را زنده کردند و بخش‌هایی از «آبروی از دست رفتهٔ کاترینا بلوم» را خواندند.

 

 

سرشکستگان آنسوی دیوار

 

اروین اشتریتما‌تر به «شولوخوف آلمان شرقی» مشهور بود. او یکی از نویسنده‌های جمهوری دموکراتیک آلمان بود که روز فروپاشی دیوار برلین در خانه‌اش ترجیح داد هیچ اظهارنظری نکند. اشتریتما‌تر نگران گوشه‌های تاریک زندگی‌اش بود، نویسنده‌ای که تا دیروز دولت آلمان شرقی از او به عنوان چشم و چراغ ادبیات یاد می‌کرد و کتاب‌هایش در مدرسه‌ها تدریس می‌شد حالا باید در برابر اتهام‌هایی که علیه‌اش مطرح بود پاسخ می‌داد. او نتوانست مثل برتولت برشت روسفید از آب دربیاید، برشت در تمام آن سال‌هایی که در آلمان شرقی کار کرد هرگز از سوی دوستانش با اتهام‌های امنیتی مواجه نبود، اما اشتریتما‌تر استعدادش را هدر داد. هر چند که برتولت برشت نمایشنامهٔ «قبر گربه‌» ‌او را به عنوان اولین نمایشنامه دراماتیکی که به مبارزه طبقاتی می‌پردازد معرفی کرده بود. اما او بعد‌ها تا پایان عمر ۸۲ ساله‌اش سکوت کرد و ترجیح داد بقیهٔ جامعهٔ ادبی آلمان یکپارچه نادیده‌اش بگیرند. او از سال ۱۹۴۷ عضو حزب کمونیست آلمان شد و مدتی مسئول حزبی ۷ روستای اطراف محل سکونت خود بود. اشتریتما‌تر، پس از انتشار چند اثر به عضویت آکادمی هنر پذیرفته شد و چندی نیز در مقام منشی کانون نویسندگان آلمان شرقی فعالیت ‌کرد. اینکه در سال‌های دههٔ ۱۹۶۰ برای اشتازی خبرچینی می‌کرد از آن دست اتهام‌هایی بود که ترجیح داد درباره‌اش حرف نزدند.

 

نوامبر ۱۹۸۹ و لحظهٔ فروپاشی دیوار برلین بعد‌ها تاثیرش را در دنیای ادبیات حفظ کرد، نویسندگان آلمانی در دو سوی دیوار بر اساس واکنش‌های پیش از فروپاشی دیوار در آلمان یکپارچه ارج‌ و قرب پیدا کردند یا حتی نادیده گرفته شدند و نسل تازه‌ای از راه رسید که سعی داشت با روی آوردن به ادبیات جدید و غیرسیاسی از آن سال‌های سیاه عبور کند. «اووه تیم»، نویسندهٔ موفق آلمانی دراین‌باره می‌گوید: «دیوار ما را‌‌ رها کرده، اما سایه‌اش از سر برلین حذف نشده است.» انگار تا ابد سایهٔ دیوار برلین روی این شهر سنگینی می‌کند و خورشید از سمتی می‌تابد که بخش شرقی این شهر همیشه در هاله‌ای از افسردگی باقی بماند.

کلید واژه ها: دیوار برلین گونتر گراس


نظر شما :