دوگانه شاه و علم؛ خاطرهنویسی که چهرهنگاری میکند
مالکوم ادوارد یاپ، استاد تاریخ مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی لندن
تاریخ ایرانی: خوانندگان میبایست بدانند که من از کتاب یادداشتهای علم بیش از کتابهای دیگری که در این اواخر خواندهام، لذت بردم و حجم بالای این یادداشت هم گواهی است بر این ادعا.
تصویر دستکاری نشده از شخصیت دو مرد عجیب و نه چندان جذاب و روابط نامتعارفشان، به اهمیت این کتاب در زمینهٔ ادبیات خاطرهنگاری تاریخی میافزاید. کتاب اگر نه در ظرافت ادبی، ولی در دیگر موارد به پای خاطرات دوک دو سن سیمون میرسد، چهرهنگاری از پادشاهی دیگر و دربارش. نویسنده در اوج دوران یک امپراتوری نوشته و از سرنوشتی که در انتظارش بوده بیاطلاع بسر میبرده است؛ این حقیقت کنایهآمیز از متن جداشدنی نیست و خود بر لذت خوانندگان کتاب میافزاید. در نتیجه من هم دوست دارم تا این کتاب معتبر و موثق باشد، حتی اگر هم نباشد اثر هنرمندانهای است و نویسندهٔ آن موفق شده است.
اسدالله علم (۱۹۷۸-۱۹۱۹) در یک خانوادهٔ قدیمی بیرجندی به دنیا آمد. او دوست دوران کودکی شاه بود و در دههٔ ۱۹۵۰ وارد حکومت شد، از سال ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۴ نخستوزیر بود و از سال ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۷ وزارت دربار را به عهده داشت. در اکثر زمانی که وزارت دربار را به عهده داشت، خاطراتش را مینوشت و در مجموع این خاطرات به همراه نامهها و مکاتبات غیررسمی و دیگر اسناد چیزی بیش از پنج هزار صفحه را شامل میشوند.
در زمان زندگی علم این اوراق در سوئیس به امانت سپرده شده و موجودیتشان مخفی نگاه داشته شد تا سال ۱۹۸۷ هنگامی که بیوهٔ علم و دخترانش تصمیم گرفتند که دیگر هنگام آن فرا رسیده تا خواست علم را اجرا کنند و ویراستاری را به انجام این کار منصوب کردند، ویراستاری که کارش را بسیار عالی انجام داده است. آقای عالیخانی نحوهٔ ویرایش نسخهٔ انگلیسی کتاب را در صفحه هفت توضیح داده است.
خوانندگان مایلند بدانند که آیا این خاطرات معتبر هستند: آیا کار علم و فقط شخص خود علم است؟ نمیتوان به طور کامل مطمئن بود اما با در نظر گرفتن منشا و محتوای خاطرات میتوان به صحت آنها اطمینان کرد. ولی اینکه تا چه حد تصویر دقیقی از شاه و یا وقایع نشان میدهند موضوع دیگری است. علم قصد داشت خاطراتش را منتشر کند و بدون شک دوست داشت تا از خود چهرهای مقبول ارائه دهد و به منافع خانوادهاش نیز خدشهای وارد نشود. مطالب حس صداقت را بروز میدهند و افرادی نیز به دقت و صحت سخنان علم در ثبت مکالماتشان شهادت دادهاند.
صلاحیت علم برای ثبت وقایع تا حدی مبهم است. از یکسو هر روز شاه را میدید و بیش از هر کس دیگری، شاید به استثنای شهبانو فرح، با او سخن میگفت. علم ادعا کرده است که تا میزان ۹۹ درصد از اعتماد شاه بهرهمند بوده است: «هر روز او را میبینم و قدرت این را دارم که در مسائل نیک و بد بر او تاثیر بگذارم»، او با افتخار به این نکته اشاره میکند. اما از سوی دیگر شاه به طور مستقیم با وزرا، ژنرالها و سفرا در ارتباط بود و نظرات همهجانبهاش را با هیچ کس حتی علم نیز در میان نمیگذاشت.
از خاطرات علم بر میآید که او از بسیاری از امور حذف شده بود. علم ناراحت است که همهٔ وقت او صرف لولهکشی و تهویهٔ هوای کاخ و روابط پیچیدهٔ خانوادهٔ شاه میشود. او مجبور بود پیامهای رمزداری را به سفرا منتقل کند بدون آنکه از محتوای آنها آگاهی داشته باشد. او یک بار به شاه خاطرنشان کرد که نامه به کویت در دفتر دربار ثبت نشده است و با خشونت جواب شنید که امور سیاسی اینچنینی از حیطهٔ وزارت دربار خارج است. علم با ناراحتی مینویسد: «مقام من فقط کمی بیش از یک خدمتکار است.» شاه گفته است که علم و نخستوزیر هویدا هیچ حرفی مهمی برای گفتن به او ندارند.
با این وجود، علم از موقعیت بینظیری برای دیدار با شاه برخوردار بود. شاه که مشغول خواندن نقدی بر کتاب خودش در دیلیتلگراف بود مظنونانه از علم میپرسد: «فکر میکنی معنی واژهٔ مگالومانیا (Megalomania) چیست؟» علم - یک ندیم درباری به تمام معنی - پاسخ میدهد: «عظمت».
در حقیقت «خود بزرگپنداری» و «عقدهٔ روحی» واژگانی هستند که با دیدن غرور، عصبانیتها و بدگمانیهای شاه به ذهن هر کسی متبادر میشود. شاه معتقد بود که بینش خاصی در روابط جهانی دارد و در پیشبینی روند حوادث از همهٔ سیاستمداران جهانی جلوتر است. همزمان معتقد بود که دسیسههایی شرور و کشنده ایالات متحدهٔ آمریکا را تحت کنترل دارد. او به همه چیز بریتانیا مشکوک بود حتی در جنایات خودش نیز ردی از آنها میدید. پس از آنکه ژنرال تیمور بختیار را به قتل رساند به علم دستور داد تا به سفیر بریتانیا بگوید شاه عقیده دارد که بریتانیاییها این قتل را ترتیب دادهاند. او فکر میکرد که مردم دوستش دارند و هرگز او را فراموش نخواهند کرد ولی انتقاد مطبوعات خشم او را بر میانگیخت. او مطمئنا میدانست مسیری که با آزار زیردستانش پیش گرفته است به کجا ختم خواهد شد. علم مینویسد: «سرعت تغییرات هیچگاه برای او کافی نبودند.»
او با خودکامگی و هراس حکومت میکرد. به او گزارش دادند که ارتشبد ازهاری گفته که ایران پیشرفت کرده است زیرا «همه از اعلیحضرت میترسند» و شاه در پاسخ میگوید: «این موضوع که اشکالی ندارد.» شاه به شدت خودستایی میکرد. او در رأس نظامی قرار داشت که سرتاسرش را فساد فرا گرفته بود ولی اظهارنظر میکرد: «در خارج از کشور فساد به درجهٔ باورنکردنی رسیده است.»
بیش از آنکه شخصیت شاه در این خاطرات به تصویر درآید، شخصیت خود علم نشان داده شده است. او نیز مغرور و خودبین بود، مسالهای که شاه متوجه آن نشده بود و یا به آن اهمیتی نمیداد و مشاورش را تحقیر میکرد. علم مینویسد: «نمکنشناسی بخشی از این کار است.» اما علم، شاه را به خاطر شجاعت، قضاوت، دانش و انرژیاش تحسین میکرد و عقیده داشت که حاکمیت او برای ایران نه تنها ضروری بلکه خواست خداوند است.
دوگانگی افکار علم به وضوح مشخص است، از سویی به خون اشرافی که در رگهایش جاری بود افتخار میکرد، به رفتارهای مؤدبانه و رسمی پایبند بود، نوکیسهگانی همچون هویدا را تحقیر میکرد و میگفت «کازیمودوی پیر» و از فساد شکایت داشت؛ اما از سوی دیگر با پستی تمام آشیانهٔ خودش را میآراست ـ او در سال ۱۹۷۵ با کمک شاه مبلغ ۵۰ میلیون دلار از طریق فروش زمین به دولت به دست آورد. با این وجود در موارد دیگر کنار میکشید و اظهار میکرد که طبقهٔ حاکم در ایران همانند فاتحان یک سرزمین مغلوب رفتار میکنند: «من به طبقهای از جامعه تعلق دارم که چپاولگر و فاسد است.»
بسیار شنیده شده که علم تنها کسی بود که شاه حرفش را میپذیرفت و مرگ او در سال ۱۹۷۸ و غیابش در طول حوادث ۷۹-۱۹۷۸ از دلایلی بود که شاه نتوانست عکسالعمل مناسبی در برابر حوادث بیابد. به شهادت این خاطرات، به احتمال زیاد علم از معدود افرادی بود که اجازه داشت تا به شاه مشاوره بدهد، اما خود علم به تکرار تاکید میکند که نفوذ او بارها کمتر از نفوذ شهبانو فرح بوده است. به هر حال مشخص است که نفوذ علم ناچیز بوده است. او با احتیاط بسیار نظراتش را بیان میکرد، در بسیاری اوقات از اظهار نظراتش پشیمان میشد و اگر متوجه کوچکترین بیمیلی از سمت شاه میشد دست از تلاش بر میداشت. در یک مورد علم میخواست مسائل اقتصادی را با شاه مطرح کند ولی هنگامی که متوجه بیحوصلگی شاه شد موضوع را تغییر داده و به سمت زنان پیش کشاند، موضوعی که همیشه توجه هر دو مرد را به خود جلب میکرد.
میتوان از این خاطرات نتیجه گرفت که ترکیب شاه و علم به ضرر ایران بود. هیچ کدام به تنهایی افراد بسیار باهوش و فهیمی به شمار نمیرفتند اما در مصاحبت با هم میتوانستند همدیگر را قانع سازند که از پیش باهوشترند. اگر علم مایل به همکاری با دیگران به خصوص هویدا میشد، میتوانست موفقیتهای بیشتری کسب کند. اما در واقع او از تمامی اطرافیان شاه متنفر بود به استثنای ملکه فرح، که او از علم نفرت داشت.
تضادهای میان علم و شاه سؤالبرانگیز هستند. شاه نمونهٔ یک رادیکال بود، علم یک محافظهکار به تمام معنی. علم همانند یک اشرافزاده بود که در قصرش نشسته است، به زوزهٔ گرگها و دهقانها گوش میکند و منتظر فرا رسیدن آشوب است، و به این میاندیشد که آیا این لذتها تا زمان مرگش ادامه خواهند یافت. «امروز صبح تروریستها به ژنرال طاهری رئیس زندان تهران، بیرون در منزلش شلیک کردند و او را به قتل رساندند. این مساله بار اندوه و غصهٔ اعلیحضرت را افزون کرد ولی به او یادآوری کردم که همهٔ ما میبایست یاد بگیریم که با طمأنینه با سختیها مواجه شویم.»
منبع:
نظر شما :